ارومیه- ایرنا- زنانی که ذره‌ذره‌ی وجودشان برای داشتنِ خانه و کاشانه‌ای گرم در پشت دارِ قالی صرف شده، پس از زلزله ویرانگر روزهای اخیر هم همچنان زندگی را با بیم و امید کارگردانی می‌کنند و چشم‌شان به یاری همنوعان‌شان است تا این روزهای سرد و سخت در میان آوارها را صبورانه پشت سر بگذارند.

پنج سال قبل «ریحان» با پسری که در کارگاه قالی‌بافی کار می‌کرد، آشنا شد و ازدواج کرد؛ نه جهیزیه داشت و نه مثل بعضی زوج‌های امروزی خانه و طلا و پول کلان. با ۱۰ میلیون وام ازدواج و اراده همسرش، خانه‌ای ۴۰ متری در روستای «مَخین» قطور ساختند و یک دار قالی خریدند.

آنان کنار هم از هشت صبح تا پاسی از شب تارو پود قالی را زندگی کردند و دست بر قضا، صاحب فرزندی نشده بودند تا وقتی که به قول خودشان در سایه پیشرفت‌های علمی و با صرف هزینه‌های کلان، کودکی با نوای دلنشین گریه و خنده‌هایش سکوت زندگی سخت و مشقت‌بارشان را طی سال قبل شکست؛ این زوج دست در دست هم و با خوشی زندگی خود را با دار قالی ترسیم می‌کردند تا اینکه میهمان ناخوانده‌ای لرزه بر چهار ستونِ خانه امید و آرزوهای آنان انداخت.

تمام اینها را ریحان، زن ۲۰ ساله ساکن روستای «مَخین» از توابع «شهر» قطور در سفری که به این منطقه زلزله‌زده داشتیم؛ عنوان کرد و از نقش کارگردانی خود در دیروز و امروز سخت به میان آورد.

«ریحان» تنها با یک پیراهن و جلیقه کاموایی دست‌دوز در سرمای استخوان‌سوز و طاقت‌فرسای کوهستان و روستایی که در دامنه کوه بنا شده‌، ایستاده است. نه اینکه تصور کنید این ایستادگی فقط به خاطر وجود ما و گپ‌وگفتی کوتاه در یان آوارهاست؛ آنان سالهاست که پای زندگی مشترک ایستاده‌اند و اشک فروخته بر چشمان‌ بازشان را پنهان می‌کنند. 

به ظاهر بسیار مقاوم و استوار به نظر می‌رسد اما در حالی که اشکهایش تمام صورتش را خیسانده است، از روزهایی سخن می‌گوید که به ازای کسب درآمد روزانه ۲۰ تا ۴۰ هزار تومانی، برای دیگران قالی بافته‌اند و خرید یک دار قالی برای خودشان را آرزو می‌کرده‌اند.

صدای گریه کودک نازنین یکساله‌اش ما را به داخل چادر کشاند؛ «ریحان» شیر می‌داد اما کودک باز هم گریه می‌کرد. پرسیدم «نهار خورده‌ای؟» پاسخ داد: جیره غذایی را دیشب تمام کردیم و منتظر حضور مجدد امدادگران هستیم. نان خشک داریم و اگر با تاخیر آمدند، نام می‌خورم.

پرسیدم «جیره غذایی به اندازه کافی توزیع می‌شود»؟ گفت: خانواده‌هایی که تعدادشان زیاد است، می‌توانند به اندازه کافی بگیرند ولی ما هم باید مراقب بچه باشیم و هم مراقب وسایل‌مان؛ در برخی از موارد تا بخواهیم به محل توزیع برسیم، جیره غذایی تمام می‌شود.

پرسیدم «از این وضعیت خیلی ناراحت هستی؟» ریحان به فکر فرو رفت و گویا از رمز ایستادگی‌اش در برابر سختی‌ها سخن به میان آورد؛ «من سختی‌های زیادی در زندگی کشیده‌ام. این هم امتحان خداست چرا باید ناراحت باشم؟»

اشک‌های روی گونه‌های سرخ و سفیدش، ایستادگی و غرور این زن کُرد را ترسیم می‌کند و سخنان از دل برآمده‌اش، گویای ایمان و تقوای تک‌تک اعضای یک خانواده روستایی است.

خانه چادری اما استوار «ریحان» که به همت امدادگران هلال‌احمر برپاست را با هدف گپ و گفت با یکی دیگر از زنان روستایی ترک می‌کنیم؛ کارگردان زندگی این خانواده هم نام روحیه‌بخشی دارد و «گلستان» خانم می‌خواننش.

«گلستان» نام بانوی دیگری از روستای «مخین» در بخش قطور است که با سه فرزند و شوهرش در چادر زندگی می‌کند؛ چهار فرزند دارد که دختر ۶ ساله‌اش سال گذشته در رودخانه قطور غرق شد و حالا از ترس تکرار زلزله، لحظه‌ای فرزندانش را رها نمی‌کند.

«گلستان» هم مانند «ریحان» سالهاست برای گذران زندگی در کنار کارِ خانه، قالی‌بافی می‌کند اما برعکس ریحان‌خانم پس از وقوع زلزله، دیگر خود را مقاوم نمی‌بیند. شوهرش چوب‌بری دارد و  بشکه‌های نفت آنان در داخل مغازه و زیر آوار مدفون است.

داخل چادر کودکی ۶ ماهه به آرامی جا خوش کرده، ولی هوای اینجا زیاد گرم نیست؛ اگرچه بهتر از هوای سرد کوهستان است اما به نظر می رسد کمتر مادر شهری بخواهد که فرزندش در این دما به خواب برود.

«گلستان» در حالی که چهره پر از درد و رنج و ناامیدی دارد، درباره مشکلاتش می‌گوید و گویا یخ زدن لوله‌های آب، نبود آب شرب و اقلام کافی برای پخت و پز، عرصه زندگی روزمره را برایشان تنگ‌تر کرده‌است.

وی می‌گوید که تمام کارت‌های بانکی و پول‌هایشان زیر آوار مانده است و به آنها دسترسی ندارند. با نیم‌نگاهی به لباس‌های پسرش ادامه می‌دهد که «لباس و پوشاک بچه‌هایم زیر تلی از خاک و چوب و آهن است و از ترس زلزله‌های مکرر نمی‌شود به داخل خانه رفت».

«گلستان» با بیان اینکه در تمام مشکلات و تنگناها به خدا پناه می‌برد، از مردم و مسوولان می‌خواهد که آنان را تنها نگذارند. این زن نقش‌آفرین در زندگی هم اقلام غذایی، لباس، پوشاک و وسایل گرمایشی را مهمترین نیاز مردم منطقه عنوان می‌کند.

«هاجر خزری» زن نحیف و لاغری از دیگر ساکنان روستاست که به اصرار خودش برای دیدن اوضاع زندگی‌اش رهسپار خانه‌اش می‌شویم؛ تمام مساحت خانه «هاجر» به ۵۰ متر نمی‌رسد اما دیوارهای آن فرو ریخته‌است و از روی دیوار کوتاهی وارد خانه می‌شویم.

«هاجر» تمام وسایل خانه را به تنهایی در وسط حیاط خانه‌اش جمع کرده و شوهرش به دنبال چادری است تا شاید بتواند قبل از بارش برف و تاریکی شب، وسایل را داخل چادر جابجا کند.

هاجر می‌گوید: فامیل‌هایش برای آنان نایلون و کیسه آورده‌اند تا اسبابش را با آنها بپوشاند و فعلا دغدغه‌ای جز مراقبت از اسباب خانه ندارند زیرا به گفته وی «برخی افراد سودجو به صورت شبانه به خانه‌ها دستبرد می‌زنند».

وی با اشاره به اینکه اقلام غذایی روزانه دوبار در این روستا توزیع می‌شود، عنوان می‌کند که برخی از روستاییان در روزهای اول به این اقلام دسترسی پیدا نمی‌کردند چون به صورت مدیریت‌شده توزیع نمی‌شد اما شاکر بوده‌اند و نان و پنیری برای خوردن پیدا می‌کرده‌اند.

«مَخین» را به مقصد بخش مرکزی «قطور» ترک می‌کنیم که مسیری پنج کیلومتری است؛ در طول مسیر در حریم رودخانه چادرهای هلال‌احمر برای زلزله‌زدگان برپا شده که به نظر می‌رسد به خاطر کوهستانی بودن منطقه و احتمال بارش برف و باران، خطر سیل آنها را تهدید کند.

با خانواده‌ای کوچ‌نشین و عشایری همکلام شدم که تعداد زیاد آنان در یک چادر توجهم را جلب کرده بود؛ در این چادر عشایری ۱۵ نفر اسکان دارند؛ «عزیزه محمدی» از اعضای این خانواده می‌گوید: «به خاطر اینکه ساکن ثابت منطقه نیستیم، در عرض ۲ روز گذشته چیزی به ما ندادند و همچنان منتظر امدادگران هستیم».

وی هم راجع به مشکلات روزمره‌اش می‌گوید که «پخت‌وپز برای ما بسیار سخت است زیرا مغازه‌ها تعطیل و دسترسی به کپسول گاز و نفت بسیار دشوار است؛ از ترس پس‌لرزه‌ها هم آرامش نداریم».

بانوی دیگری از این جمع که به خاطر طلاهای فراوانی که بر دست و گردن دارد، به نظر می‌رسد تازه عروس باشد، می‌گوید: جهیزیه‌ام زیر آوار مانده‌است؛ نه می‌توانم از زیر خاک و گل آنها را بیرون بیاورم و نه تحمل دیدن این وضعیت را دارم.

وی ادامه می‌دهد که «در هوای سرد کوهستان و در چادر زندگی بسیار سخت و اقلام بهداشتی در این منطقه بسیار کمیاب است».

«خالدی» بانوی دیگری است که برای مصاحبه به داخل چادرشان که در محوطه منزلشان به پا شده بود، وارد شدم؛ از درزهای چادر شخصی‌شان سرمای استخوان‌سوز کوهستان به داخل نفوذ می‌کرد و حتی بخاری نفتی چکه‌ای نیز قادر نبود با سرما مقابله کند.

گرم گفت‌وگو با این خانواده شده‌ بودیم که ۲ پس‌لرزه را تجربه و صدای غریدن زمین را در زیر پایمان حس کردیم؛ خانم «خالدی» با اشاره به وحشت بچه‌هایش از زمین‌لرزه می‌گوید: دشواری زندگی چادر یکی دو تا نیست از نبود لباس مناسب برای کودکان گرفته تا پوشک بچه و صابون و اقلام خوراکی؛ کمبودهایمان زیاد است.

وی چنین بیان می‌کند که اگر باران ببارد تمام وسایل‌شان خیس و زندگی‌شان نابود می‌شود و فقط دعا می‌کند که تا فرارسیدن فصل بهار، باران و برف نبارد.

زندگی وقتی که زیر پایت روزی بیش از ۱۰ بار بلرزد حتی در داخل چادر امدادی هم طاقت فرساست؛ باید از نزدیک دید تا بتوان لمس کرد که این کارگردانان زندگی دیروز و امروز تا چه حدی به همراهی نیاز دارند و تا چه میزان آسیب‌های روحی و روانی را در این روزهای سخت در کنار استرس‌های ناشی از زلزله تحمل می‌کنند.

این روزها زنان و مردان روستاها و شهر قطور که در ۷۰ کیلومتری خوی قرار دارد، روزهای سرد و سختی را سپری می‌کنند؛ زندگی در چادرهای هلال‌احمر و چادرهای عشایری برای آنان تبدیل به یک تراژدی غمناک شده‌است و با هر پس‌لرزه و ریختن تعداد بیشتری از آجرهای خانه‌هایشان، زخمی تازه بر دل آنان نقش می‌بندد.

تنها مرحمی که می‌تواند تسلی اندکی بر غصه‌های بی‌خانمانی آنان باشد، همدردی همنوعان و تداوم امدادرسانی است که می‌تواند اندکی دلگرمی برایشان در بر داشته باشد.

به گفته مسوولان آذربایجان‌غربی اسکان اضطراری به مراحل پایانی رسیده و تکاپو برای رفع کمبودها آغاز شده است تا امیدواری‌ها برای کاهش دردهای زلزله‌زدگان در این شرایط دشوار، بشتر شود.

به گزارش ایرنا روز یکشنبه - چهارم اسفندماه - ابتدا منطقه «قطور» و سپس «زرآباد» خوی با زمین‌لرزه نسبتا شدیدی لرزید که این امر در مجموع موجب مصدومیت حدود ۱۰۴ نفر، بستری شدن ۱۰ نفر، تلف شدن صدها راس دام، تخریب چهار هزار واحد مسکونی و وارد شدن خسارت جزئی به یکهزار واحد دیگر در روستاهای خوی و سلماس شد.