۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۰۰
کد خبر: 85667065
T T
۱ نفر

برچسب‌ها

با غمی گران، دلتنگ پدر و دلگیر از امت!

۹ آذر ۱۴۰۳، ۹:۰۰
کد خبر: 85667065
حجت‌الاسلام حمید احمدی | پژوهشگر مذهبی
با غمی گران، دلتنگ پدر و دلگیر از امت!

تهران- ایرنا- غمش گران و سنگین و اندوه هجران پدر بی‌جبران؛ مدینه از نام پدری که فخر عرشیان است و در ملکوت جایگاهی بالاتر از مَلِک مقرب دارد، در شعف بود، که ماتم از راه رسید، همان زمان که دلتنگ پدر و دلگیر از امت.

هنوز چشمان آسمان مدینه در ترنم نام فاطمه (س) بر لبان حبیب خدا نمناک است. هنوز هوای مدینه از شادی‌های معصومانه و خنده‌های دردانه‌های فاطمه(س) در آغوش پیامبر خدا غرق است! اما چه زود گذشت و چه زود این مردمان آن روزهای شیرین را به فراموشی سپرده اند.

کوتاه ایام بعد پدر بر او چه سخت گذشت! گاه روح خود را به سال‌های سخت مادر در شعب ابی طالب می‌برد تا آرامش را تسکین دهد، اما سخت‌تر از آن می‌یابدش! چون همه جا در کنار مادر، حضور پرمهر پدر بود که مادر سخت دلبسته و وابسته آن بود و همه رنج ها را مهر حضورش آسان می‌نمود!

اما روزهای بعد پدر بسیار سخت‌تر از آن و رنجش آن سوزناک‌تر از آن عسرت‌هاست! این ایام چه سخت است که پدر را در کنارش ندارد! پدری که همه سال‌های حیاتش به عشق او نفس کشید و زیست و به امید دیدار رخش شب به روز رساند و در کنار و حضورش، خود و نوگلانش آرامش و قرار یافتند.

اکنون رنج فراقش غمی بزرگ بر جان او نشانده است. صدای پدر را که هر روز سلامش آرامش بخش جانش بود و صدای گام‌هایش نوازش روح او! صدای بلال که می آمد، به انتظار صدای دلربای نمازش به کنار دیوار خانه اش که هم جوار مسجد و محرابش بود به قامت می‌ایستاد.

حضور و ترنم نغمه‌های ملکوتی و قدم‌های عرشی پدر به سمت مسجد و محراب برای او تداعی دنیای آرامش و امن و یک جهان معنا و رایحه‌نواز ملک و ملکوت! این روزها دیگر بوی خوشی از آن مسجد و محراب به مشام نمی‌رسد! قرار او هر روز و شب صدای بلال بود و نماز پدر که در جوار او نفسی و دمی آرام گیرد و با ملائک هم نوا در مدح او بنشیند.

اما دیگر نه صدای بلال از ماذنه به گوش می‌رسد و نه حضور پرشور و شعف علی (ع) که بی حضور پدر کسی او را در مدینه ندیده بود. این روزها نه شوقی برای رفتن به مسجد دارد و نه دل و دماغی برای درنگ در آن! این ایام اگر چه او را بیشتر در کنارش می‌بیند، اما اندوه چهره علی بر او غمش را مضاعف می‌کند و بر همه هستی‌اش سنگینی می‌کند.

از نگاه منتظر حسنین (ع) که هر روز با صدای اذان منتظر شنیدن صدای پدر نشسته اند ولی صدایی آشنا به گوش‌شان نمی‌رسد، چه کند؟ یک بار وقتی حسین(ع) از در مسجد سری به داخل انداخت و نگاهش سراغ پدر را می گرفت، نا باورانه مردی را بر فراز منبر دید به یک باره صدا به گریه و فریاد بلند کرد و گفت: این منبر تو نیست. منبر پدرم رسول الله‌ست!

بعد پدر غم این دو که حضور و دامن و آغوش پدر همه شادی های عالم را بر جان‌شان می‌نشاند و این ایام هر روز در هنگام اذان نه صدای بلال و نه صدای پدر روح‌نواز این دو است! فقط سرهایشان را به غم بر زانو می گذارند تا مادر چهره های بغض آلوده‌شان را نبیند، اما مادر است، غم‌ها و ناله‌هایشان بر غمش می‌افزاید و آتش اندوهش را شعله‌ورتر می‌سازد.

نخستین روزهای بعد عروج پدر خانه محل رفت و آمد جمعی از بزرگان و یارانش بود، به یک باره با تهدید و ارعاب سپاه زورمداران فتنه‌گر خلوت شد و حتی به دعوت او و همسرش هم به در خانه‌اش نزدیک نشدند! این روزها حتی کسی کوبه‌ در این خانه را به مهر و نیاز هم نمی‌کوبد! از سکوت علی (ع) و چهره غمین او که خود روایت غم بار دیگری است، چه بگوید!؟

خبر می‌رسد بیرون از خانه آنان که در اقامه امر خدا و پیامبرش هیچ گاه حاضر به شرکت در هیچ تجمعی نبودند، همه بر تضییع حقش که پیامبر بدان وصیت فرموده بودند، متحد و مجتمع شدند! این همان قصه پر غصه‌ای است که سپاه جهل و ظلم قدرت‌طلبان و فتنه گران به جعل و تزویر در پی‌مشوه ساختن ساحت پاک بیت بزرگ و الهی علی (ع) بر آمدند و همه توان و جمعیت خود را در این راه مجتمع کردند؛ چنان‌چه امام (ع) در اوج رنج و درد در هنگامه دفن حضرت، خطاب به پیامبر خدا فرمودند: وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ. [۱] "ای رسول خدا! به‌زودی دخترت از همدستی امت برای ستم بر او به تو خبر خواهد داد، در پرسیدن از او اصرار کن، و خبر اوضاع را از او بخواه، در حالی که بین ما و تو فاصله زیادی نشده و زمانه از یادت خالی نگشته، این همه ستم به ما شد.

با آن‌که سخت بیمار است اما وقتی از دسیسه و فتنه اصحاب سقیفه مطلع می‌شود با همه تنهایی و بار بزرگ غم و رنج‌های جسمی و تألمات روحی که دارد، روانه مسجد می‌شود و اندوه و غمش را و حقیقت پدر و رسالتش را فریاد می کند و بار دگر آموزه‌های اصیل دیانت و رسالت پدر را باز می‌خواند. اما مسجد بی حضور پدر و نشستن در کنار طماعان قدرت و حریصان جاهل، همه‌ جهان به کوه غمی بدل شد و همه روزنه‌های عالم بر او تنگ گرفت و نفس کشیدنش سخت شد و او را به پرواز به جوار پدر مشتاق‌تر ساخت.

دیگر هیچ چیز تسکینش نمی‌دهد به رغم همه نگرانی‌هایش از تنهایی علی (ع) و بچه‌هایش، رهایی از آن همه نخوت و ستم متکبران حقیر و سفر به جوار پدر را ترجیح می‌دهد.

اما همچنان دوست دارد صحنه و فضای حضور پدر در مسجد را باز آفرینی کند تا یک بار دیگر بخشی از خاطرات آن دوران عزت و شکوه پدر و خانواده را احیا کند. چگونه؟ و با حضور کی؟ تنها علی (ع) است که خواست او را اجابت خواهد کرد از او خواست تا یک بار دگر صدای بلال از مأذنه مسجد آسمان شهر را به ملکوت گره بزند تا هم روزهای پاک حضور پیامبر خدا را برای مردم زنده کند و بار دگر آنان را به کژراهه‌های پیش‌رو هشیار سازد و هم تنها این صحنه است که او را به دنیای دیروز می‌برد و همه ذهن و روحش را با صدای گام های پدر و نغمه های آسمانی نمازش پر خواهد کرد!

اما آنقدر روحش با حضور پدر همراه و هم آواز شد که دیگر از افلاک به زمین برنگشت و هم پرواز پدر شد! و علی ماند و غم ابدی هجران که چه زیبا و شایسته حضرت در جملاتی کوتاه در کنار مرقدش آن را چنین حکایت می کند: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ وَ السَّرِیعَةِ اللَّحَاقِ بِکَ. قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِی، إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ وَ فَادِحِ مُصِیبَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ، أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ، إِلَی أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ. [۲] "ای رسول خدا، از من و دخترت بر تو سلام باد که در جوار تو آمد، و به‌سرعت به تو ملحق شد.

ای رسول حق، از دوری دختر برگزیده‌ات، شکیبایی‌ام کم شد، و طاقتم از دست رفت، جز آن‌که مرا در فراق عظیم تو، و سنگینی مصیبتت جای تسلیت است؛ زیرا من بودم که با دست خود تو را در آغوش خاک جای دادم، و سرت بر سینه من بود که روح پاکت از قفس تن پرید. ما از خداییم و به خدا بازمی‌گردیم. راستی که امانت بازگردانده شد، و رهین تو دریافت شد. اما غصه من ابدی است، و شبم قرین بیداری است تا زمانی که خداوند برای من جایگاهی را که تو در آن اقامت داری اختیار کند.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha