روایتی از یک نهضت؛ دختر انقلاب ۵۷ و بانوی خَیر امروز

خرم‌آباد - ایرنا - همیشه او را در مصلای نماز جمعه می‌بینم که با صبر و متانت صفوف نمازگزاران را هدایت می کند، هر از چند گاهی دخترهای جوان عضو ستاد کنارش می‌آیند و چند کلامی با او حرف می‌زنند، او هم با همان آرامش همیشگی پاسخ می‌دهد و با اشاره دست افراد را راهنمایی می کند.

در راهپیمایی ها هم همیشه صف اول است، چند نفر هم‌سن و سال همراهش هستند و به آرامی در صف راهپیمایان گام بر می دارد، برنامه های فرهنگی و عمومی استان لرستان همیشه شاهد حضور «زینب اسکندری» است، بانوی آرام امروز که دختر انقلاب ۵۷ است که امروز به نوعی طلیعه دار اقدامات فرهنگی و عقیدتی در استان است و همچنان در جبهه انقلاب گام بر می دارد.

دختر انقلاب ۵۷ که در ایام شکوهمند مبارزات و پیروزی نهضت اسلامی، افتخار دیدار با امام خمینی(ره) را هم داشته، خاطرات بسیاری از روزهای مبارزه و مقاومت در استان لرستان دارد، از نخستین روزی که زنان شهر خرم آباد علیه رژیم راهپیمایی کردند و فریاد «مرگ بر شاه» سر دادند تا روزی که در قم با دیدن امام (ره) اشک شوق ریخت.

روایتی از یک نهضت؛ دختر انقلاب ۵۷ و بانوی خَیر امروز

ازدواج با غلامرضا و آغاز جدی مبارزات

خانم اسکندری سخنانش را با تبریک ولادت حضرت علی (ع) و روز مرد آغاز می کند، از همسر همیشه همراه و مهربانش می گوید که چند سالی است به رحمت خدا رفته و او همچنان با خاطرات مبارزه، مهربانی، گذشت و همراهی های او روزگار می گذراند.

به گفته وی، سال ۱۳۵۰ و روزی که ۱۵ سال هم نداشت پا به خانه بخت نهاد، خانه همسر مرحومش «غلامرضا رجبیان» از همان دم ورود به دل می نشست، محیط و حال و هوای خانه قرآنی و انقلابی بود، هرکه آرزویی دارد و حالا آرزوی زینب نوجوان با داشتن چنین همسر با تقوایی برآورده شده بود.

خودشان را «زوج خوشبخت» می نامد و با توجه به روحیات اسلامی خود و حمایت های همسرش سال ۵۱ در مرکز فاطمیه خرم آباد ثبت نام می کند و کلاس های احکام و قرآن را با مربی گری خانم "اسماعیلی" پشت سر می گذارد، سال های ۵۳ تا ۵۴ هم به محله علوی که مسجد معروف آن به همین نام است نقل مکان می کند و در کنار این مسجد به عنوان پایگاه مهم و اصلی مبارزات مردم خرم آباد وارد فعالیت های سیاسی می شود.

روایتی از یک نهضت؛ دختر انقلاب ۵۷ و بانوی خَیر امروز

آشنایی با شهید "فخر الدین رحیمی" پدر مبارزات انقلاب در لرستان

حضور در محله علوی و نزدیکی خانه به مسجد، باب آشنایی بیشتر و نزدیکتر با «شهید فخر الدین رحیمی» را باز می کند، پدر مبارزات انقلاب در لرستان باعث شد شم سیاسی دختر انقلاب بیشتر شود، مسجد پایگاه مبارزات بود و پخش اعلامیه های امام (ره) از آنجا آغاز می شد، جلسات مسجد به دلیل خطر بیشتری که برای بانوان داشت گاهی به خانه خانم اسکندری تغییر می یافت و گاهی هم به خانه خانم های دیگر.

* شهید رحیمی ۱۲ مهر ۱۳۲۳ خورشیدی در خرم‌آباد و در خانواده ای روحانی دنیا آمد، پدرش علی اکبر نام داشت و از علمای بزرگ شهر بود، همزمان با شروع نهضت انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مبارزات خود را علیه رژیم شاهنشاهی آغاز کرد، این شهید بزرگوار سیاستمدار و روحانی ایرانی و نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی و مبارز سیاسی در دوران شاهنشاهی بود که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و توسط مردم ملاوی انتخاب شد، وی که بدون شک نقش بی بدیلی در شکل گیری نهضت انقلاب مردم لرستان و خرم آباد داشت هفتم تیر ۱۳۶۰ در جریان انفجار در حزب جمهوری اسلامی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خانم ها پای سخنرانی شهید رحیمی در مسجد می نشستند و در جلسات خانگی خود، با فواصل زمانی پنج تا ۱۰ دقیقه در محل حاضر می شدند تا شک خبرچین ها و ساواک کمتر شود، سخنرانی هایی را که در مسجد گوش داده بود در مجالس زنانه انتقال می داد، از ظلم رژیم طاغوت می گفت و آگاهی را با زنان پیوند می داد.

تنها بانوی لرستانی حاضر در مراسم چهلم حاج آقا مصطفی خمینی

آذر سال ۵۶ مراسم چهلم حاج آقا مصطفی خمینی (ره) در مسجد اعظم قم برگزار شد و خانم اسکندی به همراه غلامرضا(همسرش) راهی قم شدند، تا جایی که می داند و تاریخ انقلاب در لرستان نوشته و گفته شده، تنها زنی است که از لرستان در این مراسم حضور یافت، همسرش به او گفته بود احتمال حضور ساواک در مراسم و دستگیری وجود دارد، زینب هم ترسیده بود اما با وجود غلامرضا، کوهی از حمایت را در کنار خود داشت و با ترسی آمیخته از شوق راهی قم شد.

مسجد اعظم قم خیلی شلوغ بود، سخنرانی که نامش را به یاد ندارد مدام علیه شاه سخن می گفت، ارتش پهلوی هم بیکار ننشسته بود، هلی کوپتری مدام بر فراز مسجد حرکت می کرد تا علاوه بر اینکه باعث ترس بقیه شود، صدایش مانع شنیدن سخنرانی ها گردد اما نتیجه ای نداشت و ۱۰ دقیقه بعد، ساواک به داخل مسجد یورش آورد.

جمعیت متفرق شدند و از آنجا که زینب جایی را بلد نبود و از طرفی از همسرش نیز جدا افتاده بود پرده کلفتی که در محوطه آویزان بود را به خود پیچید و همانطور بی صدا و بی حرکت ایستاد، حدود یک ساعت همانطور آنجا ماند، بعد که سر و صدا ها آرام شد پرده را کنار زد و یک روحانی را از دور دید، همسرش هم نبود، نشانی داد و سراغش را از روحانی گرفت.

زینب که قد و قامت ریزتری نسبت به بقیه دارد با نگرانی به روحانی می گوید شوهرم گم شده است؟ روحانی هم در جوابی که حاکی از آرامش و القای امنیت است می گوید: خودت گم شده ای یا همسرت؟زینب آدرس مسافرخانه "بهار" را می خواهد و راهی می شود، وقتی به اتاق اجاره ای شان در مسافرخانه می رسد همسرش صحیح و سالم منتظر او نشسته و با لحنی خونسرد و مطمئن می گوید در بحبوحه درگیری ها و حضور ساواک که از هم جدا افتادیم، تو ( زینب) را از حضرت معصومه (س)خواستم، دلم به کرامت بانو قرص بود و مطمئن بودم تو را حفظ می کند.

روایتی از یک نهضت؛ دختر انقلاب ۵۷ و بانوی خَیر امروز

شکل گیری نخستین تظاهرات زنان خرم آباد در سال ۵۷

خانم اسکندری حالا به شور و شوق روایت می رسد و از نخستین تظاهرات زنان شهر می گوید که به نوعی از لیدرهای آن بوده است، تظاهرات پس از برنامه ریزی ها در دبیرستان " شاهدخت" آغاز و تا آرامستان " خضر" انجام شد، زنان انقلاب، در حالی که " مرگ بر شاه" را هر بار با صدای رساتر فریاد می زنند در مسیر خود حرکت می کردند و رفته رفته مردان انقلابی به آنان پیوستند، این بار زن ها آغاز کننده بودند، " اکرم ایمانی" دوست زینب و اصالتا اهل تهران همراهش بود، چریکی بود برای خودش، وقتی ساواک در قبرستان خضر تظاهرات کنندگان را دنبال کردند، او در کنار زینب مانده و پشت تخته سنگی قایم شدند.

دمپایی های جلو بسته از پایم درآمده بود و پا برهنه بودم، ماموران گارد شاهنشاهی با اسلحه و ناسزا احاطه مان کرده بودند، ناگهان در میان جمعیت مامورها، اکیپ آتش نشان ها و یکی از فامیل را دیدم که به رسم دیرین او را " حالو" ( به معنای دایی) صدا کردم، با صدای بلند گفتم خواهرزاده حاج حسین هستم برای فاتحه خوانی بر مزار اموات آمده ام، مرا شناخت، رفت نزدیگ گارد و به یکی از آنها گفت اینها بچه هستند و اجازه بدهید بروند، یکی از مامورها که جدی و بداخلاق بود گفت اگر می توانند فرار کنند.

من و خانم ایمانی پا به فرار گذاشتیم، پاهایم برهنه بود و جوراب هایم از فرط سنگلاخ پاره شده بود، تا محله موسوم به "۲۴ متری حکیم" دویدیم و آنجا خانم " رضایی" ما را به خانه خود راه داد، پاهایم را شست، پانسمان کرد و جوراب پوشید، گفت حکومت نظامی است باید دست کم تا پس از غروب بمانید.

اوایل شب با هر دردسری بود به خانه آمدم، همسرم در منزل نشسته بود، تا مرا دید لبخندی از سر شوق زد و گفت خسته نباشی، انگار که فرار کردن و قایم شدنم در بزنگاه های خطر، برایش مسجل شده بود، می دانست هر طور شده قسر در می روم، او هم از تظاهرات آمده و در خانه منتظر من مانده بود، انگار که قانون نانوشته ای بین ما حکمرانی می کرد که زمان تظاهرات و حمله های ساواک، به خانه برویم و منتظر دیگری بمانیم.

همسرم همیشه مایه دلگرمی و مشوق من بود، در بسیاری از مبارزات کنار هم و با همدیگر بودیم اما گاهی هم شرایط غیر قابل پیش بینی رخ می داد و مجبور می شدیم از هم جدا شویم، آنقدر از این اتفاقات افتاده بود که درس به انتظار نشستن برای یکدیگر را از بر شده بودیم.

فردای آن روز تظاهرات زنان عادی شد، پشت سر مردان راه می افتادیم و شعار می دادیم تا اینکه در یکی از سخت ترین روزها " سعید امان اللهی" به طور مظلومانه ای توسط یکی از نیروهای ساواکی به نام " جزایری" که رییس کلانتری بود و از آن روز منفورتر و بعدها هم اعدام شد، به شهادت رسید و شهادتش باعث شد مردم خرم آباد از میدان شهدا تا منطقه اسبستان در جنوب شهر که خانه شهید بود راهپیمایی کنند و آنجا پای منبر شهید فخرالدین رحیمی بنشینند.

روایتی از یک نهضت؛ دختر انقلاب ۵۷ و بانوی خَیر امروز

از پخش اعلامیه تا شام و نهار با طعم تخم مرغ

خانم اسکندری در حالیکه آلبوم عکس های قدیمی را ورق می زند می گوید زنان خرم آباد در مبارزات انقلاب زندانی ساواک نشدند اما در تمام مراحل حضور داشتند و حامی مردانشان بودند، ماه های قبل از انقلاب مبارزه مخفیانه و خاموشی را برنامه ریزی کردیم، به این صورت که به خانه شهدای جدید می رفتیم و نوحه خوانی را با " یا حسین" آغاز می کردیم، سپس جمعیت اطراف ما بیشتر و بیشتر می شد و اینگونه روحیه شهادت طلبی و انقلابی میان مردم تقویت می شد.

از زندگی شخصی و گذران خانه داری در این همه تکاپوی سیاسی و انقلابی می پرسم، می گوید یک روز مادر همسرم به شوخی از من پرسید شما که مدام در حال مبارزه هستید گرسنه نمی شوید؟ شام و نهار نمی خورید؟ با خنده گفتم وعده های غذایی ما تخم مرغ است و از آنجا که همسرم در متن این مبارزات قرار داشت بر من خرده نمی گرفت.

کمی نزدیک به بهمن ۵۷ بود که حاج آقا " آذرگون" اعلامیه های امام را می آورد و خانه خواهرم می گذاشت، بعد من هم آنها را با کمک مردها در کوچه ها و و پشت در خانه ها می گذاشتم و فرار می کردم، آخر باید حواسمان جمع بود تا دچار ساواکی ها نشویم.

تصرف ژاندارمری خرم آباد توسط مردم و حکم امام (ره)

امام خمینی (ره) به کشور آمده و روزهای بهاری زمستان ۵۷ نزدیک شده بود، مردم خرم آباد پس از تظاهرات و راهپیمایی، ژاندارمری شاهنشاهی را آتش زدند و تصرف کردند، شوهرم و برادرش هم رفته بودند بین مردم، من هم در حال مراجعه به ژاندارمری بودم که مردی را دیدم اسلحه به دست در خیابان راه می رود، به او گفتم اینها بیت المال است و باید برگردانده شود.

تا حدودی هرج و مرج شده بود که فردای آن روز شهید فخرالدین رحیمی اعلام کرد هرکه اسلحه و مهمات از ژاندارمری گرفته بنابر حکم امام اشکال شرعی دارد و باید در مسجد علوی تحویل دهد، خیلی ها به این حکم گردن نهادند اما عده اندکی هم که تحویل ندادند آنهایی بودند که دهه ۶۰ منحرف شدند و با همین سلاح ها شهید " مبشر" را در سال ۶۰ مقابل منزلش به رگبار بستند.

بعد از قضیه ژاندارمری، کمیته هایی برای ایجاد نظم و انضباط تشکیل شد و من هم عضو شدم، هرجا شلوغی یا احتمال هرج و مرج بود حاضر می شدیم و کار انتظامات را انجام می دادیم و همچنان که به ۲۲ بهمن نزدیک می شدیم با توجه به اینکه عده ای از مردم اسلحه داشتند کار تامین امنیت را بر عهده گرفتیم.

ملاقات تاریخی با امام راحل و ۱۵ روز دیدار از دور

من و غلامرضا سال ۵۸ درخواست ملاقات با امام خمینی(ره) را داشتیم که آن زمان، شهید رحیمی نامه ای به ما داد و برای دیدار به قم رفتیم، با ۱۵ دانشجوی کرمانشاهی خدمت امام رسیدیم، قبل از ورود ایشان به اتاق، او را از پنجره دیدم، اشک مجال بهتر دیدن را نمی داد، نفهمیدم دیدار کی شروع شد و به اتمام رسید، تمام من اشک ذوق بود.

آنقدر از این ملاقات سرخوش بودم که ۱۵ روز در قم و در خانه " حاج آقا محسنی " ماندم، هر روز به کوچه ای که خانه امام آنجا بود می رفتم و وقتی ایشان برای سخنرانی های مردمی از منزل خارج می شدند دورادور نگاه می کردم، مردی الهی و با صلابت که تاثیر کلام و نفوذ نگاهش، ملتی را تکان داد تا شانه های خود را از زیر بار ظلمی سنگین و چند هزار ساله سبک کنند.

خرم رود، قرار روزانه زنان خرم آبادی برای نظافت و شستشو

از امکانات آن زمان می پرسم، راست است که می گویند مردم در زمان شاه مرفه بودند؟ به سخنان امام (ره) مبنی بر ارتش ۳۰ میلیونی اشاره می کند و تلویحا می گوید در آن زمان جمعیت ایران حدود ۳۰ میلیون نفر بود اما با این وجود امکانات اندک بود، زنان خرم آبادی در آن زمان در محل فعلی "پل حاجی" کنار رودخانه لباس و ظروف می شستند و فرش های شسته شده را از پل آویزان می کردند تا خشک شود.

آن زمان یخچال نبود، گاز شهری که هیچ، کپسول گاز هم نبود، به یاد دارد سال ۵۰ که ازدواج کرده بود در محله پشت بازار ساکن بودند و آب لوله کشی نداشت، تنها یک لوله آب در کوچه موسوم به " سلاح ورزی ها" بود که همه به نوبت استفاده می کردند، در شهر خرم آباد یک یا ۲ تاکسی و یک درشکه فعالیت داشت.

هرچند شهر خرم آباد برق داشت اما امکاناتی مانند یخچال و تلویزیون کمتر در خانه ها بود، تلفن هم که به جز برخی منازل با تعداد محدود در مطهری و علوی، برای مابقی مردم وجود خارجی نداشت اما اکنون با وجود جمعیت حدود سه برابری نسبت به آن زمان، امکانات قابل قبول است و بسیاری از خانه ها دو ماشین دارند.

همینطور که از خاطرات آن زمان می گوید بسته های اهدایی مردم را جمع می‌کند، امروز او را به نام " خانم اسکندری" می شناسند و از خیران شناخته شده است، بعد از بازنشستگی خدمت در سپاه پاسداران، جهیزیه برای دختران نیازمند تهیه و اقلام اساسی خانواده های محروم را تامین می کند، قابل اعتماد است و کمک های مردمی را به بهترین نحو توزیع می کند، حالا که انقلاب به ثمر نشسته و نهالش بار گرفته، " خانم اسکندری" در جبهه دیگری مشغول فعالیت شده است و بیشتر اقداماتش فرهنگی است، و چقدر به خوبی واقف شده که این روزها انقلاب ۴۴ ساله ایران عزیز بیش از هر چیز دیگری به بصیرت و فرهنگ سازی نیاز دارد.

روایتی از یک نهضت؛ دختر انقلاب ۵۷ و بانوی خَیر امروز

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha