"حمید هاشمی"؛ سردار شهیدی که ۱۰ سال بدون مزار بود

همدان- ایرنا- زمین برایش کوچک بود و راه آسمان را در پیش گرفت، جاوید نام سردار شهید «حمید هاشمی» که راه روشن او روشنایی راه مردانی است که جنگیدند و جان دادند تا مردان بزرگی امروز در مقام و جایگاه شهدای زنده، نقش‌آفرینی کنند.

به گزارش ایرنا؛ شهید «حمید هاشمی» از استعداد سرشار خدادادی برخوردار بود و دوران تحصیلات ابتدایی را بدون وقفه با موفقیت پشت سر گذاشت و وارد تحصیلات دوره راهنمایی شد.

این دوران مصادف شد با بهار انقلاب اسلامی و در این دوران حمید همچون نوگلی تازه شکفته بود که با شکفتن شکوفه انقلاب اسلامی همراه شد و با اینکه سن کمی داشت، در همه راهپیمایی‌ها و فعالیت‌های دوران انقلاب اسلامی حضوری جدی داشت.

آن‌طور که خودش می‌نویسد: در مدرسه با نوشتن مقاله‌های انقلابی و اسلامی و در محله نیز با شرکت در مسجد و کتابخانه نقش خود را ایفا می‌کرد، شهید هاشمی خلاصه‌ای از زندگی خود را در یادداشتی ثبت کرده، اما نیمه‌تمام باقی مانده است.

حمید که هنوز به بیستمین بهار از زندگی‌اش نرسیده بود، در یکی از خلوت‌های شبانه‌اش، اینگونه به شرح زندگی خویش می‌پردازد: «با سپاس به درگاه ایزد متعال و رب توانا، اینجانب «حمید هاشمی»، در پانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۴۵ در شهر همدان در خانواده‌ای مستضعف و در عین حال مستغنی از معنویت و روحانی‌زاده به دنیا آمدم، از دوران کودکی چیزی به یاد ندارم و چیز مهمی نیز از خانواده نشنیده‌ام، دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه باباطاهر پشت سر گذاشتم.

او از خصوصیات این دوره از زندگی‌اش، جوشش با مردم و شرکت در مجامع و ارتباط با بندگان خدا را یاد می‌کند، این خصوصیتی بود که همه دوستان او می‌دانند، او همیشه در میان مردم و یک انسان واقعا اجتماعی بود.

در جایی دیگر می‌گوید: «سال چهارم ابتدایی بودم که پدرم را از دست دادم و از وجود این نعمت بزرگ محروم شدم و نتوانستم استفاده چندانی از ایشان ببرم، پدرم کسبه بازار و فردی مؤمن و همیشه به یاد خدا بود و در زندگی‌اش، به خود اجازه اینکه پا را از گلیمش بیرون ببرد، نداد».

"حمید هاشمی"؛ سردار شهیدی که ۱۰ سال بدون مزار بود

شجاعت شهید هاشمی زبانزد بود

از راه حلال کسب درآمد می‌کرد و راه حرام را بر خود بسته بود، با وجود اینکه با سختی امرار معاش می‌کرد و ناراحتی مزاجی نیز داشت، ولیکن به لقمه نان اندک خود عادت و قناعت کرد و به ما نیز حلال زندگی کردن را آموخت. ایشان عاشق ائمه اطهار(ع) بود و هنگام رحلت با اندک مالی که داشت، آسوده خیال بود و ما را به خدا سپرد و با دنیا وداع کرد.

همان‌طور که حمید نوشته: او در نهمین بهار زندگی‌اش، پدرش را از دست داد، اما این واقعه نه تنها او را متزلزل نکرد، بلکه با فداکاری‌های مادر، محکم‌تر و با صلابت‌تر شد.

او دیگر کودک نبود، بلکه از همان لحظه بزرگ شد و مانند بزرگان می‌اندیشید. هرگز در دوران طفولیت حالات کودکانه‌ای از خود نشان نداد و اگر در جمع بچه‌ها قرار می‌گرفت، نقش رهبری آنها را عهده‌دار می‌شد، از همان اول، ابهت و نورانیتی در سیمایش به چشم می‌خورد.

در همان زمانی که حمید پدرش را از دست داد، شبی در خواب دید که پدرش به ملاقاتش آمده و به او می‌گوید: «حمید جان ناراحت نباش، اولین کسی که از این خانواده به من ملحق شود تو هستی».

این خواب را حمید نیمه شب، برای مادرش نقل می‌کند و جز او و مادرش کسی از آن خبر نداشت، تا اینکه در جریان شهادت او نقل قول شد و تعجب همگان را برانگیخت.

حمید در نوشته خود از معلمی در دوران تحصیل ابتدایی‌اش یاد می‌کند که گویا در روحیه او تاثیر داشته، شعر فرشته زندانی را برایش خوانده و نقل می‌کند که در همین دوران، مسائلی راجع به حکومت شاه فهمیده بود.

او بعد از پایان موفقیت‌آمیز تحصیلات راهنمایی، وارد دبیرستان امام خمینی(ره) همدان شد، این دوران مصادف بود با فعالیت‌های شدید گروهک‌ها در سطح کشور، بخصوص در مراکز آموزشی. حمید وجهه اصیل اسلامی داشت و با اسلام ناب از طریق خانواده آشنایی پیدا کرده بود، در مقابل هیچ‌یک از گروهک‌ها کوتاه نیامد، بلکه رویاروی آنها نیز ایستاد و به مقابله و مبارزه با آنها پرداخت.

در همه جا افشاگر توطئه گروهک‌ها و فرصت‌طلبان بود، با پیوستن به انجمن اسلامی دبیرستان، صف مقابله با خطوط انحرافی را قوت بخشید و چون از استعدادی سرشار و روحیاتی ممتاز برخوردار بود، دیری نپایید که در انجمن اسلامی به صورت یک محور درآمد، طوری که دیگران گِردش جمع شدند و همچون کانونی گرم و پر حرارت و پرجاذبه بود.

هر چقدر از عمر گرانبارش را پشت سر می‌گذاشت، مشعل وجودش فروزان‌تر می‌شد، طوری‌که سال‌های پایان تحصیلات دبیرستان که مسئولیت انجمن دبیرستان را پذیرفته بود، یکپارچه فعالیت شده بود و چیزی جز حرکت و تلاش و فعالیت به خاطر انقلاب، در نظر او مفهوم نداشت.

"حمید هاشمی"؛ سردار شهیدی که ۱۰ سال بدون مزار بود

شهید هاشمی از شهادتش مطلع بود

کمتر به خانه می‌آمد و بیشتر در اجتماع بود، بالاخره دوران دبیرستان را در اوج فعالیت در سال ۱۳۶۳ به پایان رساند و در تابستان همان سال عازم جبهه شد و مدت چند ماه در جزیره مجنون بود و در آنجا رشادت‌های فراوان از خود نشان داد.

بعد از آسوده شدن از درس یکپارچه مشغول فعالیت شد، عمده فعالیت او در انجمن اسلامی مدارس استان همدان، دفتر امام جمعه و چند جای دیگر بود، در سال‌های آخر با اینکه سنی نداشت، به یکی از مدارس استان همدان نیز می‌رفت و تدریس می‌کرد، همیشه در فکر جوانان و نوجوانان بود و به آنها می‌اندیشید.

در تابستان پایانی عمرش احساس کرد که در محله منوچهری بچه‌ها در کوچه سرگردان می‌شوند و مرکزی نیست که آنها را دور خود جمع کند، بنابراین سریع با وجود اینکه امکاناتی نداشت، چند چادر به صورت خیمه تهیه کرد و در زمین‌های خالی محله، بچه‌ها را جمع کرد و برای آنها کلاس و جلسات و اردو تشکیل داد.

حمید بعد از اتمام تابستان تصمیم گرفت در جبهه باشد و بلافاصله در مهرماه همان سال اعزام شد، فعالیت‌های او در جبهه، پیام‌ها و سخنرانی‌هایش در حضور فرماندهان سپاه و رزمندگان، زبانزد عده زیادی از آنان است، او بعد از چند ماه فعالیت پرشور در جبهه، در ادامه عملیات والفجر ۸(فاو) در شب بیست و هشتم بهمن ماه ۱۳۶۴ با شرکت در یک رزم شجاعانه، در حالی‌که از پایان حضور مادی خود در دنیا آگاه بود، شربت شهادت نوشید.

حمید مدت ۱۰ سال بدون مزار بود تا اینکه در خردادماه ۱۳۷۴ پیکر مطهرش در منطقه شناسایی و در مرداد ماه همان سال پس از یک تشییع باشکوه، بعد از نماز جمعه در گلزار شهدای باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد.

«خون‌نامه» مجموعه خاطرات شهید «حمید هاشمی» است که توسط گروه شهید «ابراهیم هادی» گردآوری شده است.

به گزارش ایرنا؛ استان همدان هشت هزار شهید، ۱۸ هزار جانباز و یک هزار آزاده را تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha