به گزارش ایرنا، شهید «غلامحسین دهقانی» ۱۲ مهرماه سال ۱۳۴۹ در گرگان به دنیا آمد و در دفاع از میهن اسلامی سوم شهریور ۱۳۶۴ در مریوان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
در هوای سرد پاییزی قصد زیارت مادر شهید دهقانی را میکنم و میخواهم در هم صحبتی با او پسر دلاور و رشیدش را بیشتر بشناسم. آدرس خانه را راحت پیدا میکنم و در محله امام رضا گرگان زنگ در یک خانه قدیمی با سقف شیبدار سفالی را فشار میدهم. صدای مهربانی مرا به خانه دعوت میکند «بفرمایید در باز است».
وارد اتاق که میشوم پیرزنی به انتظارم نشسته و چای را برایم در استکانی ریخته است. شرمنده میشوم و مینشینم. در حالی که به سختی حرکت میکند از اتاق خانه خارجشده و بعد از مدتی با سبدی پر از میوههای پاییزی برمیگردد.
اولین بار است که وارد این خانه شده ام اما احساس میکنم انگار به این خانه تعلق دارم و جای غریبی نیامدهام. منتظرم چای خنک شوم تا بنوشم و این زمان، فرصت خوبی است تا نگاهی به اطراف بیندازم. دور و بر خانه را که نگاه میکنم پر از عکس شهدا و نمادهای دفاع مقدس است. مثل خانه دیگر خانوادههای شهدا. عهد آنان با انقلاب و دفاع مقدس انگار پیوندی همیشگی و جاودانه تا لحظه آخر زندگی است.
جستجوی من که تمام شد، لبخندی زد و گفت: پسرم روز ولادت امام حسین (ع) متولد شد. با توجه به ارادتی که به ایشان داشتم نام پسرم را غلامحسین گذاشتم.
فاطمه سلطان زمانیان افزود: سن زیادی نداشت که پایش به مسجد باز شد. تقریبا کار هر روزش این بود که دقاقی قبل از اذان مغرب کار و بازی را تعطیل میکرد و میرفت مسجد . موقع برگشت از او میپرسیدم « مسجد چکاری انجام دادی؟» میگفت «نماز جماعت خواندیم و برای امام خمینی و شهیدان دعا کردیم».
وی اظهار کرد: وقتی بزرگتر شد دیگر عشق او امام خمینی (ره) بیشتر میشد. با دوستانش بر در و دیوارها نقاشی امام و شهیدان را میکشیدند و شعار «مرگ بر ضد ولایتفقیه، درود بر رزمندگان اسلام» را مینوشتند.
وی ادامه داد: دانشآموز مدرسه «شازده قاسم» بود. از خانه لباس فرم بسیج را میپوشید و میرفت. البته من اینها را نمیدانستم. یک روز برای پیگیری درسش به مدرسه رفتم آنجا بود که متوجه شدم با لباس سربازی و پوتین به مدرسه میرود . انگار این لباسها را در آشپزخانه مخفی میکرد و وقتیکه از در منزل خارج میشد در کوچهها لباسهایش را تعویض میکرد. عشق به وطن در غلامحسین موج میزد.
این مادر شهید افزود: یکی دیگر از کارهایی که غلامحسین زیاد انجامش میداد، اجرای تئاتر بود. دوستانش را جمع میکرد و در مدرسه و جاهای دیگر برای آنها نمایش اجرا میکرد.
وی اظهار داشت: از مدرسه و ورزش که میآمد به سرعت لباسهای کثیفش را میشست. میگفتم «پسرم تو خستهای اجازه بده من بشورم» میخندید و به کارش ادامه میداد.
این مادر شهید افزود: سن و سالش که به اعزام جبههها نزدیک شد، کار هر روزش این بود که بعد از مدرسه برود جلوی در سپاه و از زمان اعزام باخبر شود. غروب که به خانه میآمد غرق در افکار بود. بعد از نماز کارش گریه و دعای زیاد بود که «خدایا پس کی نوبت من میشه». میگفتم «ننهجان تو هنوز خیلی بچهای. بشین و درست را بخون» میگفت «ننهجان باید برم جبهه. کشور به من نیاز داره بعدا هم میتونم درس بخونم. بخوانم».
یک شب بعد از رد و بد شدن همین گفتوگوها، دستانم را بوسید و گفت «میرم تا شما و مادران توی آسایش باشین» لباسهایش را پوشید. از دوست و آشنا حلالیت گرفت، راهی سپاه شد، به جبهه رفت و دیگر برنگشت.
وی اظهار کرد: تا چهار ماه از غلامحسین خبری نداشتیم. تا آنکه به همسر مرحومم که در جبهههای جنوب در قسمت پشتیبانی فعالیت میکرد اطلاع دادند که هنگامیکه غلامحسین توسط افراد ضدانقلاب در مریوان به شهادت رسید.
وی بیان کرد: همسرم مرخصی گرفت و صبح به خانه رسید ولی به من درباره شهادت غلامحسین چیزی نگفت. بعدازظهر چند نفر از جوانان سپاه آمدند و گفتند «منزل آقای دهقانِ؟» گفتم «بله» با شنیدن صدای «خدا صبرتان بده فرزندتان شهید شده» گریه کردم و بیهوش شدم. صبح ماشینی آمد تا ما را به امامزاده عبدالله (ع) که فرزندم را آنجا غسل میدادند، برسانند و آخرین بار بتوانم پسرم را ببینم.
گویی به آرزوهایی که برای پسرش داشت فکر میکرد. گفت: کاش میتوانستم برای یکبار دیگر او را ببینم و سروصورتش را غرق بوسه کنم. باور کنید اگر هزار بار زنده شود و بخواهد به جبهه برود باز هم مخالفتی نمیکنم.
این بانوی ۸۷ ساله با سوز و گداز شروع به خواندن نوحه میکند «تو توکل بر خدا کن، تو به زینب اقتدا کن، وقت پیروزی اسلام، من میجنگم تو دعا کن، کرده او نامه به خانه من، من به سنگر تو به خانه، وقت پیروزی اسلام من میجنگم، تو دعا کن، تو برو حجله به پا کن، تو برو خلق را صدا کن، جان مادر من دیگه برنمیگردم، جان مادر...»
این مادر شهید گفت: همیشه از اینکه دامادی پسرم را ندیدم ناراحت بودم ولی همان انگیزهای شد تا معرف بیش از ۳۰۰ نفر برای ازدواج شوم کسانی که امروز آنها دختران و پسرانشان را راهی خانه بخت میکنند، چند سالی است که سنم بالا رفته و نمیتوانم راه بروم ولی با تلفن دختران و پسران مجردی که میشناسم معرفی میکنم و راه پسرم را ادامه میدهم.
وصیتنامه شهید غلامحسین دهقانی
«برادران بسیجی خصوصاً نوجوانان، از شما میخواهم که راهم را ادامه دهید و همانگونه که به بسیج خدمت کردهاید تا آخر هم همینگونه بسیجی باشید و از تهدید دشمن نهراسید. از شما میخواهم که مواظب دشمنان داخلی و خارجی باشید که میخواهند از راه جنگ، توطئه و به فساد کشانیدن جوانان، به اسلام ضربه وارد کنند. خدای قادر به آدمی عقل و شعور داده تا چگونه زیستن و چگونه رفتن را بشناسد.
هرچند راه زیستن خود را اشتباه و با معصیت طی کردم، اما میخواهم راه رفتن خویش را از امام حسین (ع) که سرخویش را درراه معبود از دست داد بیاموزم. خداوندا، به خاطر رضای تو و خشنودی تو با دشمنان اسلام نبرد میکنم تا از فرمان تو اطاعت و از امتحان بزرگت با سربلندی بیرون بیایم».
مطابق داده دستگاههای مرتبط در گلستان، نزدیک به ۳۳ هزار رزمنده از این استان در جنگ تحمیلی شرکت داشتند و نیز این استان شمالی در دوران پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس ۴ هزار شهید تقدیم کرده و افزون بر این ۱۳ هزار جانباز و هزار و ۱۷۸ آزاده دارد و همچنین هماکنون پیکر پاک و مطهر ۱۴۰ تن از شهدای گمنام در ۵۴ نقطه گلستان در خاک استان حضور دارند و ۲۲۰ شهید گلستان در حال حاضر مفقودالاثر و جاویدالاثر هستند.
نظر شما