نبرد غزه نقطه آشکارساز سستی بنیان‌های فلسفی غرب است/ خودزنی هابرماس

تهران- ایرنا- وقوع جنگ غزه مولد دغدغه‌های تازه‌ای در حوزه روابط بین الملل بوده است که در ماورای روایتگری میدانی جنگ غزه توسط رسانه های دنیا، بسیاری از اندیشمندان و متفکران نوین در صدد سنجش تاثیر گفتمانی و فکری این پدیده بر افکار عمومی دنیا بر آمده‎‌اند و دو نوع گفتمان یعنی سازش و مقاومت مورد ارزیابی و تحلیل مخاطبان قرار گرفت.

اتاق های فکر در غرب و اراضی اشغالی، نمی توانند نگرانی و دغدغه خود را در خصوص شکل گیری و بسط گفتمان مقاومت در سطح جهانی کتمان کنند. به راستی نسبت این تحولات فکری و گفتمانی عمیق با اهداف و آرمان‌های انقلاب اسلامی ایران چیست و چگونه باید به آن نگریست؟

در این خصوص گفت‌وگویی با حجت الاسلام دکتر محمد مهدی ایمانی پور رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی صورت داده ایم که از نظرتان می گذرد:

این روزها نام گفتمان مقاومت بیش از هر زمان دیگری در ابعاد منطقه ای و فرامنطقه ای شنیده می شود و حتی در بسیاری از کشورهای غیر مسلمان شاهد اقبال عمومی نسبت به این گفتمان و مشتقات آن هستیم. این روند را چگونه تحلیل می کنید؟

در پاسخ ابتدایی به این سوال، باید میان روندها و کلان روند تفکیک قائل شویم. قویا معتقدم آنچه امروز در نظام بین الملل رخ می دهد، یک کلان روند است که شامل روندهای فرعی و متعدد با آثار و پیامدهای گسترده و عمیق می شود.

در اینجا ما از یک روند فرهنگی و جغرافیایی محدود سخن نمی گوییم بلکه با پدیده ای مواجه هستیم که دارای خصلت دربرگیرندگی فرازمانی و فرامکانی است. گفتمان مقاومت، نقطه آشکارساز و تبلور همین کلان روند بوده و آثار آن را در سطوح مختلف فکری و جغرافیای در جهان مشاهده می کنیم. گفتمان مقاومت، نه تنها منبعث از نظم جهانی مدنظر غرب نیست، بلکه نافی و مبطل بسیاری از پیش فرض های القایی و تصنعی رایج در این منظومه می باشد.

پس از وقوع جنگ جهانی دوم، رئالسیت ها و متعاقبا نئولیبرالیست ها تفسیر خاصی از مفهوم قدرت ارائه دادند و حتی گفتمان ها را نیز تابعی از سلطه بازیگران تلفی کردند. تئوری هایی مانند پایان تاریخ و جنگ تمدن ها در همین چارچوب نضج گرفتند. افرادی مانند هانتیگتون و فوکویاما در بطن نظریات خود معتقد به نوعی جبر مسلم بودند که بشریت خواسته یا خواسته باید به آن تن دهد.

نبرد غزه نقطه آشکارساز سستی بنیان‌های فلسفی غرب است/ خودزنی هابرماس

این جبر، همان تسلط مطلق و بی چون و چرای لیبرال دموکراسی غربی بر سرشت و سرنوشت جهان است. در نگاه کلان غرب، هر مدل گفتمانی و الگویی که در مواجهه با لیبرال دموکراسی با محوریت آمریکا و اروپا، قد علم کند سرنوشتی جز نابودی نخواهد داشت.

این پیش فرض در ابتدای هزاره سوم ، تبدیل به خمیرمایه فکری و تئوریک اشغال افغانستان و عراق شد. نومحافظه کارانی مانند ایروینگ کریستل و پل ولفویس معتقد بودند دولت آمریکا باید این تفکر را عینیت بخشیده و آن را تبدیل به یک مدل حکمرانی فراگیر و جبری در جهان سازد.

تحولاتی مانند ناتوانی ناتو در تسلط بر افغانستان و عراق، استیصال نهادهای غربی در مواجهه با پدیده هایی مانند شیوع کرونا و شکست های پی در پی رژیم اشغالگر قدس در مواجهه با حزب الله و حماس، به همگان اثبات کرد که جهان به لحاظ گفتمانی با یک سرنوشت جبری، آن هم جبری که حدود و ثغور تئوریک و عملیانی آن از سوی غرب ترسیم شود، مواجه نیست

طرح "خاورمیانه جدید" در دوران ریاست جمهوری بوش پسر بر همین مبنا شکل گرفت اما تحقق پیدا نکرد. تحولاتی مانند ناتوانی ناتو در تسلط بر افغانستان و عراق، استیصال نهادهای غربی در مواجهه با پدیده هایی مانند شیوع کرونا و شکست های پی در پی رژیم اشغالگر قدس در مواجهه با حزب الله و حماس، به همگان اثبات کرد که جهان به لحاظ گفتمانی با یک سرنوشت جبری، آن هم جبری که حدود و ثغور تئوریک و عملیانی آن از سوی غرب ترسیم شود، مواجه نیست.

آنچه امروز در نوار غزه رخ می دهد، یکی از مهم ترین نقاط آشکارساز شکست و تباهی گفتمان ها و خرده گفتمان هایی است که بر مبنای همین جبر القایی شکل گرفته است. جایی که در آن نه تنها مدل حکمرانی و گفتمانی مدنظر آمریکا و اتحادیه اروپا، بلکه روایت گری آنها از پدیده ها ( مانند آنچه در جنگ غزه رخ می دهد ) نیز از سوی افکار عمومی دنیا به چالش کشیده شده است.

با توجه به آنچه اشاره کردید، نقش گفتمان مقاومت را در آینده پژوهی تحولات جهانی چگونه ارزیابی می کنید؟ این گفتمان چه نسبتی با انقلاب اسلامی ایران دارد؟

به نکته مهمی اشاره کردید. وقتی به ظاهر نبرد غزه نگاه می کنیم، نوعی رویارویی میان گروهی شبه نظامی با رژیمی تا دندان مسلح را می بینیم که بدلیل برتری نظامی، کشتاری بیرحمانه را رقم زده است . اما این نبرد به ظاهر نظامی، در واقع نبردی فرهنگی و گفتمانی است. نبردی میان گفتمان ایستادگی در برابر ظلم و گفتمان سازش. یا به تعبیر دیگر، گفتمان حق و باطل. این گفتمان گرچه تازگی ندارد ولی مبدا آن را در عصر حاضر، انقلاب اسلامی ایران می دانیم. زمانی که انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ میلادی رخ داد، بسیاری از نظریه پردازان در صدد توجیه و تفسیر آن بر مبنای نظریات و فرضیات رایج در اندیشه کلاسیک غرب برآمدند.

با این حال رویکرد تطبیقی آنها میان انقلاب ایران و دیگر انقلاب های جهان با بن بست مواجه شد. در ادامه، متفکرینی مانند تدا اسکاچپل و میشل فوکو اذعان کردند که ماهیت انقلاب اسلامی ایران و گفتمان منبعث از آن را اساسا نمی توان در چارچوب نظریات کلاسیک و حتی پست مدرن گنجاند.

صورت مسئله مشخص است. انقلاب اسلامی ایران، پیام آور تمدن نوین اسلامی بوده و این تمدن سازی، دارای یک سلسله مبانی و اصول است. یکی از این اصول، قاعده نفی سبیل و دیگری عدم تسلیم پذیری در برابر جریان سلطه است. امت واحده اسلامی برآمده از تلفیق همین دو مولفه فکری و فطری است. گفتمان مقاومت نیز معطوف به همین اصول شکل می گیرد .این گفتمان مولد است و همان گونه که اشاره شد، خصلت فرازمانی و فرامکانی دارد و دامنه مخاطبان آن نامحدود و عمیق است.

اساسا شکل گیری جبهه مقاومت و پیروزی ترکیبی آن در برابر دشمن صهیونیستی و آمریکایی، معلول متکی بودن آن به یک گفتمان پویاست که غرب عامدانه علاقه ای نسبت به درک آن ندارد.

ما معتقدیم گفتمان مقاومت و مشتقات آن، مانند "سلطه گریزی"، "استقامت در مسیر حق" و "آزادی معنوی" در آینده ای نزدیک "نظم نوین جهانی" را رقم خواهد زد. مختصات این نظم نوین، در تعارض مطلق با نظم غربی بوده و مناسبات ادعایی قدرت در جهان امروز را تحت تاثیر خود قرار می دهد.

درجریان جنگ غزه، نظرات برخی فلاسفه غربی مانند هابرماس، مورد توجه و البته نقد صاحبان اندیشه قرار گرفت. به عنوان مثال، دفاع تمام عیار یورگن هابرماس، آخرین بازمانده مکتب فرانکفورت از نسل کشی فلسطینیان توسط رژیم اشغالگر قدس و در مقابل، محکوم ساختن تلاش فلسطینیان برای دفاع از سرزمین و حقوق حقه از دست رفته دهه های اخیرشان ، بسیار مورد توجه قرار گرفت. تحلیل شما از این موضوع چیست؟

سردرگمی نظریه پردازان غربی در مواجهه با تحولات بنیادین جهان امروز

مواضع اعلامی افرادی مانند هابرماس را عده ای طغیان بر علیه دیدگاه های پیشین خودشان می دانند. اینگونه اظهار نظرها، به وضوح اثبات می کند که نظریه پردازان غربی نیز در مواجهه با تحولات بنیادین جهان امروز دچار تعارض و سر درگمی شده اند. هابرس ماس یکی از مشهورترین این افراد محسوب می شود.

باید تاکید کنم که شاخصه تفکر هابرماس و وجه تمایز اندیشه وی با فرانکفورتی های قدیمی مانند هورکهایمر و آدورنو، اصالت بخشی به "خرد رهایی بخش" می باشد. هابرماس معتقد است انسانها در یک تعامل توام با همگرایی ، تبادل نظر و هم اندیشی، مخرج مشترک عقلانی و جمعی خود را پیدا کرده و در نهایت، "تعامل اجتماعی مطلوب" بر اساس الگوهای فرامرزی و جهانی را شکل می دهند. بی دلیل نیست که در تشریح مفاهیمی مانند "شهروند جهانی" یا حتی "جهانی شدن"، اندیشه های هابرماس حکم یک منبع و مقیاس را در فلسفه غرب دارد.

هابرماس "داده ها"و "اخبار" را به "اکسیژن دموکراسی" تشبیه می کند که لازمه حرکت جمعی به سوی زندگی بهتر و تحقق یک خرد جمعی رهایی بخش محسوب می شود. او نقطه اوج تبلور ایده های خود را شکل گیری "گستره همگانی" در جهان قلمداد می کند: این گسترده همگانی، حد فاصل یا به نوعی میانجی فضای عمومی و خصوصی محسوب می شود. در اینجا قصد نقد اندیشه های هابرماس یا بازخوانی نقدهای وارده به وی را نداریم. نکته ای که قصد طرح آن را دارم، معطوف به مواضع اخیر هابرماس در قبال جنگ غزه است. پرواضح است که هابرماس در اینجا "خرد تحمیلی"را جایگزین "خرد رهایی بخش" نموده و "گستره همگانی" که همان مخالفت جهانی با جنایات مسلم رژیم اشغالگر قدس و حتی موجودیت صهیونیسم می باشد را به راحتی انکار کرده است.

خودزنی و طغیانی هابرماس

در موضع گیری اخیر هابرماس، اخبار و داده هایی که قاعدتا باید حکم اکسیژن را در منظومه دموکراتیک ادعایی وی ایفا کنند، حکم عناصر و ذراتی سمی و نامطلوب را دارند که مانع از پذیرش بی قید و شرط و ذلیلانه سلطه نامشروع صهیونیست ها بر فلسطینیان می شوند. شاید هیچ گاه در طول تاریخ حیات فلسفی و فکری هابرماس، چنین خودزنی و طغیانی از سوی وی سابقه نداشته است! هابرماس در همین نگاه اول، تمامی اصول و مبانی فکری خود را زیرپا گذاشته و دچار نوعی آشفتگی ذهنی آشکار شده است. این همان اعلان جنگ فکری "فلسفه غرب" علیه خودش تلقی می شود.

با نکاتی که به آن اشاره شد، معتقد هستید هابرماس و بسیاری از اندیشمندان غربی، به صورت ناخواسته و تحت تاثیر واقعیاتی مانند آنچه امروز در جنگ غزه می گذرد، به صورت ناخواسته ثوابت نظری خود را به چالش کشیده اند؟

دقیقا همین طور است. تجمیع ادعای اخیر هابرماس در خصوص جنگ غزه و تفکرات فلسفی وی، این گمانه را پررنگ می سازد که وی اساسا طرفدار "همگرایی مشروط بشری" بوده و بر خلاف آنچه ادعا کرده، این شرط هر چه باشد ، "سعادت بشری"نیست! به عبارت بهتر، هابرماس "گستره همگانی"را در صورتی به رسمیت می شناسد که منتج به "پذیرش یک جبر القایی" شود نه یک"حقیقت ".

به عنوان مثال، هابرماس در سخنان اخیر خود، این جبر القایی را به رسمیت شناختن مطلق و بی قید و شرط رژیم صهیونیستی و سلطه بلامنازع آن بر فلسطینیان می داند. در اینجا "آگاهی جمعی" اگر معلول " پذیرش یک جبر" باشد مطلوب و اگر به پیش در آمد و گامی برای کشف یک گزاره حقیقی ( مانند جنایتکار بودن رژیم اشغالگر قدس ) باشد، بی ارزش و سلبی ارزیابی می شود.

اکنون دیالکتیکی ناخواسته در جهان غرب شکل گرفته و در آن، اندیشمندان و تئوریسن ها درگیر نوعی مواجهه ناخواسته با شاخصه ها و حتی دال مرکزی تفکرات و نظریات خود شده اند. مرز میان جبرگرایی و نسبیت گرایی در این خودزنی ها به نحوی مخدوش می شود که حتی طرفداران آن تفکر و فلسفه را نیز متحیر می سازد. متفکرین و آزاد اندیشان در اینجا باید بر روی فرامتن و بستر خودزنی های فلسفی و فکری در جهان نوین تمرکز بیشتری نمایند.

گفتمان مقاومت ذهن بشریت را معطوف به خود می سازد

آنچه در ماورای خود انتقادی مستقیم یا غیر مستقیم افرادی مانند هابرماس به چالش کشیده می شود، گفتمان ها و خرده گفتمان های غربی و توانایی آنها برای اقناع و اشباع ذهن پر مشغله انسان هاست. در چنین فضایی طرح گفتمانی که اصول نظری و نتایج عملی آن قابل اتکا می باشد، یعنی گفتمان مقاومت، بیش از پیش ذهن بشریت را معطوف به خود می سازد. بنابراین ما با دو پدیده همزمان مواجه هستیم: یکی تثبیت و بسط گفتمان مقاومت و دیگری، انهدام بنیانهای فکری و پیش فرضهای گفتمانی غرب می باشد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha