به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، امروز جمعه هفتم اردیبهشت با سالروز تولد سیداحمد پلارک است ، همان شهیدی که برای ملت ایران به ویژه مردم تهران آشناست. از مزار این شهید بوی گلاب به مشام میرسد و به همین دلیل به او شهید عطری میگویند. مزار وی در بهشت زهرا زیارتگاه افرادی است که حاجت های خود را از شهدایی مثل پلارک میگیرند.
پلارک در سال ۱۳۴۴ در تهران دیده به جهان گشود. وی در خیابان ایران، میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد و مسجد حاج آقا ضیاء آبادی مأمن همیشگیاش بود. سید احمد دائماً به منطقه و خط مقدم میرفت و فرمانده آر.پی.جی زنهای گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود. وی در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۵ در سن ۲۲ سالگی به شهادت رسید.
حسین جهاندیده یکی از همرزمان این شهید درباره نحوه شهادت وی چنین نقل می کند:
سید احمد در مرحله اول کربلای پنج و در زمان پاتک دشمن، از ناحیه سینه با تیر دشمن مجروح شد. پیکر مجروح وی را سید محمد شکری و عباس بیات به عقب بازگرداندند. محمد به سید احمد میگفت که اگر تو آنجا مجروح نشده بودی و من مجبور نبودم که پیکرت را به عقب ببرم، حتما پشت دژ شهید میشدم. ۴۰ روز بعد محمد در تکمیلی عملیات کربلای پنج با اکبر بدیع عارض و محسن منفرد در یک سنگر به شهادت رسیدند.
سیداحمد و محسن امیدی؛ برای شرکت در تکمیلی عملیات کربلای پنج از بیمارستان فرار کردند و به منطقه برگشتند. من و احمد در تکمیلی این عملیات با هم بودیم که به یک کمین برخوردیم. احمد در حین مقابله با کمین از ناحیه پهلو، صورت و بازو زخمی شد. بعد از عملیات در ۱۲ اسفند سال ۱۳۶۵ به همراه نیروهای گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول الله، به دیدار امام (ره) و سپس زیارت امام رضا (ع) در مشهد مقدس رفتیم.
یک روز صبح، احمد با تب و عرق از خواب بیدار شد. بعد که کمی حالش بهتر شد، همراه دوستان به بهشت رضا رفتیم. سید احمد در آنجا به دنبال قبر شهیدی میگشت. بعد از مدتی بالای مزار شهیدی نشست و قرآن خواند. هر چه اصرار کردیم که این شهید را معرفی کند، پاسخی نداد. وقتی سوار اتوبوسها میشدیم که شبانه راهی تهران شویم، سید احمد به سرعت سمت عکس شهیدی رفت که بر روی اتوبوس چسبیده بود. چهره آن شهید برایم آشنا آمد، به خاطر آوردم که اعلامیه شهادت وی را بر روی دیوار حرم امام رضا (ع) دیده بودم.
وقتی به تهران رسیدیم، نیروهای گردان با استعداد یک گروهان به منطقه عملیاتی رفتند اما من و سیداحمد چون مجروح بودیم، ماندیم. او دو روز بعد با من تماس گرفت و گفت «به دلم افتاده که عملیاتی در پیش است». آن روز با هم تصمیم گرفتیم که خودمان را به نیروها برسانیم. از این رو ساعتی بعد به ترمینال جنوب رفتیم و بلیط خریدیم. آن شب راهی اندیشمک شدیم. این در حالی بود که عملیات کربلای هشت از شب قبل آغاز شده بود.
در اتوبوس از سید احمد ۲ سوال پرسیدم. اول اینکه در تکمیلی عملیات کربلای ۵، تو مجروحیت سوختگی نداشتی اما چه شد که سوختی؟ سیداحمد پاسخ داد «وقتی به عقب برمیگشتم متوجه شدم که پهلو، صورت و بازوهایم مجروح شدهاند. در دل گفتم اگر آتش بگیرم دیگر به قول بچهها، «زهرایی» میشوم. در این فکر بودم که یک خمپاره کنارم به زمین اصابت کرد. خرج آر پی جی شعله گرفت و جرقههای آتش بر روی لباسهایم افتاد. به همین خاطر لباسهایم آتش گرفت.»
سوال دومم در خصوص آن شهید مشهدی بود. آن شب از من قول گرفت که قبل از شهادتش، موضوع را بازگو نکنم. سیداحمد گفت «در حسینیه مشهد خواب آن شهید را دیدم. من را با خود به دشتی سرسبز برد که آنجا را بهشت مینامید. در آنجا محلی را نشانم داد که جایگاه من بود».
آن شب سیداحمد روزه بود و در مسیر با غذایی که مادرش درست کرده بود، افطار کرد. وقتی به دوکوهه رسیدیم، احمد از اتوبوس پیاده شد و سجده کرد. سپس زمین را بوسید.بعد به ساختمانی که گردان در آنجا مستقر بودند، رفتیم نیروها به کرخه رفته بودند. مرحوم حاج نادر خانی ما را به ساختمان گردان راه نداد. به کرخه رفتیم، فردای آن روز یک روحانی به گردان آمده بود و خمس رزمندگان را حساب میکرد.
سید احمد به سمت روحانی رفت و کمی بعد با خوشحالی برگشت، پرسیدم «چی شده؟» گفت «تازه فهمیدم چرا تا حالا شهید نشدم. همین الان خمس مالم را حساب کردم و پرداختم».
سید محمود حسینی معاون گردان عمار نیمههای شب اطلاع داد که زود مسلح شویم، ظاهرا کار در شلمچه به هم پیچیده بود. ابتدا سیداحمد به خاطر مجروحیتش قرار نبود که وارد عملیات شود اما ناگهان گفت که او هم می آید.
شب با اتوبوس به سمت شلمچه به راه افتادیم. در مسیر هر بار بیدار میشدم، میدیدم که سید احمد بیدار است و به بچهها نگاه میکند. زمانی که به مقصد رسیدیم، فرمانده، سید احمد را به عنوان معاون خود معرفی کرد. محسن امیدی و یوسفی هم مسئول دستهها شدند. سید محمود که فرمانده گردان بود، به من گفت که مراقب سید احمد باشم و اجازه ندهم به جلو برود. بعد از نماز ظهر خبر دادند که خط در حال سقوط است، نیروها به سمت خط بروند.
میخواستیم سوار ماشین برای اعزام شویم که خبر دادند سیدمحسن مدنی به شهادت رسیده است. سید محسن از بچههای گردان میثم بود. در این حین سیداحمد نگاهی به من انداخت و گفت «حسین ما هم باید شهید شویم». به شوخی پاسخ دادم وقت ندارم. البته باید میگفتم «لیاقت ندارم».
نحوه شهادت
وقتی به خط رسیدیم، شرایط بدی حاکم بود. شهید سلمانی معاون لشکر، آرپیجی شلیک میکرد. نیروهای بعثی به رزمندگان گردان حمزه در کانال تیر خلاص میزدند. ناگهان سیداحمد بلند شد، در حالی که دست بر پهلوی زخمیش داشت، گفت «یک عمر سینه زدیم و گریه کردیم. حالا وقت عمل است.»
محسن امیدی داخل کانال پرید و بچههای دستهاش هم پشت سرش وارد کانال شدند. حیدر احمدی همان جا تیر به پیشانیش خورد و شهید شد. سید احمد پیش از این که وارد کانال شود خطاب به من و مسعود ترابی (مسئول مخابرات گردان) گفت «من در این کانال شهید میشوم».
نیروها با رشادت به هدف خود رسیدند. سید احمد خطاب به من گفت «چند سنگر انتهای کانال را پاکسازی کن.» زمانی که در حال پاکسازی سنگرها بودم، سید احمد در خط پیشروی کرده بود. فاصله نیروها با بعثیها کمتر از ۲۰ متر بود. دشمن سر سیداحمد را نشانه رفته بود. وقتی بالای سرش رسیدم، هنوز چشمهایش باز بود، ابراهیم برادری و حسین تفاقی شهادتین وی را میخواندند.
در آن لحظه به یاد ۴۸ ساعت قبل و حرکت از تهران افتادم. دلم آرام نمیشد تا اینکه صورتم را روی صورت سید احمد گذاشتم. همه خاطراتم با وی از سال ۱۳۶۳ تا آن لحظه جلوی چشمانم آمد. دقایقی این گونه گذشت تا اینکه بچههای تدارکات گردان به من گفتند که امکان دارد خط سقوط کند.
سیداحمد تک پسر خانواده و یتیم بود، نمیتوانستم پیکرش را در منطقه بگذارم و بروم. پیکرش را به سختی با کمک همرزمان سر کانال رساندیم و کنار پست امداد خط گذاشتیم. جلوی اولین وانت که برای لشکر عاشورا بود را گرفتم و خواهش کردم تا پیکرش را به معراج شهدا برساند. راننده گفت به خاطر اینکه جاده خطرناک است باید با سرعت براند. به همین دلیل از من خواست که سوار ماشین شوم و پیکرش را در آغوش بگیرم تا مبادا از ماشین بیرون پرتاب شود. این هم توفیق مضاعفی شد تا لحظاتی کنار سید احمد باشم.
وقتی به معراج شهدا رسیدیم، داشتند پیکر حیدر احمدی را پلاستیک پیچ میکردند. قسمت این بود که این دو شهید اینجا هم کنار هم باشند. سید احمد رفت اما به دلیل اخلاص، اخلاق و عباداتش نام و یادش ماندگار شد
عطر بهشتی شهید پلارَک نه تنها باعث توسل مردم به این شهید شده است بلکه شاعران هفت کشور را مدهوش کرد و آنان امسال در نشست ادبی که با عنوان «فطریه عطر» به میزبانی گروه بین المللی هندیران با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی در ۲۲ فروردین، شب شهادت شهید پلارک برگزار شد، در رثای او شاعرانی از ایران، هند، افغانستان، تاجیکستان، بنگلادش، پاکستان و ازبکستان شعرها سرودند.
علیرضا قزوه
ای هر نفست آینه و عطر و گلاب؛ ای مشق تو معنویت روز حساب
ای درد خوشایند من ای درٌ خوشاب؛ ای رایحه بهشت آسوده بخواب
امیر عاملی
معطر شهیدی که عشق است او؛ گرفت آخر از دست ساقی سبو
خوشا بوی مشک و گلاب شهید؛ که ما را فرا خوانده در جستجو
سیده بلقیس فاطمه حسینی (دهلی نو)
نسیم عنبر و عود از دیارِ یار میآید؛ چنان یادِ شہیدان از صفا سرشار میآید
رها از ھول گورستان، نوایِ شادی مستان؛ بهشوق نوبهارِ جان، گل از گلزار میآید
خریده احمد از جنت، ریاض زندگیبخشش؛ هوا از شوق دیدارش، معنبروار میآید
الا ای سید والا، که کردی در زمین غوغا؛ پلارک نامی و عطرت چه عنبربار می آید
برایت مادرت زهرا ببین آغوش واکردہ؛ که فرزندش بهسوی او پیِ دیدار میآید
مهدی باقرخان(هندوستان)
ببوسد ماه آن خونین جبین را؛ عقیق سرخ و یاقوت نگین را
ز عطر خود شهید احمد پلارک؛ بهشتی می کند قطع زمین را
علی اصغر الحیدری (دهلی نو)
به دهر، گرچه چنین اتفاق کمتر شد؛ ولی چو نام تو آمد هوا معطر شد
با آن گلوی بریده بخوان اذان ولا؛ که دار مرگ برایت فراز منبر شد
سید مسعود علوی تبار نیز این چهار دوبیتی را به مناسبت سالروز تولد شهید پلارک سرود:
دلم لبریز بی تابی است امروز؛سرم سرشار بی خوابی است امروز
چقدر احساس این دل آسمانی است؛ چقدر این آسمان آبی است امروز
نفس های دل غمناک خوشبوست؛ گل زخم دل صد چاک خوشبوست
تمام هستی از عطر مزارش؛ ز قعر خاک تا افلاک خوشبوست
ز روی او کسی خوش روی تر نیست؛ ز قلب نازکش خوش خوی تر نیست
به قبرش برگ های گل مریزید؛ که از خاکش همی خوشبوی تر نیست
اگر عطری است از عطر تن اوست؛ همه گلبرگ گل پیراهن اوست
از آن عطری که اندر سینه دارد؛ سر آلاله ها بر دامن اوست.
نظر شما