یکی از تصویرسازیهای تحریفآلود و القاهای ناصواب درباره مواجهه با کشف حجاب این است که کسانی مدعیاند برخوردهای سخت در دورههای گذشته، حاصلی نداشته و حجم انبوه تمرکز بر روی تقابل انتظامی و قضائی با مسأله حجاب، به نتایج ارادهشده، متصل نشده است. در این روایت، اینطور وانمود میشود که گویا نظام در دهههای گذشته، تمام توان خویش را بر روی حجاب و مواجهه سخت با آن متمرکز کرد و هرچه بضاعت داشت را در این مسیر به کار گرفت و در عین حال، اکنون با خلاء دستاوری روبرو است. در واقع، اینان میکوشند با تصویرسازی انقباضی و حداکثری از گذشته، نوع خاصی از مواجهه را ملامت و نفی کنند و نشان بدهند که چنین مواجههای، بیفرجام و غلط است و باید رویکرد دیگری را برگزید.
برخلاف روایت یادشده، مسأله این است که در دهههای گذشته، هیچگاه حجاب، مسأله اصلی نبوده است، بلکه حتی فرهنگ نیز در هیچ دولتی، صدرنشین و بنیان انگاشته نشده است. بلکه دولتها و جریانهای رسمی، همواره یا به سوی اقتصاد حرکت کردند و یا به سوی سیاست. در این میان، فرهنگ جز تعارفهای سیاسی و تقابلهای انتخاباتی، منزلتی نداشته و هیچگاه به عنوان امر مستقل و کلیدی به آن نگاه نشده است. از طرف دیگر، مواجهههای انتظامی و قضائی نیز درباره مسأله حجاب، همواره حداقلی و موردی بوده و بیشتر جلوه بیرونی و بازتاب رسانهای داشتهاست.
از اینرو، میان واقعیت سیاستها و عملکردها از یک سو، و روایتهای رسانهای و حتی اجتماعی از آنها، شکاف بسیار بزرگی وجود دارد. حتی گشت ارشاد نیز که اینهمه درباره آن سخن گفته شد، فاقد حمایت جدی بوده و تنها در حاشیه و به عنوان نمادی از حضور حاکمیت در خیابان، ظهور داشت اما روشن بود که مواجهههای بسیار ناچیز و حداقلیاش نمیتواند گرهی را بگشاید و تحولی بیافریند. بهاینترتیب، باید صریح گفت که در طول دهههای گذشته، حجاب را باید امر «رهاشده» و «بهخودوانهاده» قلمداد کرد، نه امری که حاکمیت بر روی آن تمرکز کرده بوده و قدرتها و امکانهای ساختاری خویش را برای هدایت و نظارت بر آن به کار گرفته بوده است.
وقتی یک عامل، در حاشیه و نیمبند و رقیق است، نمیتوان از آن انتظار داشت که روند را «ثابت» یا «کاهشی» کند، بلکه در این حالت، فقط از «شتاب روند» میکاهد. یعنی اگر نبود، سرعت روند، «بسیار بیشتر» میشد. درباره گشت ارشاد، این حالت صحیح است نه اینکه وانمود شود حاکمیت با تمام توان، بر روی گشت ارشاد تکیه کرد و به حمایت از آن پرداخت و در نهایت نیز نتیجه نگرفت؛ بهویژه در دهه 90 در اثر سیاستهای لیبرالیستی در دولت اعتدالگرا، نهفقط مواجهه جدی و چالشی با مسأله حجاب به حاشیه رفت و اغلب به تعطیلی کشیده شد، بلکه با در پیش گرفتن رویکردهای ولنگارانه و تساهلی، روندی که رخ داده بود سرعت بیشتری پیدا کرد.
در واقع، سیاستهای دولت اعتدالگرا، اقتدار نظام را به چالش کشید و پیام ضعف ارسال کرد. این سیاستها به لایههای تجددی جامعه، نشان داد که امکان پیشروی دارند و میتوانند بر سر سبک زندگیِ غربی، وارد چرخه چانهزنی شوند و حرف خود را بر کرسی بنشانند. این دولت برای آنکه از حمایت و هواداری این بدنه اجتماعی برخوردار شود، ارزشهای اساسی و خطوط قرمز فرهنگی را به بازی سیاسی خویش وارد کرد و به این واسطه، به دیگریهای فرهنگی رسمیت بخشید.
تنها در لحظههایی از تاریخ که بدنه اجتماعیِ تجددی، چنین صداهای مخالفخوانی از درون حاکمیت میشوند، جان تازه میگیرند و به بیان و اظهار خویشتن فرهنگیشان در عرصه عمومی میپردازند. در شرایط حاکمیتیِ مبتنی بر اقتدار و مرزبندی، این طبقه اجتماعی دچار لکنت میشوند و احساس انقباض و انسداد میکنند و به حداقلها رضایت میدهند.
پس مسألۀ اصلی این است که از درون حاکمیت، چه صدا و ندایی برمیخیزد و لایه تجددی، چه درک و احساسی از نیروهای درونی حاکمیت دارند. اینان تابع سیاستهای فرهنگیِ حاکمیت نبوده و نیستند و نمیخواهند از سبک زندگیِ تجددی خویش عبور کنند، بلکه مایل به اظهار و تجلی آن در عرصه عمومی هستند، اما این کنش، وابسته به تصویرشان از منطق و انتخاب حاکمیت است. در هر دورهای که نیروهای همگون با اینان به درون حاکمیت نفوذ میکنند، این خوداظهاریها و جسارتها و ساختارشکنی ها افزوده میشوند و اینان میتوانند پس از دوره توقف، چند گام به پیش آیند.
نظر شما