تا به حال چند بار درباره عوامل موفقیت با خود فکر کردهاید؟ حتما دیدهاید که در زندگیِ انسانهای موفق، هم حرکت دیده میشود و هم جهت. اگر حرکت نکنیم، یعنی درجا زدهایم و اگر جهت نداشته باشیم، سرگردان میشویم. چند جمله زیبا از کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دِوو، دیدم که حیفم میآید در اینجا نقل نکنم. او میگوید «آرزوی هر شخص، او را میسازد و شخصیت او را کنترل میکند. آرزو مانند سُکّان یک کشتی، جهت حرکت را مشخص میکند.
سُکّان یک کشتی نسبت به خودِ آن، ممکن است خیلی کوچک باشد و حتی از دور دیده نشود اما مسیر حرکتِ یک کشتی عظیم را کنترل میکند. یک زندگی هم بدون امید و هدف، مثل یک کشتیِ بدون سکان است. یک فردِ بیهدف، جهت خودش را از دست میدهد و آنقدر در امواج متلاطمِ زندگی سرگردان میشود تا سرانجام غرق شود».[۱]
آن چیزی که باعث میشود بسیاری از افراد دچار افسردگی شوند، نداشتن یک هدف مشخص در زندگی و نداشتن انگیزه کافی برای رسیدن به آن است. آن کسی که دست به خودکشی میزند، کسی است که یا نمیداند برای چه زنده است و یا خود را در رسیدن به آن هدف، ناتوان میبیند. این واقعیت تلخی است اما باید پذیرفت که «بیهدفی، قاتل انسان است». هدف به زندگی معنا میدهد. هدف به ما انگیزه و به زندگی ما جهت میدهد. کسی که هدف مشخصی دارد، احساس ارزشمند بودن میکند. همین احساس، باعث بالا رفتن اعتماد به نفس او میشود. این هدفهایمان هستند که ما را در زندگی جلو میبرند.
هدفگذاری مهمترین عاملِ خلقِ یک آینده درخشان است
پس بیاییم آیندهمان را بسازیم. زندگی کردن بدون هدف مثل مسافرت بدون مقصد است. اگر جایی را برای رسیدن انتخاب نکرده باشیم، چطور ممکن است به آنجا برسیم؟ این، مثل آن است که تیر و کمانی به دست بگیریم اما نشانهای نداشته باشیم تا به آن بزنیم. در این صورت، چه فرقی میکند که تیرمان را به کدام سمت پرتاب کنیم؟ اصلا چه فرقی میکند که تیرمان را پرتاب کنیم یا پرتاب نکنیم؟ درست مثل همان مسافر که فرقی ندارد از کدام راه و جاده حرکت کند. چون قرار نیست به جایی برود. حالا اگر حرکتی هم نکند، باز هم فرقی ندارد. این یعنی سرگردانی! یعنی بههمریختگی!
اما اگر دارای هدف یا هدفهای روشنی برای خودمان باشیم، میتوانیم روی آن هدفها تمرکز کنیم، به آنها فکر کنیم، برای رسیدن به آنها نقشه بکشیم و برنامهریزی کنیم. ما زمانی راه میافتیم که از قبل، مسیر را انتخاب کرده باشیم و در راه هم دائما مراقبیم تا اشتباه نکنیم. حالا دیگر اوضاع فرق میکند. چون ما میدانیم که قرار است به کجا برسیم. همین تمرکز است که ما را از سرگردانی نجات میدهد. بنابراین دیگر، نیروهایمان را هدر نمیدهیم و همه را متوجه هدف بزرگمان میکنیم. خورشید همیشه میتابد ولی همیشه باعث به وجود آمدن آتش نمیشود اما کافی است با ذرهبین، شعاعهای تابش آن را متمرکز کنید تا ببینید چگونه اشیاء را آتش میزند.
حقیقت این است که متأسفانه بسیاری از انسانها زندگیِ هدفمندی ندارند. برای همین است که بر اساس یک برنامهریزی صحیح و با یک نظم منطقی زندگی نمیکنند. این مسئله، حتی باعث میشود ما در ذهنمان هم، درست و منطقی فکر نکنیم و در نتیجه، دچار اختلاف و تناقض در شخصیت شویم؛ گاهی ورزش میکنیم و گاهی سیگار میکشیم. گاهی مطالعه میکنیم و گاهی ساعتها در سایتها و کانالهای مختلف از تلویزیون و ماهواره گرفته تا اینترنت و پیامرسانها مشغول تلف کردن وقتمان هستیم. از یک طرف نماز میخوانیم و از طرف دیگر دروغ میگوییم و مردمآزاری میکنیم و هزاران تناقض دیگر که در ما وجود دارد. تنها، افرادی که دارای حرکتِ هدفمند در زندگی هستند، طعمِ لذتِ واقعی را میچشند، حتی اگر در ظاهر بارها شکست بخورند و زندگیِ سختی داشته باشند.
سالها پیش در یک باشگاه کاراته مشغول ورزش کردن بودم. تقریبا به دقایق پایانی رسیده بودیم و وقت آن بود که هرکس با حریف تمرینیاش مبارزه کند. بین من و حریفم مبارزه سختی درگرفت و به شدت همدیگر را میزدیم. در همان دقیقهها، یکی از دوستانم وارد باشگاه شد و برای اولین بار چنین صحنهای را از نزدیک دید. بعد از تمام شدن تمرین به سمت من آمد و در حالی که چشمانش از تعجب گشاد شده بود، گفت «این چه کاری است؟! مگر شما دیوانه شدهاید؟! چرا به خودتان رحم نمیکنید؟» بعد سؤال کرد «ببینم تو وقتی کتک میخوری، احساس درد نمیکنی؟» گفتم «چرا دردَم میآید، خیلی هم زیاد!». «پس چرا این کار را میکنی؟». «باورت میشود اگر بگویم که در همان لحظه که دردَم میآید، لذت هم میبرم؟». «مگر میشود؟». «بله میشود. چون در همان لحظه، دارم به این فکر میکنم که مقاومت بدنم با این تمرینها بیشتر میشود و زودتر آماده مسابقه میشوم.»
بله؛ اگر هدف، قهرمانی در مسابقه باشد و انگیزه کافی هم وجود داشته باشد، در همان لحظههایی که کار سخت میشود و از نگاه دیگران در بدترین شرایط هستید، در حال لذت بردن هستید. عرق میریزید، کتک میخورید، درد میکِشید اما لذت هم میبرید. این یکی از معانی آیه ان مع العسر یسری است. این آیه نمیگوید پس از هر سختی یک آسانی است. نمیگوید پایان شب سیه، سپید است. نه! میگوید همراه هر سختی، یک آسانی وجود دارد. یعنی همزمانیِ سختی و زحمت، با آسانی و لذت! این ممکن نیست مگر وقتی که انسان ببیند که تحمل این مشکلات در جهت رسیدن به هدفش است. آنگاه از درون، راضی و شاد است و از بیرون، پرتلاش و زحمتکش.
حالا سؤال اینجاست که من چه هدفی را باید انتخاب کنم؟ چطور باید انتخاب کنم؟ از کجا بدانم هدفی که دارم ارزشش را دارد یا نه؟ همینجا بهتر است این مسئله را هم روشن کنم که خیلی وقتها ما دچار یک دوگانگی در انتخابِ هدفهایمان میشویم. دوگانگی میان مادّیات و معنویات. بعضی افراد فکر میکنند که راه این دو از هم جداست و فقط میتوانند یکی را انتخاب کنند. با خودشان فکر میکنند که اگر من به فکر معنویات باشم، به اخلاق فکر کنم، به کمک کردن به دیگران، به مسئول بودن، به خدا، به عشق و به قیامت، دیگر باید قیدِ خانه داشتن، ماشین خریدن، تفریح کردن و لباس زیبا پوشیدن را بزنم و اگر دنبال یک شغل خوب رفتم، با آدمهای پولدار گشتم و به مسافرت خارجی رفتم، دیگر نمیتوانم سراغ مسجد بروم، به جامعهام خالصانه خدمت کنم و با نیازمندان همدردی کنم.
این درست نیست. بلکه باید بگویم اگر ما در زندگی، فقط به یکی از این دو مساله فکر کنیم و تنها برای رسیدن به همان تلاش کنیم، معنای زندگی و خوب بودن را درست درک نکردهایم و معنای موفقیت واقعی را نفهمیدهایم. به شخصیت و زندگی حضرت سلیمان نگاه کنید. او پیامبر خداست، پس در اوج معنویت است ولی بیشترین امکانات مادی را هم که یک نفر میتوانسته داشته باشد، دارد. چه کسی را میشناسید که وسیله نقلیهاش باد باشد و کارگرانش سربازانی از جِن؟! پس وقتی میگویم ما باید هدفهای ارزشمندی داشته باشیم، اصلا منظورم این نیست که امکانات زندگی در این دنیا را فراموش کنیم و در گوشهای از یک غار بنشینیم و تنها به فکر معنویات باشیم.
خوب حالا باید چه کنیم؟ بالاخره برای انتخاب هدف از کجا شروع کنیم؟ برای رسیدن به جواب این سؤال، اول باید بدانیم که الآن کجای این عالَم هستیم؟ نسبتِ ما با این جهان چیست؟ تا پس از آن بتوانیم نقش خودمان را بیابیم و راهمان را مشخص کنیم.
(۱) سنگ فرش هر خیابان از طلاست، ص۲۵
نظر شما