پیغام بگذارید؛ صدایی از دیار باقی

تهران- ایرنا- از همسر شهید شهریاری نقل شده، اگر به خانه ما زنگ بزنید روی پیغام‌گیر صدای مجید را می‌شنوید که می‌گوید پیغام بگذارید، یک شب که ما نبودیم مادر دکتر زنگ زده بود صدای مجید را که شنید گریه‌اش گرفت، گفته بود سلام عزیزم می‌خواستم صدای بچه‌ها را بشنوم، با زبان ترکی گفته فدای صدایت شوم.

دیشب به حاج خانم زنگ زدم بغض کرد، گفتم پیغامتان را گرفتم. گفت صدای مجید را شنیدم. گفتم صدا را برای شما نگه‌داشته‌ام هروقت دلتان تنگ شد به شماره ما زنگ بزنید بعد از هفت بار زنگ خوردن مجید حرف می‌زند.

شهید مجید شهریاری در دوره کارشناسی با بهجت قاسمی یکی از هم دانشگاهی های خود ازدواج کرد، مراسم عروسی آنها در سلف دانشگاه به صورت ساده برگزار شد، خانواده همسرش هم خانواده کم توقعی بودند و با یک مراسم ساده برگرفته از زندگی ائمه معصومان (ع) زندگی خود را آغاز کردند. بیشتر از این هم از مجید انتظار نمی‌رفت، چون او از همان اول ساده زندگی می‌کرد و اهل تجملات نبود، او حتی به دانشجویان خود توصیه می‌کرد که در ازدواج کردن شرایط را برای خودشان سخت نکنند.

زندگی متاهلی در خوابگاه دانشجویی/ گذاشتن کامپیوتر روی میز خیاطی

به گفته همسر شهید شهریاری، سالن عروسی آنها سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی ازدواج کردند به خوابگاه دانشجویی رفتند مجید گفته بود می‌خواهی خانه بگیرم؟ او پاسخ داده بود نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله‌های خوابگاه بالا رفت تا به سوئیت کوچک متأهلی رسید.

بهجت گفت: وقتی سر کلاس در مورد ازدواجم با مجید که بسیار ساده و بدون تشریفات برگزار شد تعریف می کنم دانشجویان اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد.

وی افزود: اوایل زندگی مخارج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تألیف کتاب مجید و حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی۱۳ هزار و ۵۰۰ تومان مشغول کار بودم تأمین می‌شد. در تمام این سال‌ها خودم را در اوج عزّت دیدم. نمی‌دانم این را چگونه بیان کنم احساس می‌کردم خواهر، برادر، اقوام و هرکس که به خانه من می‌آید، مفتخر می شوند. این مرد مرا در زندگی از عشقش، محبت، یگانگی، خلوص و نمازهایش غنی کرده بود، این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت.

وی ادامه داد: دکتر صالحی استاد ما بود او به همراه همسرش و آقای دکتر غفرانی هم با همسرش مهمان ما بودند ۲ پتو و ۲ پشتی داشتیم برای شام یک سفره کوچک انداختیم و با افتخار از این ۲ استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته‌ای صحبت کردیم.

بهجت خاطرنشان کرد: در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم‌ها زیر چرخ خیاطی می‌گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میایی، یک صندلی هم برای خودت بیاور.

پیغام بگذارید؛ صدایی از دیار باقی

خانواده شهید شهریاری

راه گم کردی این طرفا

همسر شهید شهریاری که عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی است می گوید: مجید بسیاری اوقات به خاطر حجم بالای کار شب ها دیر به منزل می‌آمد، به شوخی می‌گفتم: راه گم کردی چه عجب این طرفا! متواضعانه می‌گفت شرمنده ام. به خانواده بسیار اهمیت می داد و در مناسبت‌ها سعی می کرد برای اعضای خانواده هدیه بخرد حتی در حد یک شاخه گل. با بچه‌ها بسیار دوست و صمیمی بود و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص می‌داد. بچه‌ها نسبت به دیر آمدن پدرشان به خانه عادت کرده بودند اما وقتی ساعت مقرر می‌رسید، زهرا دخترم بهانه حضورش را می‌گرفت. با پسرم محسن بازی‌های مردانه می‌کرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی می‌گرفت و این مایه غرور محسن بود.

حافظ خوانی همراه با اشک

بهجت افزود: مجید عادت به ترتیل خواندن به سبک استاد پرهیزگار داشت. انصافاً صدای قشنگی هم داشت یکی از دوستان صوت ترتیلش را ضبط کرده و اکنون آن صوت در گوشی تلفن همراه دخترم است. با حافظ عجین بود و از خواندن دیوان حافظ لذت می‌برد وقتی حافظ می‌خواند، اشک روی گونه‌هایش روان بود. بعضی وقت‌ها دلش می‌خواست مرا هم شریک کند به آشپزخانه می آمد و می گفت، عزیز ببین چه گفته، شروع می‌کرد به خواندن من هم ظرف می‌شستم. طوری رفتار می‌کردم که یعنی گوشم با تو است. قابلمه را زمین گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. این یک بیتش را دوباره بخوان می‌خواستم به او نشان دهم که من هم در این حال هستم. خیلی با توجه به او گوش دادم. شاید احساس می‌کرد که من هم یک ذره می‌فهمم خوشحال می‌شد. همیشه به خدا می‌گفتم چه شد که مجید را سر راه من قرار دادی.

نماز خواندن از چهار سالگی

از مرحوم حاجیه خانم قمرتاج زینعلی مادر شهید شهریاری نقل شده است، مجید از چهار سالگی نماز خواندن را یاد گرفت و همه نمازهای یومیه اش را می‌خواند و از هفت سالگی نزد حاج آقا سلیمی قرآن و معارف را فرا گرفت از ۱۰ سالگی خمس پول تو جیبی اش را می داد هرچند ما تاکید می کردیم نیازی به دادن خمس پول تو جیبی نیست.

پیغام بگذارید؛ صدایی از دیار باقی

برشی از زندگی شهید شهریاری

دکتر مجید شهریاری سال ۱۳۴۵در زنجان دیه به جهان گشود، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در زنجان، دوره کارشناسی در رشته مهندسی الکترونیک را در دانشگاه صنعتی امیر کبیر (از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۸)، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هسته ای در دانشگاه صنعتی شریف (از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۱) و دوره دکتری در رشته مهندسی هسته ای را در دانشگاه امیر کبیر (از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۷) گذارند.

سرانجام این دانشمند فرزانه و استاد فیزیک هسته ای دانشگاه شهید بهشتی ایران ۸ آذر ۱۳۸۹ در تهران توسط رژیم صهیونیستی و با همکاری اطلاعاتی منافقان دریک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شد.

طراحی نسل جدید راکتورهای هسته ای/ سخنرانی در ۲۴ کنفرانس بین‌المللی

شهید شهریاری سال ۱۳۸۸ و براساس تصویب هیات ممیزه به درجه استادی ارتقاء پیدا کرد در واقع بعد از چهار سال دوره دانشیاری و حدود هشت سال از زمان شروع به کار که حداقل زمان لازم برای برای ارتقاء به درجه استادی است، به این درجه رسید.نمره کیفیت تدریس او در دوره دانشیاری ۱۹.۴۶ از ۲۰ بود. به علاوه، فقط از ماده ۲ آئین نامه ارتقاء، ۱۱۵.۸۳ امتیاز کسب کرد. جمع امتیازهای وی برای ارتقاء به مرتبه استادی ۱۶۹.۷۹ بود. در دوره دانشیاری، استاد راهنمای ۱۷ دانشجوی کارشناسی ارشد و پنج دانشجوی دکترا بود و ۲۱ مقاله تخصصی در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رساند. همچنین در ۲۴ کنفرانس بین‌المللی به ایراد سخنرانی در رشته تخصصی خود پرداخت و در این دوره مجری پنج طرح پژوهشی بود.

طراحی تئوریک مربوط به ساخت نسل جدید راکتورهای هسته ای از طرح های مهم این دانشمند فرزانه بشمار می آید که بازتاب زیادی در مراکز علمی جهان داشت او همچنین از جمله کارشناسان ارشد مبارزه با ویروس رایانه ای استاکس نت بود.

پیغام بگذارید؛ صدایی از دیار باقی

نحوه شهادت شهید شهریاری

همسر شهید شهریاری می‌گوید: روز قبل از حادثه مجید از دانشگاه به من زنگ زد و گفت: در دانشگاه جلسه‌ای هست که من هم باید بروم، چون من یک طرح در دست اجرا داشتم که مدتی به مشکل برخورده بود او گفت که مشکل طرح من در آن جلسه حل می‌شود. فردای آن روز من خیلی خوشحال بودم. صبح روز بعد با دکتر از منزل بیرون رفتیم به دلیل آلودگی هوا و زوج و فرد شدن خودروها،‌ همسرم نمی توانست خودرو بیاورد به همین دلیل با خودروی من رفتیم و به پسرم محسن هم گفتیم با ما بیاید اما گفت که کلاس دانشگاه او ساعت ۱۰ صبح است و نیامد، این لطف خدا بود که نیاید تا شاهد این حادثه تلخ نباشد.شهید شهریاری و راننده جلو نشستند و من هم عقب، او مطابق معمول که بیشترین استفاده را از وقتش می‌کرد در ماشین شروع به گوش کردن تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی کرد، حدود پانصد، ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بودیم که یک موتوری نزدیک ماشین شد در همین حین راننده فریاد زد دکتر برو بیرون.

مجید پس از فریاد راننده گفت چی شده؟‌ من چون کمربند نداشتم بلافاصله از ماشین پیاده شدم راننده هم سریع پیاده شد من رفتم در سمت دکتر را باز کنم تا او سریع پیاده شود که در همین حین بمب جلوی صورت من منفجر شد. بیهوش نشدم، حرارت اولیه انفجار را در صورتم احساس می‌کردم خواستم بروم به مجید کمک کنم اما نمی‌توانستم حرکت کنم و فقط می‌گفتم مجید من. راننده آمد بالای سرم به او گفتم برو مجید را کمک کن وقتی رفت بالای سر مجید دیدم توی سر خود می زند. یک نگاه به من می‌کرد و یک نگاه به مجید. دیدم کسی نبود کمک کند خودم را کشان کشان رساندم به درب خودرو دیدم مجید بی سر و صدا سرش به سمت راننده بی حرکت افتاده، فهمیدم که شهید شده در این دقایق من فقط داد می زدم و ناله می کردم مجید من.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha