به گزارش ایرنا، خانواده «شیخهنیا» ساکن روستای مرزی «مزرعه» در شهرستان سردشت بودند که روز بعد از سیزدهبدر سال ۱۳۷۲، پدر این خانواده «احمد شیخهنیا» هنگام ورود به تاکستان و بر اثر انفجار مین فوت کرد و بعد از این اتفاق چون از نعمت مادر هم محروم بودند، بچههای کوچکش با کمک اهالی روستا، جنازه پرپر شده پدر را به آرامستان روستا برده و دفن کردند.
اکنون بیش از ۳۰ سال از این واقعه میگذرد و «آمنه» که آن زمان ۱۱ سال داشت، اکنون بزرگ شده و در روستای «بیواران» سردشت ازدواج کرده است اما هنوز هم داغ فوت ناهنگام پدر را بر پیشانی دارد و این درد وی را می رنجاند.
مدتی قبل کاروان شهیدان تازه تفحص شده در خاک اقلیم کردستان عراق از طریق مرز کیله سردشت وارد میهن اسلامی شد و من هم افتخار داشتم برای پوشش خبری این رویداد به سردشت اعزام شوم، صبح زود خودم را به مرز کیله رساندم و پس از انجام تشریفات نظامی و اداری که کمی هم با تاخیر صورت گرفت، کاروان شهیدان برای تشییع و استقبال به سمت سردشت به حرکت درآمد.
تعدادی از اهالی روستاها در مسیر کاروان تشییع شهدا، برای استقبال به سر مسیر آمده بودند اما گلابپاشی و تعارف نان های محلی «کولیره» توسط یکی از بانوان در روستای «بیواران سفلی» به سربازان و این کاروان، برایم بسیار جالب بود و پس از ثبت تصویری این رویداد، خودرو را متوقف کردم و به رسم ادب و قدرشناسی از اقدام انسانی این بانوی روستایی از خودرو پیاده شدم.
برایم جالب بود که اهالی این منطقه با وجود بمبارانهای تبلیغاتی دشمنان و گروهکها تا این اندازه با احترام با کاروان شهدای تازه تفحص شده رفتار می کنند و علاوه بر پاشیدن گلاب و گل خشک شده محمدی حتی به سربازان، آب و به احتمال اینکه سربازان گرسنه هم باشند، نان های محلی تعارف می کنند.
با یکی از این بانوان که لباس محلی (پوشش کار) برتن داشت، هم صحبت شدم و دلیل این همه بزرگمنشی و سخاوت زنان این روستا را سوال پرسیدم، هنوز حرفایش را شروع نکره بود که اشک دور چشمانش حلقه بست و گفت: احسال می کنم که این پیکرهای تازه تفحص شده بوی پدرم را می دهند.
بغض جلو گلویش را گرفته بود و چشمانش را به طرف پایین خیره کرده بود و گویی نمی خواهد بحث را ادامه دهد، از وی پرسیدم که شما هم فرزند شهید هستید؟
پس از مکثی کوتاه گفت: بله پدر من هم شهید شده اما ما عضو هیچ بنیادی نیستم.
کمکم موضوع برایم جالبتر میشد و از این بانوی سردشتی خواستم که بیشتر در مورد زمان و مکان شهادت پدرش برایم توضیح دهد.
آمنه شیخهنیا گفت: ۱۴ فروردین ۱۳۷۲ بود که پدرم به تاکستان دیم (زمان هرس انگور)، در حاشیه روستای «مزرعه» رفته بود، تاکستان ما در مسیر پایگاه سپاه قرار داشت، گویا منافقین می خواستند که به سربازان سپاه ضربه بزنند و برای آنها تله مین کار گذاشته بودند.
وی افزود: پدرم آن روز چند قدم پس از ورود به تاکستان و بر اثر انفجار مین فوت کرد و پس از پیچیده شدن صدای انفجار تعداد زیادی از اهالی روستا به مزرعه ما رفتند و اعضای پیکر متلاشی شده پدرم را جمع و آن را در آرامستان روستا دفن کردند و من و برادرانم که همگی کوچک بودیم در حالی که گریه می کردیم، شاهد این رویداد بودیم.
وی اظهار کرد: پس از فوت پدرم و چون از قبل مادر هم نداشتیم، زندگی برای من و برادران بسیار سخت بود و در حالی که سن بسیار کمی داشتیم، برای امرار معاش خود به سختی کار می کردیم و هنوز هم ۲ برادر بزرگم بر اثر فشار زیاد کار سخت و سنگین در آن دوران، مشکل دیسک کمر دارند.
وی گفت: چند سال بعد از اینکه برادرانم بزرگ شدند برای پیگیری پرونده شهادت پدرم به بنیاد شهید و دیگر دستگاه های دولتی رفتند اما متاسفانه چون آن وقت در روستای ما خانه بهداشت وجود نداشت و جنازه پدرم را هم به بیمارستان نبردیم و هیچ مدارکی بالینی از حادثه پدرم نداشتم، تاکنون پرونده شهادت پدرم تایید نشده است.
اکنون خانواده ما حسرت این را داریم که نام پدرم و مزار وی به واژه مقدس شهید مزین نشده است، هر چند که خداوند می داند که پدرم نیز مانند اعضای این کاروان یک شهید واقعی بوداین بانوی سردشتی افزود: حالا که بیش از ۳۰ سال از این رویداد گذشته است، من و برادرانم با هزاران سختی و مشکلات بزرگ شدیم و روی پای خود ایستادهایم، اما اکنون خانواده ما حسرت این را داریم که نام پدرم و مزار وی به واژه مقدس شهید مزین نشده است، هر چند که خداوند می داند که پدرم نیز مانند اعضای این کاروان یک شهید واقعی بود.
وی در حالی که اشک چشمانش را پاک می کرد، گفت: از استاندار آذربایجانغربی و مدیران کل درخواست می کنم که با ورود به پرونده پدرم و بر اساس شواهد محلی و حتی فرماندهان آن زمان سپاه که در روستای ما مستقر بودند، تلاش کنند تا احقاق حقی صورت بگیرد که این اجر دنیوی و اخروی دارد.
کاروان شهدای تازه تفحص شده در حال دور شدن از روستای «بیواران» بود و من ناچار بودم با این بانوی سردشتی خداحافظی کنم ولی به وی قول دادم که با تهیه گزارش از این گفت و گو، حرفهای ناگفتهاش را به گوش مسوولان برسانم و از آنان هم بخواهم که از نزدیک برای گوش دادن به رنجهای این بانو و برادرانش به روستای آنان سفر کنند.
سردشت نخستین شهر بمباران شیمیایی کشور با ۱۲۰ هزار نفر جمعیت در جنوب آذربایجان غربی و هم مرز با کشور عراق واقع شده و ۸۵۶ شهید و بیش از چهار هزار جانباز تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.
نظر شما