منجیک ترمذی بیتهای دیگری هم دارد که در آنها، هجو و حتی هزل، هرچه بیشتر به طنز گرایش دارد؛ طنزی پُررنگتر از هجو و هزل، که مخاطبِ آن نه یک شخص، که یک قشر، صنف یا یک طبقۀ اجتماعی است. در اینگونه بیتها است که کلامِ نیشدار و انتقادی شاعر در لفافهای از شوخی (به معنای امروزینِ آن)، بیانگر حرفی جدّی و گزنده است؛ حرفی که حتی منحصر به روزگار زیست شاعر هم نیست و در همۀ روزگاران خریدار و شنونده دارد.
در تاریخ ادبیات فارسی، شاعران بسیاری در دورههای گوناگون پدید آمدهاند که در عهد خویش جزو سرآمدان شعر و کلام بودهاند و دیوان شعرشان را اهل فضل و ذوق نزد خویش میداشتهاند و بیت بیتِ آثارشان بر زبان مردمان روان بوده است. با این حال، دستِ حوادثِ روزگار سبب شده است که از شماری چشمگیر از این شاعران، کمتر اثری برجای بماند؛ به ویژه آنانکه در سدههای نخستین شعر فارسی دری (تا پیش از حملۀ مغول) میزیستهاند. دیوانهای شعری بسیاری از این دسته سخنسرایان و استادانِ شعرِ فارسی به سبب جَنگها و آتشسوزیها یا دشمنیِ رقیبان و حاسدان و بدخواهانشان به آبِ فراموشی پاک شده است و جز اندکی شعر که در تذکرهها و جُنگهای شعری ثبت شده، اثری از دیوانشان بر جای نمانده است.
منجیک تزمذی، شاعرِ بزرگ سدۀ چهارم هجری نیز یکی از همین شاعران است که گرچه دیوان شعرش اسیر طوفانِ گذر زمان شده و هر ورقش در کنجی از تاریخ شعر فارسی پنهان مانده است، اما همین اندک بیتهای برجای مانده از وی، بهخوبی گویای استادی و توانمندی وی در کار شاعری است.
منجیک یعنی چه؟
ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی یکی از شاعران نامدار نیمۀ دوم سدۀ چهارم هجری است که بهاحتمال اوایل سده پنجم را هم درک کرده بوده است. تخلص شعری و شهرت او را هم «مُنجیک» ذکر کردهاند و هم «مَنجیک». شاعر اما در بیتی توضیحی شاعرانه دربارۀ لفظِ منجیک داده است:
«هرچند حقیرم، سخنم عالی و شیرین /// آری عسل شیرین ناید مگر از مُنج». [۱]
بدین ترتیب این تخلص را میتوان همانگونه که در لغتنامۀ دهخدا نیز ثبت شده، «مُنجیک» خواند؛ چراکه «مُنج» به معنی زنبور و بهطور خاص، زنبور عسل است. پسوند «یک» (ایک: iĸ) هم یکی از پسوندهای نسبتِ کهن است که نمونۀ آن را در واژههای تاریک، تاجیک، دَریک و نزدیک میتوان دید. بنابراین، مُنجیک هم میتواند با همین مُنج یعنی زنبور عسل نسبت داشته باشد. وقتی هم که به شعر این شاعر مینگریم، درمییابیم که هم تند و تیزیِ کلام نیشدارِ هجوآمیز را دارد و هم از شیرینیِ سخنی دلپذیر، لطیف و شاعرانه بهرهمند است؛ پس با این تفسیر، ارتباطی منطقی میتوان بینِ این تخلصِ شعری با محتوای شعرِ منجیک یافت؛ تخلصی که شاید خودِ شاعر آن را برگزیده باشد و شاید دیگران آن را برای وی انتخاب کردهاند. دربارۀ همین شعر، مرحوم علّامه دهخدا این توضیح را داده است که «از این بیت ظاهراً چنین برمیآید که تخلص این شاعر منجک بوده است، یعنی نحلِ خُرد و یا اینکه منجیک نیز صورتی دیگر از تصغیر منج بوده است». [۲]
اما به جز این، وجههای دیگری را هم در ارتباط این تخلص با شاعر بیان کردهاند، ازجمله اینکه «ممکن است منجیک نامی ترکی باشد، زیرا در زبان ترکی جغتایی «مینجشمک» به معنی گفتوگو کردن آمده است و ممکن است این کلمه از همین ماده مشتق شده باشد. مطلب دیگری که در تاریخ احیاء الملوک گفته شده، آن است که منجک نام قریهای در شرق ترمذ بوده و شهرت منجک نیز از نامِ همین دِه که در آن تولّد یافته، گرفته شده است». [۳]
گروهی از اهل تحقیق هم مانند مرحوم استاد ذبیحالله صفا (در کتاب «تاریخ ادبیات در ایران») این تخلص شعری را به شکل «مَنجیک» ثبت کردهاند. واژۀ منجیک به فتحِ اول (مَنجیک) نیز به معنی نوعی شعبدهبازی و تردستی است، بهویژه شعبدهبازی که شعبدهگران تکههای سنگ و آهن را در کاسۀ آب ریزند و آنها را از درون کاسه بیرون جهانند. [۴]
اما «تِرمِذی» یا «تَرمِذی» هم که در ادامۀ نامِ منجیک آمده، اشاره دارد به شهر ترمذ که یکی از شهرهای خراسان بزرگ بوده و امروز شهری است در جنوب ازبکستان که در ناحیۀ مرزی این کشور و افغانستان واقع شده است. ترمذ در حدود ۱۱۰۰ کیلومتری غرب مشهد واقع شده است. این شهر بهاحتمال زادگاه منجیک بوده است.
منجیک و مدح امرای چَغانی / چَغانیان کجا بوده است؟
تاریخ میلاد و وفات منجیک ترمذی هیچ یک مشخص نیست؛ اما همچنانکه پیشتر نیز اشاره شد، منجیک از شاعران سدۀ چهارم و اوایل سدۀ پنجم هجری است که این تاریخ زندگانی را به قرینۀ نام ممدوحان وی و دورۀ زیست و حکومت آنان میتوان تأیید کرد. دربارۀ منجیک نوشتهاند که وی «بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر میبرده و مدّاح آنان، علیالخصوص امیر ابویحیی طاهر بن فضل بن محمد بن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخر الدوله احمد بن محمد چغانی بوده است.» [۵]
چَغانیان نام ناحیه و ایالتی بوده است در قسمت بالادست رود جیحون یا آمودریا که مهمترین و آبادانترین شهرِ آن نیز ترمذ بوده است. همزمان با روزگار منجیک ترمذی خاندانِ «آل محتاج» در چغانیان امارت داشته است. آل محتاج حکومتی محلی در چغانیان تشکیل داده بودند و گاه مطیعِ سامانیان بودند و گاه بین آنان و سلاطین آل سامان درگیریهایی رخ داده بوده است. آل محتاج نام سلسلۀ خویش را از مؤسس آن، یعنی ابوبکر محمد بن المظفر محتاج چغانی گرفتهاند، که امیر نصر بن احمد سامانی وی را در ۳۲۱ هجری قمری به سپهسالاری خراسان گماشته بود. [۶]
به جز منجیک ترمذی و دقیقی طوسی، استاد فرخّی سیستانی هم روزگاری به چغانیان رفته بود و به مدحِ حاکمان آنجا پرداخته بوده است. نظامی عروضی سمرقندی در «چهارمقاله» نوشته است که وقتی فرّخی سیستانی که در کارِ گذرانِ زندگی درمانده بود، وصف شاعرپروری و صلهپردازی امیر ابوالمظفر چغانی را میشنود، بار سفر میبندد و به امید اینکه مشمولِ حمایت این امیرِ آل محتاج قرار گیرد، راهی دیار چغانیان میشود و به نعمت بسیار دست مییابد. او در زمان حضور در بارگاهِ چغانیان قصیدههای شاهکاری چون «با کاروان حلّه برفتم ز سیستان...» و «چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار...» (وصف داغگاه) سروده است. [۷]
یکی از امیران آل محتاج که منجیک او را مدح کرده است، طاهر بن فضل چغانی است. این امیر چغانی خود نیز اهل شعر بوده و همچنانکه استاد محمود مدبّری در کتاب «شرح احوال و اشعار شاعران بیدیوان» آورده، ۳۱ بیت از باقیماندۀ شعرهای وی هماکنون در دست است. این رباعی از سرودههای این امیر چغانی است:
«دلدارِ مَنا، تو را صدف خواهم کرد /// آخر بهمُدارات به کف خواهم کرد
یا آنکه تو را به مهرِ خود رام کنم /// یا عمر به عشق تو تلف خواهم کرد». [۸]
طاهر بن فضل چغانی در ۳۸۱ هجری از پسرعموی خویش، ابوالمظفر احمد بن محمد چغانی (او نیز دیگر ممدوحِ مُنجیک بوده است) شکست میخورد و کشته میشود. مُنجیک در مدحِ طاهر بن فضل گفته است:
«برخیز و به میخانه خرام ای بُتِ کشمیر /// می خور که به می گردد اندوه جوان پیر...
بر یاد یکی بارخدایی [۹] که تو گویی /// با نصرت همپشت است با دولت همشیر
در وادی چون دیو است، در صحرا چون باد /// در دریا چو ماهی، در کوه چو نخجیر
نه نورِ هوا مانده و نه غلغلِ اعدا [۱۰] /// چون لشکرِ او گَرد برانگیزد و تکبیر
هم «طاهر» نام آمد و هم طاهر نسبت /// هم طاهر دین آمد و هم طاهر تدبیر
چون ابرِ بهار است کفِ تیغگزارش /// بیآنکه بخواهند، همی بارَد بَرخیر [۱۱]». [۱۲]
بدیع بلخی و لبیبی نیز از دیگر شاعران همروزگار منجیک ترمذی بودهاند که سابقۀ مدح امرای چغانی را داشتهاند. در کنار اینان، میباید کسایی مروزی، بشّار مرغزی، منظقی رازی، ابوالعباس رَبَنجَنی، آغاجی بخارایی، خسروی سرخسی، وَلوالِجی و ابوالحسن علی بن محمد غزوانی لوکری را نیز در شمار شاعرانِ همروزگارِ منجیک نام برد. البته بیشترِ این سرایندگان مادحان سامانیان بودهاند. [۱۳]
گوهری بر جای مانده از معدنی گرانبها
گنجینۀ شعر منجیکِ ترمذی نیز مانند مجموعۀ میراث شعری رودکی، کسایی، شهید بلخی، ابوشکور بلخی و بسیاری دیگر از شاعران سدههای نخستین شعر فارسی، آفتزدۀ حوادث روزگار شده است و جز مُشتی نمونۀ خروار و گوهری که حکایت از معدنی پُربها دارد، از آن برجای نمانده است. از همۀ دیوان شعری مُنجیک امروز جز چهارصد و اندی بیت که از لابهلای سطر سطر کتابهای تاریخ و تذکره بیرون کشیده شده، چیزی در دسترس ما نیست. این بیتها نیز اغلب بیتهایی است ناپیوسته و تکافتاده. با این حال، همین اندک بیتها نیز بهخوبی گواه است بر استادی مُنجیک در سخنسرایی فارسی. امین احمد زاری، صاحب تذکرۀ «هفت اقلیم» در وصف منجیک و شعرش نوشته است که «در شاعری ثقۀ زمان و در لطفِ طبع، خلاصۀ دوران بود. نگارخانۀ نثرِ او رونقِ خورنق شکسته [۱۴] و تصاویر نظمِ او از کار اَرتَنگ [۱۵] ننگ داشته است». [۱۶]
این چند بیتِ تغزلی که بخشی است از یکی از قصاید منجیک، نمونهای است از شعرِ او و گواهی است بر هنر شاعری وی:
«خماریی که ز دیبای حمری است قباش /// گران کند سَرِ ما را همی غبار هواش
بسا شبا که تو گفتی جهان همه شب گشت /// برون فکند ز هر سو خزینۀ ظلماش
منال گوید چندین ز کژدمِ زلفم /// چرا ننالم کاندر دل من است خراش
فغان ز چشمِ تو ای شیر خشمِ آهو چشم /// سرایپرده به تو چون بهشت و تو حوراش
به یادِ عارض او برزدم ز دل آهی /// فلک بسوخت فروریخت بر سرم جوزاش [۱۷]...». [۱۸]
و نیز این رباعی:
«کو دوست که بر گریۀ دشمن گرید /// و اندر سرِ آستین و دامن گرید
خون از دل خود بهعاریت بستاند /// بر دیدۀ خویش آرد و بر من گرید». [۱۹]
شعر مُنجیک هم در روزگار زندگانی او و نیز پس از مرگش، شعری پُرخواهان و نامی بوده است و دیوانِ شعرهای او همواره نزد خواهندگان و جویندگانِ کلامِ شیرین فارسی گرامی بوده است. این شهرتِ شاعری منجیک تا بدان حد بود که دیوانِ اشعارش از خراسان بزرگ در شرق ایران فراتر رفته و به آذربایجان در غرب ایران نیز پای گشوده بوده و در دسترس قطران تبریزی، شاعر سدۀ پنجم هجری قرار گرفته بوده است. حکیم ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامۀ خویش، آنگاه که به آذربایجان میرسد، شرح داده است که «در تبریز «قَطران» نام شاعری را دیدم، شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیشِ من آمد؛ دیوانِ منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیشِ من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من بپرسید. با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من بخواند». [۲۰]
مرحوم استاد ذبیحالله صفا نیز دربارۀ شعرِ منجیک نوشته است که «منجیک شاعری زبانآور و سخنپرداز و نیکو خیال و بلیغ و نکتهدان بود. عوفی کلام او را از روی حق بدینگونه وصف کرده است: «شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر»؛ و این اوصاف که عوفی برشمرده، همه در شعر منجیک صادق است». [۲۱]
تازگیهای شعر منجیک / منجیک پیشواری مسعود سعد و انوری
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در تحقیقی ارزشمند، شعرِ منجیک را از دید صور خیال بهویژه استعارههای موجود در آن بررسی کرده است. وی شعر مُنجیک را دارای تازگیهایی در کاربرد استعاره به جای تشبیه توصیف کرده است و یادآور شده که با خواندن همین اندک قطعههای باقیمانده از شعر منجیک «غلبۀ تصویرهای استعاری را بر تشبیه بهتمامی میتوان دریافت و از این باب او را میتوان نقطۀ مقابل کسایی [مروزی] دانست. بیگمان شهرت دیوان او در سده پنجم که ناصر خسرو از آن سخن میگوید، بهسبب همین طرز بیان خاص و تازگی اسلوب سخنسرایی او بوده است. بدون تردید باید او را پیشوای سبکی بدانیم که ابوالفرج رونی و تا حدی مسعود سعد بدان روی آوردهاند و انوری همین شیوۀ ادای معانی و طرز آوردن استعارهها را در دیوان ابوالفرج دیده است که ولوعی؟؟ بس تمام بدان پیدا کرده؛ و در عصر انوری جهت اصلی شعر و صور خیال شاعرانه همان جهت خاصی است که در سده چهارم با منجیک آغاز شده بود. استعارههای منجیک در عصرِ او تازگی بسیار داشته و حتی در سده هفتم نیز توجه عدهای را به خود جلب کرده است و بهراستی که وی در عصر خویش چهرۀ تازهای است از نظر خیال شاعرانه.» [۲۲]
بلندترین شعری که از مُنجیک برجای مانده است، قصیدهای است ۴۴ بیتی که شاعران دیگری هم به استقبال آن رفتهاند و از آن تقلید کردهاند. مُنجیک در سرآغازِ این قصیدۀ لامیه که آن را در مدح امیر ابوالمظفر احمد چغانی سروده، استعارهها و تشبیههای بدیع و دلانگیزی خلق کرده است:
«مرا ز دیده گرفت آفتاب خواب زوال /// کجا برآمد خیل ستارگان خیال
به خانه در بنشستم به خَلوه [۲۳] می خوردم /// به جامِ ناله می داغِ دوست مالامال
هزاردستان آواز داد و گفت: چه بُوَد؟ /// مرا ز شاخ فگندی به ناله، بیش منال!
جواب دادم و گفتم: تو را مگر که نکشت /// قضا به دست فراق اندرون چراغ وصال؟
فغانِ من همه زان زلف کاندران نقش است /// همه طرازِ ملاحت بر آستینِ جمال
چنان بگریم گر دوست بارِ من ندهد /// که خاره خون شود اندر شَخ و زَرَنگ، زُگال [۲۴]
تبارک الله از آن چهرۀ بدیع و لطیف /// همه سراسر فهرستِ فتنه و تمثال
به زلف، تنگ ببندد بر آهوی تنگی /// به دیده، دیده بدزدد ز جادوی محتال [۲۵]
هوای او به دلم بر، همه تباهی کرد /// هوای خوبان جُستن همه غم است و وَبال...
از تشبیهها و استعارهای موجود در همین چند بیت نیز بهخوبی میتوان پیشرو بودنِ منجیک در روزگار خویش را دریافت. ترکیبهای اضافی تشبیهی و استعاری «آفتاب خواب»، «ستارگان خیال»، «جام ناله» «می داغ دوست»، «دست فراق»، «چراغ وصال»، «طراز ملاحت»، «آستین جمال» و «فهرست فتنه» نمونهای از تازگیهای صور خیال در شعر منجیک ترمذی است. همچنانکه استاد شفیعی کدکنی گفته است، «اینگونه استعارهها هم از نظر کوتاه شدن فرم تصویر و هم از نظر قرار دادن عناصر انتزاعی و تجریدی در کنار امور مادی و حسی از تازگی بسیار برخوردار است.» [۲۶]
واژههایی که منجیک برای ما تحفه آورده است
شعر منجیک ویژگیهای ارزشمند کم ندارد و یکی از این ویژگیها این است که شعر وی مَحملی شده است، برای سفرِ هزار سالۀ شماری از واژگان کهن فارسی؛ چراکه همین اندک بیتهای برجای مانده از دیوان او، واژههای کهن بسیاری را برای روزگار ما تحفه آورده است؛ واژههایی که چه بسا اگر همین ابیات نبود، هیچ نشانی از آنها را نمیتوانستیم در هیچ فرهنگ لغتی بیابیم. در «لغتِ فُرس» که اسدی طوسی آن را در سدۀ پنجم هجری تألیف کرده و از کهنترین فرهنگ لغتهای موجود بهشمار میآید، برای تعداد چشمگیری از واژگان، شاهدمثال از شعر منجیک ثبت شده است. حتی در لغتنامۀ دهخدا نیز برای بسیاری از واژههای کهن، تنها شاهدمثالی که ثبت شده، بیتی است از منجیک ترمذی.
این واژههایی که در ادامه آمده است، نمونه و بخشی از لغتهایی است که در لغت فرس اسدی شاهدمثالِ آنها از شعرهای منجیک انتخاب شده است؛ واژههایی که در لغتنامۀ دهخدا نیز میتوان آنها را همراه با بیتهای مُنجیک دید. بهمَثل برای واژۀ «بَبغا» که به معنی پرندۀ طوطی یا طوطک است، این بیت از مُنجیک ضبط شده است:
«ای ساخته بر دامنِ اِدبار تنزّل /// غمّاز چو ببغایی و پُرگوی چو بلبل». [۲۷]
همچنین برای «جُناغ» که به معنی دامنه و سینۀ زین اسب است، این بیت زیبا از منجیک شاهد مثال آمده است:
«همه تفاخرِ آنان به جود و دانش بود /// همه تفاخر اینان به غاشیه است و جُناغ». [۲۸]
دیگر واژهها نیز از این قرار است:
«مترَب» (تَب)، «غَمرَوات» (میوۀ بِه)، «لَج» (لگد که با پای زنند)، «شَمیدن» (بیهوش شدن)، «نَخچَد» (زَنگار و زنگزدگی آهن)، «تَش» (تیشۀ بزرگ)، «کَنده و رَش» (فراز و نشیب زمین که به حالت تپه تپه باشد)، «شَکیش» (نوعی از جوال)، «توغ» (نوعی هیزم بسیار سخت)، «لوغیدن» (دوشیدن و آشامیدن)، «تَبوک» (نوعی طبقِ پَهن)، «باشَنگ» (خیار بزرگ که آن را برای به دست آوردن بذر نگاه دارند.)، «نَسک» (عدس)، «خَرمَک» (خرمهره؛ مهرهای که برای دفع چشمزخم بر گردن کودکان بندند.)، «گَنگ» (جزیره)، «فَرَم» (دلتنگی)، «شُم» (کفشی که زیر آن چرمین باشد)، «توبان» (شلوارِ تنگ ویژۀ کشتیگیران؛ شلوار)، «نوژان» (رودخانۀ خروشان و غرّان)، «باشتین» (بار و میوهای که بدون شکوفه کردن، از میان درخت پدید آید)، «خاکشو» (دانهای سیاهرنگ و ریز با خاصیت دارویی که آن را با کافور آمیزند و در چشم کشند)، «پاراو» (زنِ پیر)، «دیوچه» (حشرهای کرم مانند که آفت جامههای پشمی است)، «تَخله» (نعلین)، «کَلَندَره» (مرد قوی و درشت)، «دستینه» (امضا و توقیع / دستخط)، «تَفشیله» (نوعی خوراک که از آمیختنِ گوشت و تره و مغز گردو و تخم مرغ و پختن آنها با هم ساخته شود)، «پُنچه» (پیشانی)، «گَوپاره» (گله و رمۀ گاو و خر)، «مَلازه» (کام؛ زبان کوچکِ انتهای گلو)، «کوپله» (قفل)، «سوفچه» (ریزه و خردۀ زَر)، «مَرَخشه» (نحس و شوم) و «مَرَنده» (کوزۀ آب).
منجیکِ هجوسرا / منجیکِ طنزسرا
منجیک تزمذی گویندهای است که به سرودنِ هجویه مشهور بوده است. در همین بیتهای اندکی هم که از دیوانِ او بر جای مانده است، بهخوبی میتوان به قدرت وی در سرودن شعرهای هجوی که گاه نیز به هزل میکشد پی برد. برخی از بیتهای هجویِ منجیک، آنهایی است که وی شخصی را که در مواردی نامِ او نیز معلوم نیست، هجو کرده و در مذمت او زبان به ناسزا گشوده و گاه با دادنِ نسبتهای ناروا به وی، هجو را به هزل بدل ساخته است. اینگونه هجویهها و هزلیات او را میتوان شعرهایی «شخصی» به شمار آورد که مانند دیگر هجوگویان و هزلسرایان زبان و ادبیات فارسی، شاعر بهوسیلۀ هجاگویی و هزلسراییِ خویش به دنبال انتقامگیریها و تصفیه حسابهای شخصیِ خود (بحق یا نابحق) با همروزگارانِ خویش است. بهمَثَل در این قطعۀ کوتاه، مُنجیک از شخصی درخواستی مالی داشته و چون آن شخص حاجتِ شاعر را برآورده نکرده، وی را به «راوَرا» یعنی خارپشتی مانند کرده که خود را جمع کرده است:
«رفتم به نزد خواجه ابوالفضل تیّمی /// بر طمع آنکه مالی یابم ز زرّ و سیم
روزِ دگر چو شعرِ تقاضای من شنید /// سر درکشید همچو کشد راوَرا ز بیم». [۲۹]
یا این قطعه:
«ای خواجه مر مرا به هجا قصدِ تو نبود /// جز طبعِ خویش را به تو برکردم آزمون
چون تیغِ نیک کِش به سگی آزمون کنند /// و آن سگ بُوَد به قیمتِ آن تیغ رهنمون!». [۳۰]
همچنین این قطعه که آن را در هجو صاحبمقامی بخیل و خسیس سروده است:
«خبر برید و نویسید سوی او نامه /// به شاعران خراسان، به خاصه و عامه
برادرانِ مَنا زین سپس سیه مکنید /// به مدحِ خواجۀ خَتلان به جشنها خامه
که او پگاه چون از جامه خواب برخیزد /// نخست بُخل فروپوشد آنگهی جامه». [۳۱]
البته همۀ هجویههای منجیک اینطور بانزاکت بیان نشده است! در بسیاری از این دسته شعرهای او که اغراض شخصی دارد، چنانکه مرسوم بوده است، الفاظ رکیک و نسبتهای ناروا نیز وجود دارد. رضاقلیخان هدایت در «مجمع الفصحا» این ویژگی شعر منجیک را اینگونه توصیف کرده است: «مردی تیز زبان هزلآیین تندطبع زبانآور بلیغ نکتهدان بود که کسی از تیرِ طعنش نرستی و از کمندِ هجوش نجَستی. سینۀ اهل کینه را به خدنگِ هجا خستی و دستِ اهل زمان را به کمند هزل بستی». [۳۲]
اما بهجز این، منجیک بیتهای دیگری هم دارد که در آنها، هجو و حتی هزل، هرچه بیشتر به طنز گرایش دارد؛ طنزی پُررنگتر از هجو و هزل، که مخاطبِ آن نه یک شخص، که یک قشر، صنف یا یک طبقۀ اجتماعی است. در اینگونه بیتها است که کلامِ نیشدار و انتقادی شاعر در لفافهای از شوخی (به معنای امروزینِ آن)، بیانگر حرفی جدّی و گزنده است؛ حرفی که حتی منحصر به روزگار زیست شاعر هم نیست و در همۀ روزگاران خریدار و شنونده دارد. نمونۀ این طنز را میتوان در این شعر منجیک دید که وی اهل دربار را خطاب قرار داده و از نحوۀ معاشِ خاص آنان پرسیده است:
«ای مجلسیانِ حضرت شاه /// دریای شما نهنگ دارد
از بهر خدای را بگویید /// تا نان شما چه رنگ دارد». [۳۳]
در این سه بیت نیز شاعر بر ضرورتِ وجودِ وزیرِ کاردان و باتدبیر برای حکومت و پادشاه سخن گفته است و از پادشاه به سبب برگزیدنِ وزیری ناکافی و نالایق انتقاد کرده است:
«بسا طبیب که مایه نداشت، درد فزود /// وزیر باید، ملکِ هزار ساله چه سود؟
وزیر نو ستدی کو ز رای بیمعنی /// به گوش مُلکِ تو اندر فکند کَرّی زود
چو مُلک کر شود و نشنود مراد مَلک /// دو چیز باید: دینار زرد و تیغ کبود». [۳۴]
در این تک بیت نیز منجیک بهزیبایی سزای مردی را که از میدانِ نبرد بگریزد و جانِ خویش را به بهای شرمساری ابدی حفظ کند، اینگونه بیان کرده است که باید به صورتِ وی «آلغونه» (آلگونه) بمالند؛ و آلغونه همان همان سرخابی است که زنان از بهر آرایش بر گونۀ خویش مالند:
«رو که را در نبرد گردد زرد /// سرخرویش به آلغونه کنند». [۳۵]
دکتر میرجلالالدین کزازی در گفتوگویی درباره وجود طنز و هجو و هزل در شعر منجیک گفته است که «اینکه گفته میشود هزل یکسره از طنز جدا است، از دید من سخنی پایهور و پذیرفتنی نیست؛ بسیاری طنزهای کوبنده، ماندگار، تلخ و گزنده در زبان پارسی، بر دوش هزل نشسته است. آنچه این دو را از هم میگسلد، این است که طنز هنگامی در هزل رخ میدهد که خواستِ گویندۀ سخنور تنها هزل نیست؛ هزل را چونان ابزار و بهانهای برای رسیدن به آن نکتۀ طنزآمیز که خواستِ وی است، به کار میگیرد. از اینروی سرودههای کسانی مانند منجیک را که از کهنترین سرایندگان ایرانی هستند، میتوان از گونۀ طنز دانست؛ اما طنزی که هنوز بهدرستی خویشتن را نیافته و هنوز در تنگنای هزل مانده است. هرچند خواست منجیک از این طنزها و هزلها تنها هزلِ پیراسته از طنز نیست. او میخواهد به یاری هزل به گونهای به طنز برسد تا بتواند نکوهیدۀ خود را با سخنی گزنده و ماندگار و در یاد ماندنی بیازارد.» [۳۶]
این سه بیت نیز نمونهای دیگر از کلام منجیک است که دربردارندۀ پندی کاربردی و تاریخی است؛ پس چه بهتر که این سیاهه با همین شعر زیبا و ارزشمند پایان پذیرد.
«ای به دریای عقل کرده شناه /// وز همه نیک و بد شده آگاه
چون کنی طبعِ پاکِ خویش پلید؟ /// چه کنی رویِ سرخِ خویش سیاه؟
نان فروزن به آب دیدۀ خویش /// وز درِ هیچ سفله شیر مخواه». [۳۷]
ارجاعها:
۱. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ ص ۳۹.
۲. مقالۀ «فرهنگ زبان فارسی»؛ علیاکبر دهخدا؛ مجله نامۀ فرهنگستان (قدیم)؛ بهمن ۱۳۲۳، شماره ۲؛ ص ۳۲.
۳. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ مقدمه، ص نُه.
۴. رک: لغتنامۀ دهخدا. «منجیک» و «منجک».
۵. «تاریخ ادبیات در ایران»؛ ذبیحالله صفا؛ تهران: فردوس؛ ۱۳۸۰؛ ج ۱، ص ۴۲۴.
۶. رک: مقالۀ «آل محتاج (امرای چغانی)؛ عزیزالله بیات؛ مجلۀ بررسیهای تاریخی؛ فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۴، سال دهم، شماره ۱؛ ص ۲۸۲.
۷. رک: «چهارمقاله»؛ احمد نظامی عروضی سمرقندی؛ تصحیح محمد قزوینی و به کوشش محمد معین؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۰؛ ص ۵۸ به بعد.
۸. «شرح احوال و اشعار شاعران بیدیوان»؛ محمود مدبّری؛ تهران: پانوس؛ ۱۳۷۰؛ ص ۱۶۸.
۹. منظور از بار خدا، همان صاحبِ بلندمرتبۀ حکومت، یعنی طاهر چغانی است.
۱۰. منظور جوش و خروش و هیاهوی لشکریان دشمن است.
۱۱. برخیر به معنی بیهوده است (رک: لغتنامۀ دهخدا. «برخیر»)، اما باتوجه به مفهوم بیت، بهنظر در اینجا این بیهودگی بیشتر به معنی بیسبب و بیدلیل بودن تواند بود.
۱۲. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ مقدمه، ص ن.
۱۳. رک: همان. مقدمه، ص شانزده.
۱۴. خَوَرنَق نام کاخی با شکوه است که نعمان بن امرؤ القیس آن را برای بهرام گور، پسر یزدگرد نخست (بزهگر)، بر ساحل رود فرات در عراق ساخته بود (رک: لغتنامۀ دهخدا. «خورنق»). با اینکه امین احمد رازی از نثرِ منجیک سخن گفته، اما امروز هیچ اثری از نثر و نوشتههای این شاعر در دست نیست.
۱۵. ریختی است دیگر از نام کتابِ «ارژنگ» منسوب به مانی. این کتابِ مصور پُر بوده است از نقشهای گوناگون. افزون بر این، ارتنگ به نگارخانه نیز اطلاق شده است (رک: لغتنامۀ دهخدا. «ارتنگ»).
۱۶. «تذکرۀ هفت اقلیم»؛ امین احمد رازی؛ تصحیح سید محمدرضا طاهری؛ تهران: سروش؛ ۱۳۸۹؛ ج ۲، ص ۵۹۵.
۱۷. جوزا یا دو پیکر، نام یکی از بروج دوازدهگانۀ فلکی (برابر با خرداد) و نیز یکی از صورتهای فلکی است.
۱۸. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ ص ۱۱.
۱۹. همان. ص ۷.
۲۰. «سفرنامۀ ناصرخسرو»؛ تصحیح استاد سید محمد دبیرسیاقی؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۹؛ ص ۹.
۲۱. «تاریخ ادبیات در ایران»؛ ذبیحالله صفا؛ تهران: فردوس؛ ۱۳۸۰؛ ج ۱، ص ۴۲۴.
۲۲. «صور خیال در شعر فارسی»؛ تهران: آگاه؛ ۱۳۷۵؛ ص ۴۳۴ و ۴۳۵.
۲۳. به معنی انزوا و عزلت است.
۲۴. شاعر میگوید که اگر دوست اجازه ندهد که به وصال او دست یابم، آنچنان خواهم گریست که سنگِ خارای کوهستان تبدیل به خون شود و چوبِ زَرَنگ که درختی است کوهی (برای هیزم بسیار مناسب است)، [از اشک خونین من] آتش بگیرد و به زغال تبدیل شود. زمین سختِ دامنۀ کوهستان را «شَخ» گویند (رک: لغتنامل دهخدا. «شخ».).
۲۵. «تنگ» در اینجا به معنی کمند و دوالی است که حیوانی را با آن ببندند. منظور از «آهوی تنگی» اما آهویی است که در درۀ کوهها باشد؛ چه، یکی از معانی «تنگ»، همانا درۀ کوه است (رک: لغتنامۀ دهخدا. «تنگ».). «جادوی مُحتال» هم به معنی جادوگرِ حیلهگر و فریبکار است (رک: همان. «محتال».).
۲۶. «صور خیال در شعر فارسی»؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: آگاه؛ ۱۳۷۵؛ ص ۴۳۴ و ۴۳۵.
۲۷. «لغت فرس»؛ ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی؛ تصحیح عباس اقبال؛ تهران: چاپخانۀ مجلس؛ ۱۳۱۹؛ ص ۱۶، ذیل «ببغا».
۲۸. همان. ص ۲۳۶، ذیل «جناغ».
۲۹. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ ص ۲۱.
۳۰. همان. ص ۲۲.
۳۱. همان. ص ۲۴.
۳۲. «مجمع الفصحا»؛ رضاقلیخان هدایت؛ تصحیح مظاهر مصفا؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۲؛ ج ۱، ص ۱۸۰۰.
۳۳. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ ص ۴ و ۵.
۳۴. همان. ص ۵.
۳۵. همان. ص ۴۱.
۳۶. «گفتوگو با دکتر میرجلالالدین کزازی: طنز در ادبیات کلاسیک ایران»؛ گفتوگوکننده: ندا عابد؛ مجلۀ آزما؛ ۱۳۸۴؛ شمارۀ ۳۶؛ ص ۱۸.
۳۷. «دیوان منجیک ترمذی»؛ تصحیح احسان شورابی مقدم؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۱؛ ص ۲۳.
نظر شما