تهران- ایرنا- هشت سال دفاع مقدس برگ زرینی از تاریخ چهل ساله انقلاب اسلامی به شمار می رود که با گذشت سال ها از پایان پیروزمندانه آن، آثار و برکات مقاومت تاریخی رزمندگان یران زمین همچنان هویدا است.

به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ ایران با موقعیت ویژه سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی همواره کانون توجه قدرت های بزرگ جهان بوده است و افزایش قدرت دفاعی در کنار دیپلماسی فعال، تنها راه بازدارندگی در برابر دشمنان به شمار می رود. رزمندگان سلحشور ایران در هشت سال دفاع مقدس با وجود برخی نارسایی های تسلیحاتی و اطلاعاتی در مقایسه با دشمن، با ایمان و اراده راسخ به مصاف دشمن رفتند و حماسه هایی جاودان آفریدند. در هفته گذشته روزنامه های مختلف به منظور نهادینه کردن فرهنگ ایثار و شهادت با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.

دفاع مقدس و نمایش حماسه هایی از جنس ایثار

دفاع مقدس گواه ایستادگی مردم مسلمان ایران در برابر هرگونه تعدی و تجاوز دشمنان اسلام و انقلاب به میهن اسلامی است که در آن غیورمردان و شیرزنان جان خویش را با شور عاشورایی در راه اعتلای جمهوری اسلامی اهدا کردند و سرافرازی را برای ایران به ارمغان آوردند.

روزنامه «جوان» در مطلبی با عنوان «جنگ تمام شد و سیدعلی جبهه را رها نکرد» به گفت وگو با والدین شهیدان سیدعلی محمد و سیدعلی موسوی پرداخت و نوشت: سیدعلی از همان بچگی اهل مسجد بود. زمانی که جنگ شروع شد، پدرشان به جبهه رفت. سیدعلی و سیدعلی‌محمد هم درس می‌خواندند و هم در مغازه به من کمک می‌کردند. صبح زود برای خرید به میدان می‌رفتیم و بعد سیدعلی ساعت ۷ به مدرسه می‌رفت و ظهر که می‌آمد می‌گفت مادر جمع کنید تا برویم نماز! به نماز اول وقت توجه زیادی داشت. با سیدعلی‌محمد می‌رفتند مسجد پردیس کرج و نماز می‌خواندند و بعد از ظهر ساعت ۲ تا ۳ که ناهار می‌خوردند به مغازه می‌رفتند و تا آخر شب می‌ایستادند. بعدها که به تهران آمدیم. حاج آقا بار دیگر به منطقه رفت و وقتی که برگشت سیدعلی به پدرش گفت من بزرگ شده‌ام، می‌روم جبهه. شما اینجا پیش مادر و خواهرهایم بمانید. وقتی برای ثبت نام رفت، به دلیل سن کم، قبولش نکردند.

در ادامه این مطلب می خوانیم: از بارزترین شاخصه‌های اخلاقی شهید سیدعلی، حس جاماندگی از دوستان شهیدش بود که بیش از هر چیز دیگری او را آزار می‌داد. انگار چیزی را گم کرده باشد. همیشه به دنبال شهادت بود. در مراسمات مذهبی اهل‌بیت شرکت می‌کرد و می‌گفت پس ما کی شهید می‌شویم؟ انتظار او برای شهادت، روی ما هم تأثیر گذاشته بود. همه می‌دانستیم سیدعلی ماندنی نیست. شهادت سیدعلی سه ماه بعد از ازدواجش بود. هنگامی که می‌خواست به منطقه برود خیلی از دوستانش گفتند شما تازه‌داماد هستی، اما سیدعلی اصرار کرد که نه نوبت من است و ازدواجش دلیلی برای نرفتن نیست.

این روزنامه در گزارشی دیگر با عنوان «سخت‌ترین لحظات عکاسی از دوستان شهیدم بود» می نویسد: من از نوجوانی به عکاسی علاقه داشتم. موقع انقلاب، در ۱۴ سالگی‌ام، به فکرم رسید خوب است برخی وقایع مهم مثل درگیری یا حوادثی از این دست را ثبت کنم. بعد از پیروزی انقلاب، به عنوان یک دانش‌آموز در قالب یک نیروی فرهنگی با جهاد سازندگی همکاری می‌کردم. بیشتر در روستاهای محروم منطقه مثل اروندکنار و بهمنشیر و… در کشاورزی یا ساخت خانه‌های روستایی کمک می‌کردیم. همزمان عکاسی هم می‌کردم، بنابراین پیش‌زمینه عکاسی قبل از جنگ در من وجود داشت. وقتی که جنگ شروع شد، اوایل فکر نمی‌کردیم اینقدر طولانی شود. یکی دو ماه در پشتیبانی جنگ فعالیت کردم. کارهایی مثل کمیته سوخت، تخلیه شهدا، جا به جایی مجروحان، تخلیه گمرک، آبرسانی و… را انجام می‌دادیم. وقتی فهمیدیم قرار نیست جنگ به این زودی‌ها تمام شود، به فکرم رسید نباید به راحتی از حماسه‌آفرینی رزمنده‌ها عبور کرد. باید این صحنه‌ها ثبت شود تا در تاریخ ماندگار شود. به همین خاطر دوربین به دست گرفتم. از همان زمان تا پایان جنگ دوربین بهترین سلاح من در جنگ شد.

ماه رمضان سال ۶۰ در مقطع محاصره آبادان، من با شهید داوود حیدری که بچه بلوار استاد معین تهران بود در مدرسه ابن‌سینای آبادان استقرار داشتیم. ایشان هم مثل من عکاسی می‌کرد. بعدها فرمانده گردان زهیر از لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) شد و در کربلای ۵ به شهادت رسید. یک روز حیدری به من گفت: ارشدی دارم از گرما می‌میرم. اینطور که نمی‌شود هر شب فقط با نان و پنیر و خرما افطار کنیم. روی موتورم پریدم و به بازار مرکزی شهر رفتم که شاید کمتر از ۷۰۰ متر با دشمن از طریق اروندرود فاصله داشت. دیدم یک پسر جوانی با موها و محاسن بلند و لباس کارگرهای پالایشگاه ایستاده و جلویش چند هندوانه است. سلام دادم و گفتم: هندوانه‌هایت فروشی است؟ پرسید: رزمنده هستی؟

روزنامه «جمهوری اسلامی» با انتشار گزارشی با عنوان «به یاد شهدای وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات شهید احمد آخوندی» نوشت: قرآن را فراگیرید که منشاء هر آسودگی و آرام‌بخش دلها و راهنمای هر مسلمان است. باید از دستاوردهای انقلاب پاسداری کنیم، همچنان که شهیدان با خون خود بقا و دوام آن را تنظیم نموده‌اند، و شما با جهاد خود این مسیر را ادامه دهید. حفظ اسلام و رسالت سنگین آن به همراه دستاوردهای انقلاب مقدسمان بر دوش شما و نسل آینده است. فریب دنیا را نخورید چرا که تلخی دنیا شیرینی آخرت است. در مقابل مصائب و مشکلات تحمّل داشته باشید. باید برای استقرار حکومت‌الله رنج‌های فراوان کشید، زیرا که در کنار هر سختی آسانی است. و اما هدف نهایی رسیدن به معبود است و شهادت نزدیکترین راه است باید به هوش باشید که از کاروان به حق انقلاب اسلامی فاصله نگیرید خدایا مرا حسین‌گونه به شهادت برسان.

این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان «به موازات ساحل عشق» آورده است: واقعاً لحظات عجیبی بود اولین باری بود که در عملیاتی با این عظمت و از ابتدا شرکت می‌کردم. قایقها با سرعت خیره‌کننده‌ای به سمت ساحل دشمن در حرکت بودند و رگبار آرپی جی و دوشکا مثل باران بر سر ما درحال باریدن بود. سکانی ما بچه شجاعی بود و اصلاً ازآن همه شلیک در اطراف خود باکی نداشت وبا شجاعت بطرف ساحل دشمن می‌راند.در نزدیکی ساحل قایق به گل نشست و امکان ادامه مسیر با قایق وجود نداشت.

در سنگر شهید بزرگ سید محسن قریشی که در همان عملیات شهید شد با من بود. بعد از اینکه با بچه‌ها دست دادیم دیدیم چند نفر از “ب” شکلی خارج شدند. معلوم نبود چرا از “ب” شکلی خارج شده‌اند ولی مشخص بود که خیلی بی‌خیال هستند و اصلاً از وجود ما مطلع نبودند.گذاشتیم جلوتر آمدند مطمئن شدیم عراقی هستند حتی صدایشان را می‌شنیدیم. بطرفشان شلیک کردیم چند نفرشان به هلاکت رسیدند و دوباره به طرف “ب”شکلی فرار کردند. پس از آن با بلندگو به انها امان دادیم و از آنها خواستیم تسلیم شوند.

روزنامه «جوان» با درج گزارشی با عنوان «عملیات عطش یادآور کربلای حسینی بود» نوشت: گرمای هوای این روزها یادآور خاطرات عملیات‌هایی در دفاع مقدس است که در فصول گرم سال انجام می‌شدند. عملیات بیت‌المقدس ۷ یکی از این عملیات‌ها بود که در هوای بسیار گرم خوزستان و مشخصاً شلمچه انجام گرفت. گرمای هوا در روزهای ۲۳ تا ۲۵ خرداد که مقارن با این عملیات بود، تا ۵۰ درجه بالا رفت و شرایط سختی را برای رزمندگان به وجود آورد. متن زیر خاطرات حسین قاسمی یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات است که در گفتگو با جوان روایت کرده است.

بعد از اینکه عراقی‌ها توانستند در آخرین روزهای فروردین ۱۳۶۷ فاو را از نیروهای ما پس بگیرند، اعتماد به نفس زیادی پیدا کردند. بعد هم که روز چهارم خرداد همین سال به منطقه عملیاتی کربلای ۵ حمله کردند و با استفاده از بمباران شدید شیمیایی توانستند تا مرز شلمچه پیشروی کنند. به همین خاطر فرماندهان تصمیم گرفتند دوباره در شلمچه عملیات انجام بدهند و ابتکار عمل را از دشمن پس بگیرند. عملیات بیت المقدس ۷ به همین منظور طرح‌ریزی و انجام شد. چون دشمن اوایل خرداد به شلمچه حمله کرده بود، وقت زیادی نداشتیم و باید قبل از اینکه مواضعش را مستحکم می‌کرد، به آن‌ها حمله می‌کردیم. به همین خاطر ۲۳ خرداد برای انجام عملیات انتخاب شد. آن هم در گرمای وحشتناک جنوب خوزستان که دمای هوا به بالای ۵۰ درجه می‌رسید. بعد از اینکه عراقی‌ها توانستند در آخرین روزهای فروردین ۱۳۶۷ فاو را از نیروهای ما پس بگیرند، اعتماد به نفس زیادی پیدا کردند. بعد هم که روز چهارم خرداد همین سال به منطقه عملیاتی کربلای ۵ حمله کردند و با استفاده از بمباران شدید شیمیایی توانستند تا مرز شلمچه پیشروی کنند. به همین خاطر فرماندهان تصمیم گرفتند دوباره در شلمچه عملیات انجام بدهند و ابتکار عمل را از دشمن پس بگیرند.

روزنامه «جمهوی اسلامی» با انتشار مطلبی با عنوان «پروانه‌ها در شعله‌های آتش» آورده است: در ابتدا اشاره‌ای هر چند کوتاه از زندگی برادر بسیجی رزمنده آزاده حاج احمد خراسانی براساس آنچه در ابتدای گفتار دوم کتابش آمده است: شناسنامه من گواهی می‌دهد در اولین روز خرداد ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و سه در خوانسار به دنیا آمدم. مادرم می‌گفت: در نیمه‌های شب بود تو به دنیا آمدی و بلا فاصله خبر تولدت را به پدرت دادند. پدرم ده فرزند دارد که من ششمین فرزند او هستم پنج خواهر وپنج برادر که زادگاهم روستای سنگ سفید خوانسار، از شهرستانهای تابعه استان اصفهان است فاصله روستای ما تا خوانسار پنج کیلومتر و از آنجا تا اصفهان ۱۲۰ کیلومتر می‌باشد. دوران پنج سال ابتدایی را در مدرسه روستای سنگ سفید گذراندم وازهمان ابتدا با قرآن و نماز مانوس بودم. انقلاب اسلامی پیروز شد و از دل این انقلاب نهالی بیرون آمد که امام آنرا ارتش بیست میلیونی نامید که من بلا فاصله با حضور در بسیج، و در کلاس‌های پایگاه، آموزش نظامی را فرا گرفتم. با آغاز جنگ تحمیلی بعد از اتمام آموزش به جبهه اعزام شدم.

روزنامه «ایران» با انتخاب مطلبی با عنوان «خبرسازترین فصل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران» نوشت: حملات مشکوک ماه گذشته به چند نفتکش عربی و اروپایی، بار دیگر خاطره جنگ نفتکش‌ها در دهه ۶۰ را زنده کرد. واقعیت این است که حمله به کشتی‌های تجاری برای به زانو درآوردن حریف نه اولین بار در خلیج فارس بلکه توسط دولت انگلستان در قرون ۱۶ و ۱۷ رخ داد. امپراطوری مذکور به بهانه‌هایی نظیر مبارزه با برده‌داری یا تجارت غیرقانونی، این نوع حملات را تا دو قرن بعد هم ادامه داد. در جنگ دوم جهانی نیز آلمان نازی با هدف محاصره دریایی انگلیس، صدها کشتی نفتی و باری این کشور را با زیردریایی نابود کرد و اگر امریکا به کمک انگلستان نمی‌آمد، «نبرد دریایی» به زیان آن کشور به پایان می‌رسید. جنگ ایران و عراق در کنار هزینه‌های سنگین انسانی و نبردهای بزرگ زمینی، هزینه‌های سنگین مالی نیز به همراه داشت و بی اغراق شدت نبردهای هوایی و دریایی آن کمتر از نبردهای زمینی نبود. به همین دلیل است که افرادی نظیر آنتونی کردزمن این جنگ را حتی جنگی مدرن می‌دانند. بیش از ۱۰۰ هزار نفر از پرسنل دو نیروی هوایی و دریایی ارتش و سپاه در آسمان ایران، خلیج فارس و دریای عمان در این نبرد شرکت داشتند و حتی زمانی که جبهه‌های زمینی در سکون بود، آسمان و دریای مناطق مذکور حتی یک روز را بدون تنش به پایان نرساندند. کافی است بدانید تنها ۲ هزار و ۸۸۸ حمله به اسکله نفتی خارک ثبت شده است.

اما جالب اینکه عراق نتوانست صادرات نفت ایران را به میزان قابل توجه کاهش دهد. ایران که در سال ۱۳۶۰ حدود ۱.۶ میلیون بشکه نفت در روز صادر می‌کرد در سال ۱۳۶۴ با کاهش حداکثر ۲۰۰ هزار بشکه در روز مواجه شد و متوسط روزانه صادرات آن به ۱.۴ میلیون بشکه در روز رسید. حملات بی وقفه عراق به رغم صدمه به صنعت نفت و خستگی نیروی هوایی ارتش، هرگز نتوانست صادرات نفت ما را به کمتر از رقم فوق برساند و حتی صادرات کشور در سال ۶۶ و ۶۷ مجدداً از مرز ۱.۶ میلیون بشکه در روز گذر کرد. جنگ نفتکش‌ها درسی بزرگ با خود به همراه داشت و نشان داد هیچ کشوری در منطقه نمی‌تواند با جنگ ایران را از صادرات نفت بازدارد، اما این نوع جنگ‌ها می‌تواند پای قدرت‌های بزرگ را به منطقه و جنگ‌های منطقه‌ای باز کند.

روزنامه «جوان» با درج گزارشی با عنوان «شوق نبرد با امریکایی‌ها در نگاه بسیجی‌ها موج می‌زد» در گفت وگو با ۲ رزمنده دفاع مقدس نوشت: نادعلی می‌گوید: «شب قبل از عملیات دریایی، وقتی به سنگرهای درون جزیره ابوموسی سر می‌زدیم، بچه‌ها از من که مسئول گردان‌شان بودم درخواست می‌کردند حتماً آن‌ها را هم به عملیات ببریم، خیلی‌های‌شان داوطلب شده بودند و شوق و اشتیاق رویارویی با شیطان بزرگ را می‌شد در نگاه‌های‌شان به وضوح دید.» هدف پاسدارها و بسیجی‌هایی که به وسیله قایق‌های تندرو به سرعت ۲۰ کیلومتر از ابوموسی فاصله گرفتند، عملیات ایذایی و حمله به کشتی‌هایی بود که پرچم امریکا را به عنوان مصونیتی برای خود به اهتزاز درآورده بودند. امریکا پیشتر طعم حمله ایرانی‌ها به کشتی‌های حامل پرچمش را چشیده بود و باز می‌خواست این مورد را تجربه کند. براتی می‌گوید: «هدف اولیه ما زدن یک نفتکش غول‌پیکر انگلیسی بود که پرچم امریکا رویش نصب شده بود. یادم است این نفتکش تازه از اسکله فاصله گرفته بود.

«نادر مهدوی» نامی بود که از دوم مرداد ۱۳۶۶ به طور جدی برای امریکایی‌ها مطرح شد. بعد از آنکه ایالات متحده طرح عملیات «اراده جدی» را به منظور اسکورت نفتکش‌ها در خلیج فارس به مورد اجرا گذاشت، در اولین قدم، سوپرنفتکش بریجتون با پرچم امریکا و اسکورت ناوهای این کشور رهسپار خلیج فارس شد. این کشتی قرار بود با عبور از تنگه هرمز به کویت برود که با عملیات مین‌ریزی مهدوی و نیروهایش، مورد اصابت یک مین دریایی قرار گرفت و به شدت آسیب دید. پس از این اتفاق، این ناوهای امریکایی بودند که برای در امان ماندن از مین‌های ایرانی، پشت سر بریجتون پناه گرفتند تا خود را به مقصد برسانند. از آن روز به بعد امریکایی‌ها به دنبال مهدوی نامی می‌گشتند که او را در شامگاه ۱۶ مهر ۱۳۶۶ در حوالی جزیره فارسی یافتند.

این روزنامه در گزارشی دیگر با عنوان «خبر خوشی که هیچ وقت از راه نرسید!» آورده است: شاید الان نوشتن از احمد متوسلیان دیر باشد. منظورم برای سالگرد ربایشش در ۱۴ تیرماه است که تا این مطلب منتشر شود، قطعاً این مناسبت را از دست داده‌ایم. مگر نه آنکه مدت‌هاست پرداختن به سرنوشت دیپلمات‌های ربوده شده را تبدیل به مناسبت‌های تاریخی کرده‌ایم و تا زمانش از راه نرسد، یادی از آن‌ها نمی‌کنیم؟ مگر نه اینکه هر سال در چنین روزهایی در گنجه فراموشی را ولو چند روز باز می‌کنیم تا جای عریضه خالی نباشد و نشان دهیم که هنوز به یادشان هستیم.

اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، این طرز برخورد مناسبتی با متوسلیان و دیپلمات‌های ربوده شده، مولود نگاهی است که برخی از مسئولان به خوردمان داده‌اند. هر سال که نه، هر چند سال یک بار مسئولی در چنین ایامی پشت تریبون قرار می‌گیرد و خبر خوشحال‌کننده‌ای در خصوص اسرا می‌دهد که هیچ‌گاه به سرانجامی خوش منتهی نمی‌شود، اما همین خبر بدون پشتوانه موجی در جامعه به راه می‌اندازد که زودگذر است و سریع هم فروکش می‌کند. دوباره همه چیز مسکوت می‌ماند تا سال بعد که همه فراموش کرده‌اند قرار بود خبر خوشحال‌کننده‌ای از راه برسد و ۳۷ سال است که از راه نرسیده است.

یادمان است چند سال قبل، وزیر وقت دفاع از مدارکی سخن گفت که طی آن ادعا شده بود زنده بودن چهار دیپلمات ایرانی برای مدت طولانی تأیید شده است. همان زمان موجی در جامعه راه افتاد و حرف‌ها و گمانه‌زنی‌ها بالا گرفت. حتی نقاش خوش‌ذوقی تصویری از سالخوردگی متوسلیان کشید و داغ دلمان را تازه کرد! اما بعد همه چیز فروکش کرد و دوباره نام‌هایی، چون احمد متوسلیان، اخوان کاظم، سیدمحسن موسوی و تقی رستگار مقدم به فراموشی سپرده شدند. عجیب‌تر از رفتار برخی مسئولان در پرونده احمد متوسلیان، برخورد جامعه با این موضوع است. اگر مدت‌هاست که مسئولی با خبری بی‌پشتوانه فکر و ذهن جامعه را مشغول می‌کند، پس چرا ما در این چند سال افکارمان را در اختیار این اخبار بی‌پشتوانه و البته متناقض گذاشته‌ایم و سعی نمی‌کنیم واقعیت‌ها را مستقلاً کشف کنیم؟

ادبیات مقاومت، سند ماندگار میراث دفاع مقدس

آنچه از رزمندگان و شهدای هشت سال دفاع مقدس باقی مانده به واقع میراث گرانقدری است که نشان از حماسه و ایثار بزرگمردانی دارد که ادبیات مقاومت را برای آیندگان این مرز و بوم به یادگار گذاشتند.

روزنامه «ایران» در مطلبی با عنوان «هرخاطره می‌تواند روایت تازه‌ای از جنگ داشته باشد» به گفت وگو با غلامعلی نسایی نویسنده کتاب‌های خاطره‌نگاری دفاع مقدس پرداخت و نوشت: من قبل از شروع جنگ به ادبیات و کتاب علاقه داشتم. کلاس دوم راهنمایی بودم که به جبهه رفتم و آنجا عکاسی می‌کردم. آنجا اتفاقاتی که در جبهه می‌افتاد را مثل داستان در ذهنم می‌چیدم و به آن فکر می‌کردم و گاهی همه آنچه در ذهن داشتم روی کاغذ می‌آوردم تا اینکه دستم ترکش خورد و انگشتانم قطع شد و دیگر نمی‌توانستم مثل قبل بنویسم. چند سالی گذشت تا اینکه فیلم «آژانس شیشه‌ای» را دیدم. سکانسی که مربوط به نامه نوشتن حاج کاظم برای فاطمه بود را خیلی دوست داشتم. آنجا تصمیم گرفتم دوباره شروع به نوشتن کنم. آن دوران با روی کار آمدن کامپیوتر و اینترنت همزمان بود. اوایل خاطرات را تایپ و فقط در وبلاگ شخصی‌ام به‌نام «دیار رنج» منتشر می‌کردم. بعد از مدتی یک نفر در وبلاگم برایم پیام گذاشت: «شما نویسنده هستید و کتاب می‌نویسید؟» آن زمان باور نداشتم که نویسنده‌ام برای همین جواب دادم که نه.

کتاب های «به سوی قربانگاه» و «گردان عطش» مجموعه خاطراتی است که از رزمنده‌ها جمع‌آوری کردید، کمی درباره این آثارتان هم توضیح می‌دهید؟ «به سوی قربانگاه» و «گردان عطش» هر کدام روایت خاطراتی از مردان جنگ را در بر دارند که ویژگی‌های خاص خودشان را دارد. روایت‌هایی از افرادی که در دوران ۸ سال دفاع مقدس دست به انتخاب‌هایی زدند و تصمیم‌هایی گرفتند و از خود خاطراتی ماندگار برجای گذاشتند. پنج عنوان کتاب به‌نام‌های «گردان صادق»، «فرمانده آهنگر»، «شیخ سلمان»، «جنگ روایت‌ها» و «جانت را نگه دار» آثاری در حوزه دفاع مقدس است که مراحل چاپ آنها توسط ناشران انجام شده و بزودی وارد بازار کتاب می‌شود. علاوه بر اینها بعد از سیل‌هایی که در آغاز سال داشتیم و اتفاقاتی که افتاد ما موفق شدیم دفتر هنرمقاومت مردمی را در گرگان راه‌اندازی کنیم. این دفتر دقیقاً چیزی شبیه به دفتر هنر مقاومت جنگ حوزه هنری است و من موفق شدم دو کتاب با موضوع حضور پر رنگ ایرانی‌ها در حوادث و کمک و یاری رساندن برای رفع مشکلات (چه در دوره جنگ و چه در سیل اخیر) بنویسم.

پیروزی مدافعان حرم بر اندیشه های افراطی و باطل

مدافعان حرم با تأسی به رشادت سربازان هشت سال دفاع مقدس توانستند بر اندیشه های افراطی و باطل پیروز شوند و در راه دفاع از حریم حرم و ولایت جان خود را ایثار کنند.

روزنامه «جوان» با درج مطلبی با عنوان «جبهه سوریه مشتاق هنرنمایی «رشید ضدگلوله» بود، به گفت و گو با همسر شهید به مناسبت اولین سالگرد شهادتش، پرداخت و نوشت: شهید ابراهیم رشید تیر ماه سال گذشته طی عملیاتی مستشاری در مسیر جاده جاده تدمر-دیرالزور سوریه با برخورد با تله انفجاری به شهادت رسید. شهید رشید به واسطه تخصص در زمینه انفجار و تخریب در دو مسابقه تلویزونی «فرمانده» و «ضدگلوله» حضور داشت و شهادت شان با بازتاب رسانه ای گسترده ای روبه رو شد. من اصلاً فکر نمیکردم یک روز ابراهیم شهید شود. حتی فکر نمی کردم ایشان زحمی شود. ب تخصص و تبحر و فکرش ایمان داشتم و با دقت و پشتکار زیادی کارهایش را انجا می داد. با این حال اگر می دانستم که ابراهیم یک روز شهید می شود باز می گذاشتم این مسیر را ادامه دهد و مانعش نمی شدم.

در ادامه این گفت و گو می خوانیم: همچنان خبرها درباره شهادت شان ضد و نقیض است ول آنچه مشخص است رشید با مین کنار جاده ای شهید شده است. سحرگاه در حال رفتن بود که مین منفجر شد و شهید می شود. می خواست به تدمر برود که در میانه راه به شهادت می رسد.

این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان «داعشی‌ها به مردان شلیک می‌کردند و دختران را می‌ربودند» به گفت وگو با همسر شهید محمد علی زین پرداخت و آورد: در روزی از روزها صبح هنگام، خودرویی در منطقه زینبیه منفجر شد که بر اثر آن شیشه‌ها شکست و من و دخترم در آن زمان خانه بودم. پس از این اتفاق بود که تصمیم گرفتیم به بعلبک برویم، به همین خاطر به سوی شیخ فرهاد یکی از دوستان همسرم رفتیم که در حوزه‌های سوریه درس خوانده بود و در بعلبک مستقر بود. پس از آنکه در بعبلک مستقر شدیم، همسرم به میادین جهاد در سوریه بازگشت. فرزندانم حسن و حسین نیز همراه پدر به جبهه نبرد علیه تروریست‌ها رفتند. خدا را شکر می‌کنم. خداوند مرا توسط فرزندم علی مورد ابتلا و آزمایش قرار داده است. علی بیماری خطرناکی دارد و پای او به دلیل حضور در جبهه قطع شده و مورد جراحی قرار گرفته است. او همچنین بیماری قلب هم داشته است و در سال جدید کلیه هایش نیز به مشکل خورده و از کار افتاده اند. برادرش حسین مجبور شد یک کلیه خود را به او بدهد. البته اباعلی همه این‌ها را می‌بیند.

سخنی از امام علی (علیه السلام) عرض می‌کنم؛ الصحه و الأمان نعمتان مجهولتان. ان شاءالله شما این دو نعمت را از دست ندهید و فقدانش را تجربه نکنید. طبعاً ما مسلمان برادریم و کتاب الله و محبت اهل بیت ما را گرد هم آورده است. این رابطی واقعاً قوی است و ان شاءالله به هدفمان در نابودی اسرائیل می‌رسیم. الآن حال و هوا بسیار شیرین است و علاوه بر مراسم، علما و حتی از کشورهای مختلف عربی به عنوان برادران ما در این منطقه حضور می‌یابند. ما حتی در منزل خواهر یا برادرم نیز در زمان‌های مناسبات مختلف، برای اهل (بیت علیهم السلام) مجالسی برپا می‌کنیم. در روز میلاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امیرالمومنین علی (علیه السلام)، در منزل خودمان مراسم حتی کوچک با کیک و شیرینی می‌گیریم.