به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، مامورین حکومت هرگونه ملاقات با امام هادی (ع) را ممنوع کرده بودند. در این زمانه دانشمندی به نام ابن سکیت که از شیعیان و یاران باوفای امام هادی (ع) است، همراه با جوانی به نام آشر که از دوستانش است، مخفیانه به دیدار امام میروند. آشر جوانی است که پنهان از خانواده شیعه شده و از دوستداران اهل بیت(ع) است.
آشر آرزو دارد که به زیارت مرقد امام حسین (ع) برود اما متوکل که جنایتهای زیادی در حق شیعیان انجام میدهد، شرط زیارت کربلا را قطع عضو گذاشته است. آشر در پی راهی برای زیارت است و ابن سکیت هم با اجازه امام آموزش پسران متوکل را برعهده می گیرد تا راحتتر بتواند با ملاقات امام هادی (ع) بیاید اما سرانجام دردناکی در انتظار ابن سکیت و آشر است.
قسمتی از متن کتاب
-شاید اشتباه به عرض جنابتان رساندهاند. تمام خانه تفتیش شد؛ وجب به وجب. نه سلاحی یافتیم و نه کسی که بخواهد علیه شما کاری انجام دهد و نه نامهای. فقط یک شمشیر که آن هم برای خود ابیالحسن بود.
-بگو ببینم ابیالحسن در خانه خود مشغول چه کاری بود؟
-در یکی از اتاقهای کوچک منزلش، حصیر کوچکی پهن کرده بود که حتی همه اتاق را نپوشانده بود. روی همان نشسته بود و مشغول نماز یا تلاوت قرآن بود.
متوکل با همان حالت مستانه رو کرد به اطرافیانش و با تمسخر گفت:«چه جالب! مگر ابیالحسن قرآن هم میخواند؟ مگر جز توطئه علیه ما کاری هم انجام میدهد؟» همه افراد داخل تالار حندیدند.
-یاامیر! به دستور شما ایشان را همراه آوردیم. اگر اجازه باشد، به خدمت بیاوریم؟
متوکل با چشمهای سرخش نگاهی به اطرافیانش انداخت و گفت: «بیاورید، باورید تا جشنمان را پربارتر کند.» قبل از اینکه سعید بخواهد امام را به تالار بیاورد، گفت:« البته باید یک نکته را خصوصی به عرض شما برسانم.»
-خب برسان. بیا جلوتر و برسان.
سعید حاجب جلوی تخت متوکل رفت و متوکل هم کمی به جلو خم شد. بوی مشمئزکننده دهان متوکل به صورت سعید خورد. سعید حاجب حالش بد شد، ولی جرئت اعتراض نداشت. سعید یک کیسه طلا تحویل متوکل داد و آرام در گوش او گفت: « در خانه ابیالحسن یک کیسه طلا یافتیم، مُهر شده به نام مادر شما.»
انگار مستی از سر متوکل پرید. آروغی زد و چشمهایش گشاد شد. کیسه را گرفت. نگاهی به سکههای طلای داخل آن انداخت و نگاهی به سعید حاجب، بعد سریع از تخت پایین آمد. در راهروهای کاخ تِلوتِلو خوران از دید مهمانها ناپدید شد. به اندرونی رسید و فریاد کشید:«مادر! مادر!»(صفحه ۷۸ و ۷۹)
رمان یک دستها نوشته سیدناصر هاشمی در ۱۲۸ صفحه، در قطع پالتویی و شمارگان هزار نسخه با قیمت ۴۸ هزار تومان توسط انتشارات جمکران منتشر شد.
نظر شما