روایتی از رشادتهای ناتمام و فراموش نشدنی سردار شهید اصفهانی سپاه اسلام "حاج حسین خرازی" به قلم نصرتالله محمودزاده در ۱۲ فصل و در هر دو جبهه غرب و جنوب کشور.
نویسنده در جایی از مقدمه کتاب مینویسد: چشمها که به تابوت میافتاد، هقهق گریهها اوج میگرفت و سینه زنی به راه میافتاد. همه دم گرفته بودند. وای حسین کشته شد، وای حسین کشته شد. معلوم نبود منظورشان کدام حسین است...
فصلهای کمتری از کتاب به جبهههای سرد، سخت و مظلومیتهای رزمندگان در غرب کشور و فصلهای بیشتری به نبردها و عملیاتها در جنوب گرم و آتشین اختصاص دارد.
فصل نخست، داستان حضور دلگرم اصفهانیها در سنندج شلوغ و مملو از ضد انقلاب را بازگو کرده و در فصل بعد این حسین خرازی است که از غرب به جنوب میرود و درآغوش آقا رحیم صفوی آرام میگیرد. آن روزها اهواز هنوز کامل جنگی نشده و آقا رحیم میگوید: بنیصدر از فرماندهی کل قوا عزل شد. بعد هم خبر میرسد قرار است آیتالله بهشتی به منطقه بیایند و اگر ردانیپور بخواهد سری هم به رزمندگان اصفهانی خواهد زد.
آیت الله که آمد تا اسم بنیصدر را شنید چهرهاش تغییر کرد و به فکر فرو رفت. در این جا هم مشغلههای شهر و کشور را به یاد آورد. ناملایمات سیاسی پایتخت رنجش میداد. فکر میکرد در جبهه خبری از جار وجنجال های سیاسی نیست اما تازه فهمید ترکش توطئههای سیاسی را در جبهه هم به عینه میشود دید.
در سیر داستانی کتاب این بچههای اصفهانند که یکی یکی شهید میشوند. در جایی ردانی پور با حسین همراه میشود و چند بار نام عملیات را زمزمه میکند: فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا...
فصل سوم، تلخ نوشت سربریدن شهید رضایی به دست افسر بعثی مستی است که داد میزند: هدیه خوبی است برای فرمانده پاسدارها، اینها دارخوین را فلج کرهاند. سر را جدا میکند و با خود میبرد. انگار عاشورای امام حسین(ع) در برابر چشمان حاج حسین است که تکرار و تکرار میشود.
در کارزار جنگ، حسین قصه ما شب هنگام یادش به حضرت زهرا(س) می افتد و از ردانیپور می خواهد روضه و دعای کمیل بخواند. چه جایی بهتر از اینجا. تنهای تنها، ما هستیم وخدا، میخواهم به بیبی فاطمه متوسل شوم. اگر غیر این بود چه لزومی داشت اینجا را به اصفهان ترجیح بدهیم.
کوچه پسکوچه های خرمشهر
خدیورپور، فنایی، عسگری و شماری از بسیجیان گمنامانه شهید می شوند. اشک در چشمان همه حلقه زده و حسین جمع رزمندگان را ترک میکند. چشمش به احمد کاظمی فرمانده تیپ نجف اشرف می افتد و میگوید: شهر در انتظار ماست. احمد اما از حسین بی تاب تر است و میگوید: بهتر است اول خودمان وارد شویم. کوچه پس کوچههای خرمشهر مرا سیراب میکند.
اصابت گلولهای به چشم ردانیپور در فصل هفتم و عملیات والفجر ۲، فرمانده روحانی یا به قول خودش طلبه جبهههای نبرد را به آرزوی دیرینهاش میرساند و کمر حسین را در تپه شهدا خم میکند.
دشت شیلر، کوههای سخت و خشن کردستان و نبردهای ناجوانمردانه ضد انقلاب در غرب و شمال غرب، مردم را تار و مار کرده تا اینکه عملیات والفجر ۴ در بانه و مریوان تدارک میشود.
یکی از رزمندهها بنام زرین می گوید: وقت آن است که لشکر امام حسین(ع) دست مردم را به ضریح سالار شهیدان برساند.
فصل نهم فصل طلاییه و هورالهویزه است. همین جاست که یکی از دستان حسین خندان جبهه ها قطع میشود و با یک دست به اصفهان باز میگردد و گذشته زادگاهش بویژه فعالیت هایش در "مسجد سید" را مرور میکند.
مظلومترین قشر جامعه
او خیلی زود ساز سفر کوک میکند و عازم مناطق جنگی میشود. در جایی بسیجیها را میبیند که در خوابی عمیق فرورفتهاند. اینها مظلومترین قشر جامعه هستند. در چند روز گذشته با تمام وجود جنگیدند. ۱۵ روز روی خندق مقاومت کردند. اولین شبی است که پلکهایشان آرام و قرار گرفته است.
در صفحه ۲۰۶ کتاب نامهای به تاریخ ۲۷اسفندماه ۱۳۶۳ منتشر شده است. نامه ای از امام آینه ها حضرت روح الله که فرمانده کل سپاه به دست حسین میرساند و روحی تازه در درونش میدمد. امام میفرماید: «محکم باشید و مطمئن باشید که پیروزید. اگر کار برای خدا باشد شکست ندارد.»
درگیری در فاو عراق با گارد مخصوص صدام و تکاوران ترسوی رژیم بعث در فصل ۱۱ گنجانده شده و آخرین فصل کتاب در حالی شهادت حسین خرازی را بازخوانی میکند که او در بقیع، مکه و سرزمین وحی حضور دارد و از این پس حاج حسین صدایش میکنند.
حاجی حالا لباس احرام بر تن دارد و آماده شهادت است. اینجا در شرق بصره نوای «وای حسین کشته شد» بلند میشود. ترکشی بزرگ پشتش را سوراخ کرده و از سینهاش بیرون میزند. قلبش متلاشی میشود و فقط هنگام اصابت ترکش نفسی همراه با تبسم میکشد. خندهای بر چهرهاش نقش می بندد و با همان تبسم همیشگی به امام شهیدش ملحق میشود.
سیما فیلم با اقتباس از این کتاب زندگینامه شهید خرازی را به تصویر کشیده و همچنین کتاب عقیق در سومین دوره کتاب سال دفاع مقدس، رتبه اول را از آن خود کرده است.
انتشارات ستارگان درخشان وابسته به مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس اصفهان کتاب «عقیق» را در ۲۸۰ صفحه، قطع رقعی منتشر کرده است.