در موسیقی ما برخی چهرههای موسیقایی بودهاند که با یک یا چند اثر به جامعه و اهل هنر معرفی شدهاند و پس از مدتی نیز خواسته یا ناخواسته فروغِ نامشان رو به خاموشی گذاشته و در کنجِ فراموشی آرام گرفتهاند؛ نه نامی از ایشان شنیده میشود، نه اثری تولید میکنند و نه حتی صدای ساز یا آوازشان به گوش میرسد؛ و همۀ اینها درحالی رخ میدهد که آن هنرمندان هنوز زندهاند و نفس میکشند. بررسیِ اینکه چرا در مسیر فعالیتِ هنرمندی موسیقیدان چنین فراز و نشیبِ پُرتضادی پیش میآید، نیاز به مجالی دیگر دارد و از موضوع این سطور خارج است؛ اما آنچه به موضوع این چندِ خطی مقدمهگونه بازمیگردد، پرداختن به هنرمندی است که برخلافِ چنین هنرمندانی، از زمانی که نامِ خویش را در فضای جدّی و حرفهای موسیقی ایران نمایان ساخته است، تاکنون، نزدیک به چهار دهه حضوری پویا، پُررنگ و بااعتبار داشته است. سخن از استاد علی رستمیان است؛ خواننده، آهنگساز، مدرّس و ناشر موسیقی اصیل ایرانی.
استاد علی رستمیان در سال ۱۳۲۸ در زادگاهِ هنر، اصفهان زیبا، به دنیا آمده است. او از همان کودکی و نوجوانی مانند بسیاری از اهل آن دیار، از موهبت خداوندیِ صدای خوش بهرهمند بوده است و با سالها کوشش، پشتکار و ایستادگی، نهتنها توانسته این موهبت را بهخوبی حفظ کند، که آن را در قالبِ آوازها و تصنیفهایی دلنشین به دیگر مردمانِ باذوقِ دوستدارِ هنر نیز هدیه داده است.
این استاد آواز ایران طی سالها فعالیت در موسیقی ایرانی، با بزرگان و استادان نامداری همکاری داشته و به همین دلیل حافظهاش سرشار است از لحظهها و خاطرههای تکرارناپذیر و گرانبهای برآمده از همین همکاریهای ارزشمند. او سالها در کنار نامدارانی چون فرامرز پایور، جلال تاج اصفهانی، جلیل شهناز، حسن کسایی، اصغر بهاری، هوشنگ ظریف، پرویز مشکاتیان، محمدرضا شجریان، حسین فرهادپور، علیرضا افتخاری و محمود کریمی هنر آفریده و خاطره ساخته است؛ خاطرههایی که برای دوستداران موسیقی ایرانی و فرهنگ و هنر سرزمین عزیزمان نیز شنیدنی و مغتنم است.
منوچهر نوذری گفت بالاخره میآیی خدمت خودمان!
جناب استاد رستمیان، برای ورود به بحث خوب است که بفرمایید علاقۀ شما به آواز و موسیقی از چه زمانی و چگونه شکل گرفته است؟
همانطور که میدانید، شکلگیری بسیاری از علاقهمندیها در دوران کودکی و نوجوانی رخ میدهد. منزل ما حیاط بزرگی داشت که معمولاً جشنهای عروسی فامیل و همسایهها در آنجا برگزار میشد. در این جشنها ارکستر موسیقی هم که معمولاً موسیقی سنتی بود و خواننده داشت، برنامه اجرا میکرد. در آن زمان هفت هشت ساله بودم و درحالیکه بچههای همسن و سال من معمولاً در آن جشنها و مراسمها سرگرم بازی و شیطنت بودند، من معمولاً مینشستم و اجرای آن ارکستر را نگاه میکردم و محو آن میشدم.
پس درواقع علاقۀ شما به موسیقی و آواز نیز در تماشای همین اجراهای جشنهای عروسی ریشه داشته است.
بله. به جز این، پدرم یک ضبط ریل خریداری کرده بود که هم رادیو بود و هم ضبط میکرد. من برنامۀ «گلهای رادیو» را که ساعت یک و نیم تا دو بعدازظهر از رادیو پخش میشد، گوش میکردم و با همین دستگاه آن را ضبط میکردم. بعد هم که به دبیرستان رفتم، در آنجا در میان همکلاسیها نوازنده و خواننده نیز داشتیم و من هم کمکم تحت تأثیر دیگر بچهها و با تشویق دوستان و معلمانم شروع کردم به خواندن. به یاد دارم که وقتی کلاس نهم بودم، قرار بود، مسابقهای در رشتۀ آواز در سطح استان برگزار شود. من سه سال در اصفهان اول شدم و در کنارِ برگزیدگان دیگر رشتههای هنری مانند نقاشی و تئاتر هر سال ما را به اردوهای رامسر میبردند؛ اردوهایی که با حضور برگزیدگان رشتههای مختلف هنری از سراسر ایران برگزار میشد. من در سال اولی که به اردوی رامسر رفته بودم، در آواز نفر سوم کشوری شدم و سال بعد، نفر دوم شدم و در سال سوم، در کشور نفر اول شدم. در آن سه سال، داوران آن مسابقات افرادی بودند، مانند آقای محمود کریمی، آقای حسین قوامی و گاه نیز آقای حبیبالله بدیعی حضور داشتند. یک دوستی دارم به نام آقای خسرو چناریان که نابینا هستند.
ایشان از نوازندگان خوب ویلون هستند.
ایشان تقریباً یکی دو سال از من بزرگتر هستند و در آن ایام ما با هم بودیم و ایشان در منزل ما میخوابیدند. آقای چناریان هم در همان سالِ آخر که من اول شده بودم، در مسابقات رشتۀ ویلون اردوی رامسر اول شد. به همین دلیل هر ۲ نفر ما را به رادیو ایران دعوت کردند و گفتند که باید در برنامۀ صبح جمعۀ رادیو موسیقی اجرا کنیم. یکی دو روز زودتر به رادیو رفتیم و در آنجا مرحوم جواد بدیعزاده از ما تست گرفت. من با همراهی ویلون آوازی در سهگاه خواندم و آقای بدیعزاده هم گفتند خیلی خوب است. بنابراین به ما گفتند که روز سهشنبه یا چهارشنبه برویم، برای ضبط برنامۀ صبح جمعه که گویندگان آن، آقای منوچهر نوذری و خانم ثریا قاسمی بودند. من و آقای چناریان به رادیو رفتیم و من در حضور تماشاچیانی که برای ضبط در استودیو حضور داشتند، آن آواز سهگاه را خواندم. خاطرم هست که وقتی از استودیو بیرون آمدم، آقای نوذری به من گفت: آقای رستمی با این چهچههایی که زدی، بالاخره میآیی خدمت خودمان!
این را هم باید بگویم که من در آن سنین به فوتبال بسیار علاقهمند بودم و مدتی دروازهبان بودم و البته ژیمناستیک هم کار میکردم. یک بار در جریان ورزش بینی من بهشدت شکست، طوری که بینی من نود درجه گردش کرد و دچار خونریزی بسیار شدیدی شد. این اتفاق سبب شد که من فوتبال را رها کنم و همان ژیمناستیک را پی بگیریم و در این رشته حتی تا قهرمانی کشوری نیز پیش رفتم.
این حضور پُررنگ در ورزش نیز به همان سالهای دبیرستان مربوط میشود؟
بله، همه مربوط است به دورۀ دبیرستان. از همان کلاس نهم که فوتبال بازی میکردم و ژیمناستیک را هم پیگیری میکردم، در کنار اینها موسیقی را نیز همچنان ادامه میدادم، تا اینکه رفتم خدمت آقای جلال تاج.
تمام فامیل ما خواننده بودند
جناب استاد، پیش از اینکه به ماجرای کسب فیض جنابعالی از محضر مرحوم استاد تاج بپردازیم، برای اینکه بحث علاقهمندی و گرایش شما به آواز را کامل کنیم، دوست دارم، این را هم از شما بپرسم که آیا در میان اعضای خانوادهتان هم بودند، افرادی که اهل موسیقی بوده باشند؟
بله! تمام فامیل ما خواننده بودند و در محافلی که داشتند، اغلب میخواندند؛ البته من در همۀ آن محافل شرکت نمیکردم. پدرم نیز با نی آشنا بود و آواز میخواند، منتها نه به صورت حرفهای. این را هم بگویم که با وجود اینکه خانوادهام اهل موسیقی بودند، اما با خواندنِ من بهطور حرفهای مخالف بودند؛ چراکه قبل از انقلاب موسیقی بهنوعی درهم شده بود و همین سبب شده بود که نگاه خانواده نیز به موسیقی چندان خوب نباشد.
تا پیش از اینکه نزد استاد تاج بروید، گوشههای ردیف را چگونه فرا میگرفتید؟
من در آن زمان برنامۀ «گلها» را از رادیو ضبط میکردم و سعی میکردم از راه گوش و شنیدن، آوازها را حفظ کنم. گویندۀ برنامه نیز اعلام میکرد که این برنامه در چه آواز یا دستگاهی اجرا شده است، مثلاً میگفت که این کار در سهگاه است؛ در این حد میدانستم. بعد که میرفتم، خدمت آقای تاج و برایشان میخواندم، از ایشان نیز میپرسیدم که مثلاً این در چه آوازی است یا در چه دستگاهی است. البته باید توجه داشت که در آن زمان که ضبط در اختیار ما نبود که بتوانیم درس استاد را در کلاس ضبط کنیم، برای همین با وجود اینکه با بچهها درس را تکرار میکردیم، گاهی نیز یادمان میرفت. گاه نیز پیش میآمد که استاد مثلاً وقتی این هفته ابوعطا را با یک شعری برای ما میخواندند و به ما درس میدادند، هفتۀ بعد همین ابوعطا را با یک شعر دیگر برایمان میخواندند؛ چراکه پیش میآمد که آن شعر هفتۀ پیش را یادشان میرفت و به همین دلیل با یک شعر دیگر برایمان میخواندند. اما وقتی نزد آقای محمود کریمی رفتم، حتی اگر صد بار نزد ایشان میرفتیم و «شور» درس میگرفتیم، شعری که میخواندند، همان بود که برای همۀ شاگردان خوانده بودند؛ مثلاً برای آموزش یک گوشه همواره همین شعر را میخواندند: «آن را که غمی چون غمِ ما نیست، چه داند».
شما برای آموزش موسیقی محضر علیخان ساغری را هم درک کرهاید؟
بله؛ اولین استادِ من در موسیقی، علیخان ساغری بود که هم تار میزد و هم خواننده بود. پسرش، مرحوم سیروس ساغری، هم سنتور میزد که متأسفانه زود درگذشت. آن زمان که من نزد علیخان ساغری رفتم، ایشان بسیار پیر بود و به همین دلیل بعد از مدتی خودِ ایشان به من پیشنهاد کردند که بروم خدمت آقای تاج. میگفتند صدای من دیگر آنچنان که باید نیست و شما بروید خدمت آقای تاج.
بعد از دبیرستان نیز تحصیلاتتان را در اصفهان ادامه دادید؟
من تا حدود سالهای ۴۹، ۵۰ در اصفهان بودم. از آنجایی که من دیپلم هنرستان داشتم، بعد از آخرین اردوی رامسر، برای دورۀ فوق دیپلم در انستیتو تکنولوژی تهران پذیرفته شدم و به تهران آمدم. البته به جز تهران، در شیراز و یک جای دیگر هم که هنرستان فنّی بود و بچهها پس از تحصیل معلم میشدند، قبول شده بودم، اما به هر ترتیب من انستیتو تکنولوژی تهران را انتخاب کردم و در آنجا فوق دیپلم مکانیک گرفتم. بعد هم گفتند که باید دو سال برای سربازی به تبریز بروم و در آنجا ۲ سال درس بخوانم تا لیسانس بگیرم. اما من به دلیل مشکلات خانوادگی، دیگر ادامه تحصیل ندادم و از آنجایی که پدرم پیمانکار راهسازی و آسفالت جادهها بودند، همینکه فوق دیپلمم را گرفتم، از سال ۱۳۵۲ نزد پدرم رفتم و مشغول به کار شدم. البته چون در آن زمان خرید دورۀ سربازی نیز امکانپذیر بود، دورۀ سربازی را هم خریدم و تا سال ۶۱ حدود ۱۰ سال با علاقهمندی بسیار با شرکت پدرم همکاری میکردم. ما در جادّهسازی برای شهرکرد و حومه فعالیت میکردیم. باور کنید روزی پانصد کیلومتر رانندگی میکردم؛ ۲۵۰ کیلومتر مسیر رفت تا شهرکرد و حومه و ۲۵۰ کیلومتر مسیر برگشت به اصفهان. در همان زمان نیز گاه با رادیو همکاری میکردم و برخی آهنگها را در رادیو میخواندم، اما همچنان نگاه جدّی به فعالیت حرفهای در موسیقی نداشتم، تا اینکه در سال ۱۳۶۱ که استاد تاج چشم از جهان فرو بست و آقای شجریان به اصفهان آمد، من با ایشان آشنا شدم و در محفلی در حضور ایشان آوازی خواندم.
شما از چه سالی نزد استاد تاج تشریف بردید؟
من از حدود سالهای ۴۶، ۴۷ به بعد بهطور متناوب، نه دائم، نزد استاد تاج میرفتم.
یعنی به این صورت نبود که در کلاس استاد ثبت نام کنید؟
چرا؛ اتفاقاً ثبت نام کرده بودم و کلاسمان هم در ساختمان تلویزیون، واقع در چهارباغ بالا، کوچۀ هدایت برگزار میشد که گاه آقای افتخاری هم میآمد. یک مدتی هم منزل استاد میرفتم که در خیابان آذر، کوچۀ تاج واقع شده بود.
استاد تاج بیهیچ تکلّفی برای همه آواز میخواند
جناب استاد، میشود آنچه از طرز برخورد مرحوم استاد تاج با شاگردانشان به چشم خودتان دیدهاید، بیان بفرمایید؟
به خاطر دارم که آقای تاج هر شخصی را که به کلاس وارد میشد، بسیار تشویق میکردند. مدتی در فرهنگسرای ارسباران برنامهای با عنوان «آیین آواز» به همت آقای علی شیرازی برگزار میشد که خوانندههای جدید و جوان میآمدند و اجرا میکردند. در یکی از شبهایی که این برنامه در آنجا برگزار میشد، آقای فریدون شهبازیان، خانم معصومه مهرعلی، آقای حمیدرضا نوربخش و شاید هم آقای علی جهاندار (مطمئن نیستم) حضور داشتند و بحث میکردند بر سر اینکه چرا این برنامه بدون آزمون اجازه میدهد، افراد بیایند، روی صحنه و بخوانند. در آن شب میکروفون را به من هم دادند تا نظرم را بیان کنم؛ آقای بیژن بیژنی هم کنار دست من نشسته بودند. من آن شب گفتم که مطلبی را از قول آقای تاج میگویم. ما وقتی خدمت آقای تاج میرفتیم، شاگردهایی بودند که هیچ چیزی از آواز نمیدانستند اما استاد آنان را تشویق میکردند و وقتی آن شاگرد میخواند، به او میگفتند «آفرین! آفرین پسرم! خوب خواندی! اما اینجوری بخوان». بعد رو کردم به خانم مهرعلی و گفتم که شما یادتان میآید که آقای شجریان چه میگفت؟ آقای شجریان میگفت که خانمهایی که در آشپزخانه دارند، کارهای روزانهشان را انجام میدهند نیز باید با ردیفِ موسیقی آشنا شوند؛ زیرا شنونده وقتی با ردیف آشنا باشد، بیشتر از موسیقی لذت میبرد. من آنشب این مطالب را مطرح کردم تا از قول تاج بگویم که آقایان ایراد نگیرید؛ این بچههایی که میآیند و در آنجا میخوانند، این برنامه میتواند برایشان یک سکوی پرواز باشد. این را هم گفتم که من در بسیاری از جلسههای این برنامه حضور داشتهام و در موارد بسیاری دیدهام که بچهها خیلی خوب خواندهاند. باید این بچهها را تشویق کرد، زیرا این برنامه که جایی نیست که طرف بخواهد اجرایش را نوار کند و بفروشد یا از تلویزیون پخش کند و کسب درآمد کند! چند نفر نشستهاند و همه هم فنّی هستند و آن جوان هم وقتی در این برنامه میخواند، تشویق میشود. به هر حال نمیدانم داستان چه بود که آن آقایان آنقدر ایراد میگرفتند، شاید میخواستند شیرازی را بکوبند! بگذریم.
کمی هم از خُلق و خوی استاد تاج بیان بفرمایید.
از خصوصیات اخلاقی ایشان یکی این بود که آقای تاج بسیار ریلکس بودند و هرجا که مهمان میشدند، بیهیچ تکلفی برای آن میزبان و اهلِ خانهاش میخواندند. ایشان اشعار بسیاری حفظ بودند و در بداههخوانی بسیار قوی بودند. معروف است که گفتهاند مثلاً وقتی استاد در حال خواندن بود و ناگهان آقایی از در وارد میشد، استاد تاج هم شعری را که میخوانده، به مناسبت ورود آن شخص عوض میکرده و میخوانده که «از در درآمدی و من از خود به در شدم». همچنین گفتهاند که زمانی خانم آفت و آقای گلپا به اصفهان رفته بودند و برای شب جایی مهمان بودند که استاد تاج هم حضور داشته است. در آن مجلس، استاد تاج به مناسبت حضور خانم آفت شعری را میخوانند که در آن «آفتِ جان» به کار رفته بوده است. یا اینکه استاد تاج میرفتند به نانوایی و در آنجا یک آواز هم برای شاطر میخواندند. کلاً آقای تاج آدم بسیار خاصی بودند.
استاد شجریان گفت که دلم میخواهد همۀ برنامههای گلهایی که خواندهام پاک شود!
از چه زمانی نزد مرحوم استاد محمود کریمی به فراگیری آواز پرداختید؟
از آنجایی که من با آقای کریمی آشنا بودم، در سال ۵۸ خدمت ایشان رفتم. ایشان در منزلشان برای من میخواندند و من ضبط میکردم و این برنامه تا سال ۶۲ ادامه داشت. در اردیبهشت ۶۲ اولین جلسۀ کلاس آواز ما با آقای شجریان برگزار شد. در آن جلسه وقتی من خواندم، ایشان از من پرسید که شما الآن نزد چه کسی کار میکنید؟ من هم گفتم که در حال حاضر ماهی یک بار میآیم خدمت آقای کریمی. آقای شجریان گفتند که آقای کریمی معلم بسیار خوبی است، اما شما صدایت به گونهای است که باید با یک خوانندۀ حرفهای کار کنید. آقای کریمی یک نوع «هو»ای در صدایش بود [استاد رستمیان در اینجا نحوۀ ادای این «هو» در تحریرهای مرحوم کریمی را اجرا میکند.] که برای من که تحریرهایم چکشی یا به قول آقای شجریان استخوانی است، چندان متناسب نمیبود. بنابراین، ایشان گفتند که معمولاً دوشنبهها کلاس دارند و من هم به کلاس ایشان بروم. من نیز بسیار خوشحال شدم و به کلاس ایشان که اوایل به صورت تکنفره برگزار میشد، رفتم و استفاده کردم. حتی صدای ایشان را هم ضبط کردهام که در آغاز کلاس میگویند امروز، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۲ است که آقای رستمیان به منزل ما آمده است. این را هم بگویم که آقای شجریان به من گفتند که چون شما قبلاً ردیف را کار و تکمیل کردهاید، دورۀ عالی (شیوهخوانی) برای شما بسیار خوب خواهد بود.
شیوۀ آموزش مرحوم آقای شجریان چگونه بود؟
ایشان سر کلاس حرفی به من زد و گفت که «من [یعنی آقای شجریان] از سال ۵۹ به بعد خوانندهام! سیصد تا برنامه گلها اجرا کردهام اما دلم میخواهد همۀ آنها پاک شود!» تغییر و تحول در صدای ایشان در مقایسۀ دورۀ قبل از انقلاب با بعد از انقلاب کاملاً محسوس است؛ یعنی فرم خواندن آقای شجریان در دورۀ بعد از انقلاب کاملاً عوض شده است. ایشان به من گفت که شیوۀ ما در کلاس، شیوۀ مکتب اصفهان و آقای حسین طاهرزاده است و من این شیوه را با شما کار میکنم. خب بنده هم شروع کردم به فعالیت تا اینکه کمکم این دوره تبدیل شد به دورۀ «مرکّبخوانی» که انتخاب غزل و جملهبندی را هم شامل میشد. در این دورۀ مرکّبخوانی هم چند نفر دور هم جمع میشدیم: من، آقای محسن کرامتی، آقای ایرج بسطامی، آقای قاسم رفعتی، آقای علی جهاندار و یک آقای ملک نامی بود که او هم به کلاس میآمد. ما چند نفر از ساعت پنج بعدازظهر تا ساعت ۱۰ شب در منزل آقای شجریان در تهرانپارس دور هم مینشستیم و کار میکردیم.
استاد پایور خانوادهام را راضی کرد تا بتوانم خوانندگی را پی بگیرم
جناب استاد رستمیان، یکی از بزرگان موسیقی ما که شما نیز با ایشان همکاریهای پُرشمار و خاطرهانگیزی داشتهاید، مرحوم استاد فرامرز پایور هستند. دربارۀ آشناییتان با استاد پایور نیز بفرمایید.
در حدود سال ۱۳۶۳ من با استاد پایور آشنا شدم. ایشان برای سرپرستی هنرستان شبانۀ موسیقی اصفهان، به اصفهان میآمدند و معلمان را تعیین تکلیف میکردند. آشنایی من با ایشان سبب شد که ایشان به منزل ما تشریف بیاورند و پس از آن نیز همیشه برای خواب به منزل ما تشریف میآوردند و معمولاً آقایان مهرداد دلنوازی و سعید ثابت نیز همراه ایشان میآمدند. در همان زمان که هنرستان شبانه تشکیل شده بود و استاد پایور برای انتخاب استادانِ هنرستان از افراد امتحان میگرفتند، به من گفتند که ما میخواهیم برای استادان بزرگی مثل آقای صبا و آقای کریمی و دیگر دوستان مراسم تجلیل برگزار کنیم و چون شما شاگرد آقای کریمی بودهاید، میخواهیم که همراهی کنید تا مجلس تجلیل ایشان برگزار شود. این بود که مجلس تجلیل استاد محمود کریمی حدود یکی دو ماه بعد از درگذشت ایشان (اسفند ۱۳۶۳) در منزل ما که گنجایش برپایی مراسمهایی با حدود سیصد نفر را داشت، برگزار شد. ما در همین خانه مراسم عروسی خواهرم و نیز خواهرخانمم را برگزار کرده بودیم. این را از این جهت گفتم که در اوایل انقلاب ارشاد اصفهان برای برگزاری مراسم تجلیل مجوز نمیداد. برای مراسم تجلیل استاد کریمی هم به دنبال جایی بودند که من پیشنهاد دادم این مراسم را در منزل ما برگزار کنند. آقای پایور خیلی سخت با هر شخصی آشنا و صمیمی میشد، اما خب ایشان از نظر اخلاقی از بنده خوششان آمده بود و با توجه به آشنایی بنده با آقای پایور، پیشنهاد مرا پذیرفتند. در آن مجلس که استاد الهی قمشهای، آقای حسن کسایی، آقای علیرضا افتخاری، آقای علیاصغر شاهزیدی و حدود پنجاه شصت نفر از هنرجویان حضور داشتند، من یک آواز ابوعطا خواندم که استاد پایور از این آواز بسیار خوششان آمد. آقای الهی قمشهای هم در همان مجلس دربارۀ شعری که من از سعدی خواندم (خبر از عشق ندارد که ندارد یاری...) و نیز دربارۀ سعدی و همچنین در تعریف از نواختن و مضرابهای آقای پایور حدود یک ساعت صحبت کرد که آثار و کاست این مراسم موجود است؛ خلاصه ایشان آواز مرا تأیید کرد و از آن بسیار تعریف کرد. اخیراً هم در مراسم رونمایی از آلبوم «حافظخوانی» که در کاخ نیاوران برگزار شد، من همۀ اینها را با مدرک گفتم و مثلاً صدای آقای الهی قمشهای را پخش کردم که میگوید امشب منزل آقای رستمیان هستیم و از آواز و ساز استفاده کردیم. خلاصه، آقای پایور در آنجا به من پیشنهاد دادند که شما نمیخواهید کار جدّی موسیقی انجام بدهید؟ من گفتم خانوادۀ من (هم خانوادۀ پدری و هم خانمم و خانوادهاش) با این کار مخالف هستند. اما استاد گفتند که من با ایشان صحبت میکنم.
علت مخالفت خانواده با اینکه شما بهصورت حرفهای کار آواز و خوانندگی را دنبال کنید، چه بود؟
ببینید، من شغلِ خوبی داشتم و اعضای خانواده، مخصوصاً پدرم نگران بودند که اگر من بهطور حرفهای به کار موسیقی بپردازم، این احتمال وجود دارد که شغل خودم را رها کنم؛ و البته همین اتفاق هم رخ داد! و من از سال ۱۳۶۵ شغلم را ترک کردم و از سال ۱۳۷۰ نیز برای اینکه فرزندانم تحصیلات خود را در موسیقی پی بگیرند و در کار موسیقی باشند، همراه با خانواده به تهران آمدم. جالب اینکه در همان اواسط دهۀ شصت، آقای پایور به من گفتند که آقا، همه دوست دارند بچههایشان دکتر و مهندس شوند؛ شما نمیخواهید بچههایتان در کار موسیقی وارد شوند؟ من به ایشان گفتم که اتفاقاً محمدرضا دارد با یکی از شاگردان شما (آقای رضایی) سنتور کار میکند و خودم هم که دارم با عبدی (عبدالرضا رستمیان) سهتار کار میکنم. آنزمان دخترم (آوا رستمیان) هنوز به دنیا نیامده بود.
استاد پایور چگونه توانستند خانوادۀ شما را نسبت به موافقت با فعالیت هنریتان راضی کنند؟
استاد پایور از تهران که به اصفهان میآمدند، معمولاً شام یا ناهار نزد ما میماندند؛ اما یکی از روزهایی که داشتند از تهران به اصفهان میآمدند، به من تلفن زدند و گفتند که من منزل شما نمیآیم و درعوض شما همراه با خانوادۀ خودتان و خانوادۀ خانمتان بیایید به هتل عباسی. ما هم به اتفاق خانوادهها برای ناهار رفتیم به هتل عباسی. بعد از صرف ناهار استاد پایور با هر دو خانواده صحبت کردند و به هرترتیب پدر من و پدرخانمم موافقت کردند که بنده یک کار موسیقایی بخوانم تا بدین ترتیب، آن کار که همان آلبوم «چهارباغ» است، ضبط شود. استاد پایور گفتند که «من بعد از انقلاب هنوز هیچ کاری انجام ندادهام اما برای این کاری هم که با صدای آقای رستمیان ضبط میکنیم، هیچ مبلغی نمیگیرم.» من در همۀ مصاحبههایم این را اشاره کردهام که ایشان برای آن کار، یک ریال از من دریافت نکردند. حتی بعد از اجرای آلبوم «چهارباغ» هم چندین بار به ایشان اصرار کردم که مبلغی را از من بپذیرند، اما ایشان بسیار قاطع بودند و گفتند که من یک بار گفتهام که برای این کار پولی نمیگیرم، پس پولی هم نخواهم گرفت. این درحالی بود که آقای پایور در آن آلبوم هم تکنوازی کرده بودند و هم سرپرستی گروه را برعهده داشتند و به جز این، ما سه ماه نیز در منزل ایشان تمرین میکردیم و در کل زحمت بسیاری کشیده بودند. به هر حال ایشان هیچ مبلغی را نگرفتند اما گفتند که دستمزد بقیۀ اساتیدی که در آن کار حضور داشتند، این مبلغ میشود. البته آنموقع میزان دستمزدها هم بسیار پایین بود.
دستهایی در کار بود تا اولین آلبومم خوب پخش نشود
بنابراین، آلبوم «چهارباغ» نخستین آلبوم موسیقی است که با صدای شما منتشر شده است.
بله؛ آلبوم چهارباغ منتشر شد و باوجود اینکه دستهایی درکار بود که این آلبوم خوب پخش نشود، بسیار هم از آن استقبال شد.
علت پخش و توزیع ضعیف این آلبوم چه بود؟
علتش را نمیتوانم بگویم چون باید از برخی افراد نام ببرم. خلاصه اینکه عدهای به دنبال این بودند که این آلبوم شنیده نشود. البته باید توجه داشت که در این آلبوم شماری از بزرگان موسیقی ما در کنار بنده حضور داشتند و از آنسو عدّهای هم به دنبال این بودند که با این بزرگان کار کنند، اما آقای پایور با آنان همراهی نمیکرد و مخالفت مینمود. به هرترتیب این آلبوم حتی یک سالی هم در توقیف ماند؛ چراکه ما آن را سال ۶۴ ضبط کردیم، اما سال ۶۵ پخش شد. با همۀ اینها بسیار از این آلبوم استقبال شد و توانست جای خود را در دل مردم باز کند. حتی آن شخصی که مسوولیت پخش این کار را برعهده داشت، به من گفته بود که نمیدانم چرا پخش این کار را به من سپردهاند؛ چراکه من بودجۀ پخش حدود سه هزار کاست را داشتم، درحالیکه این آلبوم میبایست در آن زمان با پنجاه هزار کاست در بازار پخش میشد.
جناب استاد، چه شد که به فکر ورود به عرصۀ تولید و نشر موسیقی افتادید؟
من در سال ۱۳۶۵ سهام شرکتم را فروختم و چنانکه پیشتر گفتم، در سال ۷۰ نیز برای اینکه فرزندانم در رشتۀ موسیقی تحصیل و کار کنند، به تهران آمدم. پسرهایم وارد هنرستان موسیقی شدند؛ محمدرضا نوازندگی سنتور را دنبال کرد و عبدی هم نوازندگی تار را پی گرفت. در کنار این، آلبوم چهارباغ هم که منتشر شد، دارای کیفیتِ صدایی متفاوتی بود که طبیعی است که این مساله نمیتوانست مطلوب من باشد. به همین دلیل، آقای شجریان نیز مرا تشویق کردند که یک شرکت موسیقی تأسیس کنم تا خودم بتوانم آثار موسیقایی را با کیفیتی مطلوب تولید کنم. بدین ترتیب من هم در کار موسیقی سرمایهگذاری کردم و شرکت «چهارباغ» را تأسیس کردم.
بعد از آلبوم چهارباغ نیز همکاری موسیقیایی شما با مرحوم استاد پایور ادامه یافت. از ادامۀ این همکاری خجسته بفرمایید.
بعد از «چهارباغ»، آلبوم بعدی من، «مویه» بود که آن نیز با همکاری استاد پایور شکل گرفت. در این آلبوم استاد جلیل شهناز، آقای ناصر فرهنگفر و آقای مهرداد دلنوازی که تنظیمکنندۀ کار بود و آقای پایور ایشان را به من معرفی کرده بود، حضور داشتند. بعد از «مویه» نیز آلبوم «خزان عشق» را کار کردم. همچنانکه پیشتر اشاره کردم، از آنجایی که در رادیو با آقای جواد بدیعزاده آشنا شده بودم و با ایشان خاطراتی داشتم، آلبوم «خزان عشق» را هم به یاد ایشان کار کردم. در سال ۱۳۷۳ نیز دوباره با آقای پایور همکاری کردم و آلبوم «حکایت دل» را کار کردیم. در همین آلبوم «حکایت دل» تصنیفی به همین نام با آهنگسازی استاد پایور وجود دارد که چهارده دقیقه است. از شور شروع میشود و به چهارگاه و سهگاه و ماهور و دشتی و همایون میرود. این تصنیف، از نوع مرکّبخوانی است و خواندنش هم کار دشواری میباشد. این تصنیف را ما در سال ۱۳۷۴ در تالار وحدت به مدت سه شب در کنسرت نیز اجرا کردیم. البته در این فاصله، آلبومهای دیگری هم کار کرده بودم؛ آثاری مانند «یوسف کنعان» یا «واله و شیدا» که آهنگسازی آنها را خودم انجام دادهام.
ظرف پنج دقیقه میتوانم بر روی هر شعری از حافظ آهنگ بسازم
همچنان که اشاره کردید، شما در تعدادی از آلبومهایتان افزون بر خوانندگی، آهنگسازی کار را هم برعهده داشتهاید؛ گرایشتان به آهنگسازی چگونه پدید آمده است؟
من در همان سالهایی که آقای خسرو چناریان منزل ما بود، هفت هشت سال ویلون کار میکردم و نوازندگی این ساز را از او فرامیگرفتم؛ اما به دلیل اینکه ایشان نابینا هستند، با نُت درس نمیدادند و به همان شکلِ گوشدادن (گوشی) با هم کار میکردیم. البته من هم گوش موسیقایی خوبی داشتم. در حدود سال ۵۸ نیز نوازندگی تار را نزد مرحوم منصور سینکی فرامیگرفتم. بعد هم که با آقای شجریان آشنا شدم و بدین واسطه آقای پرویز مشکاتیان نیز به منزل ما میآمدند، مدتی نیز از ایشان سهتار را فرامیگرفتم. ایشان در محافل خصوصی بیشتر سهتار میزدند تا سنتور. افزون بر این، فراگیری نوازندگی سهتار را همچنین مدتی با آقای کیوان ساکت و مدتی با آقای جلال ذوالفنون ادامه دادم. این را باید بگویم که قصدم از نوازندگی، این نبود که بخواهم بهصورت حرفهای نوازندگی کنم؛ برای دل خودم این سازها را فرامیگرفتم تا موقع خواندن بدانم از چه کوکی شروع کنم و البته همین، در کار خوانندگیم بسیار مؤثر بوده است. من همیشه به شاگردانم این را گفتهام که از همان کودکی بسیار موسیقی گوش میدادهام و همین گوش دادنهای فراوان سبب شده که بتوانم در ساخت آهنگ نیز گام بردارم. آلبوم «حافظخوانی» هم که اخیراً منتشر شده، ششمین یا هفتمین آلبومی است که خودم آهنگسازی آن را انجام دادهام. این را میتوانم بگویم که شما هر شعری را از حافظ به من بدهید، میتوانم پنج دقیقۀ بعد برای آن آهنگ بسازم. البته نمیگویم که حتماً بلافاصله آهنگ خوبی خواهد شد؛ اما بر روی آن کار میکنم تا پس از یکی دو ماه تبدیل به اثری شود مانند همین آلبومهای «حافظخوانی ۱ و ۲».
باز هم باید بگویم که آقای پایور واقعاً از همه لحاظ خاص بودند. شاید آهنگسازهای دیگر خوششان نمیآمد که منِ خواننده، آهنگ بسازم، اما آقای پایور میگفتند که هر کاری را که میسازی، بیاور تا گوش کنم. آلبوم «کوی جانان» که خودم آهنگهایش را ساخته بودم، آهنگی دارد در «شورِ دو» [منظور از «دو»، نُت دو است.] با این شعر: «در وفای عشق تو مشهور خوبان چو شمع» [استاد شعر را با ملودی میخوانند]؛ تا پایان تصنیف که هشت نُه بیت است، ریتم مدام عوض میشود و بسیار متنوع است. وقتی قرار شد در تالار وحدت کنسرت بدهیم، استاد پایور به من گفتند که ما این تصنیفِ شما را هم در رپرتوآر کنسرت قرار میدهیم. من هم با اینکه تعجب کردم اما بسیار خوشحال شدم. خاطرم هست که وقتی برای تمرین کنسرت در دفترِ ایشان دور هم نشسته بودیم (اول به صورت تک نفره تمرین میکردم و بعد، با گروه)، آقای پایور که معمولاً خودشان پذیرایی میکردند و چای یا نسکافه میآوردند، در آشپزخانه بودند. در همین حال آقای دلنوازی با تعجب به آقای هوشنگ ظریف گفت که بالای نُتِ این تصنیف نوشته شده: «آهنگساز: رستمیان؟!». آقای پایور این را شنیدند و گفتند که بله، این آهنگ را آقای رستمیان ساخته و ما میخواهیم از آن در کنسرت استفاده کنیم؛ چراکه وقتی شورِ سُل را میخواند و میرویم به شورِ دو (سلمک و قرچه)، من در شورِ دو آهنگ نداشتم و دیدم این تصنیف بسیار زیبا است و تصمیم گرفتم این را در آن بخش شورِ دو اجرا کنیم. به هر ترتیب این هم خاطرهای بود که به ذهنم رسید و باید میگفتم.
در این کنسرت که استادان جلیل شهناز و اصغر بهاری حضور نداشتند؟
نه؛ نوازندگانی چون آقای حسن ناهید (نی) و هوشنگ ظریف (تار) حضور داشتند. این را باید اشاره کنم که قبل از انقلاب مرسوم بود که هنگام ضبط، اعضای گروه همه با هم در استودیو مینواختند و کار ضبط میشد، اما الآن هر یک از نوازندهها تک تک مینوازند و کارشان ضبط میشود و در پایان همه را با هم میکس میکنند. ما نیز در آلبوم چهارباغ، سه ماه همراه با اعضای گروه «اساتید» بهصورت دستهجمعی و همزمان آهنگها را در منزل آقای پایور با هم تمرین میکردیم، اما وقتی که برای ضبط به استودیو رفتیم، نشد که بهطور همزمان ضبط کنیم. دلیلش هم این بود که آقای پایور نُتسیت (از روی نُت مینواخت) بود؛ جمله به جمله میزد و اعضای گروه نیز جملهها را حفظ میکردند و میزدند. اما در استودیو نشد این کار را بکنیم؛ چراکه آقای جلیل شهناز، آقای اصغر بهاری یا آقای محمد موسوی (اعضای گروه اساتید) نُت نمیدانستند. آقای ایرج حقیقی (صدابردار) گفت که الآن مد شده که ما نوازندگی تکتک نوازندهها را جداگانه ضبط میکنیم و بعد همه را با هم میکس میکنیم. اتفاقاً آقای پایور از اینکه ضبط نوازندهها تک تک صورت گرفت، خوششان آمده بود و میگفتند چه روش خوبی است!
به هر ترتیب در «حکایت دل» دیگر این مساله نبود، زیرا آقای ناهید و آقای ظریف نُت میدانستند و از این دید مشکلی نبود. دربارۀ آقای شهناز این را هم بد نیست بگویم که آقای پایور همیشه به من میگفتند که وقتی شما با آقای شهناز برای ضبط به استودیو میروید، هرچه ایشان نواخت را ضبط کنید. خب آقای شهناز حال خاصی داشت و مثلاً وقتی قرار بود که برای شروعِ یک ساز و آواز پنج دقیقه ساز بزنند و بعد من آواز بخوانم، ایشان تا شروع میکرد به نواختنِ چهارمضراب، گاه تا دَه پانزده دقیقه ساز میزد. استاد پایور میگفتند که یک وقت به ایشان نگویی که کوتاهتر ساز بزند؛ بگذار هرچه بخواهند ساز بزنند و بعد صدای ساز ایشان را بیاور تا من گوش کنم. آقای پایور علاقۀ فراوانی به آقای شهناز داشتند. البته من از آقای شهناز اجازه گرفتم و با پرداختِ هزینۀ این کارها، آنها را در قالب آلبومی جداگانه منتشر کردم. آلبوم «دفتر تار» دربردارندۀ همین چهارمضرابهای طولانی آقای شهناز است که در آلبومهای مختلف نواختهاند. مثلاً در آلبوم «مویه» ایشان دو چهارمضراب ۱۰ دقیقهای زدند، اما از آنجایی که ما یک چهارمضراب سه دقیقهای میخواستیم، از ایشان خواهش کردیم و ایشان دوباره این چهارمضراب را نواختند. البته من مجموعه آلبومهای ساز و آوازِ «دفتر تار و آواز» را هم با آقای شهناز کار کردهام. ضبط این آلبومها از سال ۷۹ آغاز شد و تا سال ۸۱ ادامه داشت که چون در این زمان دست آقای شهناز لرزش پیدا کرد، دیگر ادامه ندادیم. البته پسر آقای شهناز پیشنهاد داده بود که این کارها را بهطور تصویری ضبط کنیم که این کار صورت نگرفت.
علتش چه بود؟
ببینید، آقای شهناز میگفتند که چندان راغب نیستند و این را هم بیان میکردند که به جز یک کار که قبل از انقلاب در تلویزیون با ایرج ضبط کرده بودند، کار تصویری دیگری نداشتهاند. راستش تصویریِ این کار به دل خود من هم چندان نمینشست، چون میبایست جایی را میگرفتیم و جلو دوربین مینشستیم و این، شاید کار را از آن حسّ و حال اصیلش دور میساخت. گذشت تا اینکه در شبکۀ چهار، آقای مؤمنی پیشنهاد داد که ما میخواهیم سه برنامۀ تصویری ضبط کنیم تا از شبکۀ چهار پخش شود. در نتیجه سه ساز و آوازِ نیم ساعتۀ تصویری با آقای شهناز ضبط کردیم که یکی دو بار هم پخش شد، اما بعد جلو پخش آن را گرفتند و دیگر پخش نشد.
خلاصه به جز آثاری که تاکنون نام بردهام، آلبومهای دیگری هم در این سالها کار کردهام. «دل من» و «نوبهار» که با همراهی استاد شهناز اجرا شده، از جملۀ این آلبومها است. با خانم سوسن اصلانی (دهلوی) نیز ۲ آلبوم کار کردهام؛ یکی «کنسرت راست پنجگاه» و دیگری «بوی پرچین» که این آثار را در ترکمنستان و تالار وحدت بهصورت کنسرت هم اجرا کردیم. در سال ۷۴ نیز آلبوم «جام عشق» را اجرا کردم. همچنین آلبومهایی را با نوید قزوینه و پیمان خازنی، کارکردم و دو آلبومِ «ماه فلک» و «نغمۀ نوروزی» را هم با همکاری نوید دهقان کار کردم که بازخوانی آثاری است از استاد بنان.
آثاری که در خارج از ایران پخش میشود اما در ایران، خیر!
در صحبتهایتان به تولید مجموعه آلبومهای «حافظخوانی» اشاره فرمودید؛ چه شد که به فکر آهنگسازی بر روی غزلهای حضرت حافظ افتادید و نسبت به تولید این مجموعه اقدام کردید؟
من تا پایان دهۀ هشتاد آلبومهای مختلفی را با آهنگسازان مختلف کار کرده بودم، اما رفته رفته میدیدم آهنگهایی که برایم میآورند تا بخوانم، دیگر چندان به دلم نمیچسبد. به همین دلیل از حدود سال ۹۰ به این فکر افتادم که پنجاه غزل از حافظ را انتخاب کنم و برای آنها آهنگ بسازم و خودم نیز آنها را اجرا کنم. تاکنون «حافظخوانی ۱ و ۲» منتشر شده و در حال حاضر نیز مشغول ضبط سومین مجموعه از «حافظخوانی» هستم. البته این نکته را هم باید اشاره کنم که برخلاف «حافظخوانی ۱ و ۲» که آنها را با ارکستر بزرگ ضبط کردهام، این سومین آلبوم را با ارکستری کوچکتر در حد سه ساز ضبط میکنم. من برای آن دو آلبوم حتی یک هفته با گروه به شیراز رفتیم و هفت هشت تصنیفِ آن را در حافظیه و محلهای دیگری در شیراز بهصورت تصویری هم ضبط کردیم. آن ۲ آلبوم بسیار پُرهزینه تولید شد و در شرایطِ امروز که دیگر سیدی بهکلی به کنار رفته و بهناچار باید آثار را از طریق سایتهایی چون بیپ تونز پخش کرد، دیگر صرفه ندارد که بخواهم با ارکستر بزرگ کار را ضبط کنم. جالب اینکه به من اطلاع دادهاند که چند شبکۀ ماهوارهای این آثار تصویری بنده را پخش کردهاند و این، درحالی است که آثاری را که با این همه زحمت و صرف هزینه تولید میکنیم، در ایرانِ خودمان پخش نمیشود. حتی پس از پخشِ آثار من از یکی از شبکههای ماهوارهای چندین نفر به من زنگ زدند و گفتند این کارهای شما آبروی آن شبکه را خریده است، چراکه آن شبکه بهطور معمول کارهای بدی پخش میکند.
شجریان میخواست که مشکاتیان فقط با او کار کند / میگفتند که پایور ارتشی است!
یکی دیگر از بزرگانی که شما با ایشان نیز همکاریهای خاطرهانگیزی داشتهاید، مرحوم استاد پرویز مشکاتیان است. از همکاریتان با استاد مشکاتیان نیز بفرمایید.
در همان دهۀ هفتاد، با پرویز مشکاتیان و گروه «عارف» نیز کنسرت برگزار کردم. در سال ۷۷ پنج شب در اهواز کنسرت دادیم و بعد هم تمرین کردیم و در سال ۷۹ آلبوم «کنج صبوری» را به آهنگسازی آقای مشکاتیان ضبط کردیم که البته در سال ۸۰ منتشر شد. آقای مشکاتیان بسیار کمکار بود. من حتی در همین سالهای اواخر عمرش نیز بارها به او اصرار میکردم که کار بسازد و ادامه دهد؛ نه اینکه با من کار کند؛ با هر خوانندهای؛ فقط میخواستم که کار کند. اما میگفت که اوضاع نامحرم است و من کار نمیکنم. واقعاً حیف شد که پرویز از دست رفت. او یکی از برجستهترین آهنگسازان ایران بود و خصوصیات خاصی هم داشت. آقای پایور قطبی بودند در موسیقی ما و اخلاق و جایگاه خاص خودشان را هم داشتند؛ آقای مشکاتیان نیز همینگونه بودند و اخلاق و جایگاه خاص خودشان را داشتند.
روحیات و خُلق و خوی آقای مشکاتیان چگونه بود؟
میدانید که آقای مشکاتیان داماد آقای شجریان بود و بعد هم اختلافاتی بینشان پیش آمد. آقای شجریان اجازه نمیدادند که پرویز مشکاتیان با هر شخصی کار کند و میگفتند که فقط باید با خود ایشان کار کند. بعد هم که اختلافات پیش آمد، آقای مشکاتیان با آقای بسطامی چندین کار انجام داد و بعد هم یک کار با علی جهاندار و یک کار هم با حمیدرضا نوربخش و یک کار هم با علیرضا افتخاری انجام داد. اما باید توجه داشت که پرویز مشکاتیان بعد از آقای شجریان و آقای بسطامی اگر کاری هم میکرد، به صورت «تک آلبوم» بود و دیگر اینطور نبود که مانند آثاری که با شجریان یا بسطامی کارکرده بود، دنبالهدار بوده باشد. من هم بسیار به او میگفتم که بگذار کارهایت ضبط شود، اما میگفت اوضاع نامحرم است. پرویز مشکاتیان آدم قُد و یکدندهای بود. روحیاتش کاملاً با روحیات فرامرز پایور متفاوت بود. اگر شما بهفرض ساعت پنج با آقای پایور قرار داشتید، اما پنج و ربع به منزل ایشان میرسیدید و زنگ منزل را میزدید، ایشان در را باز نمیکرد. یا اینکه یک بار یکی از اساتید که نام نمیبرم، با آقای پایور قرار میگذارد که فلان روز برود به دفتر ایشان، اما وقتی میرود، یک نفرِ دیگر را هم با خود میبرد. آقای پایور به ایشان میگوید که شما نگفته بودید که آقای فلانی هم با شما هستند! پس بفرمایید هفتۀ بعد که تشریف آوردید، بگویید که آقای فلانی هم با شما خواهند آمد؛ بنده الآن کار دارم و نمیتوانم در خدمت شما باشم! یعنی با این کار میخواست به طرف نکتهای را یاد دهد. خب این نوع تربیت در هر کسی نیست. اما آقای مشکاتیان اینگونه نبود. مثلاً گاهی میگفت که علی کجایی؟ بیا ببینیمت. من هم که میخواستم بروم، چند نفر از دوستان نیز میگفتند که ما هم میخواهیم مشکاتیان را ببینیم؛ بنابراین، آنان هم میآمدند. بعد هم که پرویز ما را میدید، میگفت که اسبابکشی کردهاید؟! خیلی خوش آمدید، تشریف بیاورید. ببینید، حال و هوای افراد با هم فرق میکرد. آقای پایور بسیار اهل نظم و ترتیب بود، بهحدّی که پشت سر ایشان میگفتند که او ارتشی است! واقعاً هم فردی استثنایی بودند. ایشان بسیار پُرکار بود؛ شما کتابهای درسی و آموزشی یا کارهای ارکسترال ایشان را ببینید! آقای پایور شخصیت خاصی داشت و با هر شخصی هم کار نمیکرد. این را یکی از دوستان برای من تعریف کرد که وقتی برای استقبال از ایشان به فرودگاه اصفهان رفته بود، از ایشان میپرسد که چرا شما با آقای رستمیان که یک جوان است، کار کردهاید؟ (قصد تعریف از خود را ندارم) اما آقای پایور به آن دوست بنده پاسخ داده بودند که در درجۀ اول برای من شخصیت و نظم و ترتیب طرف مهم است. خب آقای پایور مدتی از نزدیک با من زندگی کرده بود و رفتار مرا دیده بود. من خودم هم همینطور بودهام، اگر ساعت هشت صبح با کارگر خانه هم قرار داشته باشم، سر ساعت در قرار حاضر میشوم.
خب، نقطۀ مقابل این روحیاتِ آقای پایور، روحیات پرویز مشکاتیان بود. اما او نیز استثنا بود و آدم مادی نبود. امکان نداشت که پرویز مشکاتیان آلبومی را به من واگذار کند و برای آن قیمت تعیین کند. هرچه هم من میگفتم که چه مبلغی را بپردازم؟ هیچ تعیین نمیکرد و میگفت هر مبلغی که خودت میخواهی همان را بپرداز. این درحالی بود که بسیاری از افراد در میانۀ کار دبّه میکردند و زیر قول و قرارهایشان میزدند. مثلاً اگر گفته بودیم برای فلان نوار یک میلیون بپردازیم، وسط کار میگفتند که باید یک و نیم میلیون دریافت کنند. آقای پایور هم اصلاً اهل مادیات نبودند و محال بود که اگر مبلغی تعیین شود، آن را یک ریال تغییر دهند. ایشان بسیار قاطع صحبت میکرد. مشکاتیان بسیار رفیقدوست بود و دوست داشت صبح تا شب با رفیق باشد و شام و ناهار را با هم بخورند. جدای از این، بسیار آدمِ باسواد و کتابخوانی بود. مقالههایی را که مینوشت باید دو سه بار میخواندیم تا ببینیم تازه چه گفته است. میگفت پنج هزار جلد کتاب خوانده است. حافظۀ فوقالعادهای هم داشت؛ مثلاً اگر شما برایش یک شعر راجع به ستاره میخواندید، او صد بیت دربارۀ ستارهها حفظ بود. ویژگی دیگری که در کار داشت، این بود که سر تمرین برای ضبط، با نُت کار نمیکرد و جمله به جمله را خودش میزد و کسی هم حق نداشت، نُت سر تمرین بیاورد. حس و حالِ فوقالعادۀ آهنگهایش هم به همین دلیل بود.
یعنی به هنگام ضبط آلبومها اصلاً از روی نُت کار نمیکردند؟
ببینید وقتی مینشستیم تمرین میکردیم، ملودیِ شعر را خودش میزد و میخواند و میگفت پیشدرآمد را دفعۀ بعد میآورم. دفعۀ بعد هم که میآمد، پیشدرآمد را ساخته بود و دوباره خودش جمله به جمله پیشدرآمد را میزد و بچههای گروه هم تکرار میکردند. حس و حال خوبی داشت و کارهایش دارای امضا بود. من همیشه رادیو کنارم روشن است؛ وقتی دو مضراب از نوازنده یا ارکستری را میشنوم، میفهمم که مثلاً این کارِ پرویز یاحقی است، یا بدیعی است یا این گروه پایور است یا کار مشکاتیان است. این، بدین دلیل است که این افراد در کارشان امضا داشتهاند. در هنر تقلید اهمیتی ندارد؛ اگر قبل از انقلاب یک خوانندهای به رادیو میرفت و مانند گلپا میخواند، به او میگفتند که شما به درد رادیو نمیخوری، چراکه ما یک گلپا داریم. اما متأسفانه امروز همه دارند، تقلید میکنند.
شجریان میگفت که اگر صدای گلپا را داشتم، پرنده را از پرواز بازمیداشتم
حال که نام استاد اکبر گلپایگانی به میان آمد! خوب است به این هم اشاره کنم که بنده فیلمی از شما دیدهام که در منزل استاد گلپایگانی و در کنار ایشان آواز بسیار زیبایی را اجرا میکنید. خوب است که نظرتان را دربارۀ استاد اکبر گلپایگانی نیز بفرمایید.
میدانید که در اصفهان همه صدایشان خوب است!
بله؛ اصفهان اصلش معدنِ صدا است.
آفرین؛ آقای گلپا نیز هفده سال فقط آواز میخواند و ترانه اجرا نمیکرد، تا اینکه در یک فیلمی بازی کرد و از آن پس ترانه نیز خواند. من گلپا را دارای دو شخصیت هنری میبینم؛ یکی بازمیگردد به قبل از آن فیلم سینمایی که آوازهای بسیار خوبی خوانده و در برنامۀ «گلها» نیز اجراهای بسیار خوبی دارد؛ و دیگری هم مربوط میشود به دورۀ پس از بازی در آن فیلم و خواندن در کافه و پی گرفتن سبک دیگری از اجرا. میدانید که گلپا با نورعلی برومند کار میکرده است. برومند به او میگوید که اگر به رادیو نروی، کاری میکنم که مجسمهات را از طلا بسازند. اما گلپا به رادیو میرود و برای اولین کارش هم در رادیو، همان آواز «مثنوی شور» [مستِ مستم ساقیا دستم بگیر...] را میخواند و بدین ترتیب میشود «گلپا». به هرحال آقای برومند هم میگوید من دو تا بچۀ سر به زیر میخواهم! پس میرود شجریان و سید نورالدین رضوی سروستانی را پیدا میکند و به آنان آموزش میدهد. البته اساتید دیگری نیز نزد برومند رفته بودند. آقای مشکاتیان تعریف میکرد که برومند را دیده بوده است. لازم است که نوازنده نیز ردیف آوازی را کار کند؛ چون وقتی نوازنده ردیف را با شعر کار میکند، گوشهها بهتر در ذهنش ثبت و جایگیر میشود. برای همین مشکاتیان نزد برومند نیز رفته بود. مشکاتیان همچنین میگفت که «برای فراگیری ردیف آوازی به همراه حسین علیزاده نزد آقای عبدالله دوامی هم میرفتم و خب، دوامی هم آنزمان پیر بود و او را حمام میبردیم و کارهایش را میکردیم تا یک گوشه به ما یاد بدهد.» همچنین به یاد دارم که مشکاتیان میگفت «آقای دوامی برایمان مثلاً این گوشهی ماهور را با این شعر میخواند [استاد رستمیان به آواز شعر را میخواند]: «بخت جوان دارد آنکه با تو قرین است / پیر نگردد که در بهشتِ برین است...»؛ و بعدها ما همین ملودی را بهطور ناخودآگاه در چهارمضرابهایمان به کار میبردیم.»
ماجرای آن آوازی که در منزل استاد گلپایگانی خواندهاید به چه صورت است؟
من با یکی از روزنامهها گفتوگویی کرده بودم و در آنجا دربارۀ بسیاری از اهل موسیقی صحبت کرده بودم. وقتی هم که آن گفتوگوکننده که آقای قاسمزاده نام داشت، از من پرسید که نظرتان راجعبه گلپا چیست، گفتم که آقای شجریان گفت که اگر صدای گلپا را داشتم، پرنده را با صدایم از پرواز بازمیداشتم. یعنی اینقدر صدای گلپا جادویی بوده است. خب آقای گلپا این گفتوگوی مرا خوانده بود. بعد از انتشار آن گفتوگو، آقای قاسمزاده به من زنگ زد و گفت آقای گلپا گفتهاند من کارهای رستمیان را شنیدهام، به او بگویید بیاید ببینمش. سال ۹۰ بود که من هم رفتم به منزل ایشان. تعدادی از شاگردان او هم نشسته بودند و آقای گلپایگانی گفتند که آوازی بخوانم. خب من باید آوازی میخواندم که با گلپا مناسبت داشته باشد. ایشان شعری در شور خوانده بود (خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی...)؛ من هم همین شعر را خواندم که به دلیل اینکه در آن از گل سخن رفته، با گلپا هم تناسب داشته باشد.
چه انتخاب مناسبی! بهواقع هم ایشان یکی از گلهای موسیقی ما هستند.
در همان مجلس، یک آقای جوان هجده سالهای هم بود که بسیار خوب ویلون میزد و فیلمِ آن جلسه را هم او گرفته است. بعد هم آقای گلپا گفت که یک آواز هم با ویلون این جوان بخوانم که به جز آن آواز اول، یک بار هم با ویلون خواندم. آقای گلپا به من گفت که شما چند سالتان است؟ آنموقع من ۶۲ ساله بودم. ایشان گفت که صدایت خیلی خوب است و این صدا و سبک را حفظ کن. به هرحال تعریف میکرد و به آن هنرجوها هم میگفت که ببینید بَمِ صدایش چه خوب است و خلاصه از این حرفها. به هرحال باید توجه داشت که آقای گلپا به موسیقی ما بسیار خدمت کرده و خیلیها را خواننده کرده است. خودِ من هم مدتی تحت تأثیر ایشان بودم؛ چراکه آقای شجریان میگفت که اگر از یک خواننده تقلید کنید، به هیچ دردی نمیخورد؛ باید بروید آواز بنان، آواز گلپا، آواز ادیب خوانساری و آواز تاج را مطالعه کنید تا بتوانید خودتان را پیدا کنید. متأسفانه بعد از انقلاب بسیاری از بچههای خواننده تنها پیرو آقای شجریان هستند.
بله، متأسفانه همه دارند تقلید میکنند.
خب به همین دلیل است که همه چیز شده خطی و یکصدایی؛ و این خوب نیست. این، درحالی است که خود آقای شجریان میگفت که از خوانندگان گوناگون مانند رضاقلی میرزا ظلّی نیز میخوانده است. به یاد دارم که شبی همراه با ایشان و پرویز مشکاتیان، که خدا هر دو را رحمت کند، در جایی بهصورت خانوادگی مهمان بودیم و آقای شجریان هم بهشدت سرما خورده بود. یک بچۀ حدوداً چهارده ساله در آنجا بود که بسیار به آقای شجریان علاقه داشت. این بچه یک نوار چهارگاه گذاشته بود که در آن، شجریان مانند گلپا خوانده بود و بسیار تحریر میزد. شجریان وقتی این نوار را شنید، گفت: «اینها را گوش نکنید، خوب نیست! اینها مالِ قبل از انقلابه!» آن شب به او گفتم شما برای دل این بچه یک آواز هم بخوانید و آقای شجریان هم باوجود سرما خوردگی، یک آواز بم خواند. البته خواندن در چنین وضعیتی برای من و آقای افتخاری هم اتفاق افتاده بود! به هرحال منظورم این است که شجریان هم از همه تقلید میکرد تا توانست به سبک خاصِ خود دست یابد. خودِ من در همان حدود سال ۶۳ که به تهران میآمدم و با آقای شجریان کار میکردم، نزد آقای حسن کسایی هم میرفتم. ایشان نی میزد و میخواند و من هم درسی را که میداد، میخواندم. بعد ایشان میگفت که حالا که داری نزد آقای شجریان آواز فرامیگیری، بخوان ببینم چه کار میکنی. من هم آوازی میخواندم و میدیدم که در بخشی از آن، آقای کسایی میگفت: «بپا! اینجای آوازت شد آواز شجریان!». من هم میگفتم که به هرحال یک جاهایی دیگر شبیه میشود و کاریش نمیشود کرد! اما آقای کسایی میگفت سعی کن همیشه خودت باشی. به جز این، نزد آقای اصغر بهاری هم میرفتم و بسیاری از تصانیف را نزد ایشان کار کردهام. برخی از تصنیفهایی را که در آلبومهای قدیمی مانند «کوی جانان» خواندهام، ایشان برایم خوانده بود.
اشاره کردید که شما و آقای افتخاری نیز ناگزیر شده بودید که در وضعیت گرفتگی صدا بخوانید؛ ماجرای آن از چه قرار بوده است؟
من و آقای افتخاری بسیار با هم تمرین میکردیم. یک سال هم سیزده بهدر بود و همراه با خانوادهها و دوستان دور هم بودیم و در آنجا من و آقای افتخاری مدام میخواندیم؛ بهطوری که صدای هر دو نفرمان گرفت. البته به گمانم این گرفتگی صدا به علت نوعی ویروس بود. به هر حال، به همین علت تا خرداد که هوا گرم شد، گلویمان را با پارچه میبستیم. در همان زمان آقای محمدعلی کشاورز که خدا رحمتشان کند، ما را به منزلشان در تهران دعوت کردند. میدانید که ایشان هم اصفهانی بودند. دو برادر نوجوان هم در آنجا مهمان بودند که یکی سنتور میزد و دیگری تنبک. یکی از این دو برادر نوار مویۀ مرا بسیار گوش داده بود و دیگری هم نواری را از آقای افتخاری. خب ما در آن مجلس گلوهایمان را بسته بودیم، اما همه منتظر بودند که برایشان بخوانیم. آقای کشاورز گفت که این دو نوجوان ساز میزنند و شما و آقای افتخاری هم همراه با آنان برایمان بخوانید. ما گفتیم که صدایمان گرفته است و نباید در این وضعیت بخوانیم؛ حتی حرف هم نباید بزنیم، چه برسد به خواندن! اما به هرحال به عشق این دو نوجوان، هم من آنشب بهصورت بم خواندم و هم افتخاری. البته میشود که در حالت سرماخوردگی شدید هم خواند، اما گلوی ما دچار ویروس شده بود.
ماجرای شیطنت مدیر دو شبکه!
گویا در دهۀ هفتاد مدتی هم برای پخش صدای جنابعالی از رادیو و تلویزیون محدودیتهایی ایجاد شده بود؛ این موضوع صحت دارد؟
در سال ۷۵ برنامهای را در منزل ما ضبط میکردند تا از صداوسیما پخش شود. آقای افتخاری هم در آن سالها هر وقت از اصفهان راهی تهران میشدند، به منزل ما میآمدند و در آنجا بودند. بهطور کلی نیز من و آقای افتخاری حدود پنج شش برنامۀ تصویری مشترک داریم.
یکی از این برنامهها نیز همان است که گویا در عید نوروز پخش شده؟
بله، همینطور است، اما آن برنامه یکی دو روز زودتر در منزل ما ضبط شد و وقتی در نوروز پخش شد، گفتند که این برنامه زنده است! به هرحال در موقع پخش اتفاق عجیبی رخ داد و آن، اینکه من و آقای افتخاری در حال خواندن بودیم که در حین خواندن ما تصاویری از شخصی مانند شاه در حال رژه رفتن و سان دیدن از تلویزیون پخش میشد.
علت این اتفاق چه بود؟
قبل از آن اتفاق من و آقای افتخاری روزی به تلویزیون رفته بودیم و اگر اشتباه نکنم، آن زمان آقای کلهر در آنجا رییس مرکز موسیقی بود. خلاصه رفتیم آنجا و آقای کلهر ما را برای ناهار نگه داشت و یادم هست که قورمه سبزی برایمان آوردند. آقای کلهر سی غزل به ما داد و گفت اینها را آواز بخوانید و بعد هم از ما پرسید که برای برنامۀ عید شما میتوانید، حضور داشته باشید؟ ما هم قبول کردیم و گفتیم اشکالی ندارد. آن زمان در شبکۀ دو، یک آقایی به نام غلامعلی مجری بود. ایشان با من دوست بود و به ما گفت که برای برنامۀ عید بیایید به شبکۀ دو. من هم به افتخاری گفتم میرویم، شبکۀ دو. عوامل شبکۀ دو هم به منزل ما آمدند و از اجرای من و آقای افتخاری فیلم گرفتند و بعد هم هنگام پخش آن اتفاق افتاد. بعداً ما فهمیدیم که مدیر دو شبکه بر سر اینکه این برنامه از کدام شبکه پخش شود با هم اختلاف داشتند و به همین دلیل هم در حین پخش آن شیطنت را کرده بودند. به هر ترتیب چون آن برنامه در خانۀ من ضبط شده بود، یک نامه به رادیو فرستاده بودند و آن را هم در آنجا به در و دیوار چسبانده بودند که پخش صدای فلانی، یعنی من، ممنوع است.
بعد چه شد که دوباره صدا و تصویر شما از تلویزیون پخش شد؟
بعداً آقای مؤمنی نامی که خودش فیلمبردارِ امام بود و تهیهکنندگی برنامههایی چون «نغمهها» و «دلشدگان» را برعهده داشت و تا سال ۹۰ در قالب برنامههایی چون «نغمهها» پنجاه برنامۀ تصویری هم از من ضبط کرده است، آمد نزد من و گفت که من پشتوانهام قوی است و مجوزی دارم برای اینکه بتوانیم صدای شما را پخش کنیم و همان برنامههایی هم که از من ضبط کرده بود، از شبکههای مختلف پخش میشد. دلیلش هم این بود که پخش این آثارِ تصویری ربطی به شورای موسیقی نداشت. منظورم این است که از رادیو همچنان صدای من پخش نمیشد و ممنوع بود. وضع بهگونهای بود که حتی خانم سوسن اصلانی به من گفتند که شما بیایید برویم، شورای موسیقی رادیو نزد آقای فلانی. من به ایشان گفتم، اینها به صدای من مجوز نمیدهند و کارهای من را از رادیو پخش نمیکنند؛ اما ایشان اصرار کرد و رفتیم و صدای من را رد کردند! البته در این سالهای اخیر گهگاه شنیدهام که صدای مرا از رادیو پخش کردهاند، آن هم در حدّ سالی یکی دو تا کار. مثلاً همین چند شب پیش رادیو پیام تصنیف «شرح پریشانی» را که من در آلبوم «فریاد آسمان» خواندهام، پخش کرد. من شبها معمولاً دیر میخوابم و رادیو هم کنار دستم هست و رادیو پیام را گوش میدهم؛ ساعت یک ربع به یک شب بود که شنیدم این تصنیف را که هشت دقیقه است، رادیو به صورت کامل پخش کرد و همین موجب تعجبم شد! به هرحال در رادیو پخش صدای من بستگی دارد به دل و جرئت آن پخشکننده و یا اینکه آنطرف چقدر به صدای من علاقه داشته باشد!
کباب کوبیدهای که علیرضا افتخاری در مراسم تجلیل استاد بنان درست کرد!
بنده بارها از زبانِ بزرگانِ آواز و موسیقی اصفهان، وصف خانۀ مرحوم شاطر رمضان ابوطالبی را شنیدهام؛ خانهای که محفلِ انس اهل هنر و موسیقی بوده است. دربارۀ خانۀ جنابعالی در اصفهان نیز مطالبی خواندهام که گویای آن است که آن خانه نیز مجمعِ اهل موسیقی بوده و بسیاری از بزرگان موسیقی ما به خانۀ پُرخاطرۀ شما میآمدهاند و در آنجا به اجراهای خاطرهانگیزی میپرداختهاند. کمی هم دربارۀ فضا و حال و هوای خانهتان در اصفهان بفرمایید.
بهغیر از آقای حسین علیزاده و آقای محمدرضا لطفی که در آن سالها در ایران نبودند (علیزاده به ایتالیا رفته بود و لطفی هم در آمریکا حضور داشت)، تمام بزرگان و برجستگان موسیقی به منزل ما آمده بودند؛ بزرگانی مانند آقایان حسین دهلوی، فرامرز پایور، پرویز مشکاتیان، محمدرضا شجریان، محمد موسوی، داریوش پیرنیاکان، مسعود شناسا، محمدعلی کیانینژاد، محمدجلیل عندلیبی، رضا شفیعیان و ناصر فرهنگفر. این بزرگان وقتی به اصفهان سفر میکردند، اغلب به منزل ما هم میآمدند. حتی آقای پایور در منزل ما یک اتاق مخصوص به خود داشتند که معروف بود به «اتاق آقای پایور». یا آقای شجریان هم که همراه با خانواده به اصفهان میآمدند، یک هفته در منزل ما میماندند و ایشان نیز اتاق داشتند. حتی در سال ۱۳۶۳ نیز جشن تولد آقای شجریان (اول مهر) در منزل ما برگزار شد که یادم هست ما سی شهریور برایشان تولد گرفتیم و ایشان صبح فردایش با عجله بلند شدند و گفتند باید بروم تهران، چون ساعت پنج بعدازظهر هم قرار بود در خانۀ خودشان برایشان تولد بگیرند. به جز اینها، مراسم تجلیل از آقای صبا نیز در منزل ما بود که خانم صبا هم آمده بودند. مراسم تجلیل آقای بنان نیز در خرداد ۶۵ با حضور سیصد نفر مهمان در منزل آقای محبّی برگزار شده بود.
آقای جمشید محبّی؟
بله؛ بعد از مراسمِ آنجا، حدود شصت نفر از مهمانان نیز بهصورت گلچین آمدند منزل ما که در میانشان افرادی چون آقایان حسن کسایی، بهمن بوستان، علیاصغر شاهزیدی و علیرضا افتخاری نیز حضور داشتند. در آنشب آقای افتخاری کباب کوبیده درست میکرد! من بیست سال بعد از آن شب خانم بنان را در تالار وحدت دیدم که ایشان گفتند «من هیچ وقت یادم نمیرود کباب کوبیدهای را که آن شب آقای افتخاری درست کرد.»
حسین فرهادپور مو را از ماست بیرون میکشید
یکی از هنرمندانِ توانمند موسیقی ما که سالها است به رحمت حق پیوسته و کمتر از ایشان یادی میشود، مرحوم استاد حسین فرهادپور، آهنگساز، تنظیمکننده و نوازندۀ ویلون و قیچک است. شما در چندین آلبوم با مرحوم فرهادپور همکاری داشتهاید. برای اینکه یاد ایشان نیز تازه شود، کمی هم از استاد فرهادپور بگویید.
حسین فرهادپور بسیار آدم خوشمشرب و از نظر اخلاقی نیز فوقالعاده بود. هیچگاه هم از نظر مالی با او مشکلی نداشتیم. در نوار «چهارباغ» ایشان هم ناظر ضبط بوده و هم ویلون و قیچک نواخته است. خودِ آقای پایور اگر میخواست موقع ضبط بنشیند و کار را گوش کند، خسته میشد؛ به همین دلیل در استودیو قدم میزد. اما آقای فرهادپور واقعاً مو را از ماست میگرفت و همکاری با او برای من بهاندازۀ حضور در دانشگاه ارزش داشت. چهارباغ اولین کار جدّی و حرفهای من در خوانندگی بود که داشتم آن را در استودیو زیر نظر حسین فرهادپور ضبط میکردم. من پیش از آلبوم چهارباغ هم در رادیو اصفهان گهگاه خوانده بودم، اما این تفاوت داشت با اینکه بخواهم در استودیو زیر نظر یک گوش مسلح همچون آقای پایور یا آقای فرهادپور بخوانم. تا خواننده به استودیو نرود، متوجه نمیشود که مشکلات کار کجا است. ویلونیستها باید گوش موسیقایی بسیار قوی داشته باشند و حسین فرهادپور نیز گوشی بسیار قوی داشت.
او در ارکستر آقای پایور همواره حضور داشت. وقتی من شروع میکردم به خواندن تصنیفها، باور کن که گاه حتی نُتهای دولاچنگ و سهلاچنگ را هم ایراد میگرفت؛ درحدی که آقای پایور میگفت که «آقا به خواننده اینقدر سهلاچنگ و چهارلاچنگ را ایراد نگیر! ببین حسّ کارش چطوری است، اگر حسّش خوب است، دیگر ایراد نگیرید.» من در ضبط آلبوم دومم، یعنی «مویه» هم با آقای فرهادپور همکاری داشتم. در این آلبوم، بهجز آن قطعۀ «امان از این دل» که تنظیمِ خود آقای پایور بود، تنظیم بقیۀ قطعهها را آقای دلنوازی انجام داده بود و چون ایشان در آنزمان جوان بود و تجربۀ کمتری داشت، آقای پایور گفتند که آقای فرهادپور نیز باید بر ضبط نظارت کند. بهجز این، در آلبوم «شد خزان» هم آقای فرهادپور ناظر ضبط بود. اما آهنگهای «یوسف کنعان» را که ساختم، آقای پایور گفت آن را فقط به آقای فرهادپور بدهم تنظیم کند. الحق هم که تنظیمهای ایشان فوقالعاده است. تنظیم آلبوم «واله و شیدا» را هم آقای فرهادپور انجام داده است. در «بامدادان» هم که تصنیفهایش را آقای بهاری به من داده بود، حسین فرهادپور تنظیمکننده است و یکی از آهنگها را هم خودِ او ساخته است.
حرف زدن ایرج نیز مانند آوازخواندنِ او است
یکی از بحثهایی که در دههها و سالهای اخیر در آواز مطرح شده و موافقان و مخالفان بسیاری هم دارد، موضوع «صداسازی در آواز» است. دوست دارم، دیدگاه شما را هم که یکی از خوانندگان نامدار موسیقی ما هستید، در اینباره بدانم.
ببینید، صداسازی بد نیست، اما بهشرطی که همه در یک قالب نیفتیم. شما وقتی الآن به رادیو گوش میکنید، متوجه میشوید که صداها همه شبیه به هم هستند؛ مخصوصاً کسانی که شاگردِ آقای نوربخش هستند. گویا ایشان مدتی صداسازی را نزد آقای شجریان کار کرده است. عقیدۀ من این است که همایون شجریان، چون پسرِ آقای شجریان است، هر کاری بکند حق دارد که بخواهد به جای پدرش بنشیند؛ اما اگر قرار باشد همه بیایند و با صداسازی بخواهند صدایشان را شبیه به آقای شجریان بکنند، اتفاق خوبی نخواهد بود. به یاد دارم که با آقای افتخاری و علیاصغر شاهزیدی صبحها ساعت پنج صبح به کوه میرفتیم. درحالیکه بهطور معمول سفارش شده که خواننده تا دو ساعت پس از بیدار شدن از خواب، نخواند، ما صبح بسیار زود در کوه شعر میخواندیم و تحریر میزدیم؛ و این کار، خودش صداسازی بود.
من سال ۱۳۶۸ از اصفهان به تهران میآمدم تا در کلاس حسین علیزاده شرکت کنم. آقای علیزاده از خارج برگشته بود و به دوستان گفته بود که میخواهیم آلبومی کار کنیم با عنوان «نوبانگ کهن»؛ پس دور هم جمع شویم تا سلفژ و تئوری موسیقی کارکنیم. این کلاسها ساعت پنج بعدازظهر در زیرزمین منزل آقای علیزاده برگزار میشد. آقای علیزاده خودش سلفژ و تئوری درس میداد و آقای هوشنگ ابتهاج هم تلفیق شعر و موسیقی و افاعیل عروضی را کار میکرد. وقتی آقای پایور شنید که من به این کلاس میروم، به من گفت که وقتی شما تصنیف میخوانی، چون داری روی نُت میخوانی، در اصل داری سلفژ میکنی؛ پس چندان نیاز نیست که جداگانه سلفژ کنی. البته این را بگویم که من وقتی حدود هفده ساله بودم، سلفژ را نزد آقای جوهری که در اصفهان پیانو میزد، کار کرده بودم. سلفژ دراصل برای این است که نُتها در حنجرۀ خواننده ذخیره شود و فالش نخواند. دیگر کارکرد سلفژ هم تقویت صدا است؛ و این بسیار خوب است. خودِ آقای شجریان هم این کار را کرده و دیگران نیز این تقویت صدا را انجام میدهند، اما اگر این کار در قالبِ شبیه کردن صدا به این خواننده و آن خواننده باشد، من این کار را نمیپسندم. شما به شاگردانِ سید رحیم اصفهانی توجه کنید؛ طاهرزاده، ادیب خوانساری، تاج اصفهانی و حبیب شاطرحاجی همگی شاگردان سید رحیم بودهاند، اما هر یک سبکِ خاص خود را دارند. اینکه اشاره کردم که آقای شجریان میگفت باید کار خوانندگان گوناگون را مطالعه کرد، برای همین است که شخص دارای سبک شود و خودش را پیدا کند. در گذشته یکی از کارهای مهمِ ما تمرین تحریر بود، تحریر در اوج و بم؛ و بدینترتیب صدا راحت از حنجره بیرون میآمد و تقلیدی در کار نبود. این را هم بد نیست بگویم؛ به یاد دارم که یک بار آقای حسین خواجهامیری تلفن زده بود و داشتیم با هم تلفنی دربارۀ یک آلبوم ایشان که میخواست آن را منتشر کنیم، صحبت میکردیم. در همان حالت که ایشان تلفنی صحبت میکرد، من احساس کردم که انگار دارد میخواند؛ منظورم این است که تُنِ صدای او همان موسیقیِ آوازی ایرج را به گوش من میرساند. گلپا و بسیاری از خوانندگان بزرگ ما نیز همینطور هستند. این بسیار مهم است که تُنالیتۀ صدای خواننده به تُنِ صدایش هنگام صحبت کردن نزدیک باشد.
آنچه میماند، کارِ هنری بااصالت است
جناب استاد، شما به جز حضور فعال در عرصۀ خوانندگی، در حوزۀ تدریس آواز نیز فعال بودهاید و از مدرسان نامدار آواز ایرانی بهشمار میآیید. با توجه به سالها تجربۀ آموزش آواز به هنرجویان گوناگون، میخواهم بدانم که به نظر شما در این روزگار تا چه حد میتوان به هنرجویان آواز امیدوار بود که از میان آنان افرادِ توانمندی برآیند؟
ببینید، کارِ موسیقی به عشق و علاقه و پشتکار نیاز دارد. شاید بیش از دویست نفر در تهران و اصفهان برای آموزش آواز نزد من آمدهاند و رفتهاند؛ اما گرچه چند نفری از آنان مانند آقایان محمدی، رضایی و مولانا حتی آلبوم هم منتشر کردهاند، من در میان آنان پشتکار جدّی ندیدهام. به جز این، وقتی به خوانندگان جوان و سرشناس موسیقی ما هم نگاه میکنیم، میبینیم که برخی از آنان مانند آقای سینا سرلک رفتهاند و موسیقی پاپ میخوانند. این را نمونه گفتم و از دیگران نام نمیبرم. آن زمان به خود آقای افتخاری هم گفتم که شما این آهنگهای پاپ را نخوان؛ مثلاً محمد اصفهانی هم پاپ را خوب میخواند، اما به آقای افتخاری گفتم که شما باید راهِ خودتان را بروید. آقای شجریان هم همین را به ایشان میگفت، اما آقای افتخاری گوش نمیداد. خب ماندگاری در چیست؟ به قول آقای شجریان گوهر درون اهمیت دارد و مهم این است که فرد در کار هنری نگاهش به پول و مادیات نباشد. من اگر در شغلِ پیشینم میماندم، وضعیت مالیم بسیار بهتر از امروز بود، اما سرمایهام را در کار فرهنگی هزینه کردهام. اگر یک آلبوم پاپ تولید میکردم، فروش آن برابر بود با کلِ فروش این آثار آموزشی و غیره که تولید کردهام؛ اما هیچوقت این کار را نکردم، زیرا معتقدم که پول میآید و میرود و آنچه میماند، همین کار هنری بااصالت است. این کارهایی را که من در شرکت چهارباغ تولید کردهام، در اصل میبایست وزارت ارشاد انجام دهد.
آثاری که شما از استادان موسیقی ایران در شرکت چهارباغ تولید و منتشر کردهاید، بهراستی یک میراث بسیار گرانبها برای موسیقی ایرانی به شمار میآید.
البته شرکت ماهور نیز در این حوزه بد کار نکرده است؛ اما شما اگر به آثاری که ما در چهارباغ منتشر کردهایم نگاه کنید، میبینید که از بزرگانی چون آقای شهناز بیست کار تولید کردهایم، از آقای بهاری حدود ۱۰ کار، از آقایان همایون خرّم و کیوان ساکت حدود هفت هشت کار، از پرویز مشکاتیان بیست کار، از آقای صبا و طاهرزاده و آقای ذوالفنون نیز تعدادی کار منتشر کردهایم و از آقای پایور هم که تعداد زیادی کار تولید کردهایم. منظورم این است که آثار برجستگان موسیقی همه در چهارباغ منتشر شده است و همین برای من کافی است.