روز شمار ادبیات/ بیستم مهرماه سالروز بزرگداشت حافظ شیرازی # تهران ، خبرگزاری جمهوری اسلامی 19/07/85 داخلی.فرهنگی.روزشمارادبیات. در گاه شمار ملی ایرانیان فردا (بیستم مهرماه ) به نام حافظ گره خورده است و این روز یاد روز شمس غزل فارسی است که بیش از هفت صد سال جان تشنه حقیقت را از شعر و اندیشه خود سیراب کرده است. شمس الدین محمد حافظ شیرازی مشهور به لسان الغیب و ترجمان اسرار از مشهورـ ترین شاعران تاریخ ایران و تابناکترین ستارگان آسمان علم وادب ایران زمین به سال 726 هجری قمری در شیراز به دنیا آمد. با وجود شهرت والای این شاعر گران مایه اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهرا پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان سلغری فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد و پس از سپری کردن علوم ومعلومات معمول زمان خود به محضر علما وفضلای زادگاهش شتافت و ازاین بزرگان به ویژه قوام الدین عبدالله بهره ها گرفت. خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت و هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری نکرده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدیل شد. وی در این دوره علاوه براندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و این کتاب آسمانی را با صدای خوش و با روایتهای مختلف از بر می خواند و از این روی تخلص "حافظ" را بر خود نهاد. دوران جوانی این شاعرگرانمایه با افول سلسله محلی اتابکان سلغری فارس مصادف بود. حافظ در مدت عمر خود حکومت امرایی چون شاه ابواسحاق اینجو، امیرمبارز ـ الدین، شاه شجاع، شاه منصور از امرای آل مظفر و امیر تیمور را درک کرده است. حافظ بیشتر عمر خود را درشیراز گذراند و برخلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود و از صفا و زیبایی شهر محبوبش و اماکن تفریحی آن همچون گلگشت و آب رکن آباد لذت می برد. وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سرتاسر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی او به سبب غزلسرایی عارفانه است که توسط او به اوج فصاحت، بلاغت و ملاحت رسید و او جدای از شیرینی و سادگی و ایجاز، روح صفا و صمیمیت را در ابیات خود جلوه گر ساخت. خواجه شیراز در غزلیات خود تمامی منویات قلبی خود نظیر عشق به حقیقت، یک رویی، وحدت و وصال جانان و از سوی دیگر خشم و تنفر خود را در مقابل اختلاف و نفاق، ریا و تزویر و ستیزگی های قشری بیان کرده است. در غزلیات زیبای حافظ که از همه حیث اوج غزل فارسی محسوب می شود، کلمات و تعبیرات خاصی وجود دارد و خواجه که خود مبتکر این سبک است از آن طریق مقصود خود را بیان داشته است. خواجه دراشعارش اغلب از خود به عنوان رندی پاک باخته و بی نیاز یاد کرده که با همه هوشیاری و دانایی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی بی اعتناست. وی از ریا وتزویر زاهدان درونی در رنج و اضطراب است و حتی صوفیان ریایی را که به طریقت حافظ انتساب می ورزند ولی اهل ظاهر بوده و به ژنده پوشی و قلندری تظاهر می کنند سخت سرزنش می کند و در اشعار خود دام حیله و تزویر این ظاهرپرستان را پاره می سازد. لسان الغیب با بهره گیری از برخی تشبیهات معمول شاعران همچون تشبیه زلف به کفر و زنجیر وسنبل و دام، تشبیه ابرو به کمان، تشبیه قد به سرو، صورت به چراغ و گل و ماه و دهان به غنچه و پسته و...ناپایداری اوضاع زمان، بی ـ دوامی قدرت و شکوه و جلال پادشاهان و لزوم دل نبستن به مظاهر دنیوی را متذکر می شود. حافظ معتقد است آدمیان باید از زیبایی ها و خوشی های طبیعت و لحظه های خوش محبت و دوستی و صفا و صمیمیت برخوردار شوند و عمر کوتاه خود را با شادی و شادکامی سپری کنند. خواجه حقیقت هستی را خدای تعالی می داند که در این جهان جلوه کرده است و مظهر او را عشق معنوی و دل آدمی می داند که در همه جا با خود آدمیان است و برای دریافتن سر وجود او باید به حقیقت نفس پی برد. شاعر در برخی از اشعار خویش گوش خود را به پیام اهل راز و صدای هاتف و پند پیر و سخن کاردان و ناله رباب و چنک باز نموده است و حقایقی از زبان اینان که در حقیقت همه از یک زبان گویند می شنود و از عالم حال رو به زاهدان پرقیل و قال کرده رندانه سخن ها می گوید. حافظ در جای دیگر از اصطلاحات باده و می و میکده در بیان مقاصد عرفانی خود سود می جوید و مقصود او از می و میخوارگی در مواردی همانا تازیانه ای است که برای پرده دری از روحانیون ریایی عوام فریب به کار می رود و میکده واقعی را درگاه حق می داند که مستی عارفان از آنجاست و برای رسیدن و نایل آمدن به آن رنج ها می کشند و اشکها می ریزند و خاک راه معرفت را به رخسار می سایند. شعر و ادب می پرستی را آن می داند که آدمی را از خود بیخود می کند و آن را در مقابل خودپرستی به کار می برد و عشق ورزی و باده گساری عارفان را حق پرستی و گذشتن از حرص و شهوت و آرزوی وصال حقیقت می داند که حاضرند در راه حق رنج برند و درد کشند و شکایتی نکنند. عشق عارف را عشقی معنوی می داند که جوینده آن سعی دارد خود را از چاه طبیعت بیرون برد و در بحر عمیق عشق حق که کرانه ندارد غرق شود. بحری است بحرعشق که هیچش کناره نیست آنجا جزآن که جان بفروشند چاره نیست از زیباترین جلوه ها و مضامین غزلیات خواجه حافظ آن است که اگر چه او مخالف با روش شهوت پرستان و پیروان طبیعت و دشمن ریا و سالوس و زهد فروشی و عوام فریبی است و فراموش کردن عالم روحانی و پرداختن به جهان جسمانی را شرط عقل و معرفت نمی داند ولی در عین حال انسانها را به بهره مندی از زیبایی ها و دوستی های جهان هستی، که آفریدگار آن را مقدمه آن جهان قرار داده، دعوت می کند به شرط اینکه از راه عقل و خرد دور نیفتند. آدمیان را به برخورداری از لطایف خلقت و جمال طبیعت دعوت می کند و با شاهد آوردن از زندگی خود که در حفظ نشاط و داشتن روح قوی و فکر بلند و میل به وفا و مروت و رغبت به سعی و عمل سرمشق بوده، انسانها را به خوش ـ بودن و خوش داشتن زندگی خود دعوت می کند. اشعار حافظ آمیزه ای است از معانی عاشقانه، اجتماعی و عرفانی و در هر یک ازغزلیات خود در کنار عبارات معمولی مقاصد عالی خود را نیز در باب هستی و محبت و مدارا و گذشت و خشونتها و ریاکاری هاو مردم فریبی های نوخاستگان به قدرت رسیده و لطایف خلقت و جمال طبیعت و اراده عارفانه اندیشه نیرومند به نمایش می گذارد که هریک از این مضامین بسیارآموزنده وعبرت انگیز است و راه و رسم زندگی را به انسان ها می آموزد. دل و درون هرآدمی را بیکران می داند که بخش وسیعی از حقیقت هستی و آدمی در آن نهفته است و با خودنگری می توان به آن دست یافت و چنین می گوید که برای درک گوهر وجود خود از دیگران تمنا مکن. شعر او مرزها را در نوردیده چنان که خود در ابیاتی به این امر اشاره دارد: فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانک غزلهای حافظ از شیراز عراق و فارس گرفتی به شعرخویش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریزست شعرش از مرزهای مادی گذشت و به واسطه معانی بلند عرفانی آسمان و عرشیان را نیز در برگرفته است: در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را *** صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند خواجه حافظ شیرازی سرانجام پس از سالها کسب علم و معرفت به سال 791 در سن 69 سالگی در شیراز درگذشت و جسد او در باغ مصلی، در کنار نهر رکن آباد شیراز به خاک سپرده شد، محلی که امروز به نام حافظیه خوانده می شود. روحانیون متعصب و قشری زمان او اجازه ندادند که حافظ را به آیین اسلام کفن و دفن کنند، اما حمایت توده مردم از این شاعر محبوبشان باعث تنش و ناآرامی در شیراز شد تا اینکه به دیوان حافظ رجوع کرده که نتیجه آن این بیت شد: قدم دریغ مدار از جنازه حافظ که گر چه غرق گناه است می رود به بهشت فراهنک 1883 / 1515 تاریخ وفات فراهنک 1883