تاریخ انتشار: ۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۳

سمنان- ایرنا- «دعایی برای بمانی» نوشته اسماعیل همتی، کتابی است در ستایش امید و زندگی که در سال ۱۳۹۰ توسط انتشارات سمنگان در ۸۰ صفحه به چاپ رسید.

به دنیا می‌آییم و چند صباحی مهلت زندگی داریم؛ در همین زمان نه چندان طولانی، مسیر زندگی هرگز روی یک خط راست و با یک شیب یکسان حرکت نمی کند. بالا دارد، پایین دارد، گاهی تیره است و گاه روشن. اما موضوع مهم این است که این مسیر در تاریک‌ترین اعماق شب و در روشنای بلندترین قله روز، همواره زیباست. سختی‌ها و مشکلات هرگز خللی به ماهیت زیبای زندگی وارد نمی‌کنند. لحظات تلخ و شیرین زندگی، لبریز از بودن ماست و همین برای زیبا بودن کل مفهوم زندگی کافی‌ست. 

روزهای تیره را می‌توان به مدد همین نگرش، با کمی چاشنی امید و صبر و تکاپو، روشن کرد و شیرینی‌های زندگی را با علم به گذرا بودن، می‌توان در همان لحظه با نهایت توان چشید.

در این بین، آثار مکتوب زیادی از زاویه نگاه‌های مختلف به این موضوع پرداخته‌اند. عرفان، فلسفه، و دین در بسیاری از نقاط به این تلاقی رسیده‌اند که زندگی، بزرگترین نعمت و دارایی ماست که با تمام نوساناتش در تمام لحظات زیباست.

یکی از آثار مکتوب در این مضمون، کتاب «دعایی برای بمانی» نوشته اسماعیل همتی است که در سال ۱۳۹۰ توسط انتشارات سمنگان در ۸۰ صفحه به چاپ رسیده است.

نویسنده در ابتدای کتاب اینگونه آورده است: «دعایی برای بمانی» دعای نویسنده است برای دختری روستایی به نام بمانی است تا بماند و شکست نخورد و ببرد و نمیرد و زندگی کند؛ تا جسم و جانش به خاطر معیارهای بعضی از دیگرانِ پیرامونش، در بی‌حاصلی و بی‌محصولی نفرساید؛ تا جسم و جانش اگر قرار است بفرساید، برای زندگی باشد و راه‌هایی که خود برای پیمودنشان انتخاب می‌کند.

قسمتی از کتاب

شب است و موقع خواب، بمانی پشت بام خانه شان، کنار لحاف پهن شده اش نشسته و نگاه به ایران خانه مش صادق و خود مش صادق دارد که چمباتمه زده و چشم به سیاهی دوردست دارد.

بمانی آهی می کشد و نگاه به لحاف پهن شده اش می اندازد. اما انگار هنوز خوابش نمی آید. نگاه به مادر پیرش می کند که سر جایش خوابیده و لبهایش به دعا می جنبند. هنوز نمی تواند بفهمد کی خواب است و کی بیدار. دوباره نگاه به ایران خانه مش صادق می گرداند. رفته است. نگاهش را به روستا و بام ها و سیاهی بیابان می چرخاند، تبسمی به لب می آورد و خیره به جایی گم می نگرد. آنگاه خود را به طرف تشکش می کشاند، دراز می کشد و چشم به ستاره ها می دوزد؛ ستاره های روشن و زیبا در شبی آرام. لبهای او نیز شروع می کنند به جنبیدن. معلوم نیست دعا می خواند یا آرزوهایش را گریه می کند.

ستاره ها بر همه چیز شاهدند
ستاره ها سینه پر رازی دارند
ستاره ها راز کسی را افشا نمی کنند
ستاره ها هم گناه را دوست نمی‌دارند
ای ستاره ها که شاهد انتظار منید! 
ای ستاره های دوستدار عصمت و پاکی 
شما هم برای من دعا کنید
برای خوشبختی همه دختران منتظر این روستاها
که چشم به جاده‌های خاکی دارند
شما هم دعا کنید.

درباره نویسنده

همتی، شاعر و نمایشنامه نویس، زاده ۲۴ تیر ۱۳۳۴ در شهر سمنان است. او دارای فوق لیسانس کارگردانی نمایش، پژوهشگر و مدرس ادبیات دراماتیک در دانشگاه است.وی تاکنون بیش از ۵۰ اثر شامل نمایشنامه، شعر و آثار پژوهشی و آموزشی در زمینه شاهنامه و ادبیات کهن و کودکان تألیف و منتشر کرده‌است.