در زمانهای که عدهای شیپور پایان جهان را سر دادند و از همه خواسته بودند تسلیم شوند. قهرمانان فیک و فانتزی در فیلمهای سرگرمکننده جعل کردن؛ تصاویر لحظات آخر زندگی و مبارزه یحیی سنوار نشان داد که هنوز هم جایی هست که اگر ظلم و ستم باشد مقاومت هم هست. حتی با تنی زخمی و در یک دست تکهای چوب!
در این بین ناگهان برایم دیالوگ ماندگار فیلم ناخدا خورشید تداعی شد. جایی که ناخدا به زنش میگوید برو آن تفنگم را بیار! منطق ناخدا ساده است. تا زمانی که زن و بچه شیخ ماجدها نان میخورند، زن و بچه ناخدا خورشیدها هم باید نان بخورند. وگرنه یک روزی ناخدا خورشید تفنگ بر میدارد و شیخ ماجد را میکشد و به دل دریا میزند.
منطق زندگی همین است: یا حداقلی از صلح عادلانه و حق را به همگان میدهی، حتی اگر ابرقدرت جهانی باشی، یا آنان برای حقشان خواهند جنگید. فلسطینیها هم از همین منطق پیروی میکنند.
از سویی دیگر اگر به تاریخ بازگردیم، تصاویر آخر یحیی سنوار یادآور آخرین تصاویر از چهگوارا، مبارز افسانهای و اسطورهای قرن بیستم بود؛ کسی که شاید الهام بخش میلیونها انسان دیگر برای مبارزه در راه گرفتن حق و عدالت بود.
دو تصویر از آخرین لحظات چهگوارا مانده، یک جا دستبسته و خاک آلود و دیگر جا پیکری که بعد از اعدام صحرایی به نمایش گذاشته شده است.
همین چهگوارا الهامبخش هزاران مبارز در قرن بیستم شد. از کجا معلوم الان یحیی سنوار الهامبخش هزاران مبارز در قرن بیست و یکم نشود؟
بیاییم با خود مرور کنیم. آیا شما اسم نظامیان مزدوری که چهگوارا را بعد از بازداشت، اعدام صحرایی کردند و با پیکرش عکس یادگاری گرفتند را میدانید؟ اصلا در تاریخ چیزی از این مزدوران ماند؟ اما چهگوارا اسطوره شد!
رمز پیروزی مبارزهای که برای زندگی عادلانه همینجاست. ماندگاری اسطورهها. یحیی هم یکی از این اسطورههاست.
تاریخ را یک بار دیگر با دور تند مرور کنیم: چهگواراها کشته شدند، اما بیشتر آمریکای لاتین از سلطه امپریالیسم خارج شد. سیاهکل شکست خورد، اما سلطنت پهلوی فرو ریخت. عملیات «تت» ویتنام از نظر نظامی شکست بود؛ اما آمریکا آخرش از ویتنام فرار کرد.
حالا سوال اصلی؛ فلسطین چه میشود؟ شاید پیچیده و زمانبر باشد اما سنت تاریخ تغییر نمیکند.
مرگ یحی سنوار و بسیاری از رهبران گروههای مسلح قطعا ضربات سهمگینی بر پیکره گروههای مسلح مبارز وارد کرد، اما این پایان کار نیست. شاید آغازی نو به شکلی تازه باشد.
در انتها باز هم به هنر و نمادین بودنش مراجعه میکنم و با یک مثال سینمایی دیگر بحث را خاتمه میدهم:
سکانس آخر فیلم «نبرد الجزیره» را به خاطر بیاورید یا همین الان بروید در اینترنت سرچ کنید، چند دقیقه آخرش را ببینید. چریکهای الجزایری در محاصرهاند و در نهایت کشته میشوند.
فیلم کات میخورد به چند سال بعد که تودههای مردم الجزایر به خیابانها سرازیر شدند و انقلاب میکنند و فرانسویها مجبور به پایان اشغال میشوند.
روی فیلم نریشن است. گوینده نریشن میگوید با سیاسیون و انقلابیون تبعیدی باقی مانده الجزایری در خارج از کشور مصاحبه کردیم؛ آنان خود نیز واقعا شوک شدهاند و اعلام میکنند ما هیچ نقشی در سازماندهی این حرکت تودهای و مردمی نداریم. این یک انقلاب تودهای خودجوش است.
منطق جنگ چریکی همین است. کافی است تودهها را بیدار کنی و یک فرمول طلایی: در جنگ چریکی اگر ارتش متعارف کامل پیروز نشود، بازنده است. اما چریکها اگر شکست نخورند و شعله مبارزه را روشن نگه دارند، پیروزند.
*روزنامه نگار
نظر شما