«مسئلهمند شدن جوانی: مطالعهای تاریخی درباره رویتپذیر شدن جوانی در ایران معاصر» [۱] عنوان مقالهای است که «آرش حیدری» عضو هیات علمی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ تهران و «معصومه شقاقی» دانش آموخته کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ تهران در نشریه علمی-پژوهشی مطالعات جامعه شناختی به انتشار رساندهاند.
نویسندگان در این پژوهش با تاکید بر دیرینهشناسی و تبارشناسی تلاش دارند آغازین لحظاتِ شکلبندیِ جوانی همچونِ ابژه دانش-قدرت را بررسی کنند و نشان دهند که جوانی چگونه پروبلماتیک (مسئلهمند) شده است. از این رو از یک سو با بررسی نهادهایی که در فاصله سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ حول جوانی شکل گرفتهاند، منطق کردارها را پی میگیرند و در سطح بعد با بررسی متونی که در این دههها دربارە جوانی نوشته شدهاند به بررسی گفتمانهایی میپردازد که جوانی را رویتپذیر و بدل به مسئله کردهاند.
جوانی و جوانان آماج مجموعه بزرگی از پژوهشها، مداخلات و سیاستگذاریها
جوانی یکی از کلیدیترین دالهای گفتارهای امروز ما است. از تلقی کردنِ جوانی همچون یک فرصت اقتصادی گرفته تا یک تهدید فرهنگی، از خواندن جوان ذیل شادکامی گرفته تا بدل شدنِ جوانی به بستری برای انواع بزه و آسیب. هرچه هست بخش بزرگی از دانش اجتماعی و انسانی ایران معاصر حول جوانی شکلبندی میشود.
دانش اجتماعی و انسانی معاصر اگر چه در حال تولید مجموعه بزرگی از به اصطلاح پژوهش کاربردی است اما مدتها است بنیانها و تاریخ خود را از یاد برده است
مروری بر متون منتشر شده پیرامون علوم اجتماعی و روانشناسی نشان میدهد که جوانی و جوانان آماج مجموعه بزرگی از پژوهشها، مداخلات، سیاستگذاریها و... است. این مجموعه بزرگ از پژوهشها روی ساحتی رویتپذیر و روشن به نام جوانی استوار شدهاند و موضوع مورد مطالعه خود را به روشنی دریافتهاند. به عبارت دیگر جوانی و جوانان یک واقعیتِ اجتماعی روشن و بدیهی است که طی یک مقولهبندیِ سنیِ مشخص میتوان این گروه را از دیگر گروههای اجتماعی متمایز ساخت و مجموعهای از پژوهشها را ساماندهی کرد.
گره خوردن جوانی به مجموعه بزرگی از مفاهیم و همنشین شدنِ جوانی با فراغت، شادی، بیکاری، آسیب اجتماعی، اعتیاد، سبک زندگی، از خودباختگی و ... که امروز برای ما جزء بدیهیترین محورهای همنشینی است تاریخی دارد؛ چنین نیست که در همه تاریخ پدیدهای همچون جوانی ابژهای بدیهی و مشخص بوده باشد. جوانی همچون ابژه علم اجتماعی و انسانی ساخته شده است و طی فرایندهای متکثری از گره خوردن گفتارهای مختلف از منابع مختلف شکلبندی شده است.
سالهای بعد از ۱۳۲۰؛ نقطه شروع مهار ساختارمند جوانی
در سالهای پس از ۱۳۲۰ نوعی زیست-سیاست پا به عرصه وجود گذاشته بود که میبایست جمعیت را سازماندهی، بهرهور، کارآمد و مهمتر از همه تربیت کند. سیاستهای تربیت، کنترل و شکلدهی به جمعیت موجب شد که نهادهایی مختلف حولِ دستهبندیِ جمعیت به کودک، جوان و پیر شکلبندی شوند. بخش عمدهای از این نهادها حول کودکی و جوانی سازماندهی شدند. آرایش این نهادها و الگوی عمل آنها منظومهای را پدید میآورد که در تلاقیِ آنها چیزی به نام جوانی و کودکی بدل به مسئله میشود.
در این زمان جوانی در چند سطح در حال مهم شدن بود؛ یکی جوانی همچون خصلتی جمعیتی، دیگری جوانی همچون وضعیتی بیثبات و مجرمانه. حول هر یک از این سطوح نهادهایی شکلبندی میشد. بیثباتی و مجرمانه بودنِ جوانی نقطه تلاقیِ نظمِ قانونی و روانشناسی بود. دهه چهل موسسه روانشناسی شکل گرفت و اولین کلینیک مرکز مشاوره و راهنمایی در دانشگاه تهران تاسیس شد. در این زمان بود که مجموعهای از تکنیکهای تربیتی و سیاسی در کل جامعه به جریان افتاد. مکانهایی به نام اندرزگاه خلق شدند که دغدغه آگاهیبخشی و تربیت داشتند.
در کنار اندرزگاهها، پادگانها هم واجد خصلتی آموزشی و تربیتی شدند. پادگان نه فقط محلی برای تولید نظامیان و آموزش کارهای نظامی برای حفظ امنیت کشور بلکه جایگاهی شد برای آموزش دادن کسانی که میتوانند تربیت و اصلاح کنند.
مروری بر تحولاتِ دهه ۲۰ تا اواخر دهه ۴۰ نشان میدهد که دگرگونیهایی اساسی در منطقِ زندگی در حال رخ دادن است. این تحولات منجر به تولد مجموعهای از نهادها و کردارها میشود که بخش عمدهای از آنها حول جوانی سازماندهی شدهاند. محوریت این نهادها مواجههای تربیتی با جوانی است.
به عبارت دیگر منطقِ عمل این قدرتِ نهادی جوانی را از آغاز همچون نوعی انحراف بالقوه میفهمد. از دیگر سو جوانی همچون یک منبع عمده انرژی است که برای توسعه و پیشرفت اهمیتی اساسی دارد. به این تعبیر جوانی یک وضعیتِ بینابینی نیز هست که بدون تربیت و هدایت دچار بطالت و انحراف خواهد شد. جمعیت میباید همچون یک انرژی در خدمت توسعه در نهایت رسیدن به «تمدن بزرگ» عمل کند. در این نقطه است که نفسِ وجودِ بدنمندِ جوانی بدل به آماج نیروهای توسعهگرا میشود. از این حیث جوانی همچون معدنی دیده میشود که باید از آلودگیها زدوده شود تا دُر گرانبهایش آزاد گردد و وظیفه خطیر این کار بر عهده شبکه در هم تنیدهای از کردارها است که در نهادهای مختلف ظاهر شدهاند.
جوان؛ موتور ترقی یا مانع توسعه؟
مروری بر تحولاتِ دهه ۲۰ تا اواخر دهه ۴۰ نشان میدهد که دگرگونیهایی اساسی در منطقِ زندگی در حال رخ دادن است. این تحولات منجر به تولد مجموعهای از نهادها و کردارها میشود که بخش عمدهای از آنها حول جوانی سازماندهی شدهاند
مسئله «توسعه» جوانی را در دو محور شکاف داده بود؛ یکی جوانی همچون نیرویی فعال که «ایران نوین و مترقی» را ممکن میکند و دیگری جوانی همچون نوعی بطالت و لاقیدی که مانعی است بر راه توسعه. توسعه جوانی را به مسئله بدل کرده بود. جوان باید «معمار بنای سعادت» میبود.
در اینجا است که نظم دانش در خدمت این وضعیت درمیآید و جوانی را همچون بدنی که میباید سربهراه شود بدل به ابژه فهم میکند. در چندین سطح گفتارهای عالمانه وارد معادله میشوند. در بستری که منطقِ عمل نهادی جوانی را احاطه و صدا میزند، حال گفتارهای عالمانه خلق و توزیع میشوند و بر جوانی نوری میتابانند. گفتارهای دینی، حقوقی، روانشناختی و جامعهشناختی در تلاقیِ با یکدیگر جوانی را پاتولوژیک (آسیبشناسانه) میکنند.
گونههای جوانی از منظر گفتار دینی
در گفتار دینی، جوانان به دو شکل پدیدار شدند؛ جوان همچون یک فطرت پاک و توامان جوانی با جهل. از این منظر، وضع موجود (دهه ۲۰ به بعد) وضع سقوط و انحطاط جوانی است و این باعث میشود که آن فطرت پاک از بین برود. مسئله اینجا است که کنترل جوانی تنها با ابزارهای بیرونی نباید صورت بگیرد، این کنترل باید درونی و بیرونی باشد تا جوانی همچون عصیان به بند کشیده شده و جوانی همچون نیروی در خدمت ایمان و پیشرفت رها شود. به این ترتیب منطقِ دینی باید در خدمت کنترل جوانی قرار گیرد.
پرترهای که گفتار دینی غالب در دهه ۴۰ از جوانی ترسیم میکند با محوریت امر دینی، گزارههای حقوقی اخلاقی، روانشناختی و جامعهشناختی را به خدمت گرفته است و در همدستی با گفتار رایج آسیبشناختی جوانی را بدل به تصویری از زوال و انحطاط میکند.
گفتار حقوقی؛ جوانی و بسترهای پدیدآیی جرم
مجله «حقوق امروز» یکی از مجلاتی بود که هدف اصلی خود را پیشگیری وقوع جرایم میدانست، از این حیث گفتار حقوقی ذیل جرمشناسی به سمت گفتارهای روانشناختی و جامعهشناختی چرخیده بود و مسئله را در پیشگیری از جرم جستجو میکرد.
یکی از بسترهای پدیدآیی جرم خودِ جوانی است. مجرمین جوان از دل شرایطی چون وراثت، نژاد و جنس، وضع روحی، مقتضیات حاملگی و زایمان (امراض عفونی مادر) که درونی و مربوط به شخصیت مجرم است و عوامل بیرونی دیگری چون کانون خانوادگی، محیط خانواده در دوران کودکی، محیط اقتصادی و وضع جغرافیایی، بیرون میآمدند و به سوی تبهکاری سوق پیدا میکردند.
در گفتار حقوقیِ دهه چهل، جوانان به منزله «افرادِ ناساز با اجتماع» و کسانی که از قوانین سرپیچی و تمرد میکنند، پدیدار شدند. جوانان قوای فکری و دماغی رشد نایافتهای داشتند، آن هم در دورهای که «ترقیات روزافزون ... و تحولات عمیقی در جمیع شئون زندگانی بشری به وجود آمده» بود. راه حلی که برای خلاصی از این متمردین، در نظر گرفته میشد تربیت صحیح و پرورششان با روشهای علمی و فرهنگی نوین بود تا تبدیل به افرادی سودمند برای اجتماع شوند.
چیزی به نام جوانی و رویتپذیر شدنش همچون انحطاط و آسیب تاریخی نگریسته شده و جز در بازگشت به تاریخ شکلبندیِ این ابژه نمیتوان درباره منطق رایج علومی که حول جوانی شکل گرفتهاند طرح پرسش کرد
گفتار کیفری با گفتار روانشناسانه واجد یک همدستیِ اساسی شد. پیشگیری از جرم نیازمند تربیت است و این یعنی برآمدن فضایی نوین در گرهگاه برخورد نظام کیفری و نظام روانشناسی.
گفتار جامعهشناختی و جستوجوی راهی برای استفاده از نیروی جوان
گفتار جامعهشناختی از خلال نظریه گذار به مسائل جوانان مینگرد. مسئله گذار و نه این و نه آن بودن عمدهترین محور اندیشیدن به وضعیتِ ایران در ۸۰ سال گذشته بوده است. از این منظر جامعه در حال عبور از سنت به مدرنیته است و لذا درگیر در فضایی آنومیک (از همگسیخته از نظر هنجاری) خواهد شد. این گفتار جامعهشناسانه که عمیقاً متأثر از کارکردگرایی و سنت تفکر امیل دورکیم است تلاش دارد مسئله اجتماعی را اصالت دهد و بنیانهای آسیبشناختی وضعیتِ گذار را روشن سازد. وضعیت موجود وضعیتی آسیبشناختی است و جوانی نیز یکی از تجلیات این آسیبشناختی بودن وضعیت است. ناسازگاری جوانان را نباید فردی و روانشناختی فهمید بلکه مسئله مسئلهای است اجتماعی.
آنچه ثابت معادله است «ناسازگاریهای جوانان» است. به عبارت دیگر جوانی در گفتار جامعهشناختی (همچون گفتار دینی و حقوقی) همچون تجلی ناسازگاری (بخوانیم آنومی) بروز و ظهور دارد. از این حیث مسئله بر سر علتیابی این ناسازگاری است که جامعهشناسی را از حقوق و روانشناسی و گفتار دینی جدا میکند وگرنه جوانی برای گفتار جامعهشناسانه نیز همچون بحران و انحراف رؤیتپذیر شده است.
تحلیل اجتماعی باید بتواند راهی برای استفاده از نیروی جوان پیدا کند تا مسیر توسعه هموار شود. منطق گذار به مدرنیته که به قالب سیاستهای توسعه بروز و ظهور مییابد جوانی را باید به کار گیرد.
بدل شدنِ جوانی به مسئله گذار و تأخر فرهنگی از جدیترین الگوهای تحلیل جوانی است. آنچه ثابت است همانِ جوان عصیانگرِ از خودبیگانه دچار بحران است. بر این اساس جوانِ عاصیِ از خودبیگانه، معضلی است مربوط به جامعه در حال گذار که باید درمانش کرد. جوانی تجلی این در میانبودگیِ سنت-مدرنیته است و نشان از بیماریِ عامِ اجتماعی است. این بیمار را باید دریافت.
گفتار روانشناختی و رویتپذیر کردن جوانِ نابهنجار
گفتار روانشناسی در تلاقی با منطق حقوقی و کیفری چیزی به نامِ جوانِ نابهنجار را رویتپذیر میکند و تکنیکهای تربیتی را برای درمان این فردِ ناهنجار عرضه میکند. این گفتار در تلاقی با گفتار حقوقی، دینی و اجتماعی فیگور جوان را بطور کامل بدل به ابژه تربیت میکند و هستیِ جوانی را به صورتی فردیت یافته آسیبشناسانه میکند.
قانونگریزی و قانونپذیری موضوعی است که در کودکی آموخته میشود و خود را در منطق رفتار بزرگسالی بروز میدهد. در این فرایند مراحل مختلف رشد در کنار منطق حقوق و قانون قرار میگیرند و فرایندهای رشد روانی با انواعی از رفتارهای بهنجار و نابهنجار گره میخورند. در این نقطه است که جوانی همچون تجلیِ بحرانهای انباشت شده در دوران رشد ظاهر میشود.
نظم دانشی معاصر دربارە جوانی دچار نوعی تصلبِ معرفتشناسی شده است و از همین رو است که به جای درونفهمیِ منطقِ زندگیِ آنچه جوانی مینامد و در چندگانگیهایش، همواره یک جهتگیری مهندسانه دارد
روانشناسی دوشادوش جامعهشناسی و گفتار دینی جوانی را بدل به اندوهی منحط میکند. جوانِ بحرانزده نمودِ کودکیِ ویران شده است. از این حیث جوانی تجلیِ انحطاطی در تربیت است. بحرانِ جوانی در اندیشه اجتماعی تجلیِ بحرانی اجتماعی و کلان است و در گفتار روانشناختی این بحران بحرانی است در فرایند رشد فردی. اما راه درمانی که هر دو گفتار دارند از یک مسیر واحد میگذرد: تربیت و آموزش. به همین خاطر است که همکاریِ جدی بین روانشناسان و جامعهشناسان برای مواجهه با جوانی وجود دارد.
نتیجهگیری
جوانی در آغازگاههای شکلبندیش در گفتارهای علوم انسانی در ایران همچون امری آسیبشناختی و بحرانی تصویر شد. دانش اجتماعی و انسانی معاصر اگرچه در حال تولید مجموعه بزرگی از به اصطلاح پژوهش کاربردی است اما مدتها است بنیانها و تاریخ خود را از یاد برده است. این نظم دانش همچنان در افقی به جوانی مینگرد که در لحظات آغازین تأمل بر جوانی در منطق نوپدید توسعه آشکار شده بود.
به عبارت دیگر منطقِ پژوهشی و عالمانه رایج، ناخودآگاه متنی خود را چندان نمیشناسد و در بحرانی کردن، آسیبشناسانه کردن و منحط بازنمایی کردن تصویر زیست جوانی کاری نمیکند جز تکرار همان طرحوارههای آغازین.
پژوهش حاضر تلاش داشت که نشان دهد چیزی به نام جوانی و رویتپذیر شدنش همچون انحطاط و آسیب تاریخی نگریسته شده و جز در بازگشت به تاریخ شکلبندیِ این ابژه نمیتوان درباره منطق رایج علومی که حول جوانی شکل گرفتهاند طرح پرسش کرد و مهمتر از همه نمیتوان هستیِ بسگانه (چندگانه) جوانی را در فضا-زمانِ استقرارش و در کردارها و الگوهای مواجهه متفاوتش رویتپذیر کرد.
شبکه دانش-قدرت معاصر چگونه جوانی را احاطه کرده است و بدل به سیاستِ فرهنگی نیز گشته است. این منطق مواجهه با جوانی همواره در خدمت آسیبشناسانه خواندن زندگیِ بسگانه و چندوجهیِ جوانان قرار میگیرد و در عمل زندگیِ بخش عمدهای از جمعیت را به سکوت وا میدارد. به نظر میرسد که نظم دانشی معاصر دربارە جوانی دچار نوعی تصلبِ معرفتشناسی شده است و از همین رو است که به جای درونفهمیِ منطقِ زندگیِ آنچه جوانی مینامد (در بسگانگیهایش) همواره یک جهتگیری مهندسانه دارد. این جهتگیری همواره یا در صدد آسیبشناسی است یا فرهنگسازی، یا آگاهی بخشی و آموزش. از این حیث پیشاپیش مفروض دارد که چیزی به نام جوانی همچون نوعی بحران وجود دارد، از این رو وظیفه عالِم شناخت به اصطلاح راهکارهای اصلاح وضع موجود است.
منبع
[۱] آرش حیدری و معصومه شقاقی، «مسئلهمند شدن جوانی: مطالعهای تاریخی درباره رویتپذیر شدن جوانی در ایران معاصر»، مطالعات جامعهشناختی، دوره ۲۶، شماره ۲.
نظر شما