سازمان فضایی ایران به مناسبت هفته جهانی فضا، از دو فضانورد روس و قزاقستانی دعوت کرد تا در این مراسم شرکت کنند. آنها درباره حضورشان در فضا و تجربه هایی که آن جا کسب کردند، دقایقی به صحبت پرداختند.
آناتولی آسترابارسکی گفت: هر کدام از جوانان آرزو دارند که فضانورد شوند. زمانی که به فضا سفر کردم، فکر میکردم کارمان به پایان رسیده است. زمانی که موتور سفینه روشن شد، متوجه شدم ارتباط ما با زمین قطع شده و دیگر به آن جا برنمیگردیم.
او اضافه کرد: زمانی که به فضا پرواز کردیم، هشت دقیقه طول کشید که وارد ایستگاه زمینی شدیم و از ارتفاع ۲۴۰ کیلومتری زمین را می دیدم و صحنه بسیار جالبی بود. چیزهایی که در کتابها خوانده بودم را به چشم دیدم.
زمین از فضا آبی دیده میشود و خلی زیباست، مثل این که در آسمان هفت ایستادهای و زمین را میبینی. سفینه فضایی با هر ضربان قلب ۸ کیلومتر حرکت میکند و در هر روز ۱۶بار شاهد طلوع و غروب خورشید هستیم.
این فضانورد اشاره کرد: دیدن طلوع و غروب خورشید بسیار هیجان انگیز است و قابل بیان نیست. اما کار ما فقط این نبود. باید کارهای دیگری انجام میدادیم که فرصت آن نبود. چیزی که برای من بسیار جالب بود، این بود که کره زمین مانند چیزی به نظر میرسید که تمام آن با آب پوشیده شده است. مخصوصا زمانی که به این کره خاکی از سمت اقیانوس آرام نگاه می کنید، فقط آب می بینید.
آناتولی آسترابارسکی تصریح کرد: در حال حاضر دوربینهای خیلی خوبی در دسترس فضانوردان است، اما زمانی که ما پرواز میکردیم این امکان را نداشتیم. کره زمین ما قشنگترین و زیباترین کره است و هیچ کجا زیباتر از این جا نیست و شاید همین دلیلی است برای این که جوانان ما دوست دارند فضانورد شوند.
طلعت موسی بایف فضانورد قزاقستانی در ادامه گفت: در زمان شوروی سابق وارد حوزه فضانوردی شدم و بعد از فروپاشی شوروی، سه مرتبه به فضا پرواز کردم. اولین مرتبه ۲۵ سال قبل این تجربه را کسب کردم. دو مرتبه پرواز بسیار طولانی مدت داشتم که پرواز دوم من ۲۰۸ روز بود.
او اشاره کرد: من دو بار به ایستگاه فضایی میر و یک مرتبه نیز به ایستگاه بینالمللی فضایی سفر کردم. دیروز سالگرد پرتاب اولین ماهواره به فضا بود و من هفت سال داشتم و آن روز را به خاطر دارم.
من همیشه دوست داشتم خلبان شوم، چون عموی من خلبان بود و دو مدال شوروی را داشت. او در جنگ جهانی دوم اولین هواپیمایی بود که به برلین سفر کرد. من هم به خودم قول دادم دو مدال طلا کسب کنم. اگر اتحاد شوروی دچار فروپاشی نمیشد، شاید من هم میتوانستم دو مدال بگیرم. اما بعد از فروپاشی یک مدال از قزاقستان و یکی هم از روسیه گرفتم.
موسی بایف تاکید کرد: مسیری که من در حوزه فضانوردی داشتم، کاملا غیرعادی بود. اما کسی که برای رسیدن به کارش هدف داشته باشد و تلاش کند، قطعا به هدفش میرسد. معمولا فضانوردان را از خلبانهای نظامی انتخاب میکردند. من در ابتدا به عنوان مهندسی صنعت فضایی درس خواندم اما همیشه آرزو داشتم که پرواز کنم. مسیر طولانی را برای رسیدن به این هدف طی کردم.
این فضانورد افزود: ابتدا به عنوان خلبان ورزشی بودم و اولین قزاقی بودم که در فدراسیون روسیه به عنوان خلبان آکروباتیک فعالیت کردم و به من مدال قهرمانی اعطا شد.
پس از آن به خلبانی هواپیمای تجاری وارد شدم. بعد از آن من را به خلبانی نظامی دعوت کردند. در این بخش نظامی تا درجه ژنرالی پیش رفتم. برای تعریف از خودم این ها را نمیگویم، اما میخواهم روی این مسئله تاکید کنم که اگر فردی هدفی داشته باشد، حتما به آن می رسد.
او در ادامه خاطرنشان کرد: دوست من آناتولی گفت که کره زمین از فضا چقدر زیباست. دیدن کره زمین از فضا آن چنان زیباست که نمیتوان آن را با عکس و فیلم بیان کرد. فضا یک معنویت بزرگ است و انسان را به تفکر مجبور میکند. در هر سه پرواز با خودم قرآن بردم اما رسانههای غربی به آن اشاره نکردند. من قرآن را یک سال مداوم در فضا همراه داشتم و بر اساس معنویتی که در قزاقستان داریم به آن تاسی جستم و همین مسئله به من کمک کرد.
وی تاکید کرد: زمانی که در فضا بودم، یکبار به خارج از ایستگاه و فضای باز رفتم که اتفاق خاصی برای من رخ داد. متوجه شدم زیر پای من قزاقستان است، فریاد زدم و گفتم قزاقستان. ماموران ایستگاه کنترل زمینی آن لحظه متوجه شدند که حال من برای پیاده روی فضایی خوب است. در یکی از راهپیماییهای فضایی در سال ۱۹۹۸ دومین پرواز طولانی خود را انجام دادم به عنوان فرمانده کروی بینالمللی بودم با افرادی از فرانسه، آمریکا و روسیه همراه شدم. کار ما از نظر فنی و روحی بسیار پیچیده و سخت بود. فضانوردان قبلا با یک کابل به ایستگاه فضایی متصل بودند و همین مانع پروازشان میشد.
اما در زمان ما این طور نبود. زمانی که خارج از ایستگاه بودیم با لباسی که ۱۰۰کیلوگرم وزن داشت در فضا معلق شدم تا به سمت سازه بعد بروم و دستگیره را بگیرم. میدان دید هم بسیار محدود بود، دستم به دستگیره نرسیده بود که متوجه شدم دستگیره محفظه قبلی از من جدا شده و نمی توانستم به آن متصل شوم. آن زمان کل زندگی در عرض چند ثانیه از جلوی چشمان من گذشت.
وی اضافه کرد: اگر جدا میشدم دیگر نمیتوانستند من را به ایستگاه برسانند. فکر میکنم زنده ماندن من معجزه بود.