۲۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۰
کد خبرنگار: 1449
کد خبر: 85258533
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

خدایا کمکم کن حیدر شوم

۲۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۰
کد خبر: 85258533
خدایا کمکم کن حیدر شوم

همدان- ایرنا- خورشید، بزرگ‌ترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبّر آزادگی و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی‌تعلق‌ترین ثانیه‌های زندگی، بر زبان شهید «جمشید بیات» جاری می‌شود، رهایی از همه آنچه در این دنیای مادی است.

به گزارش ایرنا؛ این مناجات شبانه شهید «جمشید بیات» است که از خدا طلب رهایی از تعلقات دنیا می‌کرد و زیباتر از آنچه در این جهان می‌توانستی تصور کنی، پیوستن به همرزمانش و دوستان شیرمردش بود که در خط مقدم، برای دفاع از وطن جنگیدند و به لقاء‌الله رسیدند.

خدایا کمکم کن حیدر شوم. خدایا کمکم کن داریوش(رضا) ساکی شوم که اینان نیز از تو بودند و برای تو و به خاطر تو به شهادت رسیدند، خدایا من از شر شیطان وسواس خناس به تو پناه می‌برم؛ خدایا من از پلیدی، زشتی، حسد، غیبت و تمام خبائث به تو پناه می‌آورم، کمکم کن، کمکم کن که نیازمند کمک‌های تو هستم، این بخشی از مناجات‌های شهید بیات است که چه زیبا و در همه حال از خدا مدد می‌طلبد.

پدر شهید «جمشید بیات» می‌گوید: پسرم پس از شهادت همرزمانش ناراحتی زیادی داشت که چرا از قافله جا مانده است، او خودش تعریف کرد که به خدا گلایه کردم و متحیّر بودم که چه گناهی کردم که شهادت روزی‌ام نمی‌شود.

حاج محمد که خواربار فروش است و در کُنج مغازه‌ای دنج در خیابان شهید مصطفی خمینی(ره) سال‌هاست با کسب روزی حلال، فرزندانی پاک و خداجوی همچون شهید بیات را تربیت کرده تا برای وطن افتخار کسب کنند و امروز نام فرزند دلاورش در آسمان شهر ملایر بدرخشد.

در نیمه‌ روز مهر پاییزی در مغازه‌اش مهمانش شدیم تا از خاطرات فرزندش و دلتنگی‌هایش برایمان بگوید، با گشاده‌رویی و قلب مهربانش به استقبال‌مان آمد، محاسنش سفید شده بود و با بیش از هشت دهه‌ای که عمر با برکت از خدا گرفته بود، افتخار می‌کرد که فرزندش نزد خدا برگزیده شده است.

حاج محمد با این شعر زیبا که: «همزاد کویرم، تب باران دارم، در سینه دلی شکسته پنهان دارم، در دفتر خاطرات من بنویسید، من هر چه دارم از شهیدان دارم» باب سخن را باز و یک چایی گرم مهمان‌مان کرد.

خدایا کمکم کن حیدر شوم

شهید بیات شهید وارسته‌ و سرافرازی است که با سوره مومنون به آرامش قلبی رسید، خودش در درد دلهایش را پدرش گفته در این حال قرآن را باز کردم و سوره مؤمنون آیه ۱۱۴ جلویم مجسم شد و تا آیه مومنون را خواندم، قلبم قدرت گرفت و آرامش پیدا کردم و مطمئن شدم که من هم خواهم رفت.

حاج محمد که به عشق فرزندش منزل خود را به نام شهید حسینیه کرده، تا سال گذشته عطر وجود همسر و مادری دلسوز را در خود حس می‌کرد، اما امروز مادر شهید بیات که خود خواهر ۲ شهید والامقام است، سال گذشته به فرزند و برادران شهیدش پیوست.

حاج محمد از خداوند چهار پسر و یک دختر را گرفته، جمشید فرزند دوم او و متولد سال ۱۳۴۵ است که اول تیرماه ۱۳۶۷ در ماووت عراق همراه با همرزمانش از جمله فرمانده گردان سردار حاج حسن تاجوک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

پدرش از اخلاق، رفتار و منش شهید بیات در دوران کودکی گفت: انگار خدا او را از اول برگزیده بود، خلق و خوی مهربانش با پدر، مادر، خواهر و برادران، همسایه‌ها و همکلاسی‌هایش بی‌نظیر بود و همه از او راضی بودند.

او به احساس مسئولیتش در دوران انقلاب اشاره کرد و ادامه داد: در دوران مبارزات انقلاب اصلا جمشید در خانه نبود و همه وقتش را در خیابان‌ها و کنار مبارزان انقلابی می‌گذراند، بعد از پیروزی انقلاب پسرم کلاس سوم راهنمایی بود و در مدرسه دارالفنون تهران درسش را ادامه داد و در آنجا خود را برای دانشگاه آماده می‌کرد.

جمشید در دانشگاه علامه طباطبایی تهران در رشته الهیات پذیرفته شده بود و برای ورود به دانشگاه، برای گرفتن پرونده از ملایر به تهران رفتم، چون حتما باید پدر برای گرفتن پرونده می‌رفت تا اجازه ورود به دانشگاه را می‌دادند، مدیر مدرسه آنجا وقتی می‌خواست پرونده او را بدهد، خیلی ناراحت بود که جمشید آنجا را ترک می‌کند و می‌گفت خوشحالم که جمشید به مدارج بالاتر می‌رود.

خدایا کمکم کن حیدر شوم

جمشید هم دانشجو بود و هم در جبهه‌ها حضور داشت، پسرم حال و هوای جبهه داشت، وقتی زمان جنگ امام راحل فرمان ارتش ۲۰ میلیونی را صادر کرد، جمشید سر از پا نمی‌شناخت و حدود ۱۸ ساله بود که به منطقه رفت، او در کنار همرزمانی همچون سردار حسن تاجوک، شهیدان عاشوری، احدی، ساکی و اکبری در جبهه بود و شهید سردار تاجوک فرمانده گردان او بود.

افتخار می‌کنم که پسرم بارها با شهید همت همراه بود و در کنار این شهید والامقام در مناطق مختلف جنگی حضور داشت، طبق گفته همرزمانش، شهید جمشید بیات به هیچ چیز نه نمی‌گفت و کارهای سخت را بر عهده می‌گرفت، او بی‌سیم‌چی شهید تاجوک بود.

به گفته همرزمان شهید بیات؛ او در جبهه به نماز شب مداومت داشت و خودسازی، تقوا، بصیرت و اندیشه پاک و الهی از خصوصیات او بود، در سخت‌ترین شرایط، آرامش خاصی داشت و لبخندهایش آرام‌بخش دوستانش بود.

آنگاه که سلاح در دست می‌گرفت همچون امواج شکننده طوفانی به سینه سخت صخره‌های کفر و نفاق می‌کوبید و بی‌هیچ ادعا و تمنایی هر کجا عملیاتی بود، جمشید هم بود و در سینه کوچکش قلبی به بزرگی دنیا را حمل می‌کرد، گویی صد سال در وادی عرفان سیر کرده و همه اسرار را آموخته بود.

یکی دیگر از همرزمانش از قول شهید تاجوک درباره‌اش می‌گفت: وقتی یک گردان به خط می‌زد، افرادی همچون شهید «احمدرضا احدی» و شهید «جمشید بیات» دلاور پیدا می‌شد که تا عمق خطر بتازند.

یکی دیگر از همرزمان جمشید نیز در خاطره‌ای می‌گفت: برای رساندن مهمات به خط قرار بود بروم که جمشید همراهم بود، در یک شب تاریک و ظلمانی در منطقه بسیار صعب‌العبور که دو طرفش دره بود و زیر دید دشمن، وقتی به جمشید نگاه می‌کردم قوت قلب می‌گرفتم، او می‌گفت چفیه مرا که سفید است و در تاریکی معلوم است، نگاه کن و بیا و نترس، وقتی رسیدیم آنجا بچه‌ها جمشید را غرق بوسه کردند.

خدایا کمکم کن حیدر شوم

حاج محمد می‌گوید: جمشید بارها در عملیات‌های مختلف مجروح شد و بیمارستان‌های تهران، اصفهان و تبریز بارها پذیرای تن مجروحش بودند.

او ادامه می‌دهد: هر کسی یک بار او را می‌دید متأثر از حسن خلق، تقوا و خلوصش می‌شد، عشق و علاقه ویژه او به قرآن، نماز اول وقت، شرکت در جلسات و برنامه‌های قرآنی و توجه و حساسیت به مساله حجاب از وی فردی متدین ساخته بود و همه کارهایش برای خدا و با اخلاص بود؛ همیشه از خدا یک آرزو داشت و آن هم شهادت بود که به آرزویش رسید.

یک روز جمشید بسیار ناراحت بود، وقتی می‌دید در عملیات‌های مختلف دوستان و همرزمانش شهید می‌شوند، غصه و ناراحتی زیادی داشت که چرا از قافله جا مانده است، در این حال قرآن را باز کرد و سوره مؤمنون آیه ۱۱۴ «انْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا ۖ لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (شما اگر از حال زندگانی خود آگاه بودید می‌دانستید که مدت درنگتان در دنیا بسیار اندک بوده است)، جلویم مجسم شد و با این آیه به آرامش قلبی رسید.

رفتار جمشید با مادرش بیش از یک رابطه عاطفی خاص و ویژه بود، قبل از سفری که از ملایر رفت و به شهادت رسید، به مادرش گفت مادر حلالم کن، مادرش گفت جمشید مگر چه کار کرده‌ای که تو را حلال کنم، جمشید گفت به من شیر داده‌ای، به شوخی هم به مادرش گفت برایت ۲ کیلو شیر می‌خرم، مادرش خندید و گفت حلالت کردم و سپردمت به امام حسین(ع)؛ آن لحظه حال جمشید دگرگون شد و گفت مادر اگر می‌گفتی به امام حسن(ع) سپردمت بر می‌گشتم، اما حالا که من را به امام حسین(ع) سپردی می‌دانم بر نمی‌گردم.

همان سفر آخر بود که در مغازه‌ام آمد و با من خداحافظی کرد، من از جایم بلند شدم تا بدرقه‌اش کنم، گفت بابا دنبالم نیا، اما من طاقت نیاوردم و دنبالش رفتم، به قد و قامتش نگاه کردم، انگار کسی در دلم می‌گفت دیگر جمشید را نمی‌بینی، ولی من دنبالش رفتم و تا سپاه که محل اعزامش بود با دوچرخه رفتم، در آنجا بود که برای آخرین بار رفت و دیگر برنگشت.

حاج محمد که همچنان دلتنگ فرزندش است، مکثی کرد و گفت: وقتی خبر شهادت پسرم را به من دادند یکی از دوستان نزد من آمد و احوال‌پرسی کرد و گفت از بچه‌ها و آقا جمشید چه خبر، گفتم خبر خاصی ندارم، گفت من شنیده‌ام جمشید و چند تا از همرزمانش مجروح شده‌اند، در آن لحظه دلهره من را برداشت و با صحبت‌هایی که شد متوجه شدم خبرهایی است، اما باز هم خودم را نشکستم.

خدایا کمکم کن حیدر شوم

در آن لحظه من را به خانه یکی از دوستان بردند، آنجا بودیم که کم‌کم به من گفتند جمشید شهید شده است، آن روز هم جمشید و هم سردار تاجوک و چند نفر از همرزمانشان شهید شده بودند، با چند نفر از دوستان به منزل آمدیم، حال و روز خوبی نداشتم، مادرش از من پرسید چه شده، گفتم چیزی نیست یک موتور به حاج‌آقا زد و رفت؛ حاجی مقداری ناراحت است.

به مادرش در آن لحظه نگفتند، کم‌کم حاج خانم متوجه شد که پسرش شهید شده؛ تقریبا ۲ روز بعد از شهادت پسرم، پیکر مطهر او و همرزمانش را به ملایر آوردند، وقتی پیکر جمشید را دیدم خمپاره بدنش را پاره پاره کرده بود، لحظه سختی بر من گذشت، دقیقا یادم نیست آن روز ۶ یا هفت شهید آورده بودند که با استقبال بی‌نظیر مردم تشییع و به خاک سپرده شدند.

حاج محمد شهادت را برگزیده شدن می‌داند و اینکه شهادت برای خانواده شهدا به معنای مصیبت نیست، بلکه افتخار است برای ما، نیمه شب‌ها از خواب بیدار می‌شوم و رو به آسمان خدا را شکر می‌کنم به خاطر اینکه فرزندم در این راه رفته و از خدا می‌خواهم ما را شرمنده شهدا نکند تا روز قیامت روی این را داشته باشیم دست شفاعت جلوی شهدا دراز کنیم.

این انقلاب به سختی به دست آمده و امروز باید قدر و قیمت آن را بدانیم تا در دنیا و آخرت جوابگوی شهدا باشیم، شهدا حیّ و زنده و ناظر بر اعمال ما هستند؛ هر لحظه در جای‌جای این خانه حضور شهید را حس می‌کنم و این افتخار است که فرزندم در این راه رفته و بزرگترین نعمت و رحمت خدا برای ما بوده است.

و این آخرین حرف دل شهید جمشید بیات است که باید الگو و سرمشق همه جوانان قرار گیرد:

بسم الله الرحمن الرحیم

گر چه می‌دانم که شهادت شاید نصیبم نشود، اما اطاعت امر واجب است.

( امام را دعا کنید ) (مهدی عج را صدا کنید )

و چند کلامی کوتاه به عنوان وصیت‌نامه نگاشته می‌شود:

«خانواده گرامی سلام گرم مرا پذیرا باشید. خداوند به شما اجر و ثواب عنایت بفرماید چون زحمات زیادی برای من کشیده اید این جمله را همیشه بیاد داشته باشید که شیعیان علی (ع) دنیا را برای آخرت می خواهند یعنی همه ما باید بدانیم وعده خداوند حق است و میعاد ما در جهانی دیگر، نه این که آنقدر به دنیا بچسبیم طوری که گویی دیگر از دنیا نمی رویم».

خط سرخ شهادت خط ائمه معصوم(ع) می‌باشد.

والسلام علیکم و رحمه الله

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha