شیراز- ایرنا- احمدرضا مداح، آزاده‌ای از خانواده رسانه فارس است که هم رد جانبازی بر پیشانی دارد و هم جا پای اسارت بر قلب او سنگینی می‌کند.

وقتی از او خواستیم درباره خاطرات سال‌های جنگ و اسارت در گفت و گو با ایرنا سخن بگوید، زبان به شوخی گشود، اما این را هم گفت که وقتی می‌گویید از خاطرات تعریف کن، تمام صحنه‌های شهادت و جانبازی همسنگرانم برایم تداعی می‌شود و با آنکه این همه سال گذشته هیچ یک از آن جلوه‌ها فراموشم نمی‌شود، درواقع شاید یک جانباز یا آزاده یا بسیجی بسیاری از رویدادهای زندگی عادی‌اش را فراموش کند؛ اما روزهای جنگ را هرگز از خاطر نمی‌برد.

مداح در زمان اسارت، بسیجی ۱۷ ساله‌ای بود که از محله دروازه سعدی شیراز راهی جبهه شد. او  ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه بجلیه عراق اسیر شد، در جریان عملیاتی ایذایی.

وی در این باره گفت: وقتی اسیر شدیم ما را بر خودرو نفربری سوار کردند و به العمارة عراق بردند، بعد بغداد و پس از آن هم ما را به کمپ ۹ رمادیه در نزدیک فلوجه عراق در استان الانبار منتقل کردند و چهار سال و ۳ ماه در اسارت بودم.

دوری از خانواده، تالمی بزرگ

او دوری از خانواده را رنج عظیم آن دوران خواند و البته از نوجوانانی یاد کرد که از او کوچک‌تر بودند و این سختی‌ها برایشان به‌مراتب دشوارتر بود.

مداح ابراز کرد:وضعیت بهداشتی، تغذیه‌ای، پزشکی در اردوگاه بسیار بد بود و حتی مراسمی همچون برپایی نماز جماعت نیز ممنوع بود.

این عکاس حوزه ایثار و شهادت فارس افزود: زمانی که اسیر شدم موج انفجار مرا گرفت و تا مدتی از گوش و بینی خونریزی داشتم، هیچ امکاناتی در کار نبود، به وضعیتمان رسیدگی نمی‌شد؛ حتی آن ها که تیر خورده بودند نیز از امکانات مداوا بهره‌مند نبودند و تنها باند پانسمانی به آن‌ها می دادند که خودشان به تیمار خود بپردازند.

از عنوان مفقودالاثری تا اعلام اسارت
او با بیان اینکه در پنج ماه نخست اسارت نامش در فهرست "مفقودالاثر"ها ثبت شده بود، گفت: پس از این، صلیب سرخ جهانی به اردوگاه ما آمد و آمار را ثبت کرد و رقم ۱۲۳۷۸ را به من داد؛ یعنی من ۱۲هزار و ۳۷۸ مین اسیر ایرانی بودم که نامم در فهرست صلیب سرخ جهانی ثبت شده بود.  

مداح عنوان کرد که وضعیت اسرای اردوگاه پس از ورود صلیب سرخ اندکی بهتر شد، او در این باره توضیح داد: وضعیت پوشاک و بهداشتمان افتضاح بود، لباس‌هایمان تکه‌تکه بود و شپش از سر و رویمان بالا می‌رفت؛ اما صلیب سرخ که آمد کمی وضعیت بهبود یافت.  

این خبرنگار درباره چگونگی اطلاع خانواده‌اش از وضعیت او در اسارت گفت: همان اوایل که اسیر شدیم ما را به محل تجمع عراقی‌ها در منطقه‌ای جنگی بردند و از ما فیلمبرداری کردند. مادرم تعریف می‌کرد یکی از همسایگان ما که اهوازی هم بود و آن زمان در شهر خود به سر می‌برد، از تلویزیون عراق فیلم مرا در بخش اخبار دیده بود، او نوبت دوم اخبار را ضبط کرد، به شیراز آمد و فیلم را به خانواده‌ام نشان داد و به مادرم گفت که فرزندت اسیر شده‌ است.

مداح ادامه داد: از آن روز به بعد دیگر خانواده‌ام می‌دانستند تا لحظه فیلمبرداری از آن گزارش من زنده‌ام؛ اما نمی‌دانستند کجا هستم و هیچ نام و نشانی هم از من نداشتند تا آنکه درنهایت صلیب سرخ به هلال احمر وضعیتم را اعلام کرد و خانواده‌ام رسما از وضعیت اسارتم مطلع شدند.

باور نمی کردم

دوم شهریورماه ۱۳۶۹، روزی است که خبر آزادی این آزاده را به او دادند؛او باور نکرده بود. خودش در این باره گفت: وقتی به ما گفتند آزاد می‌شوید، به هیچ عنوان باور نکردیم زیرا عراقی‌ها درباره این مسائل بسیار دروغ می‌گفتند و اسرا را جابه‌جا می‌کردند اما وعده آزادی می‌دادند و آنقدر این کار را تکرار کرده بودند که وقتی ما را سوار اتوبوس کردند گمان می‌کردیم به کمپ دیگری منتقل خواهیم شد.

او ادامه داد: تنها زمانی دریافتم آزاد شده‌ام که به نزدیک مرز رسیدیم و پرچم ایران را دیدم؛ حتی وقتی وارد کرمانشاه شدم در شوک بودم. مردم جلو اتوبوس ما شادی می‌کردند، مخصوصا کردها که بسیار از ما استقبال گرمی کردند. برایمان گوسفند قربانی کردند و به پایکوبی پرداختند؛ اما هنوز در باورمان نبود که آزاد شده‌ایم؛ حتی تا زمانی که ما را با هواپیما به اصفهان بردند هم فکر می‌کردیم در عراق هستیم و فارسی سخن‌گفتن هموطنانمان برایمان پذیرفتنی نبود.

احمدرضا مداح نفر دوم نشسته از سمت چپ

 از او پرسیدیم چند روز طول کشید تا به شیراز رسیدید،  او گفت: به قول مادرم "چهار سال و سه ماه و ده روز". آن زمان که خبر آزادی اسرا را داده بودند، خانواده‌ام در مشهد به سر می‌بردند و از شادی مردم مشهد دریافتند که اسرا در حال بازگشت هستند. مادر می‌گفت ندانستیم که پدرت چگونه سوار پیکان شد و چگونه مسیر را تا شیراز طی کرد تا به تو برسیم.

مداح ادامه داد: ما دهمین گروه آزادگان بودیم. از اصفهان با هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش ما را به شیراز آوردند، آن زمان مرحوم آیت‌الله حائری امام جمعه شیراز بود و مراسم استقبالی در فرودگاه برقرار بود؛ اما به دلیل شدت سردرد و تالم از هلال احمر خواستم که مرا در میان جمعیت نبرند. پشت جمعیت چادرهایی بود که خانواده‌ها در آنجا فرزندانشان را تحویل می‌گرفتند و من یک راست به آنجا رفتم.  

نخستین دیدار، آشنایان غریب

این آزاده که در زمان دیدار با خانواده‌اش برخی از اعضای خانواده را نمی‌شناخته، درباره نخستین دیدار چنین گفت: برادرم بزرگ شده بود، در این سال‌ها برخی اعضای خانواده بچه‌دار شده  یا ازدواج کرده بودند و عروس و داماد داشتند و من آن‌ها را نمی‌شناختم؛ با این حال من تنها چهار سال در اسارت بودم و همیشه می‌گویم باید به سراغ اسرایی بروید که ده‌ سال و هشت سال در اسارت و در بدترین شرایط بوده‌اند، گرچه همه ما رنج کشیدیم؛ اما رنج آن‌ها بسی بیشتر بوده است.

مداح افزود: کسی که ۱۰ سال از خانواده دور است و در اسارت به سر می برد وقتی به خانه باز می‌گردد و می‌بیند دیگر پدری و مادری و همسری نیست، بیش از حد رنج می‌کشد. آزادگانی بودند که آنگاه که به وطن رسیدند فرزندانشان را نمی‌شناختند، آن‌ها به جشن ازدواج بچه‌هایشان نرسیده بودند، به دنیا آمدن نوه‌هایشان را ندیده بودند و چیزی که با خود آورده بودند، ظاهر و باطنی شکسته و خاطراتی دردناک بود.

امروز احمدرضا مداح، عکاس‌خبرنگاری شوخ‌طبع است که وقتی به جایی وارد می‌شود با صدای خنده‌هایش همه حضور او را درک می‌کنند. او هم‌اکنون نیز در دشوارترین برهه‌ها به انجام وظیفه می‌پردازد. عکاسی از یادواره‌های شهدا، ثبت خاطرات شهدا و والدین آن‌ها، ثبت و ضبط مراسم تشییع پیکر شهدای گمنام و عکاسی از اردوهای جهادی موضوعاتی است که این عکاس برای فعالیتش در حوزه رسانه برمی‌گزیند.

او با شیوع بیماری کرونا در زمره نخستین عکاسانی بود که با حضور در بیمارستان‌های مرجع کرونا از فداکاری‌های کادر درمانی عکس گرفت و همچنین عکس‌هایی از او درباره تدفین جانباختگان کرونا توسط طلاب جهادی نیز در خبرگزاری ایرنا منتشر شد.

۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد بازگشت نخستین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سال ها اسارت، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند.

ستاد رسیدگی به امور آزادگان در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شد و ۵۰ هزار آزاده ایرانی که بیشتر بسیجی و غیر نظامی بودند با اسیران عراقی که بیشترین شمار آنان را نظامیان تشکیل می‌دادند مبادله شدند.