تاریخ انتشار: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۴

سمنان- ایرنا- کتاب «مادرت نرگس کیانی» نوشته فاطمه روحی شامل هشت داستان کوتاه روایت‌کننده خاطرات شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم، سال ۱۳۹۶ به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان توسط انتشارات صریر به چاپ رسیده است.

دفاع همواره هزینه دارد. خواه دفاع از مال باشد، خواه دفاع از میهن و اعتقادات؛ و گاه این هزینه ها بسیار سنگین است. قیمتی به اندازه جان آدمی دارد. در تاریخ سرزمین ما همواره بوده‌اند افرادی که از جانشان در دفاع از میهن و اعتقادات خود گذشته‌اند و تا آخرین لحظه زندگی به یک عقیده محکم و استوار بوده‌اند. در عصر ما، برخی از چنین افرادی در دفاع مقدس شهید شدند و برخی در دفاع از حرم اعتقادات خود.

شنیدن یا خواندن خاطرات و روایات افراد با چنین دیدگاه و عمقی، شاید یک ضرورت باشد. اینکه بفهمیم گاهی لذت زندگی در جان باختن است و بفهمیم می‌شود کسی تا ابد بماند در حالی که رفته‌ است.

«مادرت نرگس کیانی» عنوان کتابی است شامل خاطرات جنگی شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس. نویسنده تلاش کرده در این کتاب خاطرات شهدا و رزمنده‌ها را داستان‌گونه و تاثیرگذار در قالب هشت داستان کوتاه روایت کند.

این کتاب به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات صریر و در ۸۲ صفحه به چاپ رسیده است.

قسمتی از کتاب

نامه ثریا که رسید، ابراهیم برای گل محمد خواند. پسر با شنیدن حرف‌های ثریا، بالا و پایین پرید و ابراهیم را بوسید. هرکس نمی دانست فکر می کرد این ثریا بود که گم شده و گل محمد پیدایش کرده بس که ذوق می‌کرد. نامه را روی چشمش  گذاشت. بو کرد و بوسید.

همان شب گل محمد از ابراهیم خواست سواد خواندن و نوشتن را به او بیاموزد.

چهار ماه بعد گل محمد خودش نامه نوشت و توی دلش گفت: چه حس خوبی به آدم دست می‌ده وقتی خودت برای کسی که دوستش داری نامه بنویسی!

قلب ثریا تاپ تاپ می‌زد وقتی داشت نامه را می خواند. دانه های عرق روی پیشانی اش نشست. خط کج و معوج گل‌محمد خنده بر لبانش نشاند. چه شیرین و دلپذیر بود برایش این لحظه‌ها! احساس کرد خوشبخت ترین دختر دنیاست و نوشت: گل‌محمد! سرافرازم کردی رفتی سواد یاد گرفتی. من هم رفتم کلاس اول راهنمایی ثبت نام کردم. خواسته دیگری داشتم؛ نمازت را اول وقت بخوان. منتظرت ثریا. 

گل محمد نامه را چندبار خواند هربار می خواند لبخند می‌زد. فکر می‌کرد چکار باید بکند. از ابراهیم کمک خواست. ابراهیم گفت: خواندن و نوشتن کافی نیست. بیا قرآن خواندن را هم یاد بگیر!

گل‌محمد به ابراهیم گفت: تعجب نکن از کسی که تا قبل از جبهه فقط همدمش بز و گوسفند بود. نه محبت پدر دیدم و نه مادر. شب و روز را به امید رسیدن به ثریا سپری می‌کردم که سر از اینجا درآوردم. تو بودی حالت بدتر از من نمی‌شد؟