تمام مطالعات انسانشناسی، همانطور که از نام آن پیداست، برای آن است که ما در مورد خودمان اطلاعات بیشتر، مفیدتر و دقیقتری به دست بیاوریم تا به این وسیله، هم هدفهای عالیتری انتخاب کنیم و هم به بهترین شکلِ ممکن و با افتادن در مسیر درست به آن هدفها برسیم. از طرف دیگر، امروزه مهمترین روش در همۀ شاخههای علوم، آزمایش و تجربه است. در حقیقت، ما در دنیایی زندگی میکنیم که اصلیترین معیارِ علمی دانستنِ هر مطلبی، میزان تجربهپذیری و زیاد بودن آزمایشها در آن است.
این موضوع حتی در علوم انسانی نیز وجود دارد. بنابراین آن روانشناس، جامعهشناس یا کارشناسِ با موفقیتی بیشتر مورد استقبال قرار میگیرد که در زمینۀ نظریهاش، انسانها یا جوامع بیشتری را مورد آزمایش قرار داده باشد.
این تجربهها و بررسیها که سالها زمان بُرده است، به نتایج شگفتانگیزی در مورد انسان، دنیای درونش و ضمیر ناخودآگاه او رسیده است. بدون شک این همه زحمت برای به دست آوردن علم و این همه دقت در جزئیاتِ انسان، کار بزرگی است که نمیتوانیم به راحتی از کنارش عبور کنیم ولی نباید فراموش کنیم کسی که مورد آزمایش قرار میگیرد، انسان است؛ با هزاران پیچیدگی و لایههای درونی. بنابراین هراندازه هم که سعی کنیم آزمایشهایی با میزان دقت بالا انجام دهیم، ممکن است باز هم اشتباه کنیم. ضمنا ممکن است انسان، ویژگیهایی داشته باشد که با ابزارهای مورد استفادۀ ما قابل آزمایش نباشد و از آن بالاتر، ممکن است تواناییهایی داشته باشد که کاملا برای ما ناشناخته باشد. در نتیجه اصلا به ذهنمان خطور نمیکند که در مورد آنها دست به آزمایش بزنیم.
بگذارید برایتان یک مثال بزنم: فرض کنید یک دستگاه صنعتی بسیار پیشرفته با قابلیتهای گوناگون و کارایی شگفتانگیز در اختیار ما قرار بگیرد. ممکن است ما از بعضی کاراییهای این وسیله خبر داشته باشیم ولی ندانیم چطور کار میکند و از جزئیات کارهایی که میتواند انجام دهد هم، اطلاعی نداشته باشیم. یک روش این است که شروع به آزمایش و به دست آوردن تجربه کنیم. با امتحانِ چند دکمه، متوجه میشویم که چطور روشن میشود و با کارکرد بعضی دیگر از دکمهها آشنا میشویم. باید آنقدر با این دستگاه کلنجار برویم، تا سرانجام روش کارکردن با آن را متوجه شویم.
این روش بدی نیست ولی ممکن است اشکالاتی برایمان به وجود بیاورد. مثلا گاهی باید چندین بار اشتباه کنیم تا بالاخره به نتیجۀ درست و مطلوب برسیم. اشکال اساسیتر وقتی پیش میآید که بعضی از ویژگیهای این دستگاه را اصلا پیدا نکنیم و هیچوقت نتوانیم از آن استفاده کنیم یا ممکن است با روش آزمون و خطا به دستگاه آسیب بزنیم. به نظر شما راه حل چیست؟ معمولا در این مواقع، سازندۀ آن دستگاه به ما دفترچۀ راهنما میدهد.
با این روش بسیاری از مشکلات ما حل میشود؛ هم با تمام ویژگیها و قابلیتهای آن دستگاه آشنا میشویم و هم روش استفادۀ درست از آن را یاد میگیریم. البته هنوز برای اینکه در استفاده از آن دستگاه به مهارت برسیم، ممکن است اشتباههای زیادی مرتکب شویم. نگران نباشید! این هم راه حل دارد. خیلی وقتها آن سازنده، یک کارشناس میفرستد تا به شکل عملی محتوای دفترچه را توضیح دهد و این درصدِ اشتباه ما را باز هم پایین میآورد.
حالا فرض کنید این دستگاه بسیار پیشرفته، «انسان» است. یک روش برای شناختن او و قابلیتهایش این است که روی او هزاران آزمایش در شرایط مختلف انجام بدهیم. این البته مؤثر و مفید است ولی یک روش دیگر این است که ببینیم کسی که او را به وجود آورده، چه نوشته، چه گفته و چه کارشناسی برای ما فرستاده است؟ ما انسان هستیم؛ بسیار پیچیده و پیشرفته. هراندازه هم که روی ما آزمایش انجام شود، ممکن است بعضی از ویژگیهای مان مشخص نشود؛ ضمن اینکه مگر ما چند بار عمر میکنیم که دائم در حال آزمایش روی خودمان و قابلیتهایمان باشیم؟ اینجاست که میفهمیم نقش قرآن در زندگی ما تا چه اندازه مهم است.
قرآن کتاب هدایتِ (شما بخوانید دفترچۀ راهنمای) انسانهاست. پیامبر اکرم هم همان کارشناس خبره است که فرستاده شده تا ما با کمترین اشتباه به بالاترین کاراییهای خودمان پی ببریم و با استفاده از این قابلیتها به هدفمان از خلقت برسیم.
در این میان یک نکتۀ اساسی وجود دارد که نباید به هیچوجه نادیده گرفته شود؛ و آن اثر مثبت و سازندۀ همین آزمایشها و تجربههاست. ما نباید با این توجیه که قرآن و پیامبر داریم، خودمان را از هرچیز دیگری بینیاز بدانیم. به هر حال ما برای اینکه بتوانیم به توصیههای قرآن و پیامبر عمل کنیم، نباید دست از تلاش برداریم. برای اینکه آنها را بهتر بفهمیم، باید مطالعه کنیم و از تجربۀ دیگران استفاده کنیم؛ به خصوص وقتی که این تجربهها، هدفمند و در جهت فهم و استفادۀ بیشتر از اطلاعات رسیده از سوی دفترجه راهنما باشد. از این زاویه، زحمتی که کارشناسان موفقیت در مورد انسان انجام دادهاند، نباید دستکم گرفته شود؛ هرچند که تکیۀ ما به قرآن و پیامبر است.
در قرآن میخوانیم که خدا نماز را وسیلۀ رسیدن ما به موفقیت و رستگاری قرار داده است. از سوی دیگر بشر به تجربه، نیروی درونی قدرتمند را عامل اصلی موفقیت میداند. شاید شما با خواندن فصل قبل متوجه شده باشید که نماز با خصوصیاتی که دارد، چقدر میتواند در تقویت نیروی درونی انسان نقش داشته باشد. وقتی من در حال توضیح کانالهای ورودی و نحوۀ برنامهریزی ضمیرناخودآگاه بودم، حتما شما به نماز و شباهت آن با برخی روشهای برنامهریزی یا همۀ آنها توجه کردهاید.
اگر از این زاویه به نماز نگاه کنیم، میبینیم که نماز نه تنها میتواند در یافتن بهترین هدفِ ممکن برای زندگیمان به ما کمک کند، بلکه میتواند از طریق برنامهریزی ضمیر ناخودآگاه و موارد دیگر که در اصلهای بعد خواهم گفت، نیروی درونی ما را به شکل خارقالعادهای تقویت کرده و به این وسیله کمک کند تا به هدفهایمان برسیم. تأثیر نماز تا حدی است که میتوانم ادعا کنم «هرکس نمازش را به درستی اقامه کند، به قدرتمندترین ابزار برای رسیدن به هدفهایش دست یافته است.»
یکی از ویژگیهای قرآن، این است که داستانهای فراوانی دارد. حتی بعضی از این داستانها چند بار و از زوایای مختلف بررسی شده است و هر بار نکتههای جذاب و بینظیری دارد. یکی از آنها تصویری است که از حضرت موسی در کوه طور ترسیم شده است. حضرت موسی در آن شب برای مأموریتی پرخطر منصوب شد.
او باید سراغ فرعون، مغرورترین، قدرتمندترین و ظالمترین پادشاه دورانش میرفت تا او را در برابر خدا به زانو در بیاورد؛ بدون لشکر و بدون سلاح! حضرت موسی در کودکی نزد فرعون بزرگ شده بود. در جوانی هم سربازی از سربازانش را به قتل رسانده و از آن دوران تحت تعقیب مأمورانش بود. حالا هم جلال و جبروت فرعون به جایی رسیده بود که ادعای خدایی میکرد! مگر او چه داشت که بتواند با چنین نیرویی در بیافتد؟ اما قرار بود آن شب، سراسر شگفتی باشد.
اولینِ آن شگفتیها، سخن گفتن خدا با حضرت موسی بود؛ او «کلیم الله» شد. موسی برای مأموریت بزرگش تقاضای کمک کرد؛ سینهای گشاده. سینهای که تابِ اینهمه خطر را داشته باشد. او دریافته بود که باید نیروی درونی فوقالعادهای داشته باشد تا بتواند از پسِ رسالتش بربیاید. باید شجاع باشد، صبور، صریح، قاطع، پرانرژی و مستحکم. پس به درستی تقاضای چنین سینهای کرد. خدا هم خیلی سریع این خواسته را اجابت کرد اما اجابت خدا سینۀ گشاده نبود، بلکه ابزارِ به دست آوردن آن بود. آن ابزار، این بود که حضرت موسی خدا را یاد کند و ذکرش را فراموش نکند.
زیرا تا وقتی یاد خدا باشد، خدا هم او را یاد خواهد کرد. خدا در همین ملاقات و قبل از اینکه مأموریت اصلی حضرت موسی را به او بگوید، به او دستور نماز داد. به او آموخت که نماز، بالاترین مصداق یاد خداست. یعنی ابزار اجرای این مأموریت، نماز و یاد خدا بود.
قرآن میخواهد به بشریت بیاموزد که حضرت موسی با استفاده از نماز و ذکر و یاد خدا توانست چنان شخصیت محکمی برای خود بسازد، که نتیجهاش نابودی افسانهایترین قدرت بشریت بوده است
قرآن میخواهد به بشریت بیاموزد که حضرت موسی با استفاده از نماز و ذکر و یاد خدا توانست چنان شخصیت محکمی برای خود بسازد، که نتیجهاش نابودی افسانهایترین قدرت بشریت بوده است. این یک نکتۀ کلیدی است، که سازندۀ انسان در دفترچۀ راهنمایش آن را نوشته است. مگر این نماز چه دارد؟ مگر چه فرایندی به وسیلۀ نماز در ما شکل میگیرد که تا این حد ما را قدرتمند میکند؟ بگذارید با یک مثال توضیح دهم: وقتی در نماز میگوییم اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم... در حقیقت علاوه بر اینکه در حضور خدا دعا میکنیم و از او میخواهیم که با رحمتش مسیر ما را تصحیح کند، در حال برنامهریزیِ ضمیر ناخودآگاه خود هستیم و به او میگوییم که میخواهیم در مسیر صراط مستقیم و بندگی خدا حرکت کنیم. پس نشانی و مقصد ما مشخص شده است.
حال نوبت ضمیر ناخوداگاه است تا از هر راهی که میتواند ما را به آن سو بکشاند و از انحرافمان جلوگیری کند. او میداند که برای بودن در صراط مستقیم، چه کارهایی باید بکند و چه کارهایی نباید انجام دهد. زیرا قلب ما با ضمیر ناخودآگاه در ارتباط است و همانگونه که گفتم، همۀ این اطلاعات در قلب موجود است.
حالا فرض کنید در همین زمان که شما ضمیر ناخودآگاهتان را روزی ۱۰ بار به سوی صراط مستقیم جهتدهی کردهاید، برای شما موقعیتی پیش آید که بین ماندن در صراط مستقیم یا خارج شدن از آن باید انتخاب کنید. یک سو راه درست و انسانی قرار دارد و سوی دیگر وسوسههای شیطان که انتهای آن را زیبا جلوه میدهد و با تمام ابزارش شما را به آن سراب فرامیخواند. نفس عجول و لذتطلب، شما را به سوی راه نادرست فرامیخواند و به شما فشار میآورد تا به مقصدش برسد.
میدانید که اگر به او گوش دهید از اهداف بلندمدت خود دور میشوید. این موقعیت خطرناک میتواند پذیرش پیشنهاد یک رشوه باشد؛ یا یک امضای نادرست؛ یا یک شهادت دروغ که شما را خلاص میکند اما فرد دیگری را گرفتار میکند؛ یا پاسخ مثبت به پیشنهاد یک دوست که میدانید در آینده آبروی شما را به خطر میاندازد؛ یا دعوت به یک رابطۀ نادرست یا... . خلاصه در خلاف صراط مستقیم، راهی پیش روی شماست که خیلی وسوسهانگیز است.
درون شما غوغایی برپا میشود؛ بروم یا نروم؟ انجام بدهم یا انجام ندهم؟ ضمیر ناخودآگاه قرار است شما را به راه راست هدایت کند. او بارها شنیده و به او تلقین شده که مطلوبِ شما حرکت در صراط مستقیم و تمرکز روی هدف است. حالا چه شده که از طرف ما نشانی متفاوتی به او پیشنهاد میشود؟ از یک طرف، هوای نفس و وسوسههای درونی تلاش میکنند این مسیرِ نادرست را زیبا جلوه دهند و از سوی دیگر ضمیر ناخودآگاه به شدت با آن مخالفت میکند. اگر ضمیر ناخودآگاه، درست برنامهریزی شده باشد، بالاخره پیروز میشود و شما را از رفتن به آن مسیر باز میدارد.
فرض کنید در چنین موقعیتی، فشار هوای نفس بر ضمیر ناخودآگاه یک نفر غلبه کند و او را مجبور کند که به چنین راه نادرستی برود. این شخص پس از اینکه آن کار را انجام داد، به هم میریزد. با خودش دعوایش میشود و به اصطلاح دچار عذاب وجدان میشود. این دعوا حاصلِ همان برنامهریزی ضمیر ناخودآگاه است. کار او این است که به شخص، گیر بدهد و پس از آن خطا، او را سرزنش کند که چرا از راه راست خارج شدی؟ به زبان ساده، حالا دیگر آن لذتها برایش مثل زهرمار تلخ میشود. ضمیر ناخودآگاه بلایی بر سَرَش میآورد که تا چند روز آبِ خوش از گلویش پایین نرود.
دائم به او یادآوری میکند که «مگر قرار نیست دوباره نماز بخوانی؟ مگر قرار نیست دوباره از خدا بخواهی که تو را به راه راست هدایت کند؟ با چه رویی؟ چطور میتوانی با این تناقض کنار بیایی؟ جلوی چشمان خدا مرتکب این اشتباه بزرگ شدی و در نماز بعد هم لابد خیلی راحت باز میخواهی با او صحبت کنی و درخواست داشته باشی! انگار نه انگار که اتفاقی افتاده؟ آخر چطور؟»
خلاصه همین ضمیر ناخودآگاه، کار او را به جایی میرساند که مجبور میشود یکی از این سه راه را انتخاب کند؛ یا باید تصمیم بگیرد دیگر نماز نخواند تا از این عذاب وجدان رها شود یا آن کار ناپسند را توجیه کند و آن را در مسیر درست بداند که در این صورت باید با موفقیت خداحافظی کند یا از کردهاش اظهار پشیمانی کرده؛ توبه کند و به خودش و خدا قول دهد که دیگر چنین عملی را تکرار نمیکند. اگر راه سوم را انتخاب کند، اگر با خودش صادق باشد، اگر سعی کند هر روز نمازش را بهتر برگزار کند و در برنامهریزیِ درستِ ذهن نیمههوشیارش مصمّم باشد، به مرور به آن قدرت درونی ارزشمند میرسد تا جایی که دیگر به این راحتی مغلوب لذتهای ظاهری و زودگذر نمیشود و هدف و هدفهای اصلیاش را فدای مسائل جزئی نمیکند. این همان است که قرآن میگوید
أَقِمِ ٱلصَّلَاةَ إِنَّ ٱلصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ ٱلْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ ٱللَّهِ أَکْبَرُ؛ نماز را برپا دار، که نماز از کار زشت و ناپسند بازمیدارد و قطعا یاد خدا [نماز] بالاتر است. (سوره عنکبوت آیه ۴۵) رسیدن به این نماز چندان هم ساده نیست. به انتخاب و تلاش ما بستگی دارد. باید ببینیم آیا از این جایگاهی که داریم راضی هستیم یا میخواهیم پیشرفتهای بیشتری به دست آوریم؟ آیا تکلیفمان در مورد هدفهای زندگیمان روشن است یا هنوز به نتیجه نرسیدهایم؟ آیا با کوچکترین مشکل، اهداف بزرگمان را رها میکنیم یا حاضر هستیم تا بخاطرشان بجنگیم؟
نظر شما