زبان فارسیِ دری از همان سدههای دوم و سومِ هجری که پای خود را بر روی پلههای باقیمانده از زبان پارسی میانی (پهلوی) میگذاشت و قد میکشید تا به امروز، گویندگان و سرایندگانِ بسیاری را به خود دیده است. نامداریِ شماری از این شاعران، درست همقد و بالای شهرتِ زبانِ فارسی است. استاد رودکی سمرقندی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکیم ناصرخسرو قبادیانی، استاد عنصری بلخی، حکیم فرّخی سیستانی، استاد منوچهری دامغانی، حکیم سنایی غزنوی، حکیم عمر خیام نیشابوری، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، استاد خاقانی شروانی، حکیم نظامی گنجوی، مولانا جلالالدین محمد بلخی، شیخ اجل سعدی شیرازی، حضرت امیرخسرو دهلوی و حضرت خواجه حافظ شیرازی، تعدادی از این نامدارانِ پُرآوازهاند.
در کنار این نامداران، زبان و ادبیات فارسی به وجودِ بسیاری شاعرانِ استاد دیگر نیز میبالد؛ بزرگانی که گرچه قدرتِ شاعری خویش را در شعر خود بهخوبی نشان دادهاند، اما در امروزِ زبان و ادبیات فارسی در زیر غبارِ غربت ماندهاند و کمتر برای فارسیزبانان شناخته شدهاند. این غریبی تا بهحدی است که حتی بسیاری از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی نیز این بزرگان را نمیشناسند و اگر هم بشناسند، این شناخت تنها در حدّ دانستنِ نام آن استادانِ سخنسرا است.
من آن مورِ سخنگویم...
یکی از مهمترینِ این بزرگانِ غریبمانده، شاعری است از سده پنجم و ششم هجری قمری؛ استادی که از بخارای معروف برآمده و صاحب «تذکرة الشعرا» نام او را چنین ثبت کرده است: «مَلکالکلام مولانا عمعق بخاری (بخارایی)». [۱] شاید بهترین توصیف از قدرت شاعری شِهابالدین عمعق بخاری را بتوان در همین چند بیت او یافت:
«اگر موری سخن گوید وگر مویی روان دارد // من آن مورِ سخنگویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایۀ موی است و دل چون دیدۀ موران // ز هجر غالیه مویی که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود موری // من آن مورم که در طوفان و در دوزخ مکان دارد
اگر با مور و با مویی شباروزی [۲] شوم همره // نه مور از من خبر یابد، نه موی از من نشان دارد
به جسمِ موی درگُنجم ز بس زاری و بس سستی // اگر خواهد مرا موری به چشم اندر نهان دارد
من آن مورم که از زاری، مرا مویی بپوشاند // من آن مویم که از سستی کم از موری توان دارد...». [۳]
اینها چند بیتِ آغازین یکی از قصیدههای استاد عمعق بخارایی است که شاعر در این ۶ بیت با هنرمندی ۲ واژه «مور» و «موی» را به کار گرفته و از آنها در بیان مقصودِ خویش بهره برده است. این قصیده یکی از زیباترین قصیدههای شعر فارسی است که بسیاری از صاحبان تذکره و استادانِ فن، آن را همواره جزو برترین آثارِ عمعق برشمرده و نقل کردهاند. سدیدالدین محمد عوفی در «لُباب الاَلباب» در ارجمندی این بیتهای عمعق نوشته است که «اتفاقِ جمهورِ شعرا است که چند بیت که در مطلع این قصیده گفته است، پیش از وی کس مثل آن نگفته است و بعد از وی هم نتوانسته است گفتن». [۴]
عمعق؛ معمای یک نام
اینکه «عمعق» به چه معنا است، معمایی است ناگشوده. همین ابهام در فهم معنی این نام، سبب شده که برخی این واژه را به ریختهای عقیق، عمق، عمیق و عمیقی تغییر دهند. [۵] اما باوجود اینکه همچنان راز معنای واژۀ عمعق سربسته مانده است، استادان و صاحبنظران دیروز و امروزِ فارسی ایمان دارند، که صورتِ راستینِ این واژه، همین است که همواره معروف بوده است، یعنی «عمعق». مرحوم استاد علّامه محمد قزوینی در اینباره نوشته است که «اولاً این کلمه، اسم او است، نه تخلّص او؛ چنانکه تقریباً از لباب الالباب «الاجل شهابالدین عمعق البخاری» استنباط میشود... در کتب لغت عرب تفحص شد، اصلاً و ابداً مادۀ عمعق نیامده است. نه در «ع م ق»، نه مستقلاً در «ع م ع ق»؛ و هیچ نمیدانم این اسم غریب با دو عین که شبیه به عربی است، از کجا آمده است و فیالواقع خیلی غریب است. ولی چون امیرالشعرای سلاطین ترک ماوراءالنهر معروف به خانیه یا افراسیابیه بوده است، چنانکه صریح چهارمقاله است، پس استبعاد ندارد که این کلمه ترکی باشد. باید قدری تتبعات را در این زمینه سوق داد تا دید آیا چیزی ممکن است به دست آید؟» [۶]
مرحوم استاد سعید نفیسی هم در مقدمهای که بر دیوان عمعق نگاشته است، وقتی به بررسی معنای واژۀ «عمعق» میرسد، با اشاره به اینکه «عمعق» بهاحتمال نامِ شاعر بوده، نه تخلّصِ او، توضیح میدهد که «چون این کلمه با دو عین و قاف نوشته میشود، به نظر میآید که از زبان تازی آمده باشد، ولی چنین کلمهای در آن زبان نیست. در لهجههای مختلفِ زبان ترکی نیز نیست و هیچ شباهتی به الفاظ فارسی هم ندارد. چون عمعق از مردم بخارا بوده است، بیشتر احتمال میدهم که این کلمه از یکی از زبانهای قدیم ماوراءالنهر که متروک مانده است و شاید از زبان سُغدی، بوده باشد». [۷]
اما برخلافِ رای مرحوم استاد قزوینی، روانشاد استاد عبدالحسین زرّینکوب واژۀ «عمعق» را تخلّص شاعر دانسته و با توجه به اینکه عمعق در هجوگویی نیز مهارت داشته، به این اشاره کرده که شاید واژۀ «عمعق» نیز همچون «وطواط»، عنوانی طیبتآمیز بوده باشد. [۸] باید یادآور شد که «وطواط» نوعی پرستوی کوچک است که این نام به سبب ریزاندامی خواجه رشیدالدین سعد الملک محمد بن محمد به او نسبت داده شده بوده و سبب شده که این شاعر و نویسندۀ نامدار ایرانِ سدۀ ششم هجری را همگان به «رشیدالدین وطواط» بشناسند.
امیرالشّعرایی صد ساله
ترکان قراخانیِ آل افراسیاب که به آل خاقان و ملوک خانیه نیز شهرت داشتهاند، از اوایل سده چهارم تا اوایل سده هفتم هجری بر بخشهایی از ترکستان و ماوراءالنهر حکومت میکردهاند. به قول مرحوم استاد ذبیحالله صفا این سلسله گرچه در سرنوشت سیاسی ایرانِ بزرگ در آن سدهها نقشی نداشتند، اما نقش و «اهمیت آنان در تاریخ ادب فارسی بسیار است؛ زیرا خانان این سلسله شاعران پارسیگوی را سخت گرامی میداشتند و صلتهای گران و تشریفهای شگرف بدانان میبخشیدند. هم گروهی از آنان، خود شاعرانِ پارسیگوی شدند و هم جمعی کثیر از گویندگان را همچون ظهیری سمرقندی، سوزنی، رضیالدین نیشابوری، شمس طبسی، رشیدی سمرقندی، عمعق بخارایی، ضیاء خجندی، سیف اسفرنگ و نظایر آنان در سایۀ رعایت و نگاهداشت خود داشتند و در زیر چتر دولتشان آثار متعددی در نظم و نثر پارسی پدید آمد. بهنحوی که باید گفت که آل افراسیاب اگرچه از اصل ترکان چگلی بودند، ولی جانشینان شایستهای برای سامانیان شدند و در نشر فرهنگ ایرانی در آسیای مرکزی، تأثیری عظیم کردند.» [۹]
عمعق بخشی از عمر و روزگار شاعری خویش را در سمرقند و دربار حکمرانانِ آل افراسیاب گذراند و حکومت چندین تن از ملوک این سلسله را درک کرد. این حکمرانان بهترتیبِ حکومت عبارتند از ابوالحسن شمسالملک (م. پیش از ۴۷۱ هجری)، خاقان سلیمان خان، خضرخان بن ابراهیم، احمدخان بن خضرخان، محمودخان، رکنالدین ابوالمظفر طفقاج خان، قدرخان جبرئیل، خاقان محمد ارسلان خان، ابوالمعالی حسن تکین و رکنالدین محمود (م. پس از ۵۵۷ هجری). از میان این پادشاهان، گویا ارتباطِ عمعق با ابوالحسن شمسالملک و خضرخان بن ابراهیم قویتر از دیگران بوده است. نظامی عروضی سمرقندی در «چهارمقاله» نوشته است که در عهد سلطان خضرخان بن ابراهیم که حکمرانی باشوکت و خردمند و عادل و شاعردوست بوده است، «امیر عمعق امیرالشّعرا بود و از آن دولت حظّی تمام گرفته و تجمّلی قوی یافته، چون غلامان ترک و کنیزان خوب و اسبانِ راهوار و ساختهای زَر [۱۰] و جامههای فاخر و ناطق و صامتِ [۱۱] و فراوان». [۱۲]
صاحبان تذکرهها دربارۀ عمعق این نکته را برشمردهاند که عمرِ وی به درازا کشیده بوده و برخی نیز نوشتهاند که وی بیش از صد سال زیسته بوده است. درستیِ این کهنسالگیِ عمعق را هم میتوان از اشارههای دیگران به پیری و نابینایی او در اواخر عمر دریافت و هم از تعدادِ پرشمارِ حاکمان و سلطانانی که وی روزگارشان را درک کرده بوده است. طبق آنچه مرحوم استاد صفا نوشته، قدیمیترین حاکمِ خانیه که مدحش در شعرهای برجایمانده از عمعق در دست است، ابوالحسن شمسالملک بود که آغازِ حکومت او در سال ۴۶۰ هجری بوده است و عمعق قصیدههایی در مدح وی سروده که نمیتواند کارِ شاعری تازهکار بوده باشد. پس بهاحتمال در آن هنگام، عمعق دستکم میبایست شاعری بیست ساله بوده باشد. ازاینروی، سال تولدِ وی را نیز میتوان در حدود سال ۴۴۰ هجری تخمین زد. افزون بر این، به گواهِ آنچه در تذکرهها آمده و در ادامۀ این سیاهه نیز بدان پرداخته شده است، امیر عمعق در وفاتِ دختر سلطان سنجر سلجوقی که در سال ۵۲۳ هجری درگذشته بوده، مرثیه گفته است. پس بیتردید تا این تاریخ زنده بوده و با در نظرگرفتنِ آن سالِ تولدِ تخمینی، هنگام سرایش این مرثیه بیش از هشتاد سال داشته است. در کنارِ همۀ اینها، روایت تقیالدین کاشی در «خلاصة الاشعار و زبدة الافکار» و رضاقلیخان هدایت در «مجمع الفصحا» را نیز داریم که بهترتیب سالِ وفات عمعق را ۵۴۳ و ۵۴۲ هجری ثبت کردهاند؛ و اگر این ۲ تاریخ درست باشد، میتوان گفت که عمعق به هنگام مرگ، پیری ۱۰۲ یا ۱۰۳ ساله بوده است. [۱۳]
مرثیهای برای دختر سلطان
به جز حکمرانان خانیه یا آل افراسیاب، عمعق روزگار سلطانانِ مقتدر سلجوقی، همچون البارسلان، ملکشاه و سنجر را هم درک کرده بوده است. [۱۴] صاحبان تذکرهها نیز حکایتِ جالبی از درخواستِ مرثیه کردنِ سلطان سنجر از عمعق را ثبت کردهاند. دولتشاه سمرقندی در اینباره نوشته است که «عمعق را در شیوۀ مرثیه گفتن ید بیضا است. ابوطاهر خاتونی در تاریخ آل سلجوق میگوید که چون ماه ملک خاتون، دختر سلطان سنجر، درگذشت که در حبالۀ سلطان محمود بن محمد ملکشاه بوده [۱۵]، سلطان سنجر بسیار از وفات او تنگدل و ملول شد و عمعق را از بخارا طلب کرد تا مرثیۀ خاتون بگوید. عمعق پیر، عاجز و نابینا بود؛ از قصیدۀ مطوّل استعفا خواست و این ابیات بگفت؛ و این واقعه در فصل بهار بود:
هنگام آنکه گُل دمد از صحن بوستان // رفت آن گل شگفته و در خاک شد نهان
هنگام آنکه شاخ شجر نم کشد ز ابر // بیآب ماند نرگسِ آن تازه بوستان». [۱۶]
این نیز گفته شده که عمعق به علت پیری و بیماری، این مرثیه را بهواسطۀ پسرش، حمیدالدین که خود شاعر بوده [۱۷]، به دربار سنجر فرستاده است. با این حال، مرحوم استاد صفا دربارۀ نحوۀ درخواستِ این مرثیه و نیز کوتاهی یا بلندیِ آن معتقد است که «نمیتوان قبول کرد که اولاً سنجر عمعق را به این منظور به خدمت طلبیده باشد؛ چه، وجود شعرای بسیار مقتدر و مخصوصاً استادانی چون انوری (متوفی در ۵۸۳ ه. ق.) و معزّی (متوفی در ۵۴۲ ه. ق.) او را از این امر مستغنی میساخت. بنابراین باید گفت که عمعق خود بدین کار مبادرت کرد و قصیدهای در مرثیۀ ماه ملک خاتون سرود؛ و ثانیاً بعید است که شاعری استاد چون عمعق در رثای شاهزاده ای بزرگ به چند بیت معدود قناعت و اقتصار کرده باشد و بلکه باید گفت که این ۲ بیت و یا چند بیتِ معدود (به ترتیبی که از کلام دولتشاه برمیآید)، از قصیدۀ مفصّلی بهجا مانده و معروف شده و مابقی آن مانند بسیاری از اشعار گرانبهای عمعق از میان رفته است». [۱۸]
شعر عمعق
از دیوان استاد شهابالدین عمعق بخاری نیز مانند دیوانهای بسیاری دیگر از شاعران سدههای چهارم و پنجم و حتی ششم هجری، شعرهای اندک و پراکندهای در دست است. آنچه امروز با عنوانِ «دیوان عمعق بخاری» گردآوری شده، دربردارندۀ ۱۷ قصیده، ۲۱ رباعی [۱۹] و تعدادی شعر پراکنده است. به جز این شعرها، تذکرهنویسانی چون دولتشاه سمرقندی، نظمِ یک مثنوی یوسف و زلیخا را هم به عمعق نسبت دادهاند که آن را ذو بحرین سروده بوده است. [۲۰] متأسفانه از این منظومه نیز امروز اثری برجای نمانده است.
گرچه امیر عمعق نیز همچون بسیاری از شاعران همروزگارِ خویش، شاعری است مدیحهگو، اما همردیفِ سختگیِ مدح، لطافت عشق نیز در شعر او جاری است. در تغزلِ قصاید او و نیز در بیشتر رباعیهای وی سخن لطیف و ساده از عشقِ و خطاب قرار دادنِ معشوق را میتوان دید و خواند و از آن لذت برد. نمونه را میتوان به این ۲ رباعی توجه کرد:
«خواهم همه را کور ز عشق رویت // تا من نگرم بس به رخِ نیکویت
یا خود خواهم همی دو چشم خود کور // تا دیدنِ دیگری نبینم سویت». [۲۱]
***
«هر دیده که عاشق است، خوابش مدهید // هر دل که در آتش است، آبش مدهید
دل از بَرِ من رمیده، از بهر خدا // گر آید و دَر زَنَد، جوابش مدهید». [۲۲]
این سه بیت هم که جزو شعرهای پراکندۀ امیر عمعق میباشد، نمونهای از کلامِ دلنشین او در وصف عشق است:
«گِلهها دارم و نگویم از آنک // عشق را مُهر بر دهن باشد
عاشقان را چو کِرمِ ابریشم // جامه هم گور و هم کفن باشد
عاشقی کز بلا بیندیشد // عاشقِ جانِ خویشتن باشد». [۲۳]
امیر عمعق در هجوگویی و مرثیهسرایی نیز چیرهزبان بوده است. در میان قصایدِ موجود از وی میتوان نمونههایی از هجاگویی او را دید. شهرت مرثیهسرایی وی را نیز بهخوبی میتوان از همان روایت ماجرای مرثیهگویی او برای دختر سلطان سنجر دریافت.
دربارۀ شعر امیر عمعق و کیفیت آن، مرحوم استاد ذبیحالله صفا نکتههای مهمی را برشمرده است. این عالمِ برجستۀ تاریخ ادبیات ایران بر این باور است که عمعق باوجود اشعارِ اندکِ برجایماندهاش «میتواند به سبب داشتن چند قصیدۀ تازه که در آنها افکار جدید و زیبایی مبنای شعر قرار گرفته و شاعر برای بیان مقاصد خود در آنها زبان خاص خود، یعنی زبانی را که همراه تشبیهات دقیق و اوصاف رایع به کار میرود، وسیلۀ بیان مقصود قرار داده است، در ادبیات فارسی شاعر بزرگ و صاحبسبک و استاد محسوب شود... . یکی از بزرگترین علل اشتهار عمعق، آن است که وی در قصایدِ خود راه تازهای را که عبارت از وصف خیالات شاعر بهنحوی که به آنها جنبۀ حیات و حرکت و تکلم داده شود، پیش گرفته بود. نمونهای از این اوصاف رایع را میتوان در قصیدهای به این مطلع یافت:
خیال آن صنمِ سرو قَدِ سیم ذقن // به خواب دوش یکی صورتی نمود به من...». [۲۴]
مرحوم استاد عبدالحسین زرّینکوب نیز شعر عمعق را میراثدار شعر شاعران عهد سامانی و غزنوی میداند و معتقد است که «عمعق به شعر فرّخی [سیستانی] و مخصوصاً عنصری نظر داشته است و به تقلید و تتبع آنان، اشعار و قصاید سروده است. توجه به صنعت در شعر او محسوس است و حتی در بعضی موارد به اِعنات [۲۵] و تکلّف، التزامِ صنایع کرده است. معهذا این مایه صنعتگرایی که شعر کسانی مانند وطواط را از رونق انداخته است، در سخن او به هیچوجه سبب گرانی و ناهنجاری نشده است... . اکثر تشبیهاتش لطیف و بدیع است. مخصوصاً در آوردن تشبیهات وهمی و عقلی که استحضارِ صُوَر محسوس یا موهوم در ذهن، مستلزمِ دقت خیال و قوت خاطر است، قدرت و مهارت او بارز و هویدا است». [۲۶]
جدال امیرالشّعرا و سیدالشّعرا!
همچنانکه در سطرهای پیشین اشاره شد، امیر شهابالدین عمعق بخارایی در دربار ملوک خانیه، بهویژه نزد خاقان خضرخان بن ابراهیم از منزلت و ارج بسیاری برخوردار بوده و در عهد همین فرمانروا نیز منصب و لقب امیرالشّعرایی یافته بوده است. البته این بلندمرتبگی بهسزاواری نصیب عمعق شده بوده است؛ چراکه همین اندک شعرهای برجای مانده از وی بهخوبی گویای استادی وی تواند بود. این چند بیت در توصیف غروب آفتاب و درآمدنِ شب که سرآغاز یکی از قصیدههای مدحی او است، نموداری است از استواریِ لطیف کلام امیرعمعق:
«نماز شام، چو پنهان شد آتش اندر آب // سپهر چهره بپوشید زیرِ پَرِّ غُراب
چو برکشید سَر از باختر علامتِ شب، // فروکشید علمدارِ آفتاب طناب
هوا نهان شد در زیر خیمۀ اََزرَق // زمین نهان شد در زیر خَرگهِ سنجاب [۲۷]
هوای مشرق تاریتر [۲۸] از شَبَهگون شب [۲۹] // فضای مغرب رنگینتر از عقیقِ مذاب
یکی چو عارضِ معشوق [۳۰] زیرِ سایۀ زلف // یکی چو چشمۀ خورشید زیرِ چتر سحاب...». [۳۱]
شهرتِ عمعق به استادی در کارِ شاعری بهحدّی بوده است که شاعرِ بزرگ و گویندۀ قدرتمندی چون استاد انوری ابیوردی، در قصیدۀ بلندبالا و بسیار معروف خویش به مطلعِ
«بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر // نامۀ اهل خراسان به بَرِ خاقان بر»،
ضمن تضمین مصراعی از امیرعمعق، او را «استاد سخن» خوانده است:
«هم بر آنگونه که استاد سخن، عمعق، گفت: // خاکِ خونآلود، ای باد، به اصفاهان بَر». [۳۲]
به هرروی امیر عمعق با چنان جایگاه، مرتبه، جلال و شوکتی که در دربار خاقان خضرخان بن ابراهیم داشت، در آن دربار مورد احترام خاص و عام و کوچک و بزرگِ شاعران بود. اما آنچنانکه صاحب «چهار مقاله» روایت کرده، گویا رشیدی سمرقندی که در عینِ جوانی، او نیز بسیار مورد توجه خاقان خضرخان بوده و در سایۀ همین عنایت لقب «سیّد الشعرایی» را هم یافته بوده است، آنطور که عمعق انتظار داشته حرمت و احترام امیر عمعق را رعایت نمیکرده و همین، دلخوریِ عمعق را به همراه داشته است. نظامی عروضی سمرقندی حکایت کرده که پادشاه «روزی در غیبتِ رشیدی، از عمعق پرسید که شعرِ عبدالسّید رشیدی را چون میبینی؟ گفت: «شعری بهغایت نیک مُنَقّی و مُنَقّح؛ اما قدری نمکش درمیباید.» [۳۳] روزگاری برآمد که رشیدی دررسید و خدمت کرد و خواست که بنشیند، پادشاه او را پیش خواند و بهتضریب [۳۴]، چنانکه عادتِ ملوک است، گفت: «امیرالشّعرا را پرسیدم که شعر رشیدی چون است؟ گفت: نیک است، امّا بینمک است. باید که در این معنی، بیتی دو بگویی.» رشیدی خدمت کرد و بهجای خویش آمد و بنشست و بربدیهه این قطعه بگفت:
«شعرهای مرا به بینمکی // عیب کردی، روا بُوَد، شاید
شعر من همچو شکّر و شهد است // و اندریندو نمک نکو ناید!
شلغم و باقلی است گفتۀ تو // نمک ای قلتبان، [۳۵] تو را باید!» [۳۶]
نسخههای دیوان عمعق بخارایی
دیوان عمعق بخارایی یک بار از روی نسخۀ خطیِ متعلق به مرحوم نخجوانی در تبریز چاپ شده است. پس از آن نیز مرحوم استاد سعید نفیسی در سال ۱۳۳۹ دیوان اشعار عمعق را تصحیح کرد و همراه با مقدمهای تحقیقی منتشر کرد. این دیوان به همت کتابفروشی فروغی منتشر شده است.
در سال ۱۳۸۹ نیز ویراستی دیگر از دیوان عمعق، این بار با تصحیح و پژوهش علیرضا شعبانلو و به همت انتشارات آزما منتشر شد.
در پایان این سیاهه باید یادآور شد که شعرهای برجایمانده از استاد عمعق بخارایی، بخشی از میراثِ ادبی و تاریخیِ ناب زبان فارسی است که از پسِ صدها سال برای ما به یادگار مانده است و کمترین ادای حقِ چنین میراثِ گرانبهایی، آن است که آن را بخوانیم و از خواندنش روح و ذوقِ خویش را حظ برسانیم و بیشتر پاس بداریم، خاطرِ زبانِ شیرین و گرانسنگ فارسی را؛ زبانی که شعر عمعق، یکی عقیق است از هزاران هزار گوهرِ گرانبهای گنجینۀ بیمانندش.
منابع:
۱. «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۶۴.
۲. شباروز مخفف شبانروز و شبانهروز است.
۳. «دیوان اشعار شهابالدین عمعق بخارایی»؛ تصحیح علیرضا شعبانلو؛ تهران: آزما؛ ۱۳۸۹؛ ص ۲۴۰.
۴. «لُباب الالباب»؛ سدیدالدین محمد عوفی؛ تصحیح ادوارد براون؛ لیدن: چاپخانۀ بریل؛ ۱۳۲۴ هجری ق.؛ ج ۲، ص ۱۸۱.
۵. برای آگاهی بیشتر رک: «دیوان اشعار شهابالدین عمعق بخارایی»؛ تصحیح علیرضا شعبانلو؛ تهران: آزما؛ ۱۳۸۹؛ ص ۶۲ به بعد.
۶. «یادداشتهای قزوینی»؛ محمد قزوینی؛ بهکوشش ایرج افشار؛ تهران: دانشگاه تهران؛ جلد ششم؛ ص ۵۸ و ۵۹.
۷. «دیوان عمعق بخاری»؛ تصحیح سعید نفیسی؛ تهران: کتابفروشی فروغی؛ ۱۳۳۹؛ ص ۲۶ و ۲۷.
۸. رک: «از گذشتۀ ادبی ایران»؛ عبدالحسین زرّینکوب؛ تهران: سخن؛ ۱۳۸۵؛ ص ۲۹۳.
۹. «تاریخ ادبیات ایران» (خلاصه)؛ ذبیحالله صفا؛ تهران: ققنوس؛ ۱۳۷۹؛ ج ۱، ص ۱۶۳.
۱۰. مجموعۀ زیورِ زین و یراقِ اسب را ساخت گویند (رک: لغتنامۀ دهخدا. «ساخت»).
۱۱. ناطق: به معنی جاندار و دارای روح (در برابر جامد) است و در اینجا به غلام و کنیز و چهارپا اطلاق شده است. در برابرِ اینواژه نیز صامت آمده که به معنی ساکت و خاموش و ناگویا است و به داراییهایی چون زَر و سیم و خانه اطلاق میشود (رک: لغتنامۀ دهخدا. «ناطق» و «صامت»).
۱۲. «چهارمقاله»؛ احمد نظامی عروضی سمرقندی؛ تصحیح محمد قزوینی، به اهتمام محمد معین؛ تهران: صدای معاصر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۷۶.
۱۳. برای آگاهی کامل رک: «بزرگان: عمعق بخارایی»؛ ذبیحالله صفا؛ مجلۀ مهر؛ تیر ۱۳۱۴، شمارۀ ۲؛ ص ۱۷۹ و ۱۸۰.
۱۴. برای آگاهی کامل دربارۀ حاکمانِ همروزگارِ عمعق رک به مقالۀ فاضلانۀ مرحوم استاد ذبیحالله صفا: «بزرگان: عمعق بخارایی (۲)»؛ مجلۀ مهر؛ امرداد ۱۳۱۴، شمارۀ ۳؛ صص ۲۸۹ تا ۲۹۵.
۱۵. یعنی ماه ملک خاتون (دختر سلطان سنجر) همسرِ محمود بن محمد بن ملکشاه (بردرزادۀ سلطان سنجر) بوده است.
۱۶. «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۶۴ و ۶۵.
۱۷. این حمیدالدین بن عمعق را شعری است در هجو سوزنی سمرقندی که خود معروفترین هجوگوی و هزلسرای شعر فارسی است. آن قطعه این است:
دوش در خواب دیدم آدم را // دست حوّا گرفته اندر دست
گفتمش سوزنی نبیرۀ توست // گفت حوّا به سهطلاق اَر هست!» (تذکرة الشّعرا؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۶۴). البته این قطعه را به عمعق نیز نسبت دادهاند و علیرضا شعبانلو نیز در تصحیح خویش از دیوان عمعق، آن را جزو اشعار وی آورده است.
۱۸. «بزرگان: عمعق بخارایی (۲)»؛ ذبیحالله صفا؛ مجلۀ مهر؛ امرداد ۱۳۱۴، شمارۀ ۳؛ ص ۲۹۴.
۱۹. این تعداد بر مبنای شعرهای جمعآوری شده در دیوان عمعق به تصحیح علیرضا شعبانلو است.
۲۰. رک: «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۶۴.
۲۱. «دیوان اشعار شهابالدین عمعق بخارایی»؛ تصحیح علیرضا شعبانلو؛ تهران: آزما؛ ۱۳۸۹؛ ص ۳۰۹.
۲۲. همان. ص ۳۱۰.
۲۳. همان. ص ۳۱۶.
۲۴. «تاریخ ادبیات ایران» (خلاصه)؛ ذبیحالله صفا؛ تهران: ققنوس؛ ۱۳۷۹؛ ج ۱، ص ۲۰۴.
۲۵. یکی از صنایع شعری است که شاعر خود را به آوردن واج یا کلمهیی غیرضروری در تکتک بیتهای شعر ملزم کند.
۲۶. «از گذشتۀ ادبی ایران»؛ عبدالحسین زرّینکوب؛ تهران: سخن؛ ۱۳۸۵؛ ۲۹۲.
۲۷. اَزرَق به معنی کبود و نیلگون است و «خیمۀ ازرق» نیز استعاره است از آسمانِ تیرۀ شب. همینطور، «خرگه سنجاب» نیز که به معنی سراپردۀ بزرگی از جنسِ پوستِ تیرۀ سنجاب است، استعاره از آسمانِ تیرۀ شب میباشد.
۲۸. یعنی تاریکتر.
۲۹. شَبَهگون یعنی مانند شَبَه؛ و شَبَه، نام سنگی است سیاه و برّاق.
۳۰. عارض به معنی چهره و رخسار است.
۳۱. «دیوان اشعار شهابالدین عمعق بخارایی»؛ تصحیح علیرضا شعبانلو؛ تهران: آزما؛ ۱۳۸۹؛ ص ۲۲۵.
۳۲. «دیوان انوری»؛ تصحیح سعید نفیسی؛ تهران: سکه؛ ۱۳۶۴؛ ص ۱۰۸.
۳۳. معنی جمله: عمعق در پاسخِ پادشاه میگوید که کلام رشیدی، شعری است پاک و پیراسته، اما قدری نمکش کم است!
۳۴. تضریب: سخنچینی و دو بههمزنی.
۳۵. دشنامی است به معنای مرد بیغیرت.
۳۶. «چهارمقاله»؛ احمد نظامی عروضی سمرقندی؛ تصحیح محمد قزوینی، به اهتمام محمد معین؛ تهران: صدای معاصر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۷۶ و ۷۷.