۲۹ دی ۱۴۰۱، ۱۷:۴۸
کد خبر: 85003619
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

روایت مادرانه ۳۴ سال چشم‌انتظاری

۲۹ دی ۱۴۰۱، ۱۷:۴۸
کد خبر: 85003619
نجمه حسنی
روایت مادرانه ۳۴ سال چشم‌انتظاری

کرمان - ایرنا - «همیشه بعد از اذان صبح به خانه می‌آمد، من به این نوع آمدنش عادت کرده بودم اما حالا از آخرین رفتنش سال‌ها می‌گذرد و من ۳۴ سال است که بعد از نماز صبح چشمم به در خانه و منتظر علیرضاست».

به گزارش ایرنا، قدش خمیده شده، پوست دست و صورتش چروکیده، پاهایش حالا بعد از گذر سال ها درد فراق تاب کشیدن تن نحیفش را ندارند، تنی که ۳۴ سال درد دوری و انتظاری تلخ را تجربه کرده است؛ شوکت مشرف‌زاده مادر شهید علیرضا اختراعی روای همایش مادران قاسم پرور در بیت الزهرای حاج قاسم موقوفه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است که از فرزندش روایت می کند.

روایت مادرانه ۳۴ سال چشم‌انتظاری

با کمک اطرافیان از جایگاه محل سخنرانی بالا می رود و روی صندلی می نشیند؛ چادری مشکی به سر دارد، زنی شیرین‌زبان، با صلوات خاصه حضرت زهرا (س) صحبت هایش را آغاز می کند.

او که می‌گوید مادر ۶ فرزند است اما از بین آنان فقط ۲ دختر و یک پسر بعد از تولد زنده ماندند، تنها پسرش را نیز راهی جبهه می‌کند. علیرضا فرزند سوم خانواده در سال ۱۳۴۱ به دنیا می آید و می شود دردانه مادر.

شوکت خانم که حالا سن و سالی را گذرانده می گوید: پسرم در سال های دفاع مقدس هر وقت می خواست به مرخصی بیاید بعد از نماز صبح به خانه می رسید و من بعد از گذشت ۳۴ سال از فراق پسرم هنوز هر صبح بعد از نماز چشمم به در خانه است تا به خانه برگردد.

لالایی علیرضا قرآن بود

مادر شهید اختراعی از برگزاری کلاس های آموزش قرآن در منزلش سخن به میان آورد و گفت: به جای لالایی برای علیرضا قرآن می خواندیم و گهواره اش را تکان می دادیم؛ پسرم با قرآن مانوس بود، او از چهار سالگی به مکتب رفت و قرآن آموخت، دوران دبستان را در مدرسه جیحون و راهنمایی را در مدرسه شهاب گذراند و در ۱۶ سالگی ضمن ورود به عرصه انقلاب، به مبارزه با رژیم ستمشاهی نیز پرداخت.

روایت مادرانه ۳۴ سال چشم‌انتظاری

روایت نحوه ورود شهید به سپاه
وی ادامه داد: یک روز که با علیرضا به نماز جمعه رفته بودیم گفت، مامان می خواهم به سپاه بروم. من گفتم حرفی ندارم، همه ما باید به اسلام خدمت کنیم، پدرت را راضی کن.
بانو مشرف زاده اظهار داشت: علیرضا بعد از راضی کردن پدرش، وارد سپاه شد و پس از آن هیچگاه درباره موقعیت شغلی خود صحبت نکرد.
مادر شهید اختراعی گفت: علیرضا همیشه می گفت من در آشپزخانه کار می کنم در حالی که در جاهای مختلفی از سپاه و استان های مختلف فعالیت داشت.

نامزدی علیرضا
وی افزود: برای علیرضا به خواستگاری رفته بودیم و زمانی که می خواست به جبهه برود، گفتم امشب خانواده نامزدت به خانه ما می آیند، پس بمان و فردا برو که علیرضا قبول کرد اما فردای آن شب به اهواز رفت؛ وقتی به اهواز رسید، زنگ زد و گفت دارم به فاو می روم که گفتم به حاج خانم هم زنگ بزن که نمی دانم زنگ زد یا نه.
بانو مشرف زاده ادامه داد: علیرضا در عملیات باز پس گیری فاو به شهادت رسید و هنوز است که سال ها و سال ها منتظر آمدن نشانی از او هستم.
ترکشی که سرد شد
وی شرح داد: می ترسیدم بلایی سر پرسم در جبهه بیاید؛ یک بار که علیرضا از جبهه آمده بود، گفتم مادرجان دیگر نمی گذارم بروی! اما او رو به من کرد و گفت، مادر! عمر دست خداست، اگر قرار باشد آدم بمیره، چه بهتر که شهید بشود.
وی ادامه داد: آن روز که علیرضا می خواست به جبهه برود یک قرآن کوچک همراهش کردم و به خدا سپردمش.
مادر شهید اختراعی افزود: یک روز برادرم که در اصفهان زندگی می کرد با من تماس گرفت و گفت علیرضا پیش ماست و بچه های من نمی گذارند به کرمان بیاید.
وی گفت: بعد از چند روز علیرضا با ماشین برادرم به کرمان آمد و وقتی رسید، دیدم عصا به دست دارد، آن موقع بود که متوجه شدم عیلرضا ترکش خورده و ماندنش در اصفهان بهانه بوده است.
بانو مشرف زاده بیان کرد: علیرضا بعدها برایمان تعریف کرد، ترکش کوچکی که دکمه لباسش را سوراخ کرده بود و بعد از رسیدن به قرآن کوچکی که در جیبش بوده، سرد می شود در حالی که می توانست قلب او را سوراخ کند و موجب شهادتش شود.

وی گفت: دکتر به علیرضا می گوید، ترکش قبل از رسیدن به زیرپوش سرد شده پس زیرپوش جانت را خرید، اما پسرم می گوید دکتر قرآن جان مرا خریده است و این همان قرآنی بود که همراهش کرده بودم.

بانو مشرف زاده اظهار داشت: آن زمان علیرضا در حالی که ۲۰ روز مرخصی داشت اما چند روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان به جبهه برگشت.
مادر شهید اختراعی گفت: هر وقت از او در مورد زخم هایش سئوال می کردم می گفت: من اصلا به آنها نگاه نکردم چون در جبهه آنقدر جوانان شهید و مجروح می شوند که خجالت می کشم به جای زخم چند خمپاره نگاه کنم.
وی ادامه داد: علیرضا همیشه می گفت من بیشتر از همه در جبهه بودم اما هنوز شهید نشدم؛ من فکر می کنم که سعادت شهادت را ندارم.
خبر شهادت علیرضا
مادر شهید اختراعی گفت: همیشه رادیویی کوچکی همراهم بود، اولین شب ماه مبارک رمضان بود که رادیو اعلام کرد فاو توسط رزمندگان اسلام بازپس گیری شد.

وی ادامه داد: از همان لحظه در دلم آشوبی به پا شد، علیرضا همیشه دو یا سه روز بعد از عملیات زنگ می زد اما بعد از عملیات فاو هرچه منتظر شدم تماس نگرفت.

بانو مشرف زاده گفت: انتظار دشوار بود؛ هیچ خبری از علیرضا نمی آمد، روزها گذشت و بعدها در جلسه ای که در مصلا برای خانواده های شهدایی که فرزندشان مفقود الاپیکر بود برگزار شد، گفتند که فرزندم به شهادت رسیده است.
وی افزود: از آن روز تاحالا هر زمان که شهید گمنامی می آورند یا به مزار این شهدا می روم، احساس می کنم علیرضا را ملاقات می کنم.

نباید صدای گریه از خانه ما بلند شود

مادر شهید اختراعی گفت: آن شب مادرم در منزل ما بود و متوجه حال بد من شد؛ بعد از مدتی نیز متوجه شهید شدن علیرضا شد.

وی اظهارداشت: مادرم شروع به گریه و زاری کرد اما من گفتم نباید از خانه ما صدای گریه بیرون برود، نباید ضعف نشان بدهیم.

بانو مشرف زاده گفت: هیچ زمانی جلو دیگران گریه نمی کردم و ضعف نشان نمی دادم تا دشمن شاد نشویم، اما در زمان تنهایی دعا می خواندم و گریه می کردم.
وی خاطرنشان کرد: در این میان برخی ضد انقلاب ها می گفتند به مادران شهدا قرص می دهند که گریه نکنند یا به آنان پول می دهند؛ شهدا برای پول و مقام به جبهه نرفتند.

علیرضا اختراعی سال ۵۹ وارد سپاه شد و ۲۶ فروردین ماه ۱۳۶۷ در عملیات فاو به شهادت رسید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha