به گزارش خبرنگار ایرنا سردار خوبی ها و ایثار و از خود گذشتگی و مایه افتخار كردها، شهید حاج هوشنگ ورمقانی، فرمانده قرارگاه استانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در كردستان، در سال 1338 در روستای ورمقان از توابع شهرستان سنقر دیده به جهان گشود.
شهید حاج هوشنگ ورمقانی در محیط آرام و پر از صفا و دوستی روستا، درس همنوع دوستی و خدمت صادقانه همراه با اعتماد به هموطنان را آموخت و تا پایان مقطع متوسطه در این شهرستان حضور داشت.
وی در اوایل سال 1358 برای خدمت بهتر به قشر ضعیف و آسیب پذیر مناطق روستایی و محروم كردستان در جهاد سازندگی شهرستان قروه مشغول به خدمت شد، كه برای شناخت بیشتر از شخصیت این جوان رشید در آن مقطع باید در كنار صحبت مردم شهر و روستاهای قروه و دهگلان نشست.
حاج هوشنگ، خدمت مقدس سربازی خود را در لشكر 28 پیاده كردستان گذراند و در این مدت به خاطر ایثار و شجاعتی كه در راه مبارزه با گروهك های ضد انقلاب از خود نشان داد، موفق به دریافت مدال رشادت و لیاقت از دست فرمانده وقت لشكر شد.
وی با داشتن بصیرت و آگاهی كامل از وضعیت بحرانی استان كردستان و حس هم نوع دوستی در آن روزهای سال 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان قروه درآمد و در همان آغاز ورود به عنوان فرمانده گردان ویژه نیروهای اعزامی از شهرستان قروه در نبرد با رژیم بعث عراق، بخشی از جبهه قصر شیرین را تحویل گرفت.
وی در این پست خدمات شایانی ارایه داد كه اخلاق، باور قوی و خلوص ایشان با همرزمان خود به ویژه تعدادی از پاسداران كردستانی، نام و یاد ایشان را برای همیشه در جامعه ماندگار كرده است.
حاج هوشنگ ورمقانی در این مقطع مدتی نیز به عنوان مسوول گزینش سپاه شهرستان قروه منصوب شد كه در جذب جوانان این شهرستان به نهاد مردمی سپاه خدمات ارزنده ای به مردم منطقه داشت و پس از آن فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دهگلان را بر عهده گرفت كه مردم منطقه لیلاخ امروز نیز از رشادت ها و خدمات ارزنده آن سردار بی ادعا در این منطقه به نیكی یاد می كنند.
شهید ورمقانی در سال 1361 ازدواج كرد كه ثمره این ازدواج سه فرزند پسر و یك فرزند دختر است.
سردار ورمقانی با صداقت و جلب اعتماد مردم منطقه در سال های 61 الی 63 بیش از 100 روستای منطقه را پاكسازی كرد و امنیت منطقه را به وسیله خود مردم و ایجاد پایگاه های مردم برقرار كرد كه این اقدام وی مورد تقدیر فرمانده هان سپاه قرار گرفت و می توان از این حركت به عنوان نقطه عطف برقراری امنیت پایدار در منطقه از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یاد كرد.
وی در سال 1364 بنا به درخواست فرمانده تیپ بیت المقدس به آن یگان ماموریت یافت و تا پایان جنگ تحمیلی به عنوان جانشین ستاد و فرمانده پایگاه این تیپ در جبهه های جنوب و جزیره مجنون در كمال خلوص و شجاعت به مبارزه پرداخت كه یادآوری ویژگی های شخصیتی ایشان از زبان تعدادی از روحانیون اهل سنت كردستان كه در این دوران همرزم شهید بودند، شنیدنی است.
روحانیون همرزم شهید ورمقانی طوری از عرفان، خداشناسی، باور و صداقت ایشان یاد می كنند كه جوانان از شنیدن آن لذت می برند و درس می گیرند، آنها اعتقاد درونی شهید ورمقانی به خداوند متعال و تاسی از زندگی حضرت محمد (ص) را مهم ترین عامل شهرت و جایگاه ایشان در دل مردم می دانند.
شهید ورمقانی كه با داشتن این ویژگی عرفانی و معنوی در همه عرصه ها و مراحل زندگی خود بهترین الگو بود در سال 1368 برای گذراندن دوره دافوس به دانشگاه امام حسین(ع) در تهران رفت كه در آن دوره هم به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب شد.
بعد از دوره دافوس به عنوان یكی از اركان تیپ بیت المقدس در طراحی برنامه های رزمی و ستادی نقش كلیدی و بسزایی را انجام داد كه همرزمان وی همیشه به درایت، آگاهی، هوشمندی و پیش قراول بودنش در پذیرفتن مسوولیت های سخت در خاطرات خود با شهید ورمقانی یاد می كنند.
حاج هوشنگ همیشه به توصیه های حضرت امام (ره) و رهبر معظم انقلاب كمال دقت را داشته و در كردستان هیچگاه وارد مسایل سیاسی كاری نشد، بلكه بخاطر توانایی و لیاقت خود در سال 1371 به سمت مسوول بازرسی و فرمانده یگان ویژه قرارگاه استانی شهید شهرام فر منصوب شد.
وی در سال 1373 به عنوان پاسدار شایسته و در سال 1374 به عنوان پاسدار نمونه نیروی زمینی سپاه معرفی شد و در این سال های پس از جنگ با فرماندهی رده های مختلف در سپاه نقش مهمی در تامین امنیت پایدار ایجاد كرد و با وجود اینكه بارها به او پیشنهاد مسوولیت در مركز كشور داده شد اما او هیچگاه قبول نكرد و جانش را فدای آسایش مردمان كردستان نمود.
*** به بهانه اول تیر سالگرد شهادت این سردار بزرگوار به سراغ مجتبی ورمقانی فرزند وی رفتیم.
مجتبی هنگام شهادت پدر 10 ساله بود و آن روزها را مثل آینه در جلوی دیدگانش به خاطر دارد، مجتبی معتقد است شهید ورمقانی انسان بسیار متواضع و خاكی بود، چون همه او را با این خصیصه می شناسند.
وی می گوید: شاید پدرم از معدود افرادی باشد كه هیچ نقطه سیاهی در زندگی اش نیست، این را با مطالبی كه از گوشه و كنار درباره پدرم می شنوم دریافته ام.
او درباره خصوصیت بارز پدرش گفت: یكی از بارزترین خصوصیات اخلاقی پدرم رعایت بیت المال بود، شدیدا به بیت المال حساسیت داشت، یادم می آید، زمانی كه كودكی دبستانی بودم خودكاری از كیفش برداشتم، پدر به محض دیدن خودكار در دستانم، در هم آشفت و با تندی به من گفت:ˈ پسرم این خودكار اداری سپاه استˈ، در همان زمان خودكار مرغوب تری برای من تهیه كرد و گفت: ˈعزیزم! خودكار مهم نیست، مهم رعایت حق بیت المال است اگر از این خودكار استفاده كنی استفاده از حق بیت المال برایت عادت می شود.ˈ
مجتبی ادامه داد: مادرم مدتها بود از ناراحتی قلبی رنج می برد در زمان حیات پدر قرار بود ایشان را برای بستری شدن به تهران بیاورند همكاران و فرمانده هان پدرم از او خواستند تا با آمبولانس سپاه ایشان را به تهران منتقل كنند، اما ایشان مقاومت كرد و مخفیانه مادر را با اتوبوس به تهران آورد و در پاسخ به دوستانش گفته بود كه استفاده شخصی از بیت المال شهادت مرا به تاخیر می اندازد.
وی می گوید: در نوروز یكی از سال ها از یكی از دوستانش پیكان قراضه ای قرض گرفته بود تا ما به سمت قروه حركت كنیم، در ترمینال اتوبوسرانی پدرم با پیرزن و پیرمردی مواجه شد كه فرزند معلولشان را بر دوش گرفته بودند، پدرم از آنجایی كه همه را می شناخت شروع به احوال پرسی كرد، بعد از آن دیدیم كه پدر شهیدم به دنبال وام گرفتن است در حالی كه هیچگاه پیش نمی آمد كه او برای وام اقدام كند.
در تشیع جنازه پدر، آن فرد معلول (كه روزی بر دوش پدرش بود) را دیدیم كه بر روی ویلچر به تشییع جنازه آمده بود وی گفت: من همانم كه در ترمینال پدرتان را دیدم به والدین پیر من گفت كه با این وضع شما اذیت می شوید، پدرتان پول عید و وام كارگزینی سپاه را به ما برای تهیه ویلچر داد تا ما اذیت نشویمˈ.
وی افزود: وقتی پدرم شهید شد زندگی اش از نظر مالی هیچ وسعتی نداشت، حتی تنها زمینی كه سپاه به او داده بود را به جانبازان بخشیده بود و گفت ˈاینها وارثان حقیقی اند.ˈ
تنها چیزی كه بعد از او در منزل مانده بود جهیزیه مادرم بود، او از این دنیا دل كنده بود و با حالتی میان خنده و ناراحتی به تیكه پوتین دوستش كه در كیفش به رسم تبرك نگه داشته بود اشاره می كرد و می گفت:ˈاین تكه پوتین را از شهیدی آورده ام تا كمك كند من نیز شهید شومˈ.
مجتبی می گوید: پدرم انسان بسیار با صفایی بود به طوری كه همه شیفته اش می شدند و اكنون همه به نیكی از او یاد می كند و هیچ كس از او كوچكترین خاطره بدی ندارد، با اینكه همواره لباسی ساده بر تن داشت و درجه هایش را با وجود توبیخ ها استفاده نمی كرد و خیلی ها او را با سرگرد و ستوان اشتباه می گرفتند.
وی اظهار كرد: خوشبختانه شباهت ظاهری من با پدرم به قدری است كه همه با اذعان به این مسئله خاطره ای جدید از پدرم را یاد آوری می كنند و با گذشت 20 سال از شهادتش هنوز چیزهای جدید و جالبی از شخصیت ویژه او می شنوم و كسی در این منطقه نیست كه از او خاطره خوبی نداشته باشد.
فرزند شهید ورمقانی افزود: پدرم جزو دانشجویان ممتاز دافوس بود و تنها نیروی بومی استان كردستان بشمار می رود كه دوره دافوس را گذرانده است و نقش كلیدی ایشان در سپاه كردستان فراموش نشدنی است و یكی از مهمترین عواملی كه باعث امنیت كردستان شد، خلاقیت شهید هوشنگ در استفاده از پایگاه مردمی و بومی بود چرا كه او به وسیله نیروهای بومی و دادن قدرت به كردهای منطقه توانست از این خطه دفاع كند.
وی اظهار كرد: دومین خصوصیت بارز پدرم خدمت به مردم بود، او می گفتˈ سزای خدا در رضایت خلق است محال است خدا از ما راضی باشد در حالی كه مردم از ما ناراضی باشندˈ او حتی برخی اوقات مسائل مهم در زندگی اش را به خاطر مردم عقب می انداخت.
وی گفت: پدر شهیدم همواره آرزوی شهادت داشت و این مهم را همگی و حتی مادرم می دانستیم و با شنیدن خبر شهادت پدر شوكه نشدیم، گویی انتظارش را داشتیم، وقتی به مادرم گفتند حاجی تیر خورده او گفت: می دانم كه شهید شده است.
مجتبی افزود: پدر بزرگ مرحومم، دو ماه قبل از شهادت پدرم به حج تمتع رفت، پدرم هم نامه ای به او داد و از او قول گرفت كه به كسی نشان ندهد و در حرم خدا بگذارد، متن نامه، درخواست شهادت از سوی پدرم از خدا بود با این عنوان كهˈ پدر عزیزم دعا كنید خداوند سال 75 را سال شهادت من قرار دهد اگر دعا نكنید مدیونیدˈ كه ما بعدها از محتوی آن خبردار شدیم. بعد از بازگشت پدر بزرگ در فروردین ماه 75، پدر در تیرماه همان سال به شهادت رسیدند.
** خاطرات امامعلی ورمقانی پدر شهید
پسرم خیلی ساده لباس می پوشید، گاهی اوقات ماه ها برای خودش لباس و كفش نمی گرفت، به طوری كه احساس می كردم در نخریدن لباس افراط می كند. وقتی یادآوری می كردم، می گفت ˈپدر جان مطمئنم كسانی توی این مملكت هستند كه لباس های كهنه می پوشند و بچه هایشان را با دمپایی به مدرسه می فرستند، پس سزاوار نیست كه من به فكر خرید لباس باشمˈ
آن روز وقتی به خانه آمد، طبق عادت همیشگی اول به سر وضعش نگاه كرد، لباس هایش بد نبود ولی كفش هایش به نظرم بیش از حد كهنه به نظر می آمد، به اصرار قانعش كردم یك جفت كفش برایش بخرم. به بازار رفتم و كفشی خریدم، كفش ها را پوشید و به همراه دوستانش بیرون رفتند ساعتی بعد كه به منزل بازگشتند، با تعجب دیدم كفش هایش نیست به جای كفش های نو، كفش كهنه پوشیده است.
گفتم ˈكفش هایت كو؟ˈ در حالی كه سعی داشت چیزی را از من پنهان كند، به همراه لبخند شیرینی گفت:ˈ رفتیم مسجد نماز بخوانیم، وقتی برگشتیم دیدم كفش هایم نیستˈ
یكی از دوستانش طاقت نیاورد و خندید، گفتم: ˈموضوع چیه، چرا می خندی؟ گفت: ˈتوی پیاده رو می رفتیم و گرم صحبت بودیم حاجی از خاطراتش می گفت و ما گوش می دادیم در این موقع مرد فقیری را دیدیم كه از روبرو می آمد، حاجی به طرف او رفت و بعد از كمی صحبت، كفش های نو خود را با كفش های كهنه او عوض كرد.
**خاطرات محبوبه اجاقی مادر شهید
پسرم هرگاه به مرخصی می آمد، به زیر پاهایم می افتاد و با اصرار می گفت:« مادر تو را خدا اجازه بده زیر پاهایت را ببوسمˈ. راضی نمی شدم، اما حاجی هر طوری بود كف پاهایم را می بوسید و می گفت:«با این كار خستگی از تنم بیرون می رودˈ گاهی اوقات كه به یاد خاطرات گذشته می افتم، احساس می كنم باز پسرم زانو زده است و می خواهد زیر پاهایم را ببوسد.
هر وقت كه به دیدنم می آمد، با نگاهی كه مهربانی و التماس از آن برمی خاست به من خیره می شد و می گفت:ˈ مادر تو را خدا دعا كن شهید بشومˈ می گفتم ˈآخر چگونه ممكن است یك مادر راضی باشد كه جگرگوشه اش از او جدا شودˈ وقتی می دیدم دست بردار نیست، پیشانی اش را می بوسیدم و می گفتم: ˈان شاءالله همیشه موفق باشی.ˈ
آخرین بار كه به دیدنم آمد، رفتارش با دفعات قبل كلی فرق داشت، حاجی این بار طوری برخورد می كرد، گویی به مسافرت طولانی می رود.
آن روز قبل از خداحافظی چفیه اش را به من داد، آن را بو كردم و نفس عمیقی كشیدم وقتی می خواست خداحافظی كند، باز به زیر پاهایم افتاد و كف پاهایم را بوسید، تا جلوی در بدرقه اش كردم، با یك جلد قرآن در دست و كاسه ای آب در دست دیگر. وقتی از زیر قرآن رد شد و مسیر كوچه را طی كرد، كاسة آب را پشت سرش پاشیدم.
هرگاه دلم برایش تنگ می شد، مقابل عكسش می ایستادم به او نگاه می كردم و بعد چفیه اش را بر می داشتم و آن را بود می كردم و می بوسیدم تا اینكه خبر شهادتش را آوردند.
وقتی برای دیدن پیكر مطهرش رفتم، دیدم كه به خواب آرامی فرو رفته است قبل از اینكه چهره ی مهربانش را ببوسم، زانو زدم و بر كف پاهایش بوسه زدم، در این موقع بود كه یاد جمله ی حاج هوشنگ افتادم وقتی بر كف پاهایم بوسه می زد، می گفت: ˈبا این كار خستگی از تنم بیرون می رودˈ.
** اگرچه كردستان به فرموده رهبر معظم انقلاب، سرزمین فداكاری های بزرگ است و محل ایثار و شهادت بسیاری از بزرگان كشور بوده و در اكثر برنامه های رسانه ای ملی در حوزه ایثار و شهادت به آن اشاره می شود، اما در سطح ملی از سرداران و بزرگان بومی كردستان كمتر یاد می شود و آنگونه كه شایسته شان آنهاست اطلاع رسانی نشده است.
تعبیر چمران كردستان به حاج هوشنگ ورمقانی از زبان همرزمانش به حقیقت زیبنده ایشان است و هر آنقدر بیشتر از شخصیت والای ایشان شناخت پیدا می كنیم بیشتر به جایگاه رفیعشان پی می بریم كه تحقق این مهم و شناخت از جایگاه والای ایشان در میان مردم كردستان و سایر رزمندگان كشور نیازمند تلاش و كوشش بیشتر فعالان فرهنگی است.
روایت زندگی، ویژگی های اخلاقی و شخصیتی شهید حاج هوشنگ ورمقانی از زبان خانواده، همرزمان و اهالی مردم شهرها و روستاهای كردستان و حتی اعضای ضد انقلاب حزب منحله دموكرات در فیلم 50 دقیقه ای به نام ˈ روزنه ای به اوج ˈتهیه شده از سوی سپاه بیت المقدس كردستان برای شناخت بیشتر از وی، اقدام شایسته و قابل تقدیری است كه باید به صورت گسترده در سطح كشور توزیع شود.
حاج هوشنگ ورمقانی غروب جمعه اول تیر سال 75 در محور قهرآباد سقز در كمین نیروهای ضد انقلاب افتاد و پس از 2 ساعت مبارزه شجاعانه، در حالی كه همراهانش او را تنها گذاشته بودند، به فیض عظیم شهادت نایل شد و نام و یاد وی برای همیشه تاریخ افتخاری بزرگ برای مردم كردستان و نهاد مردمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران است.
7348
افسانه گلباغی
تاریخ انتشار: ۱ تیر ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۷
سنندج- ایرنا- شهید حاج هوشنگ ورمقانی، خدمت مقدس سربازی خود را در لشكر 28 پیاده كردستان گذراند و در این مدت به خاطر ایثار و شجاعتی كه در راه مبارزه با گروهك های ضد انقلاب از خود نشان داد، موفق به دریافت مدال رشادت و لیاقت از دست فرمانده وقت لشكر شد.