به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، «ابیخُله» اسم یکی از اهالی محل است، پسر کچلی که در محله محبوب است، پسری که ناگهان در محله ظاهر شده است و کسی نمیداند از کجا به محله آمده و سالها است که در آنجا زندگی میکند. ناگهان خبر میرسد که ابیخُله نیست و فردی که بنابردلایلی دنبال او میگردد باید ابیخُله را پیدا کند. او دوستانش را که کودکی مشترکی دارد، دورهم جمع میکند.
شخصیت اصلی رمان «یوسف» است و کسی که دنبال ابیخُله میگردد «یاسمین» است که عشق اول و آخر یوسف بوده است. آنها کنار هم برای پیدا کردن ابیخُله جمع میشوند. داستان دو روال موازی پیدا میکند. در این رمان هم داستان دوران کودکی و نوجوانی آنها و همچنین دوران بزرگسالی یوسف نوشته شده است.
این کتاب با عنوان Delibo در سال ۲۰۲۰ در ۲۰۰ صفحه توسط انتشارات جان در ترکیه منتشر شد.
قسمتی از متن کتاب
اوایل سپتامبر بود، عروسی فِهمی و فیلیز، من و پدرم در سالن ازدواج شهرداری در بویوک پارک بودیم. دنبال یاسمین میگشتم، اما نبود.
از صفر کاوالا پرسیدم:
«تو چرا اومدی؟»
«معلومه که میآم، پدر خدا بیامرزش دوستِ دورانِ بچگیم بود!»
از ترس اینکه مبادا شروع کند به صحبت کردن دربارهی زیبایی گذشتهی برنوا، ازش دور شدم. با ناراحتی از پشت سرم گفت:
«در ضمن، اگه من نباشم، کی میخواد ربع سکه هدیه بده؟»
اصلاً تحمل این آدم را نداشتم. کمی آنطرفتر، سینان را دیدم. اتوی شلوارش خربزه قاچ میکرد، با موهای ژلزده دخترها را زیر نظر گرفته بود. چون مستقیم وارد دبیرستان شده و مثل ما آمادگی نخوانده بود، امسال کنکور داده بود. نتیجهی آزمون همان روز اعلام شده بود: رشتهی پزشکیِ «دانشگاه اژه»!
کنارش ایستادم. مدتها بود شکل و شمایلِ گردنکلفتی لوطیمنش را پیدا کرده بودم. مثل رنو دوارده خودمان، هنگام راه رفتن کمی به چپ کشیده میشدم، انگار هر لحظه ممکن بود به همان طرف سقوط کنم، یک شانه بالا و یک شانه پایین، با قوز خفیف، گردن کمی متمایل به راست، چشمها تنگ، هر لحظه ممکن بود مشتم وسط صورت کسی بنشیند...
«کشتی ما رو، دکتر!»
سینان هیجانزده گفت:
«پسر ول کن این حرفها رو. شب، بعد از مراسم میخوایم بترکونیم. بادخترها یهسر میریم فوچا. مینیبوس هماهنگ کردم. دنبال پول باش!»
صدای تشویق بلند شد، فِهمی و فیلیز وارد شدند، خیلی خوشحال بودند، از بلندگوی اسقاطیِ شهرداری «کمپاریستا» پخش میشد. به پدرم نزدیک شدم که در گوشهای از سالن ایستاده بود که مربوط به مراسم اهدای هدایا بود.
«سکه رو بده.»
«چرا؟»
«من میخواهم سکه بدم.» (صفحه ۱۴۲ و ۱۴۳)
رمان «ابیخله» نوشته مراد اویورکولاک و ترجمه سولماز حسنزاده در قطع رقعی، جلد شومیز، کاغذ بالکی، در ۲۰۸ صفحه، با شمارگان ۵۰۰ نسخه در سال ۱۴۰۳ توسط نشر وزن دنیا منتشر شد.
نظر شما