علی عادل مرام در این مجموعه خاطرات جهادگر حسین فتاحی از رزمندگان دولت آباد برخوار اصفهان را تصویر و تحریر کرده و سرآغاز نوشتارش مربوط به درگیریهای سخت و سرد کردستان و اعزام از مقر کمیته دفاع شهری این شهر است.
در ابتدای کتاب آمده است: در آموزشی بودیم که خبر آوردند گروهی که از اصفهان به کردستان اعزام شده بودند و محمد داوری هم که بین آنها بود، شهید شده است.
وقتی به کردستان میرسند در محل باشگاه افسران سنندج مستقر میشوند. یکی از شبها ضد انقلاب آنها را غافلگیر کرده و همه را سر بریده بود. روی یک تپه نزدیکی باشگاه، یک گودال بزرگ کنده بودند و با ماشین اجساد مطهر شهدا را به آنجا برده و دسته جمعی خاک کرده بودند.
این خبر بسیار دردآور بود. ما بیشتر از قبل برای اعزام به جبهه غرب آماده شدیم. سرانجام لحظه شماریها تمام شد و از اصفهان با هواپیمای سی-۱۳۰ به کرمانشاه پرواز کردیم.
نام و نشان سرداران و فرماندهان بزرگ اصفهانی دوران دفاع مقدس در جای جای کتاب میدرخشد. حسین خرازی، حاج آقا سالک، استکی، همت و رحیم صفوی
خاطرهای دیگر در قلب عراق و مربوط به مقدمات عملیات غرورآفرین فتح المبین است. لشکر مقدس امام حسین(ع)، واحد مهندسی در عید نوروز سال ۱۳۶۱
نوشتن جملات و واژگانی در کتاب با لهجه اصفهانی هم جالب توجه مینماید و در صفحه ۴۹ گپ و گفتی اینچنین دارد که:
- آقای محسن رضایی گفتن کی اصلا به شوما گفتِس بیایند اینجا خاکریز بزِنید؟
- خودمون اومدیم! کسی به مو چیزی نگفته بود.
-برادر محسن گفتِس بریند ا ونجا خاکریز بزنید.
-کوجا؟
-پشت پل
طرحشان این بود که آن طرف پل چیخاب خاکریز بزنیم. اما ما چند کیلومتری جلوتر رفته بودیم...
پس از روایت داستانی که حکایت از حرکت خطرناک خودرویی در شب با نوربالا به دستور حاج حسین خرازی برای گیج شدن بعثی ها دارد، خاطره «بند جیم» هم که در خرمشهر روی داده، مملو از عبارات و جملههایی با لهجهه شیرین اصفهانی است.
سلام خرمشهر
...من و زارعان به طرف خرمشهر حرکت کردیم تا به مسجد باشکوه این شهر رسیدیم. صحنه زیبا و باشکوهی بود. حدود ۷۰ نفر از بسیجیها مثل کعبه مشغول طواف دور مسجد بودند. یک خبرنگار هم آنجا بود. یکی از بسیجیان به او گفت:
این جا شبیه کعبه است میخواهم هفت دور آن را طواف کنم.
تشنگی، کانال ماهی، فرار، تانک و خمپاره کلید واژگان دیگری در میانه ورقهای پایانی کتاب هستند که سختی و دشواری کار رزمندگان سپاه اسلام را نمایان تر میکنند.
اما در جای دیگری دارد که خوابیدن ۲ نفر زیر بولدوزرهای خاموش همانا و اصابت ترکش خمپاره از زیرخاک به سرهای رزمندگان خسته و شهادت آرامشان همان.
پرکشیدن هایی در سکوت که گاهی حتی نامی از آنها نیست و در گمنامی محض در همان باغ بهشتی شماره هفت سیر میکنند و دستمان را میگیرند.
انتشارات ستارگان درخشان کتاب «باغ شماره هفت» را با صفحه آرایی و طراحی رسول خوانساری در ۱۴۶ صفحه منتشر کرده است.