تپه هفت شهید در خواب یا بیداری؟ 

تهران- ایرنا- «محمدرضا رسولی» از آن شهدایی است که برخی مفقودان به خواب او می آمدند و از محل خود اطلاع می دادند؛ به گونه‌ای که پیکر هفت شهید در قلاویزان اینگونه پیدا می‌شود. 

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، شهید تفحص محمدرضا رسولی رئیس قرارگاه کمیته جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح در منطقه عمومی غرب بود. وی ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۲ در تهران متولد شد. پنج‌ساله بود که با خانواده اش به کرج مهاجرت کردند. تحصیلات ابتدایی را در دبستان وصال ملارد و دوره متوسطه را در دبیرستان شهید بهشتی گذراند. او از همان اوایل نوجوانی، پرشور و خوش‌رفتار و شیرین‌گفتار بود و در میان اقوام و آشنایان مورد توجه و علاقه خاص و عام بود و از کودکی در ضمیرش عشق اهل بیت (ع)، شوق نماز و توجه به مسائل معنوی جلوه خاصی داشت.

با اینکه در زمان جنگ به حد بلوغ نرسیده بود، ذوق و شوق وافری به مباحث جنگ و دفاع مقدس داشت و این اشتیاق وافر سبب شد که دوره آموزشی چهار ماهه را در پادگان سیدالشهداء(ع) به همراه پدرش در سن ۱۳ سالگی پشت سر بگذارد. البته او موفق شد به همراه پدرش ۶ ماهی به جبهه اعزام شود وقتی هم که به سن خدمت سربازی رسید، به عضویت سپاه درآمد و به‌ عنوان پاسدار وارد ستاد کل نیروهای مسلح شد تا بهتر بتواند در تداوم اهداف جمهوری اسلامی و راه شهدا پیش برود.

اوایل اردیبهشت ۱۳۷۲بود که در نیروی هوایی سپاه استخدام شد و در قسمت معاونت لجستیکِ گروه مخابرات مشغول خدمت شد و از آنجایی‌ که استعداد خاصی داشت، پس از چند ماه به مرکز آموزش ۰۶ نزاجا معرفی و در آنجا نیز با معدل بالا موفق به اخذ سردوشی شد.

تپه هفت شهید در خواب یا بیداری؟ 

محمدرضا به ورزش نیز علاقه فراوانی داشت و حتی در مسابقات ورزش‌های رزمی چندین‌بار موفق به کسب مدال طلا و نقره شد. در ضمن عضو تیم تکواندو فتح سپاه نیز بود. از اینکه نتوانسته بود به جنگ برود همیشه غبطه می‌خورد تا اینکه با پایان جنگ تحمیلی به دنبال تاکید مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا مبنی بر انجام عملیات جست‌وجوی پیکر مطهر شهدای مفقودالجسد به همراه ۶ تن از دوستان هم دوره‌ای خود در آبان ۷۳ به تشکیلات کمیته جست‌وجوی مفقودین پیوست. او به لحاظ استعداد خوبش، در اندک‌زمانی چنان قابلیت فرماندهی و توان مدیریتی و بالاتر از همه تعهد و صداقت از خود نشان داد که سردار سیدمحمدباقرزاده، فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین، مسئولیت ستاد جست‌وجوی مفقودین در منطقه عمومی غرب را به وی محوّل کرد.

احساس شعف برای پاسدار شدن

سردار باقرزاده فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین می‌گفت: این خاطره همواره در ذهنم است که وقتی مصوبه سرلشکر فیروزآبادی درباره استمرار خدمت محمدرضا رسولی در لباس پاسداری را به اطلاع او رساندم، از شدت شعف، خدا را شکر کرد و ناباورانه گفت «یعنی دیگر تمام است و ما پاسداریم؟! خدا را شکر، من نذر کرده بودم.»

شهید جایش را در خواب به محمدرضا گفت

محمود حیدری وقار یکی از دوستان شهید رسولی می گوید: شبی محمدرضا خواب دو شهید را می‌بیند که به او می‌گویند «ما در قلاویزان در فلان نقطه هستیم و او بر اساس همان خواب به دنبال آن دو شهید رفت و اتفاقا یکی از آن دو شهید را در همان نقطه که شهید مشخصات آن را در خواب به او داده بود، کشف کرد ولی در آن روز شهید دوم را نتوانست پیدا کند. همیشه ناراحت بود و می‌گفت «آن دو شهید جای خود را به ما گفته‌اند ولی ما فقط یکی از آنها را پیدا کرده‌ایم و دیگری در همان‌جا باقی مانده است.» بارها برای پیدا کردن شهید دوم به آن نقطه رفت و آنقدر تلاش کرد که دست آخر شهادت خود محمدرضا در مسیر پیدا کردن شهید دوم رقم خورد.

اصغر شفیعی یکی دیگر از همکاران شهید رسولی می گوید: یکی از حالات عجیب او این بود که بعضا شهدا به خواب او می‌آمدند و وی را از جای خود مطلع می‌کردندچند وقت بود که یگان‌های عملیاتی در جست‌وجوی یافتن پیکر مطهر شهدا بودند، اما شهیدی پیدا نمی‌شد و محمدرضا از این موضوع خیلی ناراحت بود.یک روز براساس خوابی که دیده بود برای یافتن تپه‌ای که در خواب برایش الهام شده بود به قلاویزان رفت و پس از یافتن آن تپه و جست‌وجو در خاک، پیکر مطهر هفت شهید کشف شد که بعدها آن تپه به نام تپه هفت شهید معروف شد.

«می‌آیی بریم بهشت؟»

به گفته شفیعی یکی دیگر از دوستان شهید رسولی، یک روز محمدرضا پیش من آمد و گفت: «می‌آیی بریم بهشت؟!» منظورش فعالیت در راستای کشف پیکرهای مطهر شهدای برجای مانده در مناطق جنگی بود. چون سردار باقرزاده، فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین، مسئولیت تفحص در محور ایلام را به او داده بود. بنده نیز جانشین او شدم.

وی افزود: به اتفاق سردار باقرزاده و شهید رسولی به منطقه رفتیم تا قرارگاه عملیاتی آن محور را تشکیل دهیم. پس از انجام اقدامات اولیه، بنا شد که بنده و محمدرضا در منطقه مستقر شویم و سردار به تهران برگردد. ما در آن وقت صد هزار تومان به‌عنوان تنخواه دریافت کردیم.

تپه هفت شهید در خواب یا بیداری؟ 

لطیف صادقی رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ایلام می‌گوید: مدتی بود که به خاطر کسالت در منزل بستری شده‌ بود، وقتی رضا فهمید به اتفاق جمعی از دوستان تفحص به دیدنم آمدند موقع خداحافظی، شهید رسولی جعبه فیلمی را از جیب بیرون آورد، درِ آن را باز کرد، نزدیک من آورد و گفت «بو کنید!» بوی عطر عجیبی به مشامم رسید که تا به حال چنین بوی خوشی به مشامم نرسیده بود. از رسولی پرسیدم «این را از کجا آورده‌ای؟» گفت «قسمتی از خاک شهید است.» بوی عطرآن به قدری در من تأثیر گذاشت که صبح فردای آن روز دیگر احساس کسالتی نکردم. مادرم همیشه خواب او را می‌دید و به من می‌گفت «همان رفیقت که خاک شهید را به تو داد، احتمالا شهید می‌شود.» من پرسیدم چطور، گفت «وقتی ایشان را در خواب می‌بینم چهره‌ای نورانی دارد.»

توجه به بیت المال

شفیعی ادامه داد: حدود یک هفته بعد که سردار باقرزاده برای بررسی اقدامات انجام شده به منطقه بازگشت، متوجه شد که در طول این یک هفته فقط حدود ۱۰ هزار تومان از این مبلغ هزینه شده است و در این مدت حدود ۷۰ هزار تومان از این پول باید خرج می‌شد و سردار بسیار متعجب شد. وقتی علت باقی ماندن آن مبلغ را جویا شد، شهید رسولی در پاسخ گفت «این پول بیت‌المال است و ما در استفاده از آن باید خیلی دقت و صرفه جویی کنیم.»

بهترین مردن

امیر صادقی یکی دیگر از دوستان شهید رسولی می گوید: یک روز شهید رسولی پیراهن زیبایی را پوشیده بود. به شوخی گفتم:«چه خبره؟ زیاد به خودت می‌رسی؟» پاسخ داد «از هر چیزی، خوبش را دوست دارم تا جایی که می‌خواهم بهترین مردن را داشته باشم».

مبادا در حق سربازها ظلم کنی!

ناصر زورقی (سرباز وظیفه) درباره شهید رسولی چنین نقل می کند: من در آشپزخانه قرارگاه بودم، برادر رسولی همیشه به من تذکر می‌داد «زورقی! مبادا در حق سربازها ظلم کنی. غذا را یکسان بکش. اول غذای سربازها را جدا کن و بعد غذای ما را بیاور.» بعضی وقت‌ها که غذا دیر می‌شد، می‌آمد و کمک‌مان می‌کرد. به او می‌گفتم «یک افسری گفته‌اند، یک فرمانده‌ای!» می‌گفت «نه، وجب به وجب خاکمان یک شهید بلکه حتی دو شهید داده‌ایم، این حرف‌ها نیست.»

این تابوت نصیب من می شود

حمید مرادی یکی از همکاران شهید رسولی می گوید: یک روز با محمدرضا به سردخانه بیمارستان امام خمینی(ره) ایلام مراجعه کردیم. ناگهان با چهره‌ای غرق در اشک و عشق به خدا گفت «آقای مرادی، این تابوت را به خاطر من گذاشته‌اند و روزی هم این تابوت نصیب من خواهد شد» به وحدانیت خدا سوگند یاد می‌کنم که این حرف را از آن عاشق حسینی شنیدم و بعد از شهادت وی رفتم و نگاه کردم؛ دیدم پیکر پاکش را دقیقا در همان تابوتی که خودش از قبل انتخاب کرده بود، گذاشته بودند.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha