خاطرات|مردم آذربایجان غربی پیشگامان پیروزی انقلاب اسلامی

ارومیه - ایرنا - انقلاب اسلامی در آذربایجان غربی حکایت دیگری دارد، روزها و صحنه‌های آن متفاوت است دیار رنگین کمان اقوام و ادیان رنج سال‌ها بی مهری را بر دوش کشیده نه یک روز بلکه سال‌ها در زیر تازیانه‌های دشمنان داخلی و خارجی نفس کشید و استقامت کرد.

اگر بگوییم این دیار هزاران بار جان داده و دوباره بلند شده و قد برافراشته بیراه نگفته‌ایم اما ارومیه بیشتر از هرجای این دیار طعم نامهربانی را چشیده و هرج و مرج و غارت و چپاول را تجربه کرد و نظاره گر جان دادن عزیزانش بود بر همین اساس نام‌انقلاب، امام، مبارزه و طاغوت را که شنید سر از پا نشناخت مردانه به میدان آمد و مبارزه کرد تا بیرق کفر را پایین بکشد.

اینجا همه کنار هم قرار گرفتند تُرک، کُرد، آشوری و ارمنی همه یکی شدند چون همه طعم رنج را کشیده بودند.

خیابان‌های شهر با خون جوانان رنگین شد و صدای مرگ بر طاغوتشان در زمان طنین انداز شد آنها حماسه خلق کردند و در اوج خفقان رژیم طاغوت دست به اسلحه برده و امید را در دل ملت ایران زنده کردند.

در میان مبارزان این دیار نام کسانی می‌درخشد که باید کتاب‌ها درباره شان نوشت و خاطرات شان را به نسل‌های بعدی منتقل کرد مردانی از جنس غیرت و شجاعت.

یکی از این مبارزان خستگی ناپذیر که هنوز همچنان با اقتدار به راهش ادامه می‌دهد «نصرالله اسدالهی» از پیشگامان مبارزه در ارومیه، فرمانده گروه چهارده معصوم و همرزم شهید چمران است.

او زاده ۱۳۲۶ است از سال ۱۳۴۲ امام‌ را شناخته و از سال ۴۷ برای خودش اسلحه کمری تهیه کرده و از سال ۱۳۵۵ گروه چهارده معصوم را در ارومیه تشکیل داد و از همان دوران جوانی مبارزه علیه طاغوت را آغاز کرد، چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب بهانه‌ای شد تا دفتر انقلاب را این مبارز خستگی ناپذیر ورق زده و از چگونگی مبارزات، سختی‌ها و مشکلات این مسیر برایمان روایت کند.

ایرنا: مبارزه برای پیروزی انقلاب در ارومیه چگونه آغاز شد؟

اسدالهی: آذربایجان غربی در ۲۰۰ سال قبل از انقلاب همواره شاهد غارت‌ها، شورش‌ها و جریان‌های مختلفی از سوی چته‌ها (احزاب منحله) و هجمه@های بیگانگان بود برهمین اساس در سال ۱۳۵۵ گروه چهارده معصوم را با ۲۰۰ عضو راه اندازی کردم.

اعضای گروه با هم هم قسم شدیم هیچ اطلاعاتی از این گروه به بیرون درز نکند این گروه و اعضای آن نقش برجسته در مبارزات انقلابی ارومیه ایفا کردند و می‌توان گفت از نخستین گام‌های مبارزه مسلحانه بود، فعالیت‌های این گروه به ۲ شکل نظامی و فرهنگی بود در حوزه فعالیت نظامی مرحوم حاج آقا حسنی مسلح بودند و گروهی تحت امر داشتند، حاج آقا فاسونیه چی گروه دیگری و آقای موسی آقازاده هم برای تهیه اسلحه همکاری می‌کردند.

آذربایجان غربی بویژه ارومیه مرکزی شد برای ارسال اسلحه به شهرهای دیگر نظیر تهران، قم، بابل و مشهد. من برای این شهرها اسلحه می‌فرستادم چنانکه وقتی در ۲۱ بهمن نبرد مسلحانه بین گارد و مردم تهران را با کلاشینکف شنیدم از شنیدن این خبر بی نهایت لذت بردم.

برنامه‌های فرهنگی کلاس‌های قرآن و نهج البلاغه را هم داشتیم که آقایان صفایی، حاج آقا قریشی و قره باغی و خود بنده آنها را برگزار می‌کردیم همچنین در کنار آن جلسات تبیین اسلام و رهنمودهای امام (ره) بود البته ناگفته نماند جلسات ما دو گونه بود عمومی، شامل کلاس قرآن و نهج البلاغه و مخفی که اجازه نمی‌دادیم به غیر از اعضای اصلی کسی از زمان و مکان جلسات مخفیانه اطلاعی داشته باشد.

خاطرات|مردم آذربایجان غربی پیشگامان پیروزی انقلاب اسلامی

ایرنا: چه زمانی سخنرانی‌های انقلابی در ارومیه شروع شد؟

پس از سال ۵۶ و بعد از قیام ۱۹ دی قم، برگزاری مراسم سخنرانی علیه رژیم هم در ارومیه زیاد شد و هر روز در مسجد اعظم سخنرانی برپا بود، روحانیونی چون حاج آقا انزابی، قریشی، ناصحی و حاج آقا حسنی در این مراسم سخنرانی می‌کردند و گاهی هم سخنران از تهران می‌آمد چنانکه مرحوم فخرالدین حجازی پنج روز در ارومیه سخنرانی داشت و به تفسیر سوره کوثر پرداخت و یا شهید قندی و آقای جوادی از افراد دیگری بودند که از تهران آمده و اینجا سخنرانی می‌کردند.

ایرنا: چطور اعلامیه‌ها را در شهر پخش می‌کردید؟

در مراسم چهلم شهدای یزد بود که آقای ناصحی سخنرانی می‌کردند گفتم به ایشان بگویید یک دقیقه به احترام شهدای یزد چراغ‌ها را خاموش می‌کنیم، ماموران ساواک در لباس مبدل در مجلس حضور داشتند به آقای اصغر مهرایی که بعدا روحانی شد گفتیم با کفشداری همکاری کند و از همان فرصت استفاده کرده و فیوزهای مسجد را بزند تا برق قطع شود و بعد برود تا خادم مسجد برسد و فیوزها را بزند طول می‌کشد، جمعیت متفرق می‌شود.

آقای مهرایی رفت و فیوزها را زد و به محض خاموش شدن چراغ‌ها ما ۵۰۰ اعلامیه را توسط پنج نفر از جوانان که در پنج نقطه مسجد مستقر بودند پخش کردیم در این موقع بود که ساواکی‌ها فریاد زدند چراغ‌ها را روشن کنید تا روشن شدن چراغ‌ها همه، اعلامیه‌ها را برداشته بودند این کار را چندین شب ادامه دادیم.

ایرنا: اولین راهپیمایی در ارومیه چگونه آغاز شد و چه کسی شعار داد؟

پس از یزد و کرمان راهپیمایی در ارومیه به راه افتاد در اولین راهپیمایی شهید «مصطفی جهانگیرزاده» از شهدای انقلاب که در شب ۲۲ بهمن به شهادت رسید شعار داد «خمینی آزاده است شاه زنازاده است»؛ همینطور که شعار می‌داد مردم شروع کردند به خارج شدن از مسجد من اشاره کردم به مصطفی که در مسجد نماند و بیاد بیرون، پس از خروج از مسجد یکی از پاسبانان باتوم به دست به دیوار تکیه داده بود مصطفی هنگام رد شدن از کنار او باز شعار را تکرار کرد، پاسبان باتوم را بالا برد ولی او از زیر باتوم و شعارگویان فرار کرد.

پس از آن در مرکز «میدان فعلی ولایت فقیه» جمع شده و شعار دادیم، گارد آمد و دستور متفرق شدن داد از آنجا پیاده از آهنگرخانه به محله عسگرخان جلوی بانک سپه و بانک ملی رفته و شعار می‌دادیم در بین گارد، گروهانی از شهربانی بود که داد می‌زد شعار ندهید ولی جمعیت بدون توجه به حرف او شعار گویان از زیر باتوم‌هایی که بر سرشان فرود می‌آمد عبور کرده و شعار مرگ بر شاه سر می‌دادند.

از صحنه های زیبایی که در راهپیمایی آن روز دیدم کمک هموطنان مسیحی بود وقتی گارد دنبال‌مان کرد مسیحیان درب خانه‌های خود را به روی ما باز کردند و ما داخل خانه هایشان شدیم و پس از پراکنده شدن و رفتن نیروهای گاردا بیرون آمده و به خانه‌های خود رفتیم. خاطرات|مردم آذربایجان غربی پیشگامان پیروزی انقلاب اسلامی

ایرنا: پنجشنبه خونین چه روزی بود؟

راهپیمایی‌ها ادامه یافت و مکرر تکرار شد گارد به تظاهرات کنندگان حمله می‌کرد و با تیراندازی باعث شد هفت نفر از راهپیمایی کنندگان شهید و چندین نفر مجروح شوند، شهدا را فردای آن روز در باغ رضوان دفن کردیم و مجروحان را به بیمارستان شیر و خورشید «شهید مطهری فعلی» انتقال دادیم.

پس از برگزاری سومین روز شهادت هفت شهید راهپیمایی، دوباره راهپیمایی کردیم، جمعیت زیادتری آمده بود ۲ ماشین از ژندارمری هم برای کمک به گارد آمده بودند که اگر مانع حمله مردم به مجسمه رضاشاه شوند.

از ۲۳ آذر بود که تصمیم گرفتیم در صورت حمله گارد، مسلحانه مقابله کنیم، محل استقرار نیروهای گارد را هدف قرار دهیم چون تیراندازی نشد ما هم این کار را نکردیم.

ایرنا: تیمسار ورهرام که بود؟

ورهرام از تیمسارهای رژیم پهلوی بود که هر جا لازم می‌دید علیه مخالفانش قاطعیت نشان دهد او را به میدان می‌آورد چنانکه در شیراز هم او را فرمانده لشکر کرد و در ارومیه او را استاندار، با استانداری «ورهرام» تصمیم گرفتیم ساختمان استانداری را منفجر کنیم به همین خاطر اسباب بازی که از ژاپن گرفته، مونتاژ و تقویتش کرده بودیم و مقداری «تی ان تی» خریده و مقداری هم از نیروهای موافق و همراه خود در ارتش گرفته بودیم، می‌خواستیم وارد با آن استانداری را منفجر کنیم که با به سرانجام رسیدن انقلاب دیگر این کار صورت نگرفت.

ایرنا: نقش روحانیت ارومیه در انقلاب چگونه بود؟

روحانیت ارومیه به دو شاخه تقسیم شده بود روحانیان اخباری که مخالفتی با شاه نداشتند و روحانیان اصولی که مخالف شاه بودند به روحانیان آذربایجان غربی گفته بودند به شاه دعا کنید و آنها هم از این کار خودداری کرده و دعا نمی‌کردند ساواک هم اقدام به بازجویی از انان می‌کرد به خود من گفتند در کلاس‌هایت برای شاه دعا کن تا کاری به کارت نداشته باشیم، من نکردم و این باعث شد برنامه‌ای که برای نیمه شعبان تدارک دیده بودیم بخاطر ممانعت گارد، برگزار نکنیم.

خاطرات|مردم آذربایجان غربی پیشگامان پیروزی انقلاب اسلامی

ایرنا: چطور توسط ساواک دستگیر شدید و چرا؟

اوایل فرودین سال ۵۷ بود وقتی به منزل رسیدم خواهرم گفت از شهربانی آمده بودند و سراغت را می‌گرفتند، گفتند باید خودت را معرفی کنی، به شهربانی رفتم ولی آنها اظهار بی اطلاعی کردند پس از بازگشت به منزل، خواهرم گفت از ساواک هم آمدند، این بار راهی ساختمان ساواک شدم در مسیر که می‌رفتم جلوی اداره برق خیابان اشک چشمانم را پرکرد با خود گفتم خدایا اگر حرفی از دهانم بیرون بیاید که به نفع اسلام نباشد به مرگم راضیم.

مسیر را طی کرده به ساواک رسیدم در زدم دریچه باز شد ۲ چشم از آنجا نمایان شد گفتم مرا خواستند و خودم را معرفی کردم رفت بعد از چند دقیقه آمد و در را باز کرد وارد شدم اتاق کوچکی بود و یک میز سیاه، شخصی پشت آن نشسته بود تا من نشستم شروع به گلایه از رژیم کرد و من هم گفتم نه دولت خوبی هست ما باید رعایت کنیم پس از حرف من بلند شد و رفت مشخص بود نقشه ای از قبل طراحی شده بود برای حرف کشیدن از من و پی بردن به آنچه می‌خواستند و این ممکن نبود چون من در ۱۶ سالگی ۱۵ خرداد ۴۲ را از زبان پدرم شنیده بودم و گریستن پدرم برای تبعید امام راحل را که می‌گفت مجتهد ماست دیده بودم نمی‌شد چنین آدمی را فریب داد.

بازجوی من افسر کار کشته‌ای بود خود را «علی اصغر یگانه» معرفی کرد من باور نکردم ولی راست گفته بود شروع کرد به بازجویی و گفت لیست افرادی که به جلسات قرآن و نهج البلاغه را می‌آیند بده و من گفتم جلسات عمومی است من نمی‌توانم لیست تهیه کنم آمار بدهم می‌خواهید یک نفر از مامورهایتان را بفرستید بیاید لیست تهیه کند.

بازجویی یک ساعت طول کشید و سپس از من پرسید نظرت در مورد شخص شاه چیه؟ گفتم «هر کس در هر لباس و مقامی که باشد به این کشور خدمت کند نوکرش هستم و هرکس خیانت کند دشمن» گفت این جواب من نبود گفتم چه جوابی می‌خواهید تا همان مرا بگوییم.

به «یگانه» گفتم به نظر شما شخص شاه خادم است یا خائن؟ گفت خادم ناخودآگاه صدایم بلند شد و او تا بلند شدن صدایم را دید گفت ما حاج آقا فوزی و حاج آقا قریشی را هم اینجا می‌آوریم چون درس قرآن می‌دهید، پرسیدم.

یگانه گفت حاضری با ما همکاری کنی؟ گفتم بله شماره تلفن منزلش را داد و گفت پس دوشنبه با من تماس بگیر تا بعد از ظهر در زمینه نحوه همکاری با هم صحبت کنیم.

روز دوشنبه قبل از ظهر یعنی قبل از وقتی که «یگانه» تعیین کرده بود به منزلش زنگ زدم همسرش گوشی را برداشت و گفتم به آقای یگانه سلام برسانید و بگویید من از طرف محل کارم ماموریت شهرستان دارم و باید بروم و امکان آمدن برای ملاقات ندارم، جلسه باشد برای دوشنبه دیگر هر هفته بهانه‌ای جور می‌کردم و همین باعث شد هرگز با او ملاقات نکنم.

ایرنا: اعلامیه‌ها را چگونه چاپ و تکثیر می‌کردید؟

چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها در منزل خودم و خانه‌های دیگری بود که به خاطر ندارم و آن موقع هم نمی‌خواستیم بشناسیم چون ممکن بود شناسایی شده و لو برود، زیر زمینی در منزل درست کرده و درب دیوار مانندی کشیده بودم که از بیرون قابل مشاهده نبود، ورود و خروج بچه‌ها به سختی قابل دید بود.

آنجا اعلامیه را تایپ می@کردم همسرم هم تکثیر می‌کرد با دستگاه فتوکپی قدیمی، شب‌ها کار تایپ و تکثیر اعلامیه را انجام می‌دادیم در یکی از روزها آقای نصیری یکی از آشنایان آمد به منزل ما شب بود گفت اتاقی بدهید بخوابم و استراحت کنم، گفتم اتاق نداریم فقط همین محل کارمان است گفت اگر ساواک همین الان بریزد اینجا چکار می‌کنید دستم را به لابه لای رختخواب‌ها بردم و سه تا کلاشینکف بیرون آوردم، گفتم این مال شما، دو تای دیگر مال من و همسرمریال مگر مبارزه نمی‌کنیم؟ آقای نصیری تا این صحنه را دید رفت و حاضر نشد شب را آنجا بمانمد.

خاطرات|مردم آذربایجان غربی پیشگامان پیروزی انقلاب اسلامی

ایرنا: ماجرای فرستنده‌ایی که نقش هکر را آن زمان ایفا می‌کرد چه بود؟

فرستنده‌ایی بچه‌های هنرستان فنی درست کرده بودند که هزینه‌اش نمی دانم ۷۰۰ یا هفت هزار تومان بود این فرستنده طول موجش طوری بود که تمام ارومیه را پوشش می‌داد هنوز راه اندازی نکرده بودیم خرداد ۵۷ از این فرستنده استفاده کردیم، سخنرانی‌های ۱۰ دقیقه‌ای امام را می‌گذاشتیم که با این فرستنده در تمام شهر ارومیه شنیده می‌شد وقتی فرستنده کار می‌کرد صدایش در اکثر نقاط شهر شنیده می‌شد به عبارتی کار هکرهای امروز را می‌کردیم.

ساواک متوجه شده و ما پی درپی جای فرستنده را تغییر می‌دادیم و حتی گاهی در بیرون از شهر از آن استفاده می‌کردیم.

آخرین بار در کوچه «تلمبه» خیابان وحدت منزل شهید جواد قنبری، راه اندازی کردیم، فرستنده کار کرد و پس از تمام شدن کارمان دستگاه را جمع کرده و داخل ماشین گذاشتم بیرون که آمدیم دیدم اطرف کوچه و محله پر از ماشین پلیس و نیروهای ساواک است که می‌گفتند «همین جا بود همین الان خاموش شد» از کنارشان به راحتی گذشتیم بی آنکه متوجه دستگاه شوند.

از آن زمان به بعد دیگر صدایی توسط فرستنده پخش نکردیم چون ساواک طول موجش را پیدا کرده بود البته ۲ تا بی سیم سفارش داده بودیم بچه‌هایی که در کشتی‌های تجاری کار می‌کردند از چین برایمان بخرند که ۵ کیلومتر برد داشت، از آن برای ارتباط با یکدیگر استفاده می‌کردیم.

ایرنا: ماجرای کتاب و شکنجه ساواک چه بود؟

آقایی به نام پرویز گفت مقداری کتاب هست از کتاب‌های دکتر شریعتی و برخی کتاب‌های دیگر می‌توانم برایت بیاورم گفتم اشکال ندارد او رفت و بعد از چند روز کتاب‌ها را آورد، در میدان مرکز «میدان فعلی ولایت فقیه» جلوی مغازه مرغ فروشی، کتاب‌ها را تحویل گرفته و تاکسی سوار شدم اما متوجه پیکان سفید رنگی که در محل تحویل کتاب‌ها ایستاده بودم، شدم و حس کردم نیروهای ساواک است.

به راننده آدرس کوچه شخصی به نام «عزت آقا» را دادم وقتی به آخر کوچه رسید پیاده شده کتاب‌ها را برداشته و فرار کردم در مسیرم سطل آشغالی بود پر از کتاب و کاغذ که آتش زده بودند به ذهنم خطور کرد از این صحنه برای منحرف کردن سوالات ساواک استفاده کنم پس از طی مسیر به خیابان شهید رجایی که آن موقع خاکی بود رسیدم در اوج ناباوری یک تاکسی آمد و سریع سوار شده و راهی روستاهای اطراف ارومیه در مسیر جاده شهید کلانتری شدم.

به تپه‌ای در نزدیکی روستای «یورقون آباد» رسیدم؛ پیاده شده و بقیه راه را در داخل زمین‌های کشاورزی طی کرده و خود را به روستای «صفرقلی» که خواهرم آنجا بود رساندم، کتاب‌ها را منزل خواهرم مخفی کرده و کمی بعد با مینی بوس سرویس روستا به شهر بازگشتم، فردای آن روز پرویز که کتاب‌ها را آورده بود سراغم آمد گفت در بین کتاب‌ها کاغذی داشتم می‌خواستم آن را بردارم گفتم نمی‌شناسمت هر چه گفت گفتم نمی‌شناسمت.

صبح روز بعد ساواک من را گرفت و چشمانم را بست و با لنگ خیس و یا نمی‌دانم چه چیزی بود کتک زدند، دندانم شکست بعد از مدتی طلوعی و یگانه هر دو ساواکی به صورت نمایشی آمدند اتاق و گفتند چرا شما را زدند در حالیکه خودشان همه کاره بودند، گفتم مامور شما یکسری کتاب ضاله به من داده بود و من هم آنها را در محلی آتش زدم گفتند می‌بریم همان محل اگر راست بگویی که هیچ، همانطور دسته بسته و چشم بسته سوار ماشین کرده و به همان محلی که قبلا دیده بودم، رفتیم، در سطل آشغال بخش‌هایی از کتاب و کاغذ سوخته وجود داشت، صحنه را دیدند و باور کردند و چند ساعت بعد آزادم کردند.

خاطرات|مردم آذربایجان غربی پیشگامان پیروزی انقلاب اسلامی

به گزارش ایرنا، مردم آذربایجان غربی اعم از هرقوم و نژاد و تحمل شرارت ها و ستم‌ها نقش بی بدیلی در انقلاب اسلامی ایفا کردند چنانکه آنها قبل از ۲۲ بهمن ۲ بهمن را در ارومیه خلق کرده و در دورانی که شیلک یک گلوله جرات می‌خواست جنگ مسلحانه را آغاز و امید را در دل ملت ایران زنده کردند، جرات مبارزه با طاغوت را مضاعف کردند و مهمتر از همه هیمنه پوشالی اش را درهم شکستند.

باید گفت تاریخ پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی در شهرها و مناطق مختلف استان آذربایجان غربی پر از حماسه و دلاومردی هایست که حکایت از غیرت و شجاعت مردم این دیار دارد.

انقلاب اسلامی ایران مه به رهبری امام راحل در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسید، امسال چهل و چهار سالگی خود را تجربه می‌کند.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha