تهران- ایرنا- داستان بلند «مردگان راوی» نوشته مریم ساحلی روایت پرده‌گشایی از رازی مخفی توسط ارواحی است که مدت‌ها قبل از دنیا رفته‌اند؛ اما برای شخصیت اصلی داستان حاضر اند.

مریم ساحلی (متولد ۱۳۵۲) نویسنده روزنامه‌نگار و مدرس قصه‌نویسی اهل انزلی است که پیش از این چهار مجموعه داستان با عناوین مشق‌هایم زیر باران (حرف نو، ۱۳۸۶)، کسی نگاهم می‌کند (فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۷)، از پله‌های قطار ابری (فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۳) و بی‌خلوتی (نیستان، ۱۳۹۷) به قلم او منتشر شده است. 

مردگان راوی اولین طبع‌آزمایی وی در عرصه داستان بلند است که در ۹ فصل به نام های «صداها»، «آدم‌ها»، «نگاه‌ها»، «دیوارها»، «درخت‌ها»، «خیال‌ها»، «حرف‌ها»، «حسرت‌ها» و «رفتن‌ها» در ۹۶ صفحه توسط نشر نیستان و در قالب مجموعه ادبیات برتر این نشر اخیرا منتشر شده است. ساحلی عناوینی در رویدادهای ادبی از جمله مقام سوم جشنواره ادبیات داستانی وارنیک گیلان را نیز کسب کرده است.

مردگان راوی که از زبان اول شخص روایت می‌شود داستان دختری پرستار در آستانه دهه چهارم زندگی به نام گل‌بهار گیلانی است که ابتدا ارتباطی فراواقعی با ارواح بیماران بستری درگذشته در بیمارستان می‌یابد و این ارتباط به ارواح نزدیکانش یعنی پدر و بعد مادرش نیز کشیده می‌شود و از همین‌جا به رازی مهم در زندگی خود و والدینش پی می‌برد که او را از رنجی چند ساله می رهاند. 

داستان در محدوده مدت زمان یک شبانه‌روز رخ می‌دهد و رفت و برگشت‌های شخصیت اصلی داستان به گذشته و حال در این مدت، مخاطب را با گل‌بهار و آنچه بر او گذشته همراه می‌کند. با اینکه مرگ و موضوع زندگی انسان‌ها پس از مرگ دستمایه داستان‌های زیادی بوده است، شیوه نگاه شخصیت اصلی به مرگ در این داستان و روایت‌گری ساحلی از آن همچنین عادی بودن ارتباط وی با ارواح تا جایی که رازی مهم را برای او می‌گشایند فضایی نسبتا تازه در داستان خلق کرده است. داستان به این شکل آغاز می‌شود: فیروزه که سوم فروردین مرده است، از چارچوب در نگاهم می‌کند. تپ، تپ، تپ؛ آب از لبه دامن مخملش بر درگاه چوبی می‌چکد. صورتش گل انداخته و پشت هم پلک می‌زند (ص. ۹). 

با وجود این رازی که گل‌بهار به آن پی می‌برد رنگی از کلیشه به داستان می‌زند؛ دختری که در خانواده‌ای مرفه بزرگ شده اما پدر و مادرش پدر و مادر واقعی او نیستند و به این راز پی می برد. همچنین انفعال گل‌بهار برای پی بردن به واقعیت بدون متوسل شدن به صداهایی که می‌شنود تا حدی روند علی و معلولی داستان را مخدوش و پذیرفتن آن را برای خواننده دشوار می‌کند. 

نثر ساحلی نثر درست و بدون غلطی است و در بعضی موارد به نثر شاعرانه نزدیک می‌شود «از پله‌هایی که قد کشیده‌اند به سمت نورگیر پاگرد، بالا می‌روم. پشت در دفتر پرستاری نفس تازه می‌کنم ص. ۲۶». یا اینجا «پشت پیکر عظیم و سیمانی بیمارستان، یک ردیف درخت کم‌جان است و زمینی که علف به خود ندیده. خودم را می‌کشم در پناه سایه سرخ و برگ پریشان درختی که نمی‌دانم اسمش چیست و می‌نویسم: از مهر برمی‌گردم. جواب می دهد: چه خوب. چشمم مانده به صفحه گوشی که خبر می‌دهد «عطا ایز تایپینگ». نقطه‌ها روی صفحه ضربان پیدا کرده‌اند. صدای پوم‌تاک قلبم را می‌شنوم. هیچ پیام دیگری نمی‌رسد. برهنگی خاک روبرویم پهن است اما این درخت برگ‌هایش آشناست ص. ۲۹».  همین امر گاه ذهن مخاطب را از توجه به داستان بازمی‌دارد و بیشتر درگیر بازی زیبایی زبانی می‌کند.

با وجود این‌ ساحلی در اولین تلاش برای نوشتن داستانی بلند بعد از تجربه‌آزمایی های خود در عرصه داستان کوتاه نسبتا موفق عمل کرده و توانسته فضای کلی خوبی از سرگشتگی‌های انسان، روابط انسانی، عشق به عنوان عنصری پررنگ و مرگ و رمزورازهایش را برای خواننده تعریف کند از گذشته‌هایی که خانه‌های اعیانی سرایداری داشت و به بهانه‌ای سرایدارها را از خانه خارج می‌کردند تا وقتی جنگ شد و بعضی کودکان جنگ‌زده سر از گوشه دیگری از کشور درآوردند و غیره.

سیمین ساق می‌گوید: هفتاد هزار تومان پول کمی نبود با دو سکه پهلوی دادم دستشان که بی سروصدا از این شهر بروند. وقت رفتن آفاق رنگ به چهره نداشت اما کمال و زیور ناراضی نبودند. گفتند خانه و دکان قولنامه کرده‌اند و باز هم پول برایشان مانده. کمال گفته بود می‌رویم پیربازار، بی‌ادبی نباشد گفتیم اگر توی همین شهر منزل بگیریم، آقا ما را پیدا می‌کند. اسباب و اثاثشان را که بار وانت می‌زدند این چشم وامانده‌ام به در حیاط بود که مبادا امیرهوشنگ سربرسد. حیف شد...کاش رسیده بود. (ص. ۵۶)     ‌