۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۲۲
کد خبر: 85131321
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۲۲
کد خبر: 85131321
چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

تهران- ایرنا- تعدادی از شاعران پیشکسوت که هنوز داغ سوگ خورشید و آن نفس مطمئنه بر دل‌هایشان سنگینی می‌کند، به همراه شاعران جوان شب شعری تشکیل دادند تا در فراق روح الله سخن بگویند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا سوگواره ادبی نفس مطمئنه، ویژه برنامه سی و چهارمین سالگرد ارتحال ملکوتی حضرت امام خمینی(ره)، یکشنبه شب ۱۴ خرداد با حضور شاعران پارسی زبان کشورهای ایران، هند، افغانستان، تاجیکستان و پاکستان به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.

شاعرانی که سنگ صبور بودند

رضا اسماعیلی شاعر و پژوهشگر، در ابتدای این مراسم، در سخنانی با عنوان شعر انقلاب در سوگ خورشید بیان داشت: شعر و ادبیات، آیینه اشک ها و لبخندهای هر ملتی است، هم چنان که در آیینه ادبیات انقلاب اسلامی می توان غم‌ها و شادی‌های ملت سربلند ایران را به تماشا نشست.

وی افزود: بی هیچ اغراقی، نسل شاعران انقلاب در تمامی فراز و نشیب های انقلاب اسلامی در کنار مردم بوده اند. در جریان ارتحال حضرت امام(ره) نیز شاعران همچون دوران دفاع مقدس در همراهی و هم نوایی با مردم و دادن تسلی و تسلیت به مردم داغدار پیشتاز بودند. شعر در آن روزهای سخت سایه سار تسلای خاطر مردم بود و شاعران سنگ صبوری که هم با مردم می گریستند و هم به آنان امید می دادند.

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

اسماعیلی از ارتحال حضرت امام خمینی(ره)، به عنوان تلخ ترین رخداد تاریخ انقلاب یاد کرد و ادامه داد: در شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ خبری که همچون زلزله ای جان و جهان ایران را لرزاند و آتش به جان مرد و زن و پیر و جوان زد، پژواک این خبر بود، روح خدا، به خدا پیوست.

این پژوهشگر ادبی افزود: خبر ارتحال امام، در جان شاعران انقلاب نیز - همچون دیگر اقشار جامعه - آتشی سوزنده به پا کرد و منجر به خلق و آفرینش اشعار فراوانی با عنوان «سوگ سروده» شد. سوگ سروده ها، اشک های منظومی است که از چشمان شعر انقلاب بر چهره بهت زده تاریخ جاری شده است.

اسماعیلی ادامه داد: برای مردمی که تازه به دولت وصل امام رسیده بودند، باور این واقعیت تلخ که روح آن غوّاص معنا به ملکوت آسمان‌ها پرواز کرده و دیگر در میان آنان نیست، سخت و دشوار بود. برای مردمی که بعد از پشت سر گذاشتن زمستان اختناق و شب یلدای استبداد، در بهار آزادی نفس تازه کرده بودند، باور این خبر که دیگر دست‌های مهربان امام(ره) بر سر آنان نیست، همچون کابوسی هولناک بود ولی، تقدیر الهی چنین بود و این خبر تلخ حقیقت داشت.

اسماعیلی بیان داشت: روایت داغ بی‌تسلای امام(ره)، محور ثابت اکثر سروده‌هایی است که شاعران در رثای آن پیر مسیحادم سروده اند. پرداختن به این مضمون که داغ جانسوز امام هیچ تسلای خاطری ندارد، جز سوختن و ساختن. چنان که سعدی می‌گوید چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن.

وی اضافه کرد: در آن روزها زمزمه این سوگ سروده ‌ها مرهمی بود بر داغ هجرانِ امت داغدیده‌ای که در کمال ناباوری پیر و پدر معنوی خویش را از دست داده بودند و اینک در روزهای «بی امام»، با بغضی در گلو و داغی بر دل، خاطرات روزهای خوش هم نفسی با امام را مرور می کردند.

برخی از اشعار قرائت شده در محفل ادبی نفس مطمئنه را با هم مرور می‌کنیم:

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

علیرضا قزوه

با آن که آبدیده‌ی دریای طاقتیم/ آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم/ مدیون استقامت آن سرو قامتیم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است/عمری‌ست سرسپرده‌ی آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامه‌ی دست وفای توست/امروز اگر بزرگ‌تر از بی‌نهایتیم

باشد که دست دوست تسلای مان دهد/ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکده‌ی عشق بعد از این/تا صبح وصل تشنه‌ی جام ولایتیم

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

رضا اسماعیلی

امام، آن که دلش چشمه سار معنا بود/ تمام زندگی اش یک قیام زیبا بود

نگاه شرقی او چلچراغی از رؤیا/ به سقف شب زده ی مشرق معما بود

دلش مترجم آواز روشن خورشید/ لبش مُفسر لبخند صبح فردا بود

دلش انار َترَک خورده ی پر از آتش/ گدازه های دلش دانه دانه پیدا بود

تمام زندگی اش بوی سادگی می داد/ کسی به سادگی او نبود، آیا بود؟

دوباره آمد و آئینه را تبسم کرد/ امام آینه های بهارسیما بود

کسی به پینه ی دستان ما نمی خندید/ امام، حامی ما پابرهنگان، تا بود

قسم به چشمه ز چشمان او نشد سیراب/ دلم که عاشق آن بیکرانه دریا بود

شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد/ غروب او چو طلوعش قشنگ و زیبا بود

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

سید مسعود علوی تبار

هان! زمین چون تٙعٙب از خاک بجوشید، گریست/آسمان از غم بی تابی خورشید، گریست

مطرب امروز ز جان مرثیه ها می خواند/ باده در گوشه ی خمخانه بجوشید، گریست

قطره ای اشک به چشم از غم و اندوه نبود/ رخت ماتم چو دل از داغ تو پوشید، گریست

گر چه در غم سپر صبر مرا توصیه بود/ در ره صبر دلم گر چه بکوشید، گریست

عکسی از یار چو در آینه ی اشک بوٙد/ هر دلی از قدح هجر بنوشید، گریست

ابر خرداد ز طوفان غمت می بارد/ سینه ی زخم بهار، آه!، خروشید، گریست

مهدی باقرخان، دهلی نو

از ما سلام بر تو و بر صبح انقلاب/ از محفل ستاره، سلامی به آفتاب

تو پیرو اصیل مسیر رسالتی/ راهت، ره ولایت و دین تو دین ناب

سرفصل‌ها تمام، پر از علم
جعفرملک: و حکمت است‌/ ای نام سربلند تو عنوان این کتاب

هر چند موج ظلم‌پرستان به اوج رفت/ انسان روزگار نشد غرق اضطراب

بی‌سوت و کور گشت دل ما بدون تو/ ای آفتاب واقعه بر جان ما بتاب

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

سید حکیم بینش

ندیده‌ایم کسی چون تو خوش زبان باشد/ به فکر قاطبۀ پابرهنگان باشد

تو آمدی که نفس کم نیاورد ایمان/ نوای دلکش گلدسته‌ها اذان باشد

تو آمدی نشود هیزمِ زمستان‌ها/ ز همین منابر چوبی که شرح آن باشد

همیشه در شب چشم تو ناز می‌خوانم/ که آن بزرگترین معبد جهان باشد

به آنکه در پی راز جوانی است بگو/ درست مثل خمینی(ره) دلش جوان باشد

سوار کشتیِ اوییم و سخت توفان است/ کسی که داخل آن رفت در امان باشد

تو نه شبیه خمینی؛ خود خودش هستی/ چقدر یک پدری خوب و مهربان باشد

شهید گفت که جمهوری شما حرم است/ مدافع حرم یار بی‌گمان باشد

سارا عبدالهی فر

بهاران کوچِ باغبانِ غم هاست/ نگارا! شعر ها طوفانِ غم هاست

سراسر خون چکانی شقایق ها/ عبور بغض یا بارانِ غم ها ست

هنوزم عکس چشمانت بهاری ست/ چنان گلزار ها حیرانِ غم هاست

دلی زخمی پُراز اندوه ِ آئینه/ جماران! لحظه ها، ویرانِ غم هاست

تماشای عروجت را خبر می داد/ شبِ خردادها حرمان غم هاست

تویی تفسیر عشق و داغ هر شبنم/ که جاری بر دلِ ایران غم هاست

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

نغمه مستشار نظامی

از روزهای نیمه خرداد باب شد/ عشقی که عاقبت ثمرش انقلاب شد

عشقی که قطره قطره به قلب زمین رسید/ مهری که ذره ذره غزل‌های ناب شد

خون هزار عاشق اگر ریخت بر زمین/ گل‌واژه‌های سرخ دمید و گلاب شد

بعد از هزار سال هوا دلپذیرتر/ تعبیر خواب آینه‌ها آفتاب شد

این راه با حمایت ایمان ادامه یافت/ این راه با امامت دل انتخاب شد

نامش شناسنامه تاریخ عاشقی است/ مردی که در دل شب سرما شهاب شد

معمار دین، امام خمینی(ره)، که هر بتی/ با دست‌های سبز خلیلش خراب شد

یک واژه‌اش هزار غزل بود و خنده‌اش/ مضمون عاشقانه صدها کتاب شد

آن خاطرات روشن و آن روزهای سرخ/ در عکس‌های نیمه خرداد قاب شد

سیده فاطمه صغری زیدی

تویی که بحر تمامی منم چو قطرۀ آب/ برای از تو نوشتن، نه دست ماند و نه تاب

قریب فصل جدایی که می‌رسد از راه/ لباس سبز بهاران شود به رنگ سیاه

توآمدی ‌و بتان یک به یک تباه شدند/ تبر به دست بتان خرد و بی پناه شدند

به رغم نقشه و ترفند دشمنان جهان/ به یک اشاره تو نیست شد یزید زمان

ز هیبتت دل پوشالی عدو لرزید/ به چشم سرد یتیمان امیدها تابید

مثال حیدر کرّار بود کردارت/ همیشه یار خدا بوده ای خدا یارت

مگر بلندی افلاک می شود پنهان/ که گفته کوه گران خُرد می شود یک آن؟

تو رفتی و دل هر عاشقی پریشان شد/ سیاه گشت جهان، عرش و فرش گریان شد

علی(ع) که رفت، یتیمان شدند زار و حزین/ امام من! ز غمت خون فشان زمان و زمین

امام من! پدرم! غصه ات چه سنگین است/ به هر کجا بروم درد بی دوا این است

ولی به زخم دلم مرهم است نام علی(ع) / علی ولیّ من است و منم غلام علی(ع)

ایمان طرفه

مرا برد محراب پیشانی‌ات/ به شهر بلند مسلمانی‌ات

تو کوهی که سر می‌زند آفتاب/ دمادم از آفاق پیشانی‌ات

کریمانه خواندی و حاضر شدم/ منِ «پابرهنه» به مهمانی‌ات

پس از قحطسالی به وجد آمده ست/ جهان با کرامات کنعانی‌ات

بگو حال ما را رعایت کند/ در این عکس، لبخند طوفانی ‌ات

حسینیه‌ای در دلم می‌تپد/ همان‌جا که جام جمارانی‌ات

زمان آمد و سدی از غم کشید/ میان من و چشم بارانی‌ات

چه رازی است در بهمن پربهار/ و خرداد خیس زمستانی‌ات؟

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

مهسا ایمانی

مردی که نامش سالها حک بر دل و جان شد/ صاحب نظر در فلسفه، در فقه و عرفان شد

معمار نهضت، او طلایه دار مکتب بود/ فرمان او آغاز پیروزی ایران شد

صبحی چه تلخ و تلخ تر اخبار بعد از آن/ گویی که شهر انگار ماتم، غرق احزان شد

در صبح خرداد آسمان در دست‌های شهر/ در زیر لب هر واژه ای همرنگ باران شد

هر شاعری در شعر خود اندوه می بافد/ بعد از تو بین واژه ها شام غریبان شد

ما پیرو خط ولایت بوده و هستیم/ ما پیرو مردی که عمرش وقف قرآن شد

صبا فیروزی

قسم بر وسعتِ غمبارِ رخداد/ طلوع نیمه ی خونین خرداد

جهان در جامه ی سرخِ قیام است/ به راهِ ممتدِ خط امام(ره) است

قسم بر آیه های پاکِ قرآن/ به دشت لاله خیز خاک ایران

یمن، سوریه، لبنان و فلسطین/ بلندی های جولان، دیریاسین

به سربازانِ ایمان و رشادت/ علی وردی و الداغی و غیرت

به قاسم ها، علی اکبر(ع)، جوانی/ شقایق های دشت ارغوانی

به سوز غصه های نای زینب(س) / علی اصغر(ع)، رقیه(س)، تشنگی، تب

به رسوایی خولی، شمر ملعون/ به حرّ و پیکرِ غلطانِ در خون

به دستان بریده، مشکِ گریان/ به خورشیدی که بی سر شد نمایان

به تشت و خیزران و نیزه و آه.../ الهی منتقم کی آید از راه؟

به غم های غزل... قطعه ... قصیده.../ خبرهای خوش از منجی رسیده!

به همراه پرستوهای بی تاب/ شبی که نقره می بارد ز مهتاب؛

رسد هنگامه فتح و ظهورش/ منور می شود عالم به نورش...

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

علیرضا حکمتی

از پشت حوصله آمد، از سمت باغ صنوبر/ با یک تبسم شیرین، با یک صدای معطر

آمد که بر دل دریا، امواج تازه نشاند/آمد که موج بسازد، از رودهای شناور

در انتظار تو بودیم ما با همین دل خسته/ چشم انتظار تو بودیم؛ هر چند خسته، مکدر

دور از صدای تو بودیم، اما برای تو بودیم/ ما دل شکسته و غمگین، ما دل شکسته و پرپر

اما رسیدی و لبخند در چشم باغ درخشید/ پرواز و شوق پریدن، گردید با تو میسر

امروز شانه این باغ از یمن نام تو گردید/ هر روز سخت و تنومند، هر روز سخت و تناور

سمانه خلف زاده

هر چند لطیف مثل باران بودی/ هنگام خروش همچو طوفان بودی

با مردم و قرآن و هویت، همراه/ جمهوری اسلامی ایران بودی

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

عبدالرحیم سعیدی راد

ای‌ شب‌ که‌ دلی‌ چو ماه‌ داری/ در سینه‌ هزار آه‌ داری‌

ای‌ محرم‌ راز هر چه‌ عاشق‌/ همپای‌ نیاز هر چه‌ عاشق‌

همراه‌ علی‌(ع) و خیل‌ اصحاب‌/ بیدار تویی‌ و ما همه‌ خواب‌

ای‌ شب‌ که‌ رفیق‌ راه‌ بودی‌/ با یوسف‌ ما به‌ چاه‌ بودی‌

با نوح‌ به‌ درد دل‌ نشستی‌ / با کشتی‌ او به‌ گل‌ نشستی‌

برخیز و بیا وضو کن‌ امشب‌/ با آینه‌ گفت‌وگو کن‌ امشب‌

ای‌ شب‌ که‌ دلی‌ بزرگ‌ داری‌/ در سینه‌ غمی‌ سترگ‌ داری‌

من‌ نیز شکسته‌بالم‌ امشب‌/ مجهول‌ترین‌ سؤالم‌ امشب‌

با باد و تگرگ‌ آشنایم‌/ ابری‌ست‌ هوای‌ چشمهایم‌

بغضی‌ که‌ نشسته‌ در صدایم‌/ ره‌ بسته‌ به‌ روری‌ واژه‌هایم‌

امشب‌ که‌ ز بوی‌ عشق‌ مستم‌/ از سکر «سبوی‌ عشق» مستم‌

ای‌ شب‌ که‌ دلی‌ چو ماه‌ داری‌/ در سینه‌ هزار آه‌ داری

آرام‌ ز جای‌ خویش‌ برخیز! / در ساغر تشنه‌ام‌ عطش‌ ریز!

آرام‌ به‌ من‌ بگو چه‌ دیدی‌/ آن‌ دم‌ که‌ به‌ اوج‌ غم‌ رسیدی‌

آن‌ دم‌ که‌ یگانه‌ یارمان‌ رفت! / آیینة‌ روزگارمان‌ رفت!

رفت‌ آنکه‌ حقیقتی‌ست‌ زنده‌/ در سینه‌ روایتی‌ست‌ زنده‌

رفت‌ آنکه‌ چو نوح‌ ناخدا بود/ از هر چه‌ به‌ جز خدا، جدا بود

رفت‌ آنکه‌ ز نسل‌ آسمان‌ بود/ آرام‌ و متین‌ و مهربان‌ بود

مقصود تمام‌ عارفان، او! / سر حلقة‌ خیل‌ عاشقان، او!

میراث‌ تمام‌ انبیا، او! / از حیلة‌ «ما» و «من» جدا، او!

با آل‌ رسول، همسخن‌ او/ مانند خلیل‌ بت‌ شکن، او

او زادة‌ ذولفقار حیدر/ فرزند عزیزی‌ از پیمبر

او «نقطة‌ عطف» عشق‌ و مستی‌/ آیینه‌ای‌ از خدا پرستی‌

او «بادة‌ عشق» خیل‌ مستان‌/ او خال‌ لب‌ خدا پرستان‌

او از «ره‌ عشق» تا خدا رفت‌/ آسوده‌ به‌ سوی‌ آشنا رفت‌

ای‌ شب، شب‌ زخم‌ خورده‌ برخیز/ در ساغر تشنه‌ام‌ عطش‌ ریز!

...آیینه عشق‌ واژگون‌ شد/ دامان‌ سپیده‌ لاله‌گون‌ شد

چه بگویم از آن نفس مطمئنه؟

غلامرضا کافی

مهین یادگارا زمین را زمان را/ بلندا نگارا همین را هم آن را

بلندا نگارا مهین یادگاری/ تو این خاک خونرنگ غیرت نشان را

زهی صیت نامت ز عالم فراتر/ زهی عطر یادت گرفته جهان را

حنیف مقدم خلیل معاصر/ که در هم شکستی ستمکارگان را

تو زنجیر زجر زبونان بریدی/ هم از یاوه گویان بریدی زبان را

سر سرکشان را به چنبر کشیدی/ که گردن شکستی تو گردن کشان را

ستم می گریزد ز درگاهت آری/ که درخاک غلتیده آن آستان را

صلابت تو از کوه داری؟ زهی سهو/ که کوه از تو دارد شکوه گران را

هم از شانه های تو دارد نشانی/ اگر صخره بر خود نبیند تکان را

گره خورده با دین چنان صیت نامت/ که فریاد تو یاد آرد اذان را

سلاح تو ایمان قرین تو قران/ بریدی امان شاه صاحب قران را

نه تیغ و نه ترگ و نه هیهای لشکر/ نه در کف گرفتی عنان وسنان را

نه اسبان تازی ز جیحون جهاندی/ نه تسخیر کردی قلاع فلان را

نه بازو شکستی نه بارو گشودی/ نه در بند کردی فلان خاندان را

نه تاج زمرد نه تخت زبرجد/ نه بر تن قبا دوختی پرنیان را

چه کردی که این خیل مشتاق محروم/ به درگاه تو تحفه آورد جان را

حکومت به دل ها مرام شما بود/ که لرزاند تا بن دل حاکمان را

زهی فکر وتدبیر پیرانه ی تو/ که در شورش آورد خیل جوان را

بزرگا اماما تو را دوست داریم/ و هم نزهت نهضت جاودان را

گران بود داغ تو بر خلق زیرا/ گرفتی تو از خلق خواب گران را

تو گفتی به اعجاز کشف و شهودت/ که اسلام گیرد کران تا کران را

زمان چشم دارد به آن روز موعود/ تماشای موعود صاحب زمان را

که خاک از فراوانی سبزه و گل/ خجالت دهد باغسار جنان را

جهان از تماشای او گر بگیرد/ بسوزاند از غمزه ای کهکشان را

ببخشد به یعقوب ها چشم بینا/ بگیرد ز ایوب ها امتحان را

بسی راز ناگفته را سر گشاید/ بشوید هم از گرگ کنعان دهان را

بزرگا اماما تو را دوست داریم/ و آن انقلاب بزرگ جهان را!

سیده کبری حسینی بلخی

کهکشان در کهکشان چشم تو خورشید آفرید/ در جهان تیرۀ شب‌کورها ، دید آفرید

تک شهاب آسمانی سر رسید از دورها/ در مدار تیره این شهر، ناهید آفرید

با طلوعت نیمۀ خرداد رنگ گل گرفت/ باز توفان آمد و یک شهر، گل‌چید آفرید

تا خلیل آمد تبر در دست، عالم تازه شد/ در حصار بستۀ نمرود، تردید آفرید

وارث پیغمبران در عصر الحاد جدید/ در هوای شهر شرک‌آلوده، توحید آفرید

با ورودش، بهمن سرمازده آتش گرفت/ قطره قطره برف ها کوچید تا عید آفرید

تشنگی در جان آدم بود چون ظهر کویر/ چشمه‌ساری شد پدید و سایه بید آفرید

باز خردادی دیگر آمد عروج پیر ما/ در دل عشاق درد و داغ جاوید آفرید

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha