متن یا گفتارهایی که به صورت مکرر خوانده میشوند، هر چقدر هم فصیح و بلیغ و دلکش و مهم باشند، نیازمند تأملات و سخنهای تازهاند. نیازمند خواندنهای نو هستند. تاملات تازه و نو هم مستلزم مناظر و زوایای جدیدی برای تحلیلند. تا برنخیزیم و زاویه تازهای را نیابیم که از آن به موضوعی واحد بنگریم، نگاهمان به ابعاد جدید نمیافتد.
این نکته به ویژه شامل متنهای برجسته و کُتب مقدس است. آن دسته از افراد شریفی که به کمیتِ قرائت متون مقدس از حیث کسب ثواب نظر دارند، محل بحث ما نیستند. آن امر محترم جای خود را دارد. اما کسانی که محققانه، چه از منظر مؤمنانه و دلبسته و چه نامؤمنانه و بیرونی به کتب مقدس میپردازند، باید به صورت مداوم به تغییر رویکردهای خود دست بزنند تا به خروجیای جدید برسند. وگرنه پژوهشها تکرار مکررات و حاشیهنویسی بر حاشیهنویسی قبلی خواهد بود. خصوصا آنکه ما با زمانۀ پیدایش این متون فاصلههای بعید فرهنگی و تاریخی داریم که اهمیت رجوع به رویکردهای تازه را افزون میکند.
مطالعات قرآنی هم از این قاعده مستثنی نیست. گونهای از مطالعات قرآنی، مناظر جدید در پیش چشمِ مخاطب میگشایند که از رویکردهای جدید و دستاوردهای معرفتی معاصر در مطالعه قرآن بهره ببرند و خود را از آن بینیاز نبینند. یکی از این مناظر و رویکردهای جدید روایتشناسی است. بخش قابلتوجهی از قرآن هم، مبتنی بر ساختار روایی و روایتگری داستانهای گوناگون برای اهداف هدایتی این متن مقدس است. قرآن از تاریخ میگوید، اما نه برای تاریخسُرایی. همچنین قرآن از داستان میگوید، اما نه برای داستانسُرایی. قرآن داستان را برای اهداف تذکری و تفکری و هدایتی خود به کار میگیرد که (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ، اعراف ۱۷۶)
روایتشناسی یا نَرِیتولوژی (narratology) شاخهای نوظهور از دسته نظریات ساختارگرایی و زبانشناسی جدید است که آغازش به دهههای آغازین قرن بیستم مصادف با پیدایش مکتب شکلگرایی روسی و ساختارگرایی فرانسوی برمیگردد. البته مطالعه روایت به طور عام از یونان و ارسطو و اثر مشهورش یعنی بوطیقا یا فنالشعر آغاز میشود. اما روایتشناسی به عنوان دانشی مستقل و تخصصی که به طور ویژه به مطالعه روایت به عنوان یک اثر ادبی بپردازد، سابقهای دیرپا ندارد. روایتشناسی جدید، به بیان شِلومیت ریمونکِنان میکوشد توصیفی از نظام حاکم بر تمامی روایتها را ارایه دهد و در عین حال روشی را مشخص کند که از طریق آن بتوان روایتهای منفرد و مشخص را به عنوان مصادیق منحصربفردِ تحقق آن نظام کلی مطالعه کرد. از جمله اصطلاحات رایج در این دانش جدید میتوان به عناوین پیرنگ، پیرفت(سکانس)، زمان روایت، زاویه دید، سطوح روایی، ارتباط روایی، کانون روایت، روایتگر و کارکرد اشاره کرد.
کتاب تحلیل ساختار روایت در قرآن؛ بررسی منطق توالی پیرفتها اثر علی معموری از جمله مطالعات قرآنی با رویکرد نوظهور روایتشناسی است. معموری در این کتاب ابزارها، مبانی و بصیرتهای دانش جدید روایتشناسی را در بررسی روایتها و قصص قرآن به کار گرفته است. کاری که پیشتر ازو دستکم در زبان فارسی کارهای مشابه زیادی انجام نشده است. شاید بتوان برای نمونه کار مشابه به کتاب ریخت شناسی قصههای قرآنی اثر محمد حسینی اشاره کرد.
موضوع روایتها و قصص قرآنی در کتابهای پژوهشیِ قدیم بیشتر در زمینه بررسی «محتوایی» این حوزه بوده است و کمتر اثر مستقلی در کتب جدید و قدیم یافت میشود که به تحلیل «ساختاری و شکلی» روایت در قرآن بپردازد. کسانی نظیر جاحظ (۱۶۰-۲۵۵ه.ق)، عبدالقاهر جرجانی (۴۰۵-۴۷۴ ه.ق) و سعدالدین تفتازانی (۷۲۲-۷۹۲ه.ق) در قدیم و سید قطب و محمود بستانی در زمانه معاصر به صورت کلی و ناروشمند، به جنبه های زیباییشناسانه و بلاغی قرآن از جمله در روایتها پرداختهاند، اما به طور خاص کمتر از منظر شکلی و ویژگیهای روایتگری داستانهای قرآن مورد تحلیل قرار گرفتهاند. معموری در کتاب خود کوشیده است که این فقدان و خلأ را جبران کند.
مروری بر محتوای کتاب
کتاب در چهار فصل تدوین شده است. فصل اول به کلیات و مباحث مقدماتی از جمله اصطلاحشناسی در زمینه روایتشناسی میپردازد. اصطلاحاتی نظیر تعریف روایت، پیرنگ، پیرفت، زاویه دید. فصل دوم به گونه شناسی و ویژگیهای روایت در قرآن اختصاص دارد. در این فصل تفاوت و اشتراکات سبک ادبی قرآن در آیات مکی و مدنی، با سبکهای رایج ادبی در عصر نزول، از جمله سجع کاهنانه، شعر، خطابه، قصه مورد بررسی قرار میگیرد. سپس معیارهای طبقهبندی روایتها از جمله ردهبندی بر مبنای مضمون، شکل، سبک نقل، شیوه ارایه، شخصیت، مرجعیت فرهنگی، پیرنگ و روایتگر با داستانهای قرآنی تطبیق داده میشود. به عنوان مثال در ردهبندی بر مبنای سبک نقل به سه سبک اول شخص، سوم شخص و خودگویی و سخن مستقیم با مخاطب اشاره میشود که در قرآن نمونههای زیادی دارند. یا از لحاظ مضمون به پنج اسلوب اسطوره (نمونه در قرآن: داستان آفرینش)، رُمانس (داستان موسی و خضر، عیسی)، تقلیدی والا؛ که قهرمانها از دیگران و نه محیط برترند (داستان یوسف، ایوب)، تقلیدی دون؛ که قهرمانها نه از دیگر انسانها و نه از محیط برتر نیستند (داستان اصحاب الجنه) و کنایی (مثلهای حیوانات) اشاره میشود. در ادامه به تقسیمبندیهای دیگری هم اشاره میشود و در نهایت ویژگیهای داستانهای قرآنی در یازده بند تشریح میگردد. این ویژگی ها هنوز پیش از بررسی موردی داستانها در فصل بعد از حیث شکل و ساختار است.
فصل سوم به عنوان مهمترین فصل کتاب مشخصاً و مصداقی به سراغ روایتهای قرآن میرود. معموری روایتهای قرآن را در یک دستهبندی کلی به داستانهای «چندنسخهای» و «تکنسخهای» تقسیم بندی میکند. مقصود از چند نسخهایها مواردی هستند که در قرآن چند جا و به صورتها و بهانههای مختلف به آنها پرداخته شده است. نمونه چندنسخهایها، داستانهای آفرینش آدم (۶ نسخه و نوع در قرآن)، داستانهای نوح (۸ نسخه و نوع)، داستانهای هود (۵ نسخه و نوع)، داستانهای صالح (۶ نسخه و نوع)، داستانهای لوط (۶ نسخه و نوع)، داستانهای شعیب (۶ نسخه و نوع)، داستانهای موسی (۴ نسخه و نوع)، داستانهای مریم و عیسی (۲ نسخه و نوع) هستند. از جمله موارد تکنسخهای نیز، داستان یوسف، داستان سلیمان، داستان اصحاب کهف، داستان موسی و خضر و داستان ذوالقرنین است.
مؤلف کتاب در این فصل تک تک موارد روایی و داستانی مورد اشاره را با روشهای جدید دانش روایتپژوهی، تحلیل ساختاری و شکلی میکند. ابتدا به دستور زبان روایت قرآنی میپردازد. از این نظر که روایتگر اول شخص است، یا متکلم جمع یا روایتگر غایب یا هیچ کدام؟ سپس زاویه دید را مورد کنکاش قرار میدهد که دوربین روایت از کدام سو و با چه حدی از فاصله اتفاقات را نمایش میدهد و با چه کانونگری بر چه کانونی متمرکز شده است. اینکه از نظر زاویۀ دید، راوی دانای کل است، یا روایتگر غایب یا نقل قولهای مستقیم و غیرمستقیم خودِ شخصیتهای داستان؟ سپس پیرفتهای (سکانسهای) داستان جداشده و یک به یک لیست میشوند. پیرفت یا سکانس کوچکترین حلقه زنجیره حوادث روایت است. مثلا در داستانهای پیامبران، الگوی پیرفت روایتهای قرآنی معمولا به ترتیب: فرستادن پیامبر - ابلاغ پیام – سرپیچی – یادآوری - سرکشی و در نهایت عاقبت قوم است. در نهایت در بخش تحلیل پیرفتها، به نحوه پیشبرد پیرفتها از نظر زمانی پرداخته میشود. اینکه آیا سیر وقایع از نظر زمانی، زمانپریشی دارد یا خیر؟ اینکه آیا جلورفتی به آینده یا بازگشتی به گذشته در آن دیده میشود یا خیر؟ همچنین سبک داستان از حیث چکیدگی و حذف وقایع یا میزان تکرار یک نکته مورد بررسی قرار میگیرد.
نویسنده این روند را برای تمام داستانهای مدنظرش در قرآن، عینا و مکرر انجام میدهد و از این نظر ساختار رواییِ تمامی آنها را به نوعی واسازی میکند.
معموری در فصل چهارم به نوع ویژهای از روایت در قرآن، یعنی تمثیلها میپردازد. او مثلهای قرآنی را هم به تنهایی به متن میداند و هم روایت. متناند چون به تنهایی شبکه دلالی مشخصی دارند و روایتند، چون خیلیهایشان از دو پیرفت و بیشتر تشکیل شدهاند. وجه تمایز مثلها در قرآن به نسبت سایر متون ادبی از نظر نویسنده این است که سایر متون ادبی، تمثیل را در جهت ایهامبخشی به کار میبرند، اما قرآن آنها را در راستای روشنی و وضوح بیشترِ پیام به کارگرفته است. نکتهای که قابل مناقشه است. چرا که کارکرد تمثیل در بسیاری متنها مِثل قرآن، در راستای وضوح و تفهیم بهتر مطلب است. در این فصل کوتاه به معیارهای طبقهبندی و نیز دستور زبان امثال قرآن نیز به صورت کوتاهی پرداخته میشود. در بخش پایانی این فصل هم، امثال قرآن در سیزده گونه از منظر توالی پیرفتها دستهبندی و تحلیل میشوند. به عنوان مثال گونۀ «خطوط سیر متضاد» که مثال های فراوانی در قرآن دارد. گونهای که از آغاز تا پایان، دو خط سیر با هدف مقایسه تصویر میشوند. مثل آیه ۱۲۲ سوره انعام. (أَوَ مَن کاَنَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشیِ بِهِ فیِ النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فیِ الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بخَارِجٍ مِّنهَا کَذَالِکَ زُیِّنَ لِلْکَفِرِینَ مَا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ) آیا کسی که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنی نیست؟ این گونه برای کافران آنچه انجام میدادند زینت داده شده است.
در بخش پایانی هم در ۲۸ موردِ چکیده، با نتیجهگیریها و جمع بندی نکات پژوهشی کتاب مواجه میشویم. در بخش پیوست پایانی هم تعریفی کوتاه از مهمترین اصطلاحات روایتشناسی ارایه شده است که خواننده در ضمن خواندن کتاب، تصور نسبتاً دقیقی از اصطلاحات تخصصی به کار رفته همچون آشنایی زُدایی، پیرنگ، شخصیت اصلی، کشمکش، شکل گرایی و ... داشته باشد.
بررسی کتاب
کتاب تحلیل ساختار روایت قرآن، کتابی در نوع خود بدیع و نوآورانه است. مهمترین ویژگیاش کاربستِ دانشی نوین برای بازخوانی ساختاریِ داستانهای قرآنی به عنوان بخش مهم و فربهی از این کتاب است. همین ویژگی مهم و نو، باعث شده است داستانهایی را که بارها شنیده و خوانده بودیم، این بار از زوایایی جدید بخوانیم و تحلیل کنیم. معموری موفق بوده است که بین دانشی جدید و متن و گفتاری که به سدهها قبل تعلق دارد و دلبستۀ میلیارها مسلمان باورمند در طول تاریخ بوده است، پیوندی معرفتبخش برقرار کند. به علاوه با لحاظ کردن دانش روایتشناسی، ما را با ابعاد مغفول ماندهای از سبک ادبی قرآن در روایتگری آشنا میکند که در نگاه پیشینیان به کل امکان وجود نداشته است. امکاناتی تازه و دریچههایی نو، که رویکردها و دانشهای جدید پیش پای قرآنپژوهی و به طور کل مطالعات کتب مقدس گشوده است.
تحلیل ساختار روایت قرآن کتابی شُسته رُفته است. حجمی متناسب دارد و از زیادهگویی و حاشیهپردازی پرهیز کرده است. ساختاری منظم، دستهبندیهای اندازه و فصولی منطقی دارد. آن چیزی را که میجسته و آن کاربستی را که میخواسته و آن منظری را که در پی بیانش بوده است، در شکل و محتوایی قابل قبول ارایه کرده است. مؤلف در بررسی جزیی ساختار روایی داستانها در موارد متعددی شرح داده است که اسلوب خاصِ روایی قرآن چگونه در راستای تشدید اهداف هدایتی قرآن قرار میگیرد. این نکته جدای از بررسی کارکردهای ادبی عام قرآن در راستای هدایت است که پیشتر از سوی برخی از تفاسیر ادبی مورد کاوش قرار گرفته بود.
نقد جزءبینی و غیرتاریخی بودن
کتاب اما از یک نظر حلقۀ مفقوده مهمی دارد. نویسنده در بررسی روایت جز در موراد اندکی مثل داستانهای سوره کهف، به خودِ روایت جدای از جایگذاری آن در سوره متمرکز شده است. به عبارت دیگر به جزء روایت، جدای از کلیتِ ساختاری و محتواییِ سورهای که روایت در آن بیان میشود توجه کرده است. گویی که این داستانها با کلیت سورهای که در آنها قرار گرفتهاند، نسبتی ندارند. البته به یک معنا این روش درست است، چرا که مؤلف در پی بررسی ساختاری و شکلی روایتها و نه بستر سورهها است. همچنین ساختار نو به نو، غیرخطی، حلقوی، چندمضمونی و به عبارتی «نظم پریشان» قرآن لزوما اقتضا نمیکند که روایتها وحدت مداومی با مضامین و ساختار آیات قبل و بعد خود داشته باشند. با این وجود اما سوالی که پیش میآید این است که اولاً در عین ساختار خاص سورههای قرآن، بالاخره اینکه به عنوان مثال داستان صالح در آیات ۷۳ تا ۷۹ سوره اعراف میآید و در سوره دیگری نمیآید، وجهی باید داشته باشد. اگر هم بیوجه است، کشف بیوجهی آن پس از بررسی نسبت مضامین کلی سوره با مضمون و ساختار روایت و داستان است. ثانیاً آیا مرز قاطعی بین ساختار و مضمون بیان وجود دارد که به علت بررسی ساختاری داستانها، بی نیاز از تبیین نسبت آن با مضامین سورهای هستیم که داستان در آن قرار داده شده است؟ اگر همچون نمونههای اندک پژوهش در همۀ موارد تحلیلی، نسبت داستانها را با کلیت سورهای که در آن جای گرفتهاند مشخص مینمود، قطعا پژوهشی کاملتر بود و میتوانست از نقد جزءبینی در روایتشناسی قرآن برکنار باشد.
دیگر حلقۀ مفقودۀ پژوهش فقدان نگاه تاریخی در تحلیل ساختار داستانهای قرآن است. نبود نگاه تاریخی به این معنا که در تحلیل و واسازی شکلی داستانها به نسبت این ساختارها با مدنی یا مکی بودن آیات اشاره نشده است. چنین اشارهای میتوانست ما را آگاه کند که آیا الگوی متفاوت مضمونی و ساختاری آیات مکی و مدنی، در داستانها هم وجود دارد یا خیر؟ یعنی در داستانگویی هم از نظر شکلی آیات مدنی متفاوت با آیات مکی هستند؟ یا نه، قرآن در داستانپردازی سیری واحد را در تمامی سالهای نزول دنبال کرده است. غیبت این نگاه تاریخی تا آنجاست که ترتیب ذکر مجموعه آیات مثلا در بررسی داستانهای چندنسخهای، کم توجه به ابعاد تاریخی از الگوی مصحف فعلی قرآن و نه ترتیب نزول پیروی میکند.