تهران- ایرنا- استاد تاریخ دانشگاه تهران با اشاره به گستره سیاسی و مرزهای متغیر ایران در دوره‌های مختلف تاریخی معتقد است ایران فرهنگی، هسته اصلی و سخت مرکزی دارد که علاوه‌بر ایران سیاسی امروز بخش‌هایی از آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز و جنوب روسیه و پاکستان را هم دربرمی‌گیرد.

ایران گستره‌ای به درازای تاریخ دارد و روزگاری، وسیع‌ترین سرزمین جهان بود و البته یکی از چند تمدن ماندگار و دیرین است. اگرچه آنچه امروز از ایران داریم، هسته اصلی این قلمرو کهن است نفوذ فرهنگ ایران و زبان فارسی، حتی وقتی سیطره سیاسی بر مناطق پیرامونی ایران از آسیای میانه تا قفقاز و شرق آسیا وجود نداشت، با فرهنگ‌ این مناطق پیوندی عمیق و وثیق برقرار کرده و این امر با دلایل مختلف از جمله شباهت آیین و رسوم، وجود اسناد خطی فارسی در کشورهای مختلف و تولد و زندگی شعرا و مشاهیر ایرانی ساکن در جای جای این گستره فرهنگ قابل اثبات است.

با وجود اسناد تاریخی، سوالات زیادی در مورد حدودوثغور ایران در دوره‌های مختلف در اذهان مردم عادی وجود دارد که گاه بخش‌های مختلفی از آسیا از شرق در سرزمین‌های چین امروزی تا آسیای صغیر و بخش‌هایی از ترکیه و آسیای میانه و قفقاز را جزء ایران در قرون ماضی می‌دانند. اما برخی کارشناسان معتقدند ایران در دوره‌های مختلف از نظر سیاسی مرزهای مختلفی داشته که با این برداشت‌های بعضا غیرعلمی ضرورتا تطابق ندارد. گاه نیز اظهارات سیاسی سران کشورهای همسایه یا موضوعاتی چون ثبت میراث فرهنگی ملموس و ناملموس ایران در سازمان علمی، آموزشی، فرهنگی ملل متحد (یونسکو) همچنین گرامیداشت مفاخر ایرانی و جهانی شدن آنها به نام ایرانی به این بحث‌ها در فضای مجازی و گفت‌وگوهای روزمره در مورد مرزهای سیاسی ایران و نفوذ فرهنگی تمدن ایرانی دامن می‌زند.  

گفت‌وگوی تفصیلی خبرنگار فرهنگی ایرنا با گودرز رشتیانی، عضو هیأت‌علمی گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ابتدا به مرزهای سیاسی ایران در دوره‌های مختلف و بعد نفود فرهنگی و مرزهای دیروز و امروز ایران فرهنگی همچنین گستره زبان فارسی در جهان پیرامون می‌پردازد. رشتیانی که دانش‌آموخته رشته تاریخ است در چند زمینه از جمله تاریخ روابط ایران و روسیه، تاریخ قفقاز و تاریخ معاصر تحقیقاتی دارد و کتاب‌های گزیده احکام و فرامین شاهان ایران به حکام قفقاز (۱۳۹۴) ره آورد مینورسکی ( ۱۳۹۴) و تاریخ کامل روسیه (از آغاز تا روزگار معاصر)، ترجمه با ناهید عبدالتاجدینی از آثار اوست. بخش اول این گفت‌وگو که در سه بخش تنظیم شده را می‌خوانید.

در هیچ دوره تاریخی یا از ابتدا تا انتهای یک سلسله، محدوده سرزمینی مشخصی نداشتیم

 گستره تاریخی ایران در دوره‌های مختلف چگونه بوده و وسیع‌ترین ایران در چه زمانی روی نقشه ظاهر شده است؟

ابتدا باید این اصل را در نظر گرفت که در هیچ‌یک از دوره‌های تاریخی و از ابتدا تا انتهای هیچ‌یک از سلسه‌ها محدوده سرزمینیِ مشخص و ثابتی نداشتیم؛ گاهی سرزمین‌هایی اضافه یا جدا می‌شد. مثلا در دوره هخامنشیان در دوره کمبوجیه، مرزهای ایران از حدود مرزهای چین امروزی تا مصر (سال ۵۲۵ پیش از میلاد) را شامل می‌شد. بعد از مدتی مصر استقلال یافت و دوباره در دوره اردشیر سوم و برای یازده سال (۳۴۳- ۳۳۳ .ق.م) به هخامنشیان پیوست. در دوره‌هایی از همین امپراتوری هخامنشیان مرزهای آن از مدیترانه فراتر نمی‌رفت یا در دوره تیموریان، بعد از مرگ تیمور این قلمرو دچار چندپارگی و گسست ‌شد و سلسله‌های متفاوتی در شرق و غرب و مرکز ایران شکل گرفت.

اگر به۲۵۰۰ سالی که از شکل‌گیری امپراتوری ایران می‌گذرد، نگاهی کلی بکنیم می‌توان گفت در دوره کمبوجیه و داریوش بزرگ ایران به منتهای وسعت ارضی خود رسید. اما در مجموع هسته اصلی و مرکزی و باثباتِ ایران، در شرق تا رود آمویه (جیحون) و دریاچه آرالِ کنونی، در شمال تا کوه‌های قفقاز و شهر دربند، در غرب تا رود فرات و در جنوب تا سواحل جنوبی خلیج فارس کشیده می‌شد. این مرز تاریخی هسته اصلی ایران است که تقریبا همیشه حفظ و بسته به توانایی‌های نظامی و سیاسی شاهان ایران از دوره باستان تا بعد از اسلام، بخش های دیگری به این قلمرو اضافه شده است. مثلا هند را نادرشاه به قلمرو افشاریان اضافه کرد یا مصر توسط کمبوجیه به حکومت هخامنشی اضافه شد.

نقشه ایران در بخشی از دوره هخامنشی

احیای مرزهای ایران ساسانی در دوره صفویه

دوره صفویه چطور؟ آیا می‌توان گفت صفویان، وسیع‌ترین ایرانِ پس از اسلام را داشتند؟

تاحدی، بله. گرچه باید به قلمرو سلجوقیان بزرگ (قرون پنجم و ششم قمری) و نیز ایلخانان (قرون هفتم و هشتم) نیز توجه کنیم. درواقع در دوره سلجوقیان و بعد از حدود ۴ قرن مرزهای ایران ساسانی احیا شد و ایلخانان نیز همین مرزهای تاریخی را حفظ کردند. مایلم به کتاب مهم نزهه‌القلوب نوشته حمدالله مستوفی (۶۸۰- ۷۵ هـ.ق) از کارگزاران ایلخانان اشاره کنم که متن بسیار مهمی در توصیف مرزهای ایران است. در این متن قلمرو ایران سیاسی و ایران فرهنگی ترسیم شده و به صراحت از اصطلاح ایران‌شهر برای توصیف سرزمین ایران استفاده می‌کند و دل ایران‌شهر را هم عراق عرب یعنی بغداد می‌داند. این آگاهی نسبت به سرزمین و تعریف خود در آن دوره، روشن و گویا بیان شده است.

تأسیس دولت صفویه آغاز دوران جهانی‌شدن در قرن شانزدهم است و شاهد شکل‌گیری امپراتوری‌های اروپایی هستیم. در آسیا اما صفویان در کنار امپراتوری مغولان هند و امارت شیبانی (در آسیای مرکزی) ایجاد می‌شوند و همزمان امپراتوری عثمانی با تصرف قسطنطنیه اواسط قرن پانزهم شکل می‌گیرد. در همان دوران، روسیه تزاری در دوره ایوان مخوف به تکامل نهایی جغرافیایی خود نزدیک می‌شود و مرزهای آن برای اولین‌بار تا آستاراخان می‌رسد. قرن شانزدهم نظم نوین جهانی در جهان شکل گرفت و از خوشبختی ما، دولت صفوی با این روند همراه شد و در طلیعه این نظم جهانی به اوج رسید. صفویان آگاهی روشنی از هویت تاریخی ایران داشتند و در تداوم سنت ایران‌شهری مرزهای خود را از جیحون تا فرات تعریف می‌کردند و آشکارا خود را شاهنشاه ایران‌زمین می نامیدند. نبرد برای تصرف بغداد از عثمانی (که در دوره شاه‌عباس اول تحقق یافت) ماجراجویی نظامی نبود، بلکه تلاش برای زنده نگهداشتن سنت طولانی تاریخی و تحقق مرزهای ایران‌شهر بود. هرکسی که در جایگاه شاه ایران استقرار می‌یافت ناگزیر به تلاش برای رسیدن به مرزهای تاریخی می‌شد.

نقشه ایران در زمان صفویه

جدایی ایران بزرگ ناشی از تحولات داخلی نه مداخلات خارجی

چرا ایران بزرگ جدا شد؟

بیش از هر چیز به دلیل تحولات سیاسی داخلی ایران بوده است. من به شدت معتقدم به استثنای چند واقعه مهم، در سایر برهه‌ها تاریخ ایران بیش از آنکه از خارج از مرزهای خود تأثیر بگیرد به‌شدت متأثر از تحولات درونی خود است. اضمحلال داخلی و سقوط صفویان تقریبا قطعی شده بود و محمود افغان تلنگر نهایی را به آن زد. برآمدن نادرشاه و احیای ایران تاریخی در کوتاه‌ترین زمان ممکن نیز ناشی از انرژی درونی جامعه ایران بود. همان‌گونه که مصیبت‌های بعد از مرگ او نیز ناشی از رخدادهای درونی است تا عوامل خارجی. برآمدن آقامحمدخان قاجار نیز زایش دوباره همان انرژی درونی جامعه ایران است و قس علی هذا.

ایران فرهنگی قلمرو جغرافیایی گسترده‌تری را دربرمی‌گیرد

ایران فرهنگی الزاما تطابقی با ایران سیاسی ندارد. گرچه در برهه‌هایی تطابق پیدا می کند ایران فرهنگی قلمرو جغرافیایی گسترده تری از ایران سیاسی را در بر می‌گیرد.  مثلا در شمال شرق چین و در استان خویی نزدیکی‌های اقیانوس آرام هنوز هم عنصر ایرانیت یعنی فرهنگ و آداب و رسوم و جهان‌بینی ایرانی و زبان فارسی گسترش دارد و حتی نمازشان را هم به فارسی می‌خوانند. از سمت غرب این قلمرو تا بالکان می‌رسد. حتی همین حالا در مجارستان محله‌ها و مهاجران ایرانی‌تبار داریم و دو روستا، ایرانی‌تبار و یزدی‌الاصل هستند. در جنوب روسیه امروزی جمهوری اوستیا اساسا ایرانی‌تبار هستند. فرهنگ قفقاز شمالی و قفقاز جنوبی (به‌رغم تفاوت‌های زبانی و مذهبی) به‌شدت از فرهنگ ایرانی تأثیر پذیرفته است. حتی تا دریای آدریاتیک رگه هایی از فرهنگ ایرانی ساری و جاری است. بخشی از کروات‌ها یعنی مردمان کرواسی خود را ایرانی‌تبار می‌دانند نه اسلاو. گرچه این مناطق هیچ‌گاه به لحاظ جغرافیای سیاسی جزء ایران نبود همیشه عناصر قوی فرهنگ ایرانی در آنها حضور داشته است. پس ایران فرهنگی را باید از ایران سیاسی جدا کنیم و توجه داشته باشیم بخش‌هایی از ایران فرهنگی، در دوره‌هایی بخشی از قلمرو ایران سیاسی بوده است. این از ویژگی‌های سرزمینی ایران است که می‌توان ادعا کرد شاکله اصلی مرزهای آن حفظ شده است.

در واقع ایران فرهنگی، یک هسته اصلی و سخت مرکزی دارد که علاوه‌بر ایران سیاسی امروز بخش‌هایی از آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز و جنوب روسیه و بخش‌هایی از پاکستان امروزی و شمال عراق امروزی را شامل می‌شود که خوشبختانه بخش بیشتر آن در چارچوب ایران امروزی حفظ شده است. یک حاشیه فرهنگی هم دارد که شمال چین، بخش‌هایی از قرقیزستان امروز (فرغانه) و ازبکستان و شمال هند و آسیای صغیر تا بالکان را دربرمی‌گیرد که می‌توان ایران فرهنگی به آن اطلاق کرد. می‌توان چنین گفت اگرچه همزمان با شکل‌گیری دولت صفویه، بخشی از آسیای مرکزی به زیر یوغ شیبانیان ازبک درآمد و در اثر جنگ‌های ایران و روسیه، بخش‌هایی از قفقاز از دست رفت و در دوره قاجار هرات هم از کف برفت اما عمده هسته اصلی ایران‌شهر در قالب و  چارچوب ایران کنونی حفظ شده است.

در روایت تاریخ مرزهای خود واقع‌بین باشیم

همین‌جا باید تأکید کنم در روایت تاریخ مرزهای خود باید واقع‌بین باشیم. مثلا در فضای مجازی ادعاهایی مطرح می‌شود که درست نیست؛ از جمله نقشه‌هایی دست‌به‌دست می‌شود که قاجارها طبق عهدنامه آخال (پیمانی میان ایران و روسیه در ۱۸۸۱ مطابق با۱۲۹۹ هـ.ق و ۱۲۶۰ ه. ش)، آسیای مرکزی را به روسیه داده‌اند و طبق عهدنامه پاریس همه افغانستان را به انگلیس داده‌اند و طبق قرارداد گلداسمیت، پاکستان را به انگلیس داده‌اند. در صورتی که این ادعاها عاری از واقعیت است؛ زیرا آسیای مرکزی همزمان با روی کار آمدن دولت صفویه یعنی ابتدای قرن شانزدهم میلادی حکومت مستقل خاص خود را داشت و مرز امروزی با ترکمنستان و بخشی از افغانستان از دوره صفویه همین بوده و طبق عهدنامه آخال مرزهای ما تثبیت شد و اساسا در این عهدنامه سرزمینی از دست نرفت.

افغانستان چطور؟

افغانستان بعد از مرگ نادرشاه از ایران جدا شد، نه در دوره قاجار. وقتی نادر به قتل رسید، سردار او، احمدخان دُرّانی وضعیت فلاکت‌بار ایران را که دید حکومت ملی افغانستان را تأسیس کرد. اما قضیه هرات کمی متفاوت است. محمدشاه قاجار تلاش بدون نتیجه‌ای برای اعاده حاکمیت ایران انجام داد و در دوره ناصری رسما جدا شد.  مرز ما با پاکستان که در آن زمان هند محسوب می‌شد هم، همین است. ما هیچ‌وقت بر پنجاب و لاهور و کویته سلطه سیاسی نداشتیم. از نظر فرهنگی داشتیم چون آنها وامدار فرهنگ ایرانی هستند و حتی کلمه پنجاب و لاهور هم فارسی است، اما به لحاظ سیاسی، خیر.

یعنی تا دوره صفویه در قلمرو ایران بودند؟

خیر. خود پاکستان که به لحاظ سابقه سیاسی و کشوری پیشینه هفتادساله دارد. اما این منطقه حتی در دوره صفوی نیز جزئی از قلمرو امپراتوری مغولان هند بوده است. مرز ما با مغولان هند تقریبا شهر قندهار بوده است که بارها بین آنها و صفویان دست به دست شد.

آسیای مرکزی چطور؟

همزمان با ایجاد دولت صفویه در ایران اوایل قرن شانزدهم میلادی، در بخارا و سمرقند، نوادگان چنگیز که از نسل شیبان نوه چنگیز بودند، امارت بخارا (یا دولت شیبانیان یا دولت ابوالخیرخانیان یا ازبکان) تأسیس شد. در خوارزم و خیوه نیز خان‌نشین مستقلی روی کار آمد که روابط این دو خان‌نشین با صفویان همیشه چالش‌برانگیز بود و تقریبا مرو نقطه مشترک مرزی ما با آنها بود.

ترکمنستان هم شامل قلمرو ایران بود؟

ترکمنستان هم یک واحد سیاسی جدید است. باید گفت سرزمین ترکمانان. اینجا هم عمدتا تحت سلطه خان خورازم یا ازبکان بخارا بود. درواقع خان‌نشین خوارزم (یا خیوه) هم به لحاظ سیاسی از ما جدا بود و حتی در دوره‌هایی با دولت شیبانی متحد و یا زیر سلطه آن بود. در نتیجه از دوره صفوی به بعد، مرز ایران تا محدوده رودخانه‌های اترک و تجن بود که در قرارداد آخال تثبیت شد و حتی می‌خواهم ادعا کنم در مجموع عهدنامه آخال به نفع ما هم شد. چون تا پیش از آن، ترکمن‌ها شهرهای مشهد و توس و بجنورد و قوچان و اسفراین و تا نیشابور را غارت می‌کردند و وقتی مرزها تثبیت شد و روسیه تزاری متعهد شد از هجمه مهاجمان جلوگیری کند. تا پیش از آن به تعداد زیاد اسیر از ایران می‌گرفتند و گفته می‌شد در بازارهای هفتگی خیوه، دوهزار اسیر ایرانی مبادله می‌شد. پس از اینکه قرارداد آخال در سال ۱۸۸۱ میلای برابر با ۱۲۹۹ قمری امضا شد پایان این ماجرا بود و این به نفع ما شد. این نشان می‌دهد که باید تاریخ را واقع‌بینانه نگاه کرد.

در آسیای مرکزی، قزاقستان و قرقیزستان هم حاکمان مستقل داشتند؟

تا زمان امپراتوری تیموریان، تمام آسیای مرکزی یکپارچه بود. بعد از آن، آسیای مرکزی به ‌خان‌نشین‌های شیبانیان، خیوه (خوارزم) تقسیم شد و بعدا خان‌نشین‌ خوقند هم شکل گرفت. همزمان امارت یوز یا یوژ که اتحادیه قزاق‌ها بودند نیز آرام‌آرام شکل گرفت و بعدها کشور قزاقستان را تشکیل دادند.

نوروز در قزاقستان
​​​

شیبانیان به مرکزیت بخارا و سمرقند اوایل قرن شانزدهم شکل گرفت. بعد از یکصدسال این سلسله جای خود را به خان‌نشین هشترخانیان (یا جانیان) داد. هشترخانیان هم تا نیمه قرن هیجدهم حکومت کردند و با تضعیف آنها توسط نادرشاه افشار، سلسله مَنغیتیه در بخارا روی کار آمد که از نیمه همین قرن هیجدهم تا ۱۸۷۰ قدرت مستقلی داشتند و در این سال‌ها به تحت‌الحمایه روسیه تزاری تبدیل شدند و با روی آمدن بلشویک‌ها و شکل‌گیری شورویپف آخرین خان آن از بخارا فرار کرد و عمر این سلسله به پایان رسید.

اوایل قرن هجدهم خان‌نشین خوقند در دره فرغانه ( شامل خوقَند، خُجَند، اوش، نَمَنگان و بعدتر تاشکند) شکل گرفت که حائل میان امارت بخارا و دولت چین شد. زیرا چینی‌ها از اواسط قرن هفدهم با برانداختن حاکمیت اویرات‌های مغول در ترکستان شرقی در همسایگی با خان خوقند قرار گرفتند. خان‌نشین خوارزم (خیوه) توسط روسیه تزاری در نیمه قرن نوزدهم تصرف و به آن کشور ملحق شد.
با شکل‌گیری شوروی تقسیمات سیاسی جدیدی در آسیای مرکزی به‌وجود آمد که نتیجه آن تشکیل جمهوری‌های ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان و قزاقستان بودند که وابسته به شوروی بودند و بعد از فروپاشی شوروی مستقل شدند.
ناگفته نماند از روزگار صفویه تا دوران معاصر، در دوره کوتاهی، نادرشاه امارت بخارا و خوارزم را تصرف کرد. خان خیوه، ایلبارس‌خان از ارتش نادر شکست خورد. نادر، ابوالفیض‌خان، خان هشترخانی بخارا  را هم شکست داد و از خاندان مَنغیتی حمایت کرد و آنها را به منصب وزارت و اتابکی بخارا ارتقا داد. وقتی قدرت‌مند شدند قدرت را در دست گرفتند و سلسله جدید شکل دادند. این توضیح نشان می‌دهد در دوره کوتاه نادر، دوباره آسیای مرکزی زیر نظر ایران قرار گرفت و نادر آنجا را حفظ و به خود وابسته کرد اما وقتی به قتل رسید، آنها استقلال خود را بازیافتند.

پایان بخش اول.