در بخش نخست این گزارش درباره چگونگی تشکیل ایالات متحده امروزی، به حضور اتباع قدرتهای اروپایی در این قاره اشاره کردیم که چگونه تقریبا در همه این سرزمین پراکنده شدند. در بخش دوم، به نبردها و سرانجام آنها که به تشکیل ایالات متحده کنونی منتهی شد، پرداختیم.
پیروزی آمریکاییها در جنگ استقلال
نبرد با ارتش بریتانیا به خودی خود سخت بود اما با مسلح شدن سلطنتطلبان در آمریکا و همکاری سرخپوستان با انگلیس، دشواری نبرد بیشتر هم شد. چنانچه پیشتر گفته شد، انگلیس از سرخپوستان به عنوان ابزاری برای جلوگیری از قدرت بیش از حد آمریکاییها استفاده میکرد. وجود مشکلات مالی، فقدان تمرکز مرکزی، اختلافهای سیاسی میان ایالتها، ضعف نیروهای نظامی و نبود نیروی دریایی قدرتمند، سد راه پیروزی جنگ با بریتانیا بود.
از سال ۱۷۷۸ بهویژه با شروع همکاری فرانسه که به دنبال انتقام جنگهای هفتساله از انگلیس بود، امیدهایی برای پیروزی ایجاد شد. در این سال شاه فرانسه در توافقی با آمریکاییها متعهد شد به صورت نظامی از استقلال آمریکا مقابل انگلیس حمایت کند. عملیاتهای مشترک آمریکا و فرانسه توازن نظامی را به نفع آمریکا تغییر داد.
پس از ۶ سال جنگ بین بریتانیا و آمریکا، استقلال ایالتهای سیزدهگانه حاصل شد. بریتانیا هیچ شرطی برای استقلال این ایالتها نداشت و فقط فلوریدا به متحد فرانسه یعنی اسپانیا بازپس داده شداین مساله در کنار مواردی همچون، آشنایی بیشتر سربازان آمریکایی با سرزمین، دوری فرماندهی بریتانیا یعنی لندن از محل نبرد و پیوستن چند افسر اروپایی به ارتش آمریکا برای نبرد با انگلیس، پیروزی نیروهای آمریکایی را ممکن کرد. با این حال، شاید هیچ مسالهای به اندازه رهبری جرج واشنگتن به آمریکا برتری نداد. او که از افسران جنگهای هفتساله بود، اعتبار زیادی در آمریکا داشت. در نهایت پس از ۶ سال جنگ، استقلال حاصل شد. بریتانیا هیچ شرطی برای استقلال ایالات سیزدهگانه نداشت و فقط فلوریدا به متحد فرانسه یعنی اسپانیا بازپس داده شد.
با پایان جنگ، بسیاری از سلطنتطلبان آمریکایی که میلی به جدایی از پشتیبانیهای سلطنت بریتانیا نداشتند آمریکا را ترک کرده و خود را به مناطق تحت حکومت بریتانیا از جمله به کانادا رساندند. هر چند پیش از استقلال نیز با تلاش افرادی همچون «توماس جفرسون» در بعضی ایالتهای جنوبی برخی قوانین بریتانیایی از جمله رسمیت مذهب انگلیکن برچیده و اصلاحات ارضی شروع شده بود، با پایان جنگ این مسائل رسمی یافت.
تشکیل کنفدراسیون کشورهای متحد آمریکا
در طول حاکمیت انگلیس در آمریکا، اگرچه مستعمرهنشینها قوه مقننه محلی داشتند اما حق وتوی دولت انگلیس آنها را محدود میکرد. بنابراین، جنگ استقلال مستعمرههای سیزدهگانه از انگلیس، چنانچه مورخان آمریکایی آن را «انقلاب» نامگذاری کردهاند، در حقیقت یک انقلاب بود؛ انقلابی مانند دیگر انقلابهای جمهوریخواهانه در برابر استبداد سلطنت. با جنگ استقلال، مهاجرانی که تا چندی پیش انگلیسی محسوب میشدند و تحت حکومت پادشاهی قرار داشتند، جمهوری مستقل از پادشاهی تشکیل دادند.
در این رابطه قوانینی به نسبت آزادیخواهانه در ایالتها تصویب میشد. البته، تعریف آزادی در سالهای ابتدایی بعد از استقلال متفاوت با معنای امروزی آن بود؛ برای مثال حق انتخابشدن و انتخابکردن به داشتن حد مشخصی از ثروت وابسته بود.
کنگره قارهای که پیشتر هم با نمایندگانی از سیزده ایالت در استقلال آمریکا نقش ایفا کرده بود، در سال ۱۷۸۱ و در بحبوحه جنگ با انگلیس تشکیل کنفدراسیون و اتحاد کشورهای سیزدهگانه را تصویب کرد. البته، چنانچه از عنوان کنفدراسیون روشن است، این اتحادیه با حکومت کنونی ایالات متحده متفاوت بود. اتحادیه کنفدرال نوعی اتحاد میان کشورهای به نسبت مستقل با اهداف مشترک محسوب میشد، در حالی که دولت فدرال کنونی، کل کشورهای متحد را در قالب ایالات و تحت یک حاکمیت و یک کشور واحد گردهم آورده است.
کنفدراسیون آمریکا هدایت سیاست خارجی و ارتش مشترک را در اختیار داشت اما فاقد دو اختیار مهم بود؛ نخست اینکه نمیتوانست مالیاتهای کشورهای سیزدهگانه را تغییر دهد و از این مهمتر اینکه در مورد بازرگانی میان کشورها اختیاری نداشت. در نتیجه مخارج کنفدراسیون فقط با درخواست از کشورهای سیزدگانه و موافقت نسبی آنها تأمین میشد.
در نتیجه کنفدراسیون از اختیارات کافی برای اعمال قدرت برخوردار نبود. در مورد سرزمینهای جدا از سیزده ایالت که تا مرز کانادا امتداد یافته بودند بنا شد کلیت این سرزمینها به عنوان ملک همه کنفدراسیون به عنوان یک کل واحد شناخته شود و هیچکدام از کشورهای سیزدهگانه نتواند آنها را تصاحب کند. بقیه ایالتهای پنجاهگانه سرزمین آمریکا به همین ترتیب از تقسیم این سرزمینها به مناطق کوچکتر ایجاد شدند.
با قوانین موسوم به «زمین و شمال غرب» مقرراتی برای سکونت و قانونگذاری سرزمینهای شمالی تعیین شد. همچنین بردهداری در سرزمینهای شمالی از همان ابتدای تشکیل ممنوع اعلام شد. آن هم به این دلیل که بردهداری در این مناطق سود زیادی نداشت.
ایالات متحده چگونه ایجاد شد؟
کنفدراسیون در بحبوحه جنگ فقط به عنوان یک پیمان مشترک و بر حسب ضرورت جنگی تصویب شده بود؛ چیزی که در زمان صلح چندان مورد احترام نبود. گسترش اختلافهای ارضی میان کشورهای متحد، فقدان اختیارات کافی کنفدراسیون برای اداره امور و سوءاستفاده کشورهای اروپایی از وضعیت آمریکا، افکار فدرالیستی را گسترش داد. فدرالیستها به دنبال تشکیل یک حکومت واحد متشکل از ایالات بودند.
نمایندگان کشورهای متحد، در مذاکرات غیرعلنی کنگرهای که در سال ۱۷۸۷ تشکیل شده بود و به کنگره قانون اساسی مشهور است، ایجاد کشور فدرال را در دستورکار قرار دادند؛ با وجود تفاهمنظر در کلیات اساسی، اختلافهای مهمی در میان کشورها وجود داشت. از جمله اینکه با وجود اختلاف جمعیتی ایالتها، قوه مقننه چگونه تشکیل شود تا ایالتهای بزرگتر منافع ایالتهای کوچکتر را تهدید نکنند. در نهایت سیستم دو مجلسی مورد قبول واقع شد که در آن نمایندگان مجلس عوام (مجلس نمایندگان کنونی) به نسبت جمعیت انتخاب شده اما مجلس سنا برای هر ایالت دو نماینده داشته باشد.
در مورد بردگان نیز اختلافهای ایالتهای شمالی و جنوبی آمریکا با این فرمول حل شد که هر پنج برده با سه سفیدپوست برابری کند! همچنین تا سال ۱۸۰۸ ورود برده ممنوع نشود تا ایالتهای جنوبی ضرر نکند. انتخاب غیرمستقیم رئیسجمهوری و سناتورها نیز راهحلی بود تا توده مردم تندروی نکننددر مورد بردگان نیز اختلافهای ایالتهای شمالی و جنوبی با این فرمول حل شد که هر پنج برده با سه سفیدپوست برابری کند! همچنین تا سال ۱۸۰۸ ورود برده ممنوع نشود تا ایالتهای جنوبی ضرر نکند. انتخاب غیرمستقیم رئیسجمهوری و سناتورها نیز راهحلی بود تا توده مردم تندروی نکنند.
سرانجام قانون اساسی تنظیم شد که در هفت فصل، حدود اختیار دولت فدرال را مشخص کرد. با ایجاد دولت فدرال، حق اخذ مالیات، تجارت بین ایالتها، دفاع و سیاست خارجی به دولت مرکزی فدرال داده شد و حدود اختیارات دولتهای محلی نیز مشخص شد.
دولتهای محلی ایالتها دیگر اختیار انتشار پول نداشته و نمیتوانستند قوانین متضاد قانون دولت فدرال داشته باشند. تشکیل دولتی با چنین مختصاتی در حقیقت یک انقلاب در قرن ۱۸ محسوب میشد؛ در حالی که کشورهای اروپایی سلطنتی اداره می شدند، در آمریکا یک جمهوری با تفکیک قوا تشکیل شد.
سالهای ابتدایی حکومت جدید در آمریکا
بعد از تصویب قانون اساسی، نیویورک به عنوان نخستین پایتخت آمریکا تعیین شد. در سال ۱۷۸۹، جرج واشنگتن با انتخاب کالج انتخاباتی به عنوان اولین رئیسجمهوری سوگند یاد کرد. او به طور همزمان «الکساندرهمیلتون» و «توماس جفرسون» را با وجود عقاید متضاد در دولت بهکار گرفت.
همیلتون به عنوان یک فدرالیست بر خلاف جفرسون از حمایت ایالتهای شمالی و ثروتمندان برخوردار بود؛ سیستم مالی امروز آمریکا متاثر از اصولی است که او پایهریزی کرد. مشاجرههای این دو بهویژه در مورد تأسیس بانک مرکزی فدرال به تشکیل نخستین نظام حزبی در آمریکا با دو حزب فدرالیست و حزب جمهوریخواه-دموکرات منجر شد.
همچنین این دو که از بنیانگزاران ایالات متحده بودند، سرآغاز مکاتب مهم جفرسونیسم و همیلتونیسم در سیاست خارجی آمریکا شدند که تا امروز هم اثرگذار بوده است. جفرسونیسم نوعی انزواگرایی لیبرال است که ترجیح میدهد ایالتهای متحده را از درگیریهای جهانی دور نگه داشته و بیشتر، تعهدهای دولت را در برابر امور داخلی حفظ کند.
در مقابل، همیلتونیسم نوعی مداخلهگرایی اقتصادی است که برعکس انزواگرایی، ترجیح میدهد ایالات متحده نقش فعالی در امور بینالمللی ایفا کند و اوضاع بینالمللی را سامان دهد. سیاست خارجی دولتهای مختلف در آمریکا به طور عمده میان دو رویکرد انزواگرایی و مداخلهگرایی در حال نوسان است.
سیاست خارجه دولت جرج واشنگتن بیش از هر چیز متاثر از انقلاب فرانسه بود. در سال ۱۷۹۳ نزاع میان فرانسه انقلابی و انگلیس ایجاد شده بود. انگلیس شریک اصلی تجاری آمریکا محسوب میشد و فرانسه متحد استقلال آمریکا بود. با وجود آنکه فدرالیستها بیشتر به حمایت از انگلیس گرایش داشتند اما افکار عمومی و جمهوریخواه-دموکرات در آمریکا گرایشهایی نسبت به حکومت جدید فرانسه نشان میدادند. با اینحال جرج واشنگتن در میانه انگلیس و فرانسه اعلام بیطرفی کرد.
تبدیل انزواطلبی به رکن اساسی سیاست خارجی آمریکا
با توافق آمریکا-انگلیس موسوم به معاهده «جی» که تکمیل کننده معاهده پاریس بعد جنگ استقلال بود و همچنین توافق آمریکا-اسپانیا در مورد غرب، بیطرفی ایالات متحده رسمیت یافت؛ انزواطلبی از درگیریهای اروپا از این نقطه، به بخش مهمی از سیاست این کشور تبدیل شد. جرج واشنگتن در سال ۱۷۹۶ در یک توصیه برای آینده، درگیریهای اروپا را بیربط به منافع آمریکا دانست و خواستار دوری از آن شد.
«جان آدامز» دومین رئیسجمهوری آمریکا با حمایت فدرالیستها انتخاب شده بود. در دوران او، اعتراض فرانسه به توافق آمریکا و انگلیس که فرانسویها آنرا مغایر اتحاد فرانسه و آمریکا در میانه جنگ استقلال میدانستند، فرانسه و ایالات متحده را در آستانه درگیری نظامی قرارداد.
فدرالیستها که دولت را در اختیار داشتند از طرفی به توسعه نیروی نظامی پرداختند واز طرف دیگر به بهانه شرایط بحرانی، قوانینی تصویب کردند که به طور مشخص، در برابر آزادیهای مطرح شده قانون اساسی قرار میگرفت. از جمله «قانون شورش» که بسیاری از جمهوریخواهان را به جریمه و زندان محکوم کرد. کشتیهای دو طرف چند درگیری نظامی را تجربه کردند. این وضعیت میان فرانسه و آمریکا در سالهای ۱۷۹۸-۱۸۰۰ به شرایط «شبه جنگ» مشهور است.
همزمان، انقلاب فرانسه که در ابتدا ضد استبداد بود در عمل به انحراف کشیده شد. در این کشور، ناپلئون قدرت گرفته بود که به دلیل جنگ با انگلیس، از پیوستن قوای آمریکا به نیروی دریایی انگلیس واهمه داشت. این مساله مبنای معاهدهای را فراهم ساخت که در آن وضعیت شبه جنگ میان فرانسه و آمریکا در سال ۱۸۰۰ پایان یافت. محدودیتها در آزادی و جنگطلبی فدرالیستها کار دستشان داد و انتخابات ۱۸۰۰ به نفعجمهوری خواهان و با پیروزی جفرسون پایان یافت.
منابع:
_ آمریکا چگونه آمریکا شد، ال شوئل
_ سیاست خارجی آمریکا، صدیف عطائی
نظر شما