در سال ۱۳۱۰ محمد۱۱ ساله به همراه مادرش همنشین پدر در تهران میشود. در سال ۱۳۲۱ لیسانس خود را در رشته حقوق از دانشگاه تهران میگیرد. قضاوت و وکالت دعاوی را برنمیتابد. به ایل بازمیگردد.
دستیار ایلخان جدید میشود و وکیل ایل، دانش و آمالش را به هم میپیوندد و لایحه دفاع از موکلینش را در سال ۱۳۲۴ در قالب کتاب "عرف و عادت در عشایر فارس" تدوین و منتشر میکند و در نقد شیوه برخورد حکومت با عشایر مینویسد: "قدرت مرکزی نباید در قبال عشایر به پرخاش و خشم و ستیزه متوسل شود و باعث ویرانی، خونریزی و برادرکشی گردد. این افراد ساده، بدبخت و گرسنه شایسته تربیت و ترحم اند، نه ستیزه و جنگ"
بی تردید برای تبیین نقش تاثیرگذار محمد بهمنبیگی در تحول فرهنگی عشایر ایران زمین باید هم ایل را شناخت و هم شرایط زمانی و مکانی تکوین چنین اندیشهً بزرگی.
در آن روزگار به باور بهمنبیگی عشایر در فقر و فلاکت، در آورگی و بی پناهی، در جهل و بی سوادی و در جنگ و ستیز گرفتار آمده بودند و حکومت مرکزی نیز شیرازه ای گسسته داشت وشیوه برخوردی جاهلانه.
در سال ۱۳۳۰ نخستین مدرسه عشایری را بنیاد گذاشت. در سال ۱۳۳۱ برنامه آموزش و پرورش عشایر با پیگیری و پایمردی او به تصویب شورای فرهنگ کشور رسید.
از سال ۱۳۱۸ که در دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و تا سال ۱۳۸۹ که سرای فانی را به شوق دیدار رحمان باقی وانهاد دل مشغولی هفتاد ساله او تعلیم و تربیت عشایر ایران بود. آفاقی و انفسی.
هم او بود که پرچم و لوای دانش عشایری، نخست بار به همت بلندش بر فراز چادرهای سفید مدارس ایلی، سایه گسترد. ییلاق و قشلاق نشناخت و بی وقفه کف پوش نمدین چادر ایل را سرای آموختن و آموزاندن گردانید. در این راه صلابتی بی حد و استواری بی عد نشان می داد که دانسته بود قدر مرد به علم است و دانش.
مکتب داران را فرا می خواند و به جد می خواست که ایلیاتی را علم بیاموزاند، که می دانست این امر نه خردکاری است او را.
همت عشایری را می شناخت که نستوهند و استوار. کسوت علم را و دانش را زیبنده آنان باز شناخت، کانون خانواده را با چادرهای سیاه، درون آلاچیقی از نی با دیرک های سفید و طناب های پشمین، بی چراغ دانش برنمی تافت.
او خالی ایل را نمی خواست. او می خواست ایل بماند، تا بخشی از هویت این سرزمین با قدمت و غنای خود در هماره تاریخ بماند؛ پس حماسه ای آفرید ماندگار، از آن دست که او را همتش را می سزید، با حریفی هم کاسه، سترگ نارونی که قامت خم نمی کرد در پدیداری حوادث، بزرگ زنی از تبیره مدارا، سکینه بانوی توانا که بهمن بیگی در قدر او گفته بود: "پاداش من از باسوادکردن ایل، سکینه بود."
گویی قاب قوسین همت را بر ناصیه این دو نام نامیرا حک نموده بودند. سران ایل، ریش سفیدان، بزرگان ایلات و دانش آموختگان همتشان را می ستودند و دم گرم خویش را بدرقه راهشان می نمودند.
این گونه بود که خوش درخشیدند بر تارک مانای ایل.
بهمن بیگی شیر زنان ایل را چون شیر مردان باور داشت. طنزش شاهکار بود، نگاهش گیرا و دود پیپش دلربا!
عقلش دور اندیش بود. ذوق نویسندگی اش در دوران پختگی با تجربه آموختگی شکوفا شد. ما نیز با شادروان استاد ایرج افشار همداستانیم که: «نوشته های بهمن بیگی شاهنامه منثور ایل قشقایی و بویراحمدی و ممسنی و کهکیلویه است. هر کسی بخواند، می خواهد ایلی شود».
این دانشیمرد فرهیخته، سرد و گرم روزگار چشیده، به تجربه دریافته بود که تنها راه نجات عشایر ایران، دانش است و سواد.
دیگر دوران قدرت تفنگ گذشته بود. دانش، بنیان تحول بود. دانش ثروت راستین بود چنانکه پیر را برنا می کرد. اندیشمندان معاصر او در سرتاسر جهان به این باور رسیده بودند که در روزگار ما قدرت در دانش است و او می دانست که «کلید مشکلات عشایر در لابه لای الفباست».
بهمن بیگی از ایل برخاست، اما در آن ماندگار نشد، برآمد، ملی شد و در سال ۱۳۵۲ با دریافت جایزه پیکار با بیسوادی کروپسکایا از یونسکو جهانی شد. تالیف، تدوین، چاپ و انتشار ۳۰ کتاب، ۳۰۰ مقاله و ۳۰ پایاننامه پیرامون زندگی و آثار او در ایران و جهان گواه این مدعی است.
بهمن بیگی می دانست که انسان به میزانی که برخوردار است انسان نیست، بلکه انسان به میزانی که خود را نیازمندتر احساس می کند، انسان است و به همین دلیل کوشید که نیازهای تازه ای را در ایل نهادینه کند و مهم ترینش سودا و دانش و بینش بود برای رهایش از بند تعصب و فقر.
به همین دلیل به تعالی عشایر می اندیشید و درسال ۱۳۴۹ در بازگشت از فرودگاه شیراز خطاب به معلمان عشایری می گوید: "فرزندانم، عزیزانم، امروز در فرودگاه شیراز بدجوری تحقیر شدم؛ می خواهم با شما دعوا و درد دل کنم. در فرودگاه به استقبال یکی از بزرگان مملکت رفته بودم. در حدود یک هزار افسر به استقبال آمده بودند، حتی یک نفر آنها عشایری نبود. دکتر، قاضی، تاجر، استاندار، شهردار و فرماندار هم که نداریم. دانشگاه می رویم، همه دکترها غیر عشایری هستند. من به همت شما، پزشک حاذق تربیت خواهم کرد. مگر شما استعداد ندارید. مگر غیرت و تعصب ندارید. چرا تصمیم نمی گیرید با من همگام شوید تا فقر و بیسوادی را ریشه کن نماییم. بچه هایمان مهندس شوند و سد بسازند تا دیگر برای نباریدن باران نگران نباشیم. بچه هایمان دکتر بشوند تا مادرانمان از ترس "آل" و فرزندانمان از بیماری های گوناگون نمیرند."
و اینک کجاست استاد بهمن بیگی تا ببیند پس از ۵۳ سال از آن روز غم انگیز چگونه آرزوهایش محقق شده است.
و ایلاتی های برآمده از طبیعت، با ذهن باز و دل پاک به دانشگاه ها راه جستند، برآمدند وامروز بذری را که او کاشت، به حاصل نشاندند.
و چنین است که امروز در پناه دوراندیشی او و همراهی زمانه، در جمع ما، در دولت ما، در استانداری، مجلس، شورای شهر، شهرداری، دادگستری و دانشگاه ها و در بیمارستان های ما، ایلیاتی های سرافراز چنین می درخشند و نامی می شوند.
امروز از پس گذر سال ها، نو نهالان ایل بالیده اند، شهسواران دانش و علم گردیده اند و پاسداشت نام او را روییده اند.
و او با تبسمی بر لب، حاصل بافه های رنج خویش را مفتخرانه می نگرد و اینک بر ماست که سال ۱۳۹۹ را به مناسبت صدمین سال میلاد پربرکتش به یمن نیک اندیشی ها و نیک منشی هایش به همراه تمام دوستدارانش گردآییم و شاهد چاپ آثاری تحلیلی از زندگی و اندیشه گرانقدرش باشیم، هنرش را بشناسیم وتاثیر و تاثرش را تبیین نماییم.
تکرار را ملالآور می دانست و ابتکار را راه حل.
راه او، نام او و آرزوهای او وقتی ماندگارتر می شوند که به یاری دانش آموختگان، کارآفرینان و سخاوتمندان ایل کتابخانه های زنجیره ای بهمن بیگی چون چادرهایش در گستره ایران زمین برآیند، کتاب سالانه بهمن بیگی حاوی مقالات تحلیلی پیرامون آثار او و اسناد و خاطرات منتشر شود. در فرهنگسرای او نشست های تخصصی "عصری با بهمن بیگی" به صورت ماهانه برگزار شود و موزه و مرکز اسناد بهمن بیگی در همین محل سامان یابد و دختران و پسران هنرمند تیره ها و طایفه ها و ایل های مختلف در کلاس های و غرفه های فرهنگسرایش گرد هم آیند.