یشایایی همچنین سابقه تهیه کنندگی آثار دیگری چون جایزه، سلام سرزمین من، در مسیر تندباد، ای ایران، کیمیا، نون و گلدون، شهر زنان و دیوار را در کارنامه کاری خود دارد.
گفت وگو با این تهیه کننده نامدار سینما در پی می آید:
از خودتان بگوئید ...
من در سال ۱۳۱۴ در یک خانواده پر اولاد یهودی متولد شدم و آخرین فرزند این خانواده هستم. پدرم وقتی سه ماهه بودم درگذشت. ۶ برادرم بعد از فوت پدر برای نان آوری خانواده مشغول کار شدند و من تنها فرزند این خانواده بودم که به اصرار مادر و برادرانم درس را ادامه دادم. سپس در دبیرستان اتحاد به تحصیل مشغول شدم. بعد از مدتی وقفه ای پیش آمد و به خاطر شرکت در تظاهرات ضد شاه دستگیر و روانه زندان شدم.
این ماجرا مربوط به چه سالی بود؟
حدود سال ۱۳۳۷.
کجا با بیژن جزنی (از پایه گذاران فداییان خلق) آشنا شدید؟
در زندان.
همسایگی با عباس کیارستمی
و سپس به دانشگاه راه پیدا کردید؟
بله. در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته فلسفه مشغول تحصیل شدم. آن موقع، دیگر دوستی ام با بیژن جزنی خیلی صمیمانه شده بود؛ طوری که برای درآوردن خرج زندگی، دفتری را به اتفاق تاسیس کردیم.
چه دفتری؟
بیژن نقاش بود و ما دفتری برای تبلیغات تجاری راه اندای کردیم. بیژن نقش روی جعبه های دارو، کفش، پیراهن و اقلامی از این قبیل را طراحی میکرد. من سفارش ها را از مشتریان میگرفتم. بیژن طراحی میکرد و من آنها را به تایید مشتری میرساندم. به عبارت ساده تر کارهای داخل دفتر بر عهده بیژن بود و کارهای بیرون دفتر بر دوش من. فعالیت های اقتصادی دفتر کامل به عهده من بود.
وضع درآمدتان چطور بود؟
رفته رفته خوب شد. یک اتاق را در ساختمان علمی در خیابان شاه آباد (جمهوری) اجاره کردیم. این ساختمان اتاقهایی داشت که دیگر هنرمندان نیز آنها را اجاره کرده بودند. برای نمونه اصغر بیچاره و عباس کیارستمی هم در آن ساختمان دفتر داشتند.
راه اندازی تبلی فیلم
چه طور وارد عرصه هنر شدید؟
هم من، هم بیژن به سینما علاقه داشتیم. بیژن یک دستگاه آپارات داشت که الان هم در موزه سینما از آن نگهداری میشود. آن موقع در سینماها به ویژه در تهران، قبل از شروع پخش فیلم، اسلایدهای تبلیغاتی کالاهای مصرفی مردم پخش میشد.
ما به دلیل آشناییمان با سینما، آمدیم و تحولی در این عرصه در ایران به وجود آوردیم. یعنی بلندگو را وارد آپاراتخانهها کردیم و اسلایدها را صدادار کردیم. آن موقع این ابتکار ما خیلی گرفت. بعد که کار اسلاید من و بیژن دامنه وسیعتری پیدا کرد، شروع به ساخت فیلم های تبلیغاتی تجارتی کردیم. برای این کار سراغ ایران فیلم رفتیم که آن موقع چیزی شبیه خانه سینمای فعلی بود. رفتیم پیش مسئولی که آنجا بود و با او صحبت کردیم. گفتیم شما سفارش بگیر و ما فیلمش را می سازیم.
این کار خیلی موفقیت آمیز بود و شرکت را گسترش داد. طوری که ما دیگر به تنهایی نمیتوانستیم آن را اداره کنیم. برای ادامه کار حتما به سرمایه مالی نیاز داشتیم. رفتیم و شرکای دیگری هم گرفتیم چرا که پول کافی نداشتیم.
بالاخره سه شریک گرفتیم. اسم موسسه را هم گذاشتیم تبلی فیلم. این اتفاق برای سال ۱۳۳۹ بود. تا آن موقع ما شرکت نداشتیم و فقط یک موسسه بودیم اما بعد از آن، شرکت شدیم. وسعت کاری ما هم طوری شد که هم فیلم میساختیم، هم فیلم های سینمایی را در سراسر کشور توزیع میکردیم. یعنی دفاتری در شهرستان ها راه انداختیم. کارمان به قدری رونق گرفت که به درآمد مکفی رسیدیم. حدود سال ۳۹ بود که وضعمان آنقدر خوب شد که توانستیم زمین این ساختمان را بخریم و آن را بسازیم. یعنی حرفه ای شدیم.
آن زمان در ایران ۴۲۰ سینما وجود داشت و ما باید برای این ها فیلم کپی تهیه میکردیم. این ساختمانی که من و شما در آن گفت و گو میکنیم، برای ساخت فیلم درست شده است. طبقه پایین برای استودیو بود و طبقه پایین تر برای مونتاژ فیلم، البته حالا همه اش تعطیل شده است. تا آن زمان، غیر از وزارت فرهنگ کسی نبود که به صورت حرفه ای پلاتو یا به صورت حرفه ای سیستم های انیمیشن داشته باشد اما ما همه اینها را فراهم کردیم. همان موقع بود که من و بیژن در کلاسهای آقایی به نام اربابی شرکت کردیم که کارهایی چون کارگردانی و فیلمبرداری را آموزش میداد. کارمان سکه شده بود که بیژن دستگیر شد.
چرا؟
فعالیت سیاسی. دستگیری من و تمام دستگیریهای بیژن به خاطر فعالیتهای سیاسی بود.
کشته شدن جزنی
جزنی توده ای بود؟
خیر. هیچ وقت هم نشد. او اصلا مخالف حزب توده بود. چون این حزب از شوروی حرف شنوی داشت، بیژن با آن بد بود. بیژن تفکری چریکی داشت و معتقد به مبارزه مسلحانه بود. او می گفت شاه را فقط با اسلحه میتوان ساقط کرد. البته بعدها اعتقادش به مبارزه چریکی را کاملا از دست داد و می گفت این یک آرمان خیال پردازانه بیشتر نیست. بیژن مدتی بعد دوباره از زندان آزاد شد و ما فعالیتمان را ادامه دادیم. مدیریت داخل شرکت بیشتر بر عهده بیژن بود و مدیریت بیرون با من.
مدیرعاملی از ساواک
به خاطر نزدیکی با بیژن برای شما مشکل درست نشد؟
چرا، من هم در این فاصله دوبار به زندان رفتم تا این که بیژن در سال ۵۳ در تپه های اوین کشته شد. ما هم یواش یواش شروع به جمع کردن دست و پای خودمان کردیم. دفاتر شهرستان را یکی یکی تعطیل کردیم. کار اینجا را هم سبک کردیم ولی شرکت را همچنان باقی نگه داشتیم. ساواک هم آمد شرکت را گرفت و درِ ساختمان را قفل و ما را بیرون کرد. ۶ ماه بعد اما ساواک آمد و قفل در را باز کرد و به ما اجازه داد کارمان را شروع کنیم. البته این بار ساواک یک نفر را به عنوان مدیرعامل آورد و ۲ عضو دیگر هیات مدیره هم توسط ساواک انتخاب شدند.
درآمد شرکت در جیب چه کسی می رفت؟
در جیب خود شرکت. ساواک چیزی از آن بر نمیداشت. خود ساواک هم اسم شرکت را عوض کرد و گذاشت پخش ایران. مدتی بعد هم مدیرعامل و اعضای ساواکی هیات مدیره رفتند و ما دوباره خودمان انتخابات برگزار کردیم و شرکت دوباره توسط خودمان اداره شد. ما هم به تدریج به فکر تعطیلی شرکت افتادیم. حدود ۲۵۰ نیرویی که داشتیم را مرخص کردیم و اتاق های این ساختمان را اجاره دادیم. بنابراین ساخت فیلم های تجارتی- تبلیغاتی در این شرکت تعطیل شد. این اتفاقات اواخر سال ۱۳۵۶ افتاد.
اولین فیلم شرکت در پس از انقلاب
بعد از انقلاب چه شد؟
به این فکر افتادیم که وارد ساخت فیلم های سینمایی داستانی شویم. یکی از شرکای ما (علی عباسی) توصیه به ساخت فیلمی به نام جایزه کرد که علیرضا داودنژاد آن را ساخت. ما با این فیلم وارد عرصه سینمای داستانی شدیم. مدتی بعد نیز اجاره نشین ها را ساختیم.
یعنی تهیه کننده تمام این فیلم ها، شخص شما نبود، بلکه شرکت پخش ایران تهیه کننده آن بود؟
بله. ولی طبق قانون، تهیه کننده فیلم باید اشخاص حقیقی باشند و شرکت، مرا به عنوان شخص حقیقی برای تهیه کنندگی این فیلم ها انتخاب کرده بود.
چراغ سبز امام به تهیه کنندگان سینما
ساخت فیلم در سال های ابتدایی انقلاب سخت و پرمخاطره نبود؟
اول انقلاب یک موجی درست شد که سینما و تلویزیون حرام است. اینها میرفتند از مجتهدها هم برای این تحریم، فتوا میگرفتند ولی وقتی امام خمینی (ره) فیلم گاو را دیدند و گفتند سینما با فحشا فرق میکند وضع بهتر شد. در واقع این جمله امام، چراغ سبزی به اهالی سینما بود. چون سینما برخلاف بسیاری از هنرهای دیگر مثل نقاشی و مجسمه سازی، نیاز به سرمایه گذاری مالی زیادی دارد و سرمایه گذار باید دلش قرص باشد.
۳۰ میلیون هزینه ساخت اجاره نشین ها
ساخت فیلم اجاره نشین ها از کجا آغاز شد؟ فیلمبرداری در دو ساختمان انجام شد؟
بله. دو ساختمان بود. هر دو ساختمان هم وضعیت نسبتا مشابهی داشت.
منطقه اش کجا بود؟
در خیابان پیامبر.
هر دو را خریدید؟
بله و بلافاصله بعد از فیلمبرداری آنها را فروختیم.
هزینه تولید اجاره نشین ها چقدر شد؟
فکر میکنم چیزی حدود ۳۰ میلیون تومان شد.
ایرج راد می گوید به خاطر نبود بدل، در سکانس های فیلم اجاره نشین ها برخی از بازیگران صدمه دیدند؟
من نمی دانم. به یاد ندارم کسی صدمه دیده باشد.
درخشش ناخدا خورشید در خارج و عدم استقبال در داخل
اثر بعدی تان که فیلمی ارزنده هم از کار درآمد، ناخدا خورشید است. ساخت این فیلم چطور شکل گرفت؟
ناصر تقوایی با گروهی دیگر میخواست کار کند ولی به توافق نرسیده بود و کار روی زمین مانده بود. یک روز به من زنگ زد و گفت بیا تهیه کنندگی این فیلم را برعهده بگیر تا آن را بسازیم. من هم استقبال کردم. ما برای فیلمبرداری و تهیه این فیلم به بندرلنگه و بندر کنگ رفتیم و نزدیک ۲ ماه آنجا بودیم. این فیلم هنوز هم فیلمی بسیار محبوب در آن سوی آب هاست.
چرا؟
ناخدا خورشید، فیلمی بسیار منسجم و شاهکار کارگردانی است، آن هم در یک فضای محدود و کوچک. اجاره نشین ها ده ها لوکیشین دارد اما در ناخدا خورشید شما در یک محیط با یک سری آدم های خاص گیر کرده اید. ما این فیلم را هر جا، غیر از ایران نمایش دادیم، جایزه گرفت. در جشنواره لوکارنو هم بهترین فیلم سینمایی سال شد.
اما ناخدا خورشید متاسفانه در ایران جز در چند سینما اکران نشد. شاید چون فیلمی روشنفکرانه بود و مخاطب، سینما را محل تفریح خود میداند و نمیخواهد فیلم های جدی ببیند.
اکبر عبدی می گوید «من باید برای فیلم ای ایران (به تهیه کنندگی شما) سیمرغ بهترین بازیگری نقش اول مرد را میگرفتم»؛ آیا شما با این حرف موافقید؛ آن هم در سالی که محمدعلی کشاورز برای فیلم مادر و خسرو شکیبایی برای هامون نامزد شده بودند؟
این که سلیقه ای است و نمیشود گفت آری یا خیر. بالاخره هر کس سلیقه ای دارد. من نمی دانم.
هامون؛ خود مهرجویی است
درباره هامون میفرمایید؟
شخصیت هامون خود داریوش مهرجویی است. اصلا تفکر فلسفی مهرجویی در همین فیلم آمده است. استقبالی که آن موقع نسل جوان از این فیلم کردند عجیب بود. در ساخت هامون دخالت زیادی نکردیم. مهرجویی خودش این فیلم را ساخت. غیر از برخی صحنه های فیلم، همه صحنه های فیلم در یک ساختمان میگذشت. اجاره نشین ها هم همین طور است و به لحاظ تولید ارزش های هنری، متعلق به مهرجویی است و به ما ارتباطی ندارد.
برخی میگویند فیلمنامه هامون را مهرجویی چند بار این ور و آن ور برد اما کسی ساخت آن را قبول نکرد تا آن را نزد شما آورد؟
این هم از آن حرف هاست.
رابطه تان با خسرو شکیبایی چطور بود؟
خسرو هر وقت کاری نداشت، میآمد پیش ما مینشست. علاوه بر همکار بودن با خسرو دوست بودیم. وقتی کار نداشت، میآمد مینشست و با بچه ها صحبت میکرد.
تصادف خسرو شکیبایی
خاطره ای از ایشان دارید؟
خاطره ای که از خسرو دارم در فیلم کیمیا است. در کیمیا، خسرو باید ترک موتورسیکلت از آبادان به اهواز میرفت ولی متاسفانه موتور کج شد و خسرو دستش شکست. بلافاصله رفتیم آبادان و دست خسرو را گچ گرفتیم. شب قرار شد تکلیف ادامه کار را به خاطر این اتفاق روشن کنیم. حدود ۲۵ نفر بودیم. آقای احمدرضا درویش همه را جمع کرد و گفت به خاطر دست خسرو باید سه هفته کار متوقف شود. در همین حین خسرو بلند شد. گفت برای چی برویم؟
گفت: خب دستت شکسته.
گفت: مگر دست هیچ اسیری در اسارات نمیشود بشکند؟
گفتند: چرا میشود.
گفت: خب دست من هم در اسارت شکسته است. پس چرا کار را تعطیل میکنی!؟
اگر دقت کنید خسرو در فیلم با دست شکسته بازی میکند.
در جشنواره هشتم فیلم فجر، جایزه بهترین فیلم را به مهاجر دادند. در حالی که ۶ جایزه به هامون رسید. به نظر شما این برخورد سیاسی نبود؟
به هرحال داوران سلیقه دارند و باید اعمال نظر کنند. داور بی طرف صددرصد وجود ندارد و همه جای دنیا هم همین طور است.
نظر شما