شهید محمدعلی رجایی پس از مشاهده علائم انحراف و التقاط به خصوص یک بار که احساس کرد زن و مردی که به خانه او پناه آورده و شب را در یک اتاق سپری کردهاند با هم نامحرم بودهاند، راه خود را از سازمان مجاهدین خلق جدا کرد.
اعترافات بهرام آرام و منیژه اشرفزاده نشان میدهد که همکاری و ارتباط رجایی و حنیفنژاد و سایر کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق تا آنجا پیش رفت که کادر مرکزی از منزل رجایی به عنوان خانه امن استفاده میکردند.
همسر رجایی میگوید: یک بار در حال مطالعه جزوه درون گروهی سازمان، رو به من کرد و گفت: برای اولین بار است که در این جزوهها، عبارت بسم الله الرحمن الرحیم راحذف کردهاند و این نمیتواند تصادفی باشد.
تغییر موضع رجایی، موج حملات سازمان مجاهدین خلق را علیه او به همراه داشت و او فالانژ و عامل رژیم شاه خوانده شد.
کودکی محمدعلی
محمدعلی رجایی کودکی دشواری داشت. سال ۱۳۱۲ در قزوین به دنیا آمد. پدرش کربلایی عبدالمصد با شغل علاقبندی (فروش تکمه و وسایل خرازی) روزگار خود و فرزندانش را میچرخاند.
رجایی به همراه یکی از نزدیکان خود به خرید ظروف کتری و قابلمه و فروش آن در محلات جنوب تهران پرداخت تا بتواند با درآمد آن زندگی خود و مادرش را بچرخاند
عبدالصمد عضو انجمن منتظرین مهدی (عج) قزوین بود. در آن دوران روسها در این شهر بودند و افکار ضدمذهبی و مارکسیستی خود را به ویژه بین جوانان نشر میدادند. این انجمن اما تلاش میکرد با این عقاید مبارزه کند.
قابلمه فروشی
مرگ پدر فقر را نیز به همراه آورد و محمدعلی ناچار شد در کنار تحصیل در دبستان ملی فرهنگ در مغازه یکی از بستگان خود به کار مشغول شود.
اما درآمد این کار کفاف نداد و نیازمندی آنها سبب کوچ اجباری او و مادرش به تهران شد. محمدعلی ابتدا به شاگردی در دکان آهن فروشی و سپس در بلورفروشی مشغول شد. کار بعدی او دستفروشی بود. او به همراه یکی از نزدیکان خود به خرید ظروف کتری و قابلمه و فروش آن در محلات جنوب تهران پرداخت تا بتواند با درآمد آن زندگی خود و مادرش را بچرخاند.
استخدام در ارتش شاهنشاهی
محمدعلی سپس با مشورت برادر خود با مدرک ششم ابتدایی به استخدام پیمانی نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی درآمد.
رجایی میگوید: با فداییان اسلام با اینکه در ارتش بودم و خطرناک هم بود، همکاری میکردم و افکار آنها را میپسندیدم
حقوق مکفی او از این حرفه، باعث رفاه نسبی او و مادرش شد. از طرفی فرصت ادامه تحصیل او تا دیپلم ریاضی را فراهم ساخت.
همکاری خطیر
از اسناد و بازجوییهای ساواک برمیآید که رجایی در همین دوران با مسجد هدایت که در آن آیتالله سیدمحمود طالقانی به تفسیر قرآن میپرداخت شرکت میکرد.
در همین دوران با فداییان اسلام و رهبر آن سیدمجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی آشنا و در سخنرانیهای نیمه مخفی و گاه علنی آنها شرکت میکرد. رجایی میگوید: با فداییان اسلام با اینکه در ارتش بودم و خطرناک هم بود، همکاری میکردم و افکار آنها را میپسندیدم.
آشنایی با ملی-مذهبیها
آن سالها مصادف با شکلگیری نهضت مقاومت ملی به رهبری دکتر محمدمصدق و آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی بود. همزمان فداییان اسلام هم دست به ترورهایی زدند.
اسناد ساواک نشان میدهد رجایی از آنجا که حرکت ملی شدن صنعت نفت را یک اقدام ضداستعماری میدانست تا سالها پس از درگذشت دکتر مصدق نیز از طرفداران پرو پا قرص او بود
رجایی در آخرین سال خدمت، به دلیل اعتراض به انتقال به نیروی زمینی از خدمت در نیروی هوایی ارتش استعفا داد.
حضور رجایی در جلسات مسجد هدایت، سبب قرابت بیشتر او برخی شخصیتهای ملی- مذهبی نظیر مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی شد.
حامی پر و پا قرص مصدق
اسناد ساواک نشان میدهد رجایی از آنجا که حرکت ملی شدن صنعت نفت را یک اقدام ضداستعماری میدانست تا سالها پس از درگذشت دکتر مصدق نیز از طرفداران پرو پا قرص او بود. همین اسناد حکایت میکند که رجایی حتی سالها پس از مرگ مصدق، در سالروز مرگ او به مقبره مصدق در احمد آباد میرفت.
رجایی همچنین طرفدار مبارزات مردمی مصر به رهبری جمال عبدالناصر بود. آن طور که در اسناد ساواک آمده است او از مرگ عبدالناصر به شدت متاسف و برای تسکین خود به سفارت مصر مراجعه و دفتر یادبودی را به این مناسبت امضا کرد.
دلزدگی از معلمی
رجایی پس از استعفا از ارتش با تأثیر پذیری از آیتالله طالقانی که معلمی را شغل انبیا میدانست به این حرفه روی آورد و در بیجار به تدریس انگلیسی پرداخت. او سپس در کنکور شرکت کرد و قبول شد و به تحصیل در دانشسرای عالی ادامه داد.
سپس به تدریس در شهرستان خوانسار پرداخت: یک سال تمام در آنجا خدمت کردم. محیط بسیار بدی بود. هر چه تلاش میکردم نتیجه صفر بود. شاگردان فقط از زاویه نمره به معلم نگاه میکردند. خسته و مأیوس شدم و به تهران برگشتم.
سرخوردگی رجایی او را به کلی از آموزگاری ناامید کرد و به صرافت انداخت تا به تحصیل در رشته آمار در مقطع کارشناسی ارشد بپردازد که همین طور هم شد.
آشنایی او با دکتر یدالله سحابی در جلسات تفسیر قرآن طالقانی به کارش آمد و سحابی که تسلط و مهارت رجایی در ریاضی دیده بود او را به تدریس در دبیرستان خود که کمال نام داشت دعوت کرد که با استقبال رجایی همراه شد.
عضویت در نهضت آزادی
پس از رحلت آیتالله بروجردی در فروردین ۱۳۴۰، مهندس بازرگان به جبهه ملی دوم پیشنهاد داد مجلس ترحیمی به مناسبت فوت این مرجع پرمقلد تقلید برگزار شود که جبهه آن را نپذیرفت. این یکی از دلایلی بود که موجب شد اعضای مذهبی جبهه نظیر آیت الله طالقانی، یدالله سحابی و مهدی بازرگان از این جبهه کناره گیری و نهضت آزادی ایران را تأسیس کنند.
اسناد ساواک گویای آن است که علاقه متقابل سحابی و رجایی سبب شد وقتی نهضت آزادی تشکیل شود رجایی با پرداخت ماهانه ۳۰۰ ریال به عضویت این تشکل سیاسی درآید.
ازدواج
آموزگاری در دبیرستان کمال، علاقه رجایی در بازگشت به آموزش و پرورش را زنده کرد و با وساطت دکتر سحابی که با مدیر کل وقت فرهنگ تهران رفاقت داشت با درخواست او موافقت شد. رجایی در کنار معلمی در شهر قزوین، تدریس در دبیرستان کمال را نیز از دست نداد.
رجایی که احساس میکرد جان تشنه او تنها با شرکت در جلسات مذهبی این نهضت سیراب نمیشود در سایر جلسات مذهبی از جمله جلسات سخنرانی استاد مرتضی مطهری، علی گلزاده غفوری، محمد ابراهیم آیتی و غیره شرکت میکرد.
رجایی در بازجوییهای خود نوشته است: سال ۴۵ یا ۴۶ آقای دکتر سحابی از زندان آزاد شدند و به مدرسه کمال آمدند. ولی ادامه همکاری ما به گرمی سابق نبود. هم ایشان مسنتر شده بودند و هم من مغرورتر. ناچار از مدرسه بیرون آمدم
رجایی در سال ۱۳۴۱ در آستانه ۳۰ سالکی با یکی از بستگان خود ازدواج کرد و با خرید منزل کوچکی در نزدیکی دبیرستان کمال در نارمک، زندگی جدید خود را آغاز کرد.
اختلاف با سحابی
رجایی در قزوین علاوه بر تدریس، مسؤول توزیع اعلامیههای نهضت آزادی بود.
وی برای اولین بار بازداشت و پس از ۴۸ روز زندان با سپردن این تعهد که دیگر با نهضت آزادی همکاری نمیکند، از بند آزاد شد اما همچنان به فعالیت در مدرسه کمال ادامه داد.
رجایی اما به تدریج بر سر نحوه اداره مدرسه با مسؤولین دبیرستان اختلاف پیدا کرد و از این دبیرستان رفت. او در بازجوییهای خود نوشته است: سال ۴۵ یا ۴۶ آقای دکتر سحابی از زندان آزاد شدند و به مدرسه کمال آمدند. ولی ادامه همکاری ما به گرمی سابق نبود. هم ایشان مسنتر شده بودند و هم من مغرورتر. ناچار از مدرسه بیرون آمدم.
کمک مالی به خانوادههای زندانیان سیاسی
روح انقلابی رجایی در سالهای بعد با سازمان مجاهدین خلق که مشی مسلحانه علیه رژیم پهلوی را انتخاب کرده بود، پیوند خورد و این همکاری تا زمانی که این سازمان ایدئولوژی اسلامی خود را از دست نداده بود، ادامه داشت.
رجایی پس از کنارهگیری از دبیرستان کمال با کمک حجتالاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، دکتر محمدجواد باهنر، باقی مانده حزب موتلفه و جمعی از تجار، مؤسسه خیریه رفاه و تعاون را بنیان نهادند. این مؤسسه به طور مخفیانه به خانوادههای زندانیان سیاسی کمک مالی میکرد.
ایام شکنجه
همین فعالیتهای سیاسی او باعث دستگیری مجددش شد و مأموران شب هنگام او را که از یکی از جلسات خصوصی شهیدبهشتی میآمد دستگیر کردند. رجایی این بار ۲۰ ماه را در زندان سپری کرد که بخش قابل توجهی از آن در انفرادی میگذشت. برخی از هم سلولیهای او گفته بودند که بارها دیدهاند او به دلیل تورم شدید کف پاهایش بر اثر ضربات متوالی شلاق، به صورت چهار دست و پا به سلول برمیگردد.
او پس از آزادی از زندان همچنان به فعالیت علیه شاه پرداخت.
تغییرات انقلابی در آموزش و پرورش
پس از بازگشت امام خمینی (ره) به ایران، هنگامی که ایشان از مردم خواستند به حکومت نظامی اعلام شده از سوی رژیم بی توجه باشند رجایی با سازماندهی سریع جوانان انقلابی به دو دسته، از جوانان خواست به مناطق شمال و جنوب تهران بروند و به مردم اعلام کنند حکومت نظامی به دستور امام شکسته شده است و نباید از آن تبعیت کرد.
با تشکیل دولت موقت، مهندس بازرگان دکتر شکوهی از اعضای نهضت آزادی را به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب کرد. رجایی نقش بسیار تعیین کنندهای را در تغییر آموزش و پرورش از شکل قبلی خود به یک شکل انقلابی ایفا کرد.
او به عنوان مشاور وزیر، اصلاحات اولیهای نظیر پاکسازی عناصر رژیم سابق و عوامل ساواک و گروههای الحادی را انجام داد.
جایگزین شکوهی
با استعفای شکوهی از این وزارتخانه، رجایی به عنوان کفیل وزارت خانه و بعداً به عنوان وزیر آموزش و پرورش به فعالیت انقلابی خود پرداخت.
کشمیری کنار رجایی و باهنر مینشیند و کیف خود را هم کنار آنها قرار داده است و طوری فاصله آن را تنظیم کرده که به محض انفجار، ابتدا این دو شخصیت بزرگوار از ما گرفته شوند
رجایی مدتی بعد با قرار گرفتن در لیست انتخاباتی حزب جمهوری اسلامی برای تشکیل مجلس شورای اسلامی به این نهاد راه یافت.
التهاب شدید در سطح اول حاکمیت
وقتی از سوی مجلس به عنوان نخست وزیر برای رئیس جمهور وقت بنی صدر انتخاب شد، کشور دچار التهابی دو چندان شد. ناسازگاری رئیس جمهور با نخست وزیر، باعث شدیدترین اختلافات در سطوح بالای حکومت تازه تأسیس جمهوری اسلامی شد که با عزل بنی صدر از سوی مجلس پایان یافت.
رئیس جمهور ۲۸ روزه
رجایی سپس با اصرار جناحهای انقلابی برای دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری، نامزد و رئیس جمهور شد.
اما عمر دولت او به یک ماه هم نکشید. در جلسه شورای امنیت ملی، یک فرد نفوذی به نام مسعود کشمیری با جای سازی بمب در داخل ضبط صوت ظاهراً به بهانه خرید بستنی از جلسه خارج و او و محمد جواد باهنر نخست وزیر وقت را به شهادت رساند.
سخنان دادستان
آیتالله محمدمهدی ربانی املشی دادستان وقت انقلاب گفت: عامل انفجار دفتر نخست وزیری شخصی به نام مسعود کشمیری دبیر شورای امنیت کشور بوده که علی الظاهر بمبی را در کیف خود جاسازی کرده است. او به صورت عادی و بدون اینکه کسی به او ظنین شود و کیف او را بازرسی کند، در جلسات شورای امنیت کشور شرکت می کرده است. [در آن جلسه هم] کشمیری که منشی جلسه هم بود، کنار رجایی و باهنر مینشیند و کیف خود را هم کنار آنها قرار داده است و طوری فاصله آن را تنظیم کرده که به محض انفجار، ابتدا این دو شخصیت بزرگوار از ما گرفته شوند. او رفتاری معمولی داشته است. گاهی از جلسه بیرون می رفته و گاهی داخل می شده و گاهی هم به حاضرین چای می داده است. در بین یکی از مواقعی که در جلسه رفت و آمده می کرده از جلسه بیرون رفته و دیگر برنگشته است. در همان موقع انفجار ایجاد شده است. کشمیری هم فرار کرد و اکنون نیز زنده و متواری است، مگر اینکه سازمان منافقین ببیند، وجودش برای آنها مضر است و او را از بین ببرد.
من به آقای هاشمی پرخاش کردم و گفتم: بالاخره نمیگذارید ما این گروهک [منافقین] را پاکسازی کنیم
پرخاش خلخالی به هاشمی رفسنجانی
شیخ صادق خلخالی نماینده وقت مجلس شورای اسلامی درباره این حادثه میگوید: ساعت سه و پنج دقیقه بعدازظهر روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ صدای مهیبی در اطراف مجلس پیچید. بعداً معلوم شد این صدا از نخست وزیری بوده است. نمایندگان مجلس که عصر همان روز جلسه داشتند و جلسه شان هنوز شروع نشده بود با شنیدن صدا بیرون ریختند. من شاهد زبانه کشیدن شعلههای آتش از پنجرهها و در قسمت شمالی ساختمان نخست وزیری بودم. آقای بهزاد نبوی را که سراسیمه بود، به دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رییس مجلس آوردند و من هم به آنجا رفتم. او حرفی نزد ولی آقای هاشمی گفت ممکن است زخمی شده باشند یا مرده باشند.
من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: بالاخره نمیگذارید ما این گروهک [منافقین] را پاکسازی کنیم.
سپس به گریه افتادیم.
آقای هاشمی گفت: با این حال و احوال بیرون نرو.
گفتم بر اعصابم مسلط هستم.
کشمیری به قدری مورد اعتماد شهید رجایی بود که اسناد سری و فوق سری دولت را نگهداری میکرد و آقای رجایی در نماز به او اقتدا میکرد. کشمیری برای گول زدن مردم، مسائل شرعیه و فتواهای امام را بیان میکرد
خلخالی میگوید: جلسه علنی ساعت پنج بعدازظهر تشکیل شد. ابتدا آقای موسوی خوئینیها و سپس خود آقای هاشمی ریاست جلسه را بر عهده گرفتند. همه پریشان بودیم. کم کم روشن شد که رجایی و باهنر رییس جمهور و نخست وزیر به دست گروهکها به شهادت رسیدهاند. در حالی که ما ابتدا فکر میکردیم مسعود کشمیری هم جزو شهداست؛ بعداً مشخص شد که بمب گذاری کار خود او بوده است. ما حتی سه تابوت تهیه کرده بودیم. یکی برای رجایی، دیگری برای باهنر و سومی برای کشمیری. حال آنکه او عامل نفوذی مجاهدین خلق بود و موفق به فرار شد. ما پس از یک هفته متوجه این موضوع شدیم.
کشمیری به قدری مورد اعتماد شهید رجایی بود که اسناد سری و فوق سری دولت را نگهداری میکرد و آقای رجایی در نماز به او اقتدا میکرد. کشمیری برای گول زدن مردم، مسائل شرعیه و فتواهای امام را بیان میکرد.
جلسهای که رجایی و باهنر در آن شرکت داشتند، در مورد امنیت کشور بود. در آن جلسه چند نفر از دولت مردان از جمله آقای هوشنگ وحید دستجردی رییس شهربان ی و آقای احیایی فرمانده ژاندارمری شرکت داشتند. سرانجام معلوم شد آن دو نفر و یک رهگذر و چند پاسدار هم شهید شدهاند.
جنازههای رجایی و باهنر که کاملاً سوخته بودند را برای تشییع به داخل مجلس آوردند. شناختن آنها ممکن نشد مگر از طریق دندانهایشان. زیرا قسمتی از دندانهای آنها مصنوعی بود. آقای رجایی یک دندان طلای سفید داشت که از روی آن شناخته شد. قرار شد فردا نهم شهریور ساعت هفت صبح، خبر شهادت آن دو از رادیو پخش و عزای عمومی اعلام شود.
روایت هاشمی رفسنجانی
اکبر هاشمی رفسنجانی هم در کتاب خاطرات خود [عبور از بحران] نوشته است: جنازهها را که به سالن مجلس آوردند، مشاهده کردم. سخت سوخته بودند. آقایان باهنر و رجایی را فقط از دندانهای طلای جلو دهان و آسیایشان میشد تشخیص داد. علامت دیگری نمانده بود. مقداری گوشت هم در کیسه نایلونی کرده بودند به عنوان فردی دیگری به نام مسعود کشمیری، منشی جلسه.
هاشمی رفسنجانی در توصیف این لحظات مینویسد: لحظات بسیار تلخی بود. بعد از فاجعه دفتر حزب جمهوری اسلامی تازه داشتیم با تشکیل دولت و تقویت مجلس به تعادل میرسیدیم که دچار این مصیبت شدیم.
مسعود کشمیری که بود؟
او زاده ۱۳۲۹ کرمانشاه دارای مدرک کارشناسی مدیریت بازرگانی است. کشمیری از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود؛ سازمانی که بعدها به ویژه علیه جمهوری اسلامی، گرایش تروریستی را برگزید.
در پیشینه کشمیری سمتهایی چون عضویت در طرح و برنامه سپاه پاسداران، عضویت موثر در ستاد خنثی سازی کودتای نوژه، عضویت در دفتر نخست وزیری در سیستان و بلوچستان، عضویت در دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری و فعالیت در دبیرخانه شورای امنیت کشور دیده میشود. کشمیری همچنین متهم است سرهنگ احسان بنی عامری طراح و فرمانده کودتای نوژه را فراری داده است.
کشمیری قبل از انقلاب، توسط پسردایی خود ابوالفضل دلنواز که برادر همسرش نیز بود، جذب گروه سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شد.
کشمیری زنده است؟
برخلاف نظر عدهای که صحبت از ترور کشمیری در آلمان میکنند، یکی از فعالان سیاسی شناخته شده مقیم خارج از کشور نوشته است: کشمیری در این سالها حتی بر خلاف کلاهی نام مستعار نیز برای خود انتخاب نکرده است و آزادانه در آلمان در شهر برلین برای خود زندگی دارد. او آنقدر احساس امنیت میکند که حتی با نام خود اقدام به انتشار چندین کتاب کرده است و از آنجا که طبق قوانین آلمان به دلیل دست داشتن در اقدامات تروریستی، امتیاز پناهندگی سیاسی به وی تعلق نگرفته است و صرفاً اقامت انساندوستانه و حقوق بشری به وی دادهاند. او به راحتی به سفارت جمهوری اسلامی رفته و پاسپورت ایران را دارد.
این فعال سیاسی حتی تصاویر کتابهایی که کشمیری در آلمان چاپ کرده را منتشر کرده که میتوان به کتابهای فرانتس کافکا، دگردیسی و سه داستان دیگر، ترجمه ننوی نفس اثر هرتا مولر اشاره کرد.
به آقای رجایی گفتم: این چه حرفی است که زدهاید؟ ایشان فرمود: چطور؟ گفتم: یک بخشی از ارتشیها حس ناسیونالیستی و ایرانی دارند و برای ایران میجنگند، چه اصراری دارید بگویید ما برای خاک نمیجنگیم؟
اخیراً هم وب سایت صابرین نیوز با انتشار عکسی مدعی شده است که مسعود کشمیری زنده است و در آلمان زندگی میکند.
سه خاطره از شهید رجایی
علی اکبر ناطق نوری نماینده وقت مجلس شورای اسلامی میگوید: روزی در نخست وزیری به ملاقات شهید رجایی رفتم. ما دو تا تنها بودیم. گفتم: آقای رجایی جلوی نانواییها خیلی شلوغ است، صفهای طولانی درست میشود، نکند این توطئه اطرافیان بنی صدر باشد تا دولت شما را با بحران مواجه کنند؟
به آقای رجایی گفتم: این چه حرفی است که زدهاید؟ ایشان فرمود: چطور؟ گفتم: یک بخشی از ارتشیها حس ناسیونالیستی و ایرانی دارند و برای ایران میجنگند، چه اصراری دارید بگویید ما برای خاک نمیجنگیم؟
ایشان صورتش را نزدیک آورد و گفت: این روزها ته سیلوها را هم جارو کردیم و دادیم به مردم. اگر کشتی گندم کنار بندر نیامده بود، این مطلب را به شما هم نمیگفتم. اما حالا چون گندم آمده، خاطرم جمع است و توطئه پوست خربزهای در کار نیست.
خاطره دیگر این است. ایشان سفری به سیستان و بلوچستان رفته بود. از پلههای هواپیما که پایین آمده بود خبرنگار راجع به جنگ پرسیده بود. ایشان هم جواب داده بود: ما برای اسلام میجنگیم نه برای خاک.
به آقای رجایی گفتم: این چه حرفی است که زدهاید؟
ایشان فرمود: چطور؟
گفتم: یک بخشی از ارتشیها حس ناسیونالیستی و ایرانی دارند و برای ایران میجنگند، چه اصراری دارید بگویید ما برای خاک نمیجنگیم؟
ایشان واقعاً آدم منصفی بود گفت: راست میگوئید وقتی که آدم از پلههای هواپیما پایین میآید این بوق را جلوی دهان میآورند و آدم فکر نکرده حرف میزند.
بعد از نخست وزیر شدن شهید رجایی، جلسهای برای هماهنگی بیشتر بین رئیس جمهور و نخست وزیر برگزار میشد. روزی بنی صدر نشسته بود. شهید رجایی وارد جلسه شد. بنی صدر از جایش تکان نخورد. در همان جلسه به بنی صدر اعتراض شد که چرا جلوی نخست وزیر لااقل یک یالله نمیگویی؟
گفت: مگر رئیس جمهور جلوی نخست وزیر تکان میخورد؟
فهرست منابع:
بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟ داود علی بابایی، جلد پنجم، انتشارات امید فردا
خاطرات علی اکبر ناطق نوری، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
خاطرات آیت الله صادق خلخالی، نشر سایه
خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۶۰
نظر شما