«ما حتی اگر به شرایط عادی برگردیم آثار این درد و رنج همراه ما خواهد بود. خانوادههای ما آسیب فراوانی دیدند. وظیفۀ ما خدمت به مردم است، اما حق ما این همه بیتوجهی مردم به سلامت ما و خانوادهمان نیست. اگر بخشی از مردم بیشتر توجه داشتند و خودخواهیشان را کنار میگذاشتند، امروز وضعیت ما اینگونه نبود. باور کنید در خانه ماندن راحتتر از شبانهروز در بیمارستان بودن و لباسهای ویژه پوشیدن است. این ویروس هنوز در حال انتقال است. باور کنید این ترس از کرونا نیست، خود کروناست که منِ پرستار را خانهنشین و دور از خانواده کرد.»
وقتی این جملهها را میگوید، صدای متفاوت نفسهایش از پشت تلفن هم قابل تشخیص است. اما پشتِ این صدا و صدای نفسهایش دلخوری و حتی عصبانیت هم شنیده میشود. عصبانیت و دلگیری پرستاری که پس از یک ماه خدمت مستمر و کار پرفشار در بیمارستان ثامنالائمه(ع) گلوگاه، به کرونا مبتلا شد و حالا به تنهایی روزهای قرنطینه را پشتسر میگذارد و منتظر است که پس از بهبودی باز هم به بیمارستان برگردد و کنار همکارانش عجیبترین روزهای عمرش را سپری کند.
ابتلای پزشکان و پرستاران به کرونا در هنگام ارائه خدمات به بیماران خبر تلخی بود که میشد آن را پیشبینی کرد. اتفاقی که در تمام استانها افتاد و جان پرستاران و پزشکان زیادی را هم گرفت. از جمله مازندران که تا کنون چند پرستار و پزشک بر اثر ابتلا به کرونا جان خود را از دست دادند و تعداد زیادی از کادر درمانی هم این روزها در قرنطینه و جدال با کرونا هستند. مانند «هدی غلامی» سرپرستار بخش اورژانس بیمارستان ثامنالائمه(ع) گلوگاه.
مرزی به نام کرونا
چهارده سال پیش به عنوان پرستار کارش را در یکی از مراکز درمانی مازندران آغاز کرد. شاید مانند خیلی از همکارانش سختترین روزهای کاری را هم متصور شده بود، اما این روزهای کرونایی، قطعا از سختترین روزهایی که تصور میکرد هم سختتر هستند.
دو فرزند دارد؛ دختر ۸ ساله و پسر ۳.۵ ساله. حدود ۴۰ روز است که فرزندانش را در آغوش نگرفت و نتوانسته صورتشان را ببوسد؛ تا یک هفته پیش به خاطر حضورش در بیمارستان و از یک هفته پیش تا امروز به خاطر مبتلا شدن به کرونا.
خودش در قرنطینه خانگی به سر میبرد و فرزندانش را به خانه مادرش فرستاده تا از شر کرونا در امان باشند و هر وقت که حالش خوب شد، آنها را با خیالی آسوده در آغوش بگیرد.
این دلتنگی یکسویه نیست؛ فرزندانش هم دلتنگ آغوش مادر هستند. میگوید روزهای آخری که به بیمارستان میرفت دختر و پسرش دیگر قید آغوش مادر را هم زده بودند و همین که او را از نزدیک ببینند برای آنها دلگرمی شده بود.
«مامان، کرونا کی میره؟ نمیخواد تو من رو ببوسی، فقط من ببوسمت.» این جمله را دخترش به عنوان بزرگترین آرزوی این روزهای خودش میگوید.
تغییر سبک زندگی
در نخستین روزهای شیوع بیماری تلاش کرد به فرزندانش بفهماند که شرایط تغییر کرده و امکان نزدیک شدن به آنها را ندارد. این که اگر به خانه میآید نباید به او نزدیک شوند و لازم است که فوری لباسهایش را عوض کند. کرونا حتی روی دنیای کودکانه فرزندان کادر درمانی هم تاثیر گذاشت. دغدغه دو فرزند خردسال، شده بود این که لباسهایی را برای مادر آماده کنند تا وقتی به خانه برگشت، زمان کمتری برای تعویض لباسها صرف کند. کمتر کسی از داخل خانه پرستاران و پزشکان این روزهای مراکز درمانی خبر دارد.
برای خدمت کردن هنوز هم آماده است؛ اما از بیتفاوتیهای خیلی از مردم گلایه دارد. وقتی فشارهای کاری به همکارانش را در مراکز درمانی مرور میکند، تلخی فوت مبتلایان و بیماران زمینهای این مرکز که آنها را میشناخت را به یاد میآورد، ناباوری همراهان بیماران از ابتلای عزیزشان به کرونا را از ذهن میگذراند و مبتلا شدن همکارانش به این ویروس چینی را به خاطر میآورد، رنج بیمسئولیتیهای اجتماعی افراد و انتشار فیلم و عکس از تفریحشان در اینستاگرام بیشتر عذابش میدهد.
آغاز یک بحران
از نخستین روزهای شیوع بیماری و آغاز عملیات نجات جامعه که میپرسم، به اوایل اسفند برمیگردد. روزهایی که به گفته او تعداد مراجعان در مرکز درمانی به شکل عجیبی افزایش پیدا کرده بود و افرادی مراجعه میکردند که نشانههای ابتلا به کرونا را داشتند. طبق شیوهنامههای در نظر گرفته شده داروهایی برای مراجعهکنندگان تجویز میشد، برخیها به قرنطینه در منزل راهنمایی میشدند، عدهای به مشاوره عفونی نیاز داشتند و آنها که علائم بیشتری داشتند، راهی مراکز سیتیاسکن میشدند.
شرایط روز به روز برای او و همکارانش بدتر میشد و فشار کار هم افزایش مییافت. همین حالا هم با این که خودش مبتلاست، دغدغه همکارانش را دارد که در دل آلودگیها و کانون ویروس مشغول ارائه خدمات هستند. با او به نخستین روزهای شیوع کرونا برمیگردم. میگوید:
«یک هفته از شیوع بیماری نگذشته بود که تعداد بیماران از حد پیشبینی ما فراتر رفت، کمکم پرسنل بیمارستان درگیر بیماری شدند. دو هفته بعد پزشکان و کادر درمان یکییکی از چرخه خدمت کنار گذاشته شدند و ما با کمبود شدید نیرونی انسانی مواجه شدیم. فشار کاری مضاعف باعث شد تا کادر درمانی شیفتهای بیشتری سرکارشان بمانند. بر هم خوردن نظم کاری سیستم ایمنی کارکنان کادر درمانی را تحت تاثیر قرار داد و تعداد ابتلا در بین همکاران هم به طور غیرمعمول بالا رفت.»
ابتلای کادر درمانی
کرونا همچنان در حال پیشروی بود، باید شبانهروزی به این حجم از مراجعهکنندگان خدمات ارائه میشد. حتی برخی پزشکان مجبور بودند همزمان در چند بیمارستان کار کنند و این وضعیت در افزایش تعداد مبتلایان تاثیر مستقیمی داشت.
همین فشارهای زیاد کاری و مبتلا شدن نیروهای کادر درمانی به کرونا بود که سبب شد در نیمه اسفند دانشگاه علوم پزشکی مازندران فراخوان جذب نیروهای داوطلب را منتشر کند. چند روز بعد دانشگاه علوم پزشکی بابل هم فراخوان مشابهی منتشر کرد. همان روزها قابل پیشبینی بود که فشار بر کادر درمان بیشتر هم خواهد شد.
غلامی از کمبود شدید پزشک در همان روزها میگوید و این که بلافاصله تصمیم گرفته شد از بخش بهداشت، همکارانی به کادر درمان اضافه شوند. پزشکان درگیر با کرونا دستکم سه هفته باید استراحت میکردند و پس از بهبودی به محل کار برمیگشتند. شرایط برای کادر درمانی چیزی کم از یک جنگ تمام عیار ندارد. حتی پس از بیماری باید به خط مقدم نبرد برگردند. پزشکان و پرستاران مبتلا شده پس از بهبودی مجددا یکییکی به سرکارشان برگشتند. خود او هم باید پس از بهبودی به بیمارستان برگردد و این یعنی هنوز این روزهای سخت برایش تمام نشد.
تغییر روزانه وضعیت
نوسانِ تعداد کارکنان مراکز درمانی به حدی مشهود و ملموس بود که آمار کادر پزشکی و پیراپزشکی هر روز باید از مراکز درمانی به مدیران استان اعلام میشد تا بر اساس این آمار برنامهریزی شود. سرپرستار بخش اورژانس بیمارستان ثامنالائمه(ع) گلوگاه میگوید:
«هر روز جلسه مدیریت بحران داشتیم و شرایط را بررسی میکردیم، اوایل که تعداد مبتلایان کمتر بود مسئولان بخشها هم در جلسات حاضر میشدند. بعدها تعداد کسانی که در جلسات شرکت میکردند محدود شد. با پروتکلهایی که از معاونت درمان برای ما میفرستادند، گاهی دستورالعملها روزانه تغییر میکردند. باید خودمان را با آنها هماهنگ میکردیم.»
هیچ روزی شبیه به روز دیگر نبود. مثل همین روزها که هنوز مراکز درمانی در شرایط بحرانی قرار دارند. افزایش مراجعات و ارائه خدمات درمانی، کاهش تجهیزات و امکانات پزشکی را در پی داشت. اما به گفته غلامی مدیران بیمارستان طی چند روز با کمک و مشارکت مجمع خیرین سلامت شهرستان گلوگاه و مجمع خیرین سلامت کشور بخش مهمی از مشکلات را برطرف کردند.
بیتوجهی جامعه و تعدد مراجعات
کمتوجهی اقشار مختلف جامعه به توصیههای بهداشتی مشکلات جدیدتری را رقم میزد و شرایط را حادتر میکرد. مثل همین روزها که هنوز عدهای در سفر هستند و برخی هم بازارگردیها و طبیعتگردیهای خودشان را رها نمیکنند. دیگر ظرفیت بیمارستانها و مراکز درمانی در حال پر شدن بود. تعدد مراجعات باعث شده بود احتمال ابتلای کادر درمانی به کرونا هم بیشتر از قبل شود.
بیمارستان گلوگاه شرایط خاصتری داشت. مرزی بودن این شهرستان با استان گلستان باعث شده بود که هم بیمارانی از مازندران به این بیمارستان مراجعه کنند و هم از شهرهای استان گلستان. اشاره غلامی به حضور پرتعداد مراجعان از شهرهای گلستان به بیمارستان گلوگاه این موضوع را تأیید میکند:
«بیمارستان شهدای بندرگز در استان گلستان یکی از مراکز کرونا بود. اما بیماران از شهرهای نوکنده، لیوان و روستاهای اطراف به مرکز درمانی ما مراجعه میکردند. میگفتند ما میترسیم به بیمارستان بندرگز مراجعه کنیم. چون شیوع ویروس در گلستان بالا بود. ما حتی مراجعینی از بندرترکمن هم داشتیم. شهری که کیلومترها با ما فاصله دارد. تست کرونای آنها مثبت بود، اما حاضر نبودند در شهر خودشان بستری شوند و ما ناچار شدیم این افراد را در مرکز درمانی گلوگاه بستری کنیم.»
افزایش فشار به کادر درمانی و تجهیزات
از طرفی روستاییان بیشتری هم کمکم به جمع مبتلایان و مراجعان افزوده میشدند:
«جمعیت زیادی از روستاها درگیر بیماری شدند، این حجم از شیوع ویروس باعث میشد فشار زیادی روی کادر درمان وارد شود. روزی نبود که تست کرونای همکاری مثبت اعلام نشود.» اینها را غلامی میگوید. وضعیتی که سبب شده بود از دهه سوم اسفند بیمارستانهای ویژه پذیرش بیماران کرونایی در مازندران تخت خالی نداشته باشند:
«بیمارستان خاتمالانبیا(ص) بهشهر به عنوان بیمارستان معین امکان ارائه خدمات نداشت، سیتیاسکن بیمارستان امام(ره) توان پاسخگویی به همه مراجعات را نداشت، آیسییوی بیمارستانهای معین گنجایش نداشتند! ما در مرکز درمانی گلوگاه فقط یک دستگاه در اختیار داشتیم و مجبور بودیم بیماران با شرایط حاد تنفسی را در بخشهای مختلف بستری کنیم. شرایط به گونهای پیش رفت که کل بیمارستان درگیر کرونا شد.»
هر چه تعداد بیماران در یک مرکز بیشتر باشد، میزان آلودگی و احتمال ابتلای کادر درمانی هم بیشتر میشود. بنابراین باید اقدامات جدیدی انجام میشد:
«باید فاصله بین بیماران را بر اساس پروتکلهای بهداشتی رعایت میکردیم. برای حفظ سلامت ملاقاتها ممنوع شد. سعی کردیم از مراجعات غیرضروری جلوگیری کنیم. نیاز بود مراجعهکنندگان را نسبت به خطری بزرگتر آگاه کنیم؛ به همه میگفتیم که شرایط عادی نیست، برای تهیه دارو و انجام آزمایش به بخش اورژانس مراجعه نکنید، ممکن است ناقل این ویروس شوید و خانوادههایتان درگیر مشکلات بیشتری شوند. میخواستیم هر طور شده شرایط را مدیریت کنیم، اما واقعیت ماجرا تلختر از چیزی است که بشود آن را بیان کرد.»
توجیه همراهان بیماران
ترس از کرونا تعداد مراجعات به بیمارستان را افزایش داده بود. به بسیاری از مراجعهکنندگان با علائم خفیف ابتلا توصیه میشد در خانه بمانند و خودشان را قرنطینه کنند. اما چالش مهم کادر درمانی نه خود بیماران، بلکه همراهان آنها بودند:
«در اورژانس بیمار را تحویل میگرفتیم و از همراهان میخواستیم محیط را ترک کنند. چون در معرض آسیب بودند. خود بیماران کرونایی هیچگاه بیماریشان را انکار نمیکردند، اما خانوادهها میترسیدند. سعی میکردند واقعیت را انکار کنند. پذیرش این واقیت که بیمار به کرونا مبتلا شده برای همراهان سخت بود. ترس از جدایی، فکر و خیالی که در سر آنها میگذشت باعث میشد ما زمان زیادی در شبانهروز را صرف توجیه همراهان بیماران کنیم. سعی میکردیم در آن شرایط سخت آنها را درک کنیم، از طرفی باید به کارهای بیماران هم میرسیدیم. با شرایط خاصی روبرو شده بودیم. باور کنید حتی بازگو کردن این وضعیت سخت است، چه برسد به این که وسط میدان باشی. هنوز همکارانم همین روزها را میگذرانند.»
خاطرات تلخ روزهای کرونا
پرستاران و پزشکان این روزها تصاویر تلخ زیادی میبینند که دشواری انجام وظیفه را برایشان بیشتر میکند. برای همین است که معتقدند در دوران پساکرونا، آسیبهای این روزهای کرونایی در زندگی کادر درمانی بیشتر خودش را نشان میدهد. سرفهکنان یکی از خاطرات که او را متأثر کرد را مرور میکند و میگوید:
«خانمی با سابقه آسم به بیمارستان مراجعه کرد، حال مساعدی نداشت. سیتیاسکن نشان میداد که درگیری شدید ریه دارد. قرار شد بستری شود. اکسیژن خونش زیر ۹۰ بود. وضعیت را برای همسرش شرح دادیم و گفتیم که به اکسیژن نیاز دارد و باید تحت مراقبت شدید باشد. اما حاضر نبود واقعیت بیماری همسرش را بپذیرد. پای تخت همسرش نشست از او میخواست که درست نفس بکشد تا بستری نشود. میگفت اگر وارد بخش شوی ممکن است دیگر تو را نبینم. این تلخیها از ذهن کادر درمانی پاک نمیشود. حالا که خودم درگیر این بیماری هستم بیشتر حال این افراد را درک میکنم.»
شاید به باور جامعه اعضای کادر درمانی به خاطر مواجه شدن با انواع فوتهای بیمارستانی، مرگ بیماران را راحتتر بپذیرند. اما پای صحبتهای آنها که بنشینیم میبینم اینطور نیست. به ویژه این روزها که فرشته مرگ پرکارتر از همیشه است:
«بیمارانی داشتیم که به خاطر بیماریهای زمینهای همیشه به این مرکز مراجعه میکردند. ارتباط نزدیک و صمیمانهای با آنها داشتیم. بعضیها واقعا مثل پدربزرگها و مادربزرگها برای ما عزیز بودند. جدی نگرفتن توصیهها خیلی از این افراد را برای همیشه از ما جدا کرد. کرونا برای خیلی از این بیماران پایان زندگی است. موردی از این که یک بیمار زمینهای کرونا را شکست داده باشد ندیدم.»
از رنجی که میبریم
اعضای کادر درمانی این روزها فقط خسته از کار زیاد نیستند. رنج مضاعفی از بیتوجهیهای جامعه میبرند. دلسوزیهای مجازی و هشتگ زدنها نیز نه تنها آرامشان نمیکند، بلکه گاهی آزارشان میدهد. ارتباطشان با خانواده را قطع کردهاند، شاهد مرگ همنوعان هستند، سختی پوشیدن لباسهای ویژه و فشار ماسک به صورت را تحمل میکنند و در معرض بیماری قرار دارند تا وضعیت بیماری در جامعه کنترل شود، اما بیمسئولیتیها و بیتفاوتیها رنج و خستگی این همه دشواری را مضاعف میکند:
«باور کنید رنجی که از دیدن بیتفاوتی مردم میبردیم و میبریم قابل وصف نیست. مردم در این وضعیت قید خریدهای شب عید و سفر را نزدند. تصاویر فعالیتهای روزمره مردم در فضای مجازی حکایت از بیتفاوتی عده زیادی از هموطنانم داشت. وقتی در صفحات مجازی میدیدیم مهمانیها و دورهمیها برقرار است، راههای استان به روی مسافران باز است و مردم هم زندگیشان عادی جریان دارد، اضطراب ما دوچندان میشد. کاش این افراد که به سلامت ما و خودشان و دیگران فکر نمیکنند، دستکم از انتشار تصاویر بیرون رفتنهای خود دست بکشند.»
دردهای نادیدنی
هنوز هم در فضای مجازی میتوان پستها و استوریهای زیادی را دید که برخی افراد از طبیعتگردیها و مهمانیها و دورهمیهای خود منتشر میکنند. همین افراد شاید پستهای مربوط به زحمات کادر درمانی را میپسندند و دیدگاههایی هم در وصف تلاشهای این قشر جامعه مینویسند. جملههایی که در ظاهر روحیهبخش است و در نگاه کادر درمانی به رنج آنان میافزاید:
«مردم نمیدانند پوشیدن این لباسها چقدر سخت و طاقتفرساست. به دلیل پوشانندگی بالا و نداشتن منفذ، تعریق در این لباس بسیار زیاد است. زمانی که کنار بیماران و در داخل بخش باشیم عرق میکنیم و زمانی که بیرون میرویم تا گزارش بنویسیم سردمان میشود. گاهی روزی چند بار تب و لرز میکردیم. سردرد ناشی از کلاه، خط شیلد روی صورت، فشار ماسک و درد پشت گوشها از کش ماسک را کسی حس نمیکند و فقط وقتی عکسمان را میبینند میگویند: چقدر بهتون میاد، شبیه فرشتهها شدید!»
این پوشش خاص و تعدد بیماران حتی گاهی اجازه غذا خوردن به کادر درمانی را نمیدهد. حتی برای این که مجبور به تعویض گان نشوند، مصرف مایعات را به حداقل کاهش میدهند تا به سرویس بهداشتی نروند. پایان هر شیفت کاری میتوان پرستارانی را دید که به معنای واقعی توانی برای ادامه فعالیت ندارند.
نبرد تن به تن با کرونا
درد دلهای پرستاران این روزها و به ویژه شاید در روزهای پس از کرونا شنیدنی و تلخ است. سبک دشواری از زندگی و فعالیت شغلی که حتی تصورش هم برای بسیاری از اقشار جامعه ممکن نیست، چه برسد به این که بخواهند در این موقعیت قرار بگیرند.
«هدی غلامی» یک نمونه از این پرستاران است. به گفته خودش بسیاری از همکاران او شرایط به مراتب بدتری داشتند. افرادی که در منزل فرزند بیمار دارند و ارتباطشان با فرزندشان به تماسهای تصویری محدود شده و حتی حالا به خاطر حس در بند بودن، همین تماسهای تصویری را هم کم کردهاند.
غلامی از ۲۵ اسفند نشانههای کرونا را در خود احساس کرد و پس از چند روز مراقبت و مصرف داروهای مختلف، به دلیل فشار کاری زیاد و حضور زیاد در کشیکها و قرار گرفتن در بین حجم زیادی از آلودگی ویروسی، بالاخره به طور جدی به این بیماری مبتلا شد. او حالا با احتساب روزهای حضورش در بیمارستان که با رعایت نکات بهداشتی و خودمراقبتی و فاصله با اطرافیان همراه بود، حدود ۴۵ روز است که به نوعی از خانواده دور است و برای به دست آوردن سلامتی و بازگشتن به بیمارستان تلاش میکند.
در خانه ماندن سخت نیست
از دلتنگیهایش میگوید، از گلایههایش حرف میزند و از تصاویری عجیب که در ذهن او و همکارانش ثبت شده است:
«بعضی تصاویر شبیه روز قیامت است که میگویند همه از نزدیکانشان فرار میکنند. همراهان بیماران از بیمار فاصله میگیرند و حتی برای جابجایی بیمار حاضر به همکاری با کادر درمانی نمیشوند. ما مجبور بودیم به خاطر بیماران از خودمان و خانوادهمان بگذریم.»
«در خانه بمانیم»، «کرونا را شکست میدهیم» و بسیاری از شعارهای این روزها هنوز برای خیلیها جدی نیست. خیلیها هم از در خانه ماندن خسته شدهاند و شاکیاند از این که این وضعیت چقدر باید ادامه داشته باشد؟ پاسخ «هدی غلامی» به این گلایهها چند جمله است: «وضعیت امثال ما را ببینید تا متوجه شوید در خانه ماندن چقدر راحتتر از پوشیدن این لباسهای طاقتفرسا و حضور در بیمارستان برای خدمت به بیماران کرونایی است. اگر همه دو هفته مراعات میکردند و کنار خانوادههایشان میماندند، شرایط امروز اینقدر بحرانی نبود. امروز راحتترین کار در خانه ماندن است.»