در میان قدکشیدن و رشد بچهها، عوامل بیرونی همچون جامعه و هنجارهایش، فرهنگ و پیامدهایش و مدرنیته و قدرتش، کمکم سبب فاصلهگرفتن بین نیازهای ایجادشده برای بچهها میشود و کمتر میتوان مطالعات و مشاهدات یکسانی در سطح جهانی به دست آورد. هرچند بعضی از این ویژگیها از اساس حذف میشوند یا ویژگیهای اقلیمی_فرهنگی جدیدی خود را آشکار میکنند، اما ویژگیهایی هم وجود دارد که به قوت خود باقی میمانند اما بسته به فرهنگ و اجتماع، شدت و نوع متفاوتی پیدا میکنند.
یکی از بهترین نمونهها برای تبیین این مقدمه، «نیاز به الگو و قهرمان» است. ویژگیای که هم کودک و نوجوان غربی به شدت پیگیر آن بوده و سال به سال با انواع سوپرمنها، بتمنها و حتی باب اسفنجیها همذات پنداری میکند و هم کودک شرقی را با خود همراه کرده از لینچانگ، مولان و آکیو گرفته تا الهه ماه جاودانه و خرگوش یشم در دسترسش قرار دارد. در این میان کودک و نوجوان خاورمیانه بیش از آنکه از جنس خود و متناسب با فرهنگ خود قهرمان داشته باشند، مصرفکننده و دنبالهرو قهرمانان شرق و غرب هستند.
شاید از ذهنتان این سوال گذشته باشد که پس تکلیف رستم و زال و گیو چیست؟ مگر نه اینکه اینان اسطورههای ایراناند و همه طیفهای مختلف ملت آنها را عزیز و محترم میشمارند؟ یا اصلا سندباد و علی بابا را چرا ندیده میگیریم؟ مگر نه اینکه قهرمانان خاورمیانهتبار هستند؟ پاسخ به این پرسش به نسبت مهم، خیلی هم سخت نیست! مساله دو مشکل اساسی است که هیچکدام کماهمیتتر از دیگری نیست و هیچکدام به دیگری ارجحیت هم ندارد. باید هر دو را در کنار هم مطالعه و واکاوی کرد و برای هر دو راه چاره اندیشید.
نخست آنکه ما در اساطیر باستان و کهن متوقف شدهایم. منظور آن است که شاید نوجوان (و نه حتی کودک) اسم رستم را شنیده باشید و از پسرکُشی معروف شاهنامه مطلع باشد اما اگر از او بخواهیم قهرمانی امروزی و ایرانی نام ببرد احتمالا اگر پاسخی برای ارائه به ذهنش برسد، باید دقایقی را برای به خاطر آوردن نام و نشان آن قهرمان صرف کند؛ و خود این مکث و درنگ طولانی با ماهیت قهرمان داشتن متغایر است.
نه اهالی ادبیات معاصر توانستهاند ظرفیت چندصد ساله غنی قهرمانان ملی را برای نوجوان و کودک امروز مناسبسازی و ارائه کنند و نه نظام آموزش همگانی ما ضرورت وجود قهرمان ملی در حافظه و جان فرزندان ایران را به درستی درک کردهقهرمانِ هر کسی، باید چنان با گوشت و پوستش درهم آمیخته باشد که مدام در نظرش باشد! اما همین کودک یا نوجوان ایرانی که در معرفی یک قهرمانِ به روزِ ملی کارش به درنگ طولانی میکشد، اگر انحصار ملی بودن را از سوالمان برداریم احتمالا به سرعت یک بغل بتمن و سوپرمن و اسپایدرمن و یک مشت من و و من دیگر برایتان ردیف میکند. حتی شاید ورژن ۲۰۲۳ هم برای معرفی در چنته داشته باشد! بماند که همان اساطیر ملی خودمان را هم گزینشی و محدود میشناسد و برای مثال از داستان پر فراز و نشیب زندگی یک قهرمان مثل رستم احتمالا فقط ماجرای سهراب را بداند و افراسیاب را و هفت خان را و در نهایت مرگ ناجوانمردانهاش را. ( هرچند معتقدم همینها را هم خوشبینانه فهرست کردهام) و درباره دیگر رخدادهای مهم و تاثیرگذار رستم به احتمال زیاد چیزی نشنیده باشد؛ چه برسد به ماجراهای گیو، ایرج، گشتاسپ، لهراسپ، بیژن و بهمن!
این به این معناست که نه اهالی ادبیات معاصر توانستهاند این ظرفیت چندصد ساله غنی را برای نوجوان و کودک امروز مناسبسازی و ارائه کنند و نه نظام آموزش همگانی ما ضرورت وجود قهرمان ملی در حافظه و جان فرزندان این آب و خاک را به درستی درک کردهاند.
از اساطیر که با مماشات عبور کنیم به امروز می رسیم. جایی که شرق و غرب مدام در حال معرفی قهرمان و حتی قهرمانسازی جعلی برای تبیین ارزشها، باورها و هنجارهای جوامعشان هستند. از ابرقهرمانهای آمریکایی که جهان در حال فروپاشی را از شر مشکلات زمینی و ماورایی نجات میدهند گرفته تا حتی یانگوم و جومونگی که یک تنه در برابر ظلم و سرکوب و تحقیر ایستادگی میکنند و با تمرین، صبر و پشتکار در نهایت تاریخساز! و جریانساز میشوند.
شعارها و هنجارهای شرق و غرب به راحتی و به کمک رسانه، هر روز و هر هفته به خورد کودکان و نوجوانانشان داده و سبب میشود آنها الگویی برای استفاده و قهرمانی برای افتخار به هموطنی با او داشته باشند و اصلا مهم نباشد این قهرمان تا چه اندازه واقعیت دارد!
به انواع تولیدات رسانهای و ادبی و هنری این مرز پرگهر بازگردیم. کودک و نوجوان ما جز تکرار چند نام و تصویر در مناسبتهای خاص چه شناختی از ابعاد مختلف شخصیتهایی دارند که ظرفیت قهرمان ملی معرفیشدن برای آنها زیاد است؟ به طور خاص ظرفیت فوقالعادهای همچون سردار سلیمانی که قهرمانی ملی و فراجناحی محسوب میشود؛ در این سه سالی که از شهادتش گذشته و محبوبیتش بر همگان آشکار است، چقدر در تولیدات مختص کودک و نوجوان ما الگو معرفی شده است؟ الگویی که تازه ریشه در واقعیت دارد و افسانه نیست.
در این سه سالی که از شهادت سردار سلیمانی گذشته و محبوبیتش بر همگان آشکار شده، چقدر در تولیدات مختص کودک و نوجوان ما الگو معرفی شده است؟مقایسه کنید با همکاری همهجانبه جوامع غربی و شرقی برای برجستهکردن قهرمانهای مثلا ملیشان؛ فیلمسازها فیلم میسازند، نویسندهها کتاب مینویسند، شاعران میسرایند، رسانهها پیوسته تبلیغ میکنند، لوازمالتحریر، لباس، ظرف، کاغذ دیواری و اقلام مختلفی مزین به نقش آنها در جامعهشان فراگیر میشود؛ صنف اسباببازی آنها را به بازی میکشانند، مدارس از آنها تئاتر و نمایش روی صحنه میبرند و خلاصه بچهها ۲۴ ساعته در معرض مواجهه با این قهرمانان هستند و از یک جایی به بعد، آن قهرمانان را بخشی از ایدهآل و آینده خود می دانند.
این پذیرش به خوبی خود را در چترومهای جهانی بازیهای برخط(آنلاین) نشان میدهد. جایی که نوجوان و کودک برای نامگذاری اکانت(کاربری) خود نامی رجزگونه و معمولا متاثر از قهرمانان معاصر ملی خود برمیگزیند تا علاوه بر اعلام یک نام کاربری، رگ و ریشه خود را هم به رخ رقبای بینالمللیاش بکشد.
حال، پرسشی که در ذهن دارم را از شما میپرسم:
قاسم سلیمانی بالقوه قهرمان فرزندان ایران است اما بالفعل نه، ما برای تحقق این الگو چه کردهایم؟!
نظر شما