۱) حاتمیکیا از جمله فیلمسازانِ بعد انقلاب است که واقعاً کارگردان است؛ در ساختِ فیلمش (جدای از محتوا) فقط و فقط به بیانِ سینمایی فکر میکند (نشانهاش انتخاب بازیگرِ این فیلمش تا تدوینگرِ ”برج مینو“). او سینما تصویر میکند؛ چه متاثر از وسترنهای کلاسیک، چه فیلمهای حادثهای؛ خیلی از مدعیانِ نورسته، فعلاًفعلاًها باید بنشینند و دکوپاژ و تقطیعهایش را بارها مرور کنند، تا سینما یاد بگیرند. او پلانِ خوبِ ”سینما“ میگیرد؛ نه واقعی، نه شبیهِ زندگیِ روزمره. از نظر دوری از روزمرهگی، به تکّهی ”حاتمی“ ِنامش بیشتر تعلق خاطر دارد، تا تکهی ”کیا“.
۲) شعائر مذهبی در این اثرش فراوان است، چون آدمی مذهبیست؛ اتفاقاً اگر به این نگاه معترضید بروید یقهی کسانی را بگیرید که سروتهشان را بزنی در پارتیاند، بعد برای هر فیلمِ ارزشی و مذهبی و حکومتی به پای سر میدوند. این که فردی آنچه اعتقاد دارد را به تصویر میکشد، ارزشمند است؛ نه کسانی که آنقدر هیچ عقیدهای ندارند که اصلاً برایشان فرقی نمیکند حرفِ فیلمی که قرار است کار کنند (بازی، کارگردانی، هرچه...) چیست. و اصلاً مگر آدمهای فیلمش کشاورز نیستند؟ چند کشاورزِ لاییکِ معتقد به جداییِ دین از سیاست میشناسید؟ توقع دارید چنین شخصیتهایی در یک نشستِ جمعی عرق بخورند؟ یا نماز بخوانند؟ دعوایتان با نظام، ربطی به تمایلاتِ مذهبیِ ریشهکرده در مردم، ندارد. مردم این سرزمین، حتی بیایمانهایش، در نقطهای به ایمان وصلاند. هرچه هست، کارگردان این ترکیب را برای فیلمش گلچین کرده.
۳) «خروج» اثری معترض است. بله، پیکانش سوی دولت است، و این سیاست این روزها خیلی نرخ روز است، اما همه میدانیم که سطحِ اعتراضِ سینما نمیتواند از این بالاتر برود؛ ما اجازه داریم به دولت اعتراض کنیم، چون انتخاب خودمان است، وگرنه گمانتان میشود فیلمی ساخت که مثلاً اعتراض به دیگر ارکان یا قوهها باشد؟ بیتردید خیر! تازه همین اعتراض هم، به ”این دولت“مجاز است، وگرنه در دولت قبلی همین هم مجاز نبود. جدای از سوی پیکان، قهرمانانِ این فیلمِ «حاتمیکیا» نه جوانانی غیور یا میانسالانی معتقد که اتفاقاً سالخوردگانی رنجورند، و خواستهشان نه ارزشهایی والا مثل وطن و مذهب و عقیده و اینها، که کمترین است: حقِ حیات، حقِ زمین. که فقط پای بر جای سفت بگذارند و آب شور نخورند؛ همین! و اتفاقاً وقتی همین - همینِ کوچک - نادیده گرفته میشود، خورده میشود، نشنیده میماند، چه راهی میماند جز خروج؟ آیا آنچه در فیلم است - بوق زدن، راه بستن و... - همانی نیست که آبان سالی که گذشت و دی آن سال و... شاهدش بودیم؟ اگر فیلمِ توقیفشدهی «گزارش یک جشن» در کنارِ این فیلم بود، آشکارتر میشد کارگردان چه در ذهن دارد. قهرمانان سال ۸۸ او معترضانی بودند در پیِ حقِ رای و تصمیم؛ اما اینبار - ده سال بعد - در پی بسیار کمتر: نان و آب و زمین! و اتفاقاً اینبار این معترضان (جز یکیشان که جوان است) هیچ برای از دست دادن ندارند؛ پیشتر بسیار بیشتر از دست دادهاند: فرزند، شوهر، جسمِ سالم و عمر! قیامِ اینها با وعدهوعیدهای بیانجام و امیدهای بیسو فروکش نخواهد کرد. آیا این هشدارِ کارگردان نیست به بعضی رفقای قدیمیاش که باهم این نظام را پروردهاند، و حالا به چشم میبیند که راه جدا کردهاند؟
۴) اگر این قصه را مثلاً یک آمریکایی ساخته بود - یک عده کشاورزِ سالخورده در اعتراض به موضوعی، با تراکتور راهیِ واشنگتن و کاخ سفید میشوند - الان همه داشتند از سوژهی نابِ این طرح میگفتند، چقدر طنازیهای پیرمردها برایشان شیرین و بامزه بود و چقدر منتقدین در کشفِ وجوهِ نشانهگرایانهی نامِ شخصیتها از هم پیشی میگرفتند! اما نمیدانم این خاک چه خاصیتی دارد، همین که سوژه از مرز میگذرد میشود غیرقابلِباور، طنازیها میشوند بیمزهگی، و انتخابِ نامها گلدرشت! بله! مشکل دقیقاً در نام و جغرافیاست! باور نمیکنیم انتخابِ نامِ «رحمتِ بخشی» فرزند «علی اکبر» همانقدر چندوجهیست که نامِ استریت (به معنای راست، صادق، خالص) در فیلمِ «داستانِ استریت» ِ دیوید لینچ. آنجا هم کهنهسربازِ جنگِ جهانی سفری طولانی را با ماشینِ چمنزنی میآغازد. همینطور است روستای «عدل آباد» و «تلخ آب» و… تصمیم میگیریم باور نکنیم این اتفاق را، درصورتیکه یک جستجوی کوتاهِ اینترنتی مواردِ بسیاری از اعتراض با تراکتور را در نقاط مختلف جهان نشان میدهد! و اصلاً مگر ما به سینما میآییم که واقعیتِ صرف ببینیم؟! هنگامِ نمایشِ «ردپای گرگ» ِمسعود کیمیایی ـ با بازیِ قهرمانِ همین فیلم: فرامرز قریبیان ـ همه از باورناپذیریِ سکانسِ فرار با اسب در میدانِ فردوسی میگفتند. ولی مطمئنم آنچه هر که آن فیلم را دیده به یاد دارد، دقیقاً همان سکانس است. سینمایی که قهرمان دارد، عملِ قهرمانانه میکند، نه معمولی. به استنادِ دیالوگِ فیلم: کارهای بزرگ آدم بزرگ میخواهد. آنها معترضین با تراکتورند، میخواهید باور کنید، میخواهید نکنید! ولی بدانید که واقعیست.
۵) جنابِ فرامرز قریبیان همانی را بازی میکند که درسش را خوانده، هزاربار دیده، چه بسا سالها منتظرش بوده؛ او عیناً شمایلِ یک قهرمانِ کلاسیک است: نگاهها، رفتار و از همه درخشانتر، سکون و سکوت و سپس دیالوگ پایانی: «میشه سیگارمو بدی؟». باقی هم نگارهای دورِ این نگیناند. که هریک به اندازهی خود میدرخشند.
۶) احساساتِ فمینیستی را کنار بگذارید: این که چرا قهرمان با زن اینگونه رفتار میکند. دور و بر را نگاه کنید. چقدر حقوق زن محترم شمرده میشود؟ این رابطه، بازتابِ همین جامعه است. و مگر نه این که زنها برای اثبات حقانیتشان و احقاق حقوقشان ـ چه بسا حقوقی بسیار اولیه و پیش پا افتاده ـ چندین برابر باید تلاش کنند تا تازه به عدهای نفهم بفهمانند عواطفِ انسانیِ آنها صرفِ جنسیتشان کمتر از جنسِ ذکور نیست! این فیلم هم دربارهی انسانهای معتقد به برابری حقوقِ زنان و مردان نیست! زن به زور خودش و در پی حق خودش میآید و وقتی هست دیگران تازه میفهمند چقدر مهم است و چقدر از خودِ ذکورشان کاراتر است.
خب، من اگر بودم اصلاً شاید این اعتراض را سفری زنانه میکردم، همگی مادرِ آن پسران و آن شهیدان؛ و تنها یک مرد ـ که نه او علاقه دارد کنارِ زنها باشد، نه زنها تمایلی به آن مرد تلخ دارند ـ را کنارِ این کاروان میگذاشتم. یا در شکلی دیگر، پنج زن و سه مرد میکردم. که یکی از مردها و زنها جوان باشند و عشق در همین سفرِ اعتراضی شکل گیرد، نه این که جوان نامزدی از پیش داشته باشد. ولی ما که دربارهی فیلمِ من یا ما حرف نمیزنیم. این کارگردان حرفهای جوانانهاش را در فیلم توقیفشدهی «گزارش یک جشن» زده، و اینجا پیر”مرد“ مسافر میخواهد و یک زن! در فیلمِ خودش درست است، فیلمهای ذهن ما بماند برای دوربینِ خودمان.
۷) اکران اینترنتی یک خطرپذیریِ بزرگ بود که اتفاقاً در توان کسی مثل ابراهیم حاتمیکیا بود. اینطرف و آنطرف گاهی با بیانصافی نوشتند بازی با پول بیتالمال و… اتفاقاً میخواهم بگویم چه خوب که این خطر را فیلمی میپذیرد که بودجهاش از سرمایهی شخصی نیست، و هست و نیستِ آدمها در خطر قرار نمیگیرد. و این اکران ـ چه پیروز، چه شکستخورده ـ آزمون و خطایی برای همهی سینمای ایران است، و نه فقط این فیلم. در واقع آن بودجهی همگانی صرفِ آزمون و خطایی برای همهی سینمای ایران شده، منتها به واسطهی این فیلم.
طبیعتاً این روزها ما با اخبارِ واقعی روبهرو نخواهیم بود (عینن باقیِ آمارها در بسیاری جاها!). دستاندرکارانِ اقتصادی و تبلیغاتیِ فیلم ـ مخصوصاً با توجه به فشارهای مطروحه در بابِ خرج از کیسهی بیتالمال ـ مجبورند این تصمیم را سودآفرین معرفی کنند و آمار و ارقام را در این جهت ارائه دهند، از آنسو مخالفان فیلم در هر نوع (از مخالفانِ کارگردان و سوژه بگیر تا همیشه دشمنانِ بیدلیل) تمامِ تلاششان را میکنند تا این طرح را شکستخورده نمایش دهند، چه به لحاظِ اقتصادی در بابِ مقایسهی دخل و خرج، چه در بخشِ اجراییِ مربوط به حفظِ امنیت و جلوگیری از قاچاقِ فیلم. اما نتیجه بعدتر روشن خواهد شد. اگر پس از «خروج» فیلمهای دیگر هم متقاضیِ اکران اینترنتی شوند و کار به نوبت برسد، یعنی مفید و سودآفرین بوده و در غیر اینصورت یعنی یکی از امکاناتِ بسیار خوب برای ارائهی فیلمهای سینمای ایران فعلاً اجرایی نیست.
۸) میدانم و آگاهم که امروز محبوبیتِ فضای مجازی در بدگویی از این فیلم است، ولی ترجیح میدهم به احساسِ خودم پایبند باشم، تا تحمیلِ پیرامون. اصلن حالا که اینطور شد بدانید من «به وقت شام» را هم دوست داشتم؛ یک فیلمِ خوشضرباهنگ و مهیج؛ همان پلانِ گردنزدن توسطِ داعشی اگر در فیلم مل گیبسون بود، الان همه بهبه و چهچه میکردند. خلاصه این که من «خروج» را دوست داشتم؛ در لحظاتی بغض کردم و به خوشمزگیهایش خندیدم و خب البته میدانم که نظرات متفاوت است.