هر یک از ما آدمیانِ دوپای ناطق در هر کجای این کرۀ خاکی نفس بکشیم و به هر زبان و گویشی که تکلّم کنیم، در هر شبانهروزی که از عمرمان پشتِ سر میگذاریم، هزاران واژه را در گفتوگوهای روزانه و عصرانه و شبانهمان به کار میبریم. ما آدمیزادگانِ سخنگو، واژهها را در حالی بر زبانمان میآوریم یا بر قلممان جاری میکنیم که در بسیاری از لحظهها حتی به ظاهرِ واژههایی که به کار میبریم نیز فکر نمیکنیم؛ درواقع از بسیاریِ آشناییِ این کلمهها با ذهنمان، دیگر برایمان عادی شدهاند. البته در میان فرزندانِ آن پدر و مادر نخستین، همواره بودهاند، افرادی که ورای بهرهگیری روزانه از کلمهها، با دقت و کنجکاوی بیشتری به ظاهر و باطنِ واژهها نگریستهاند و چیزهایی را در وجودِ آنها دیده و شنیدهاند که چشم و گوشِ مردمانِ عادی را مجال و حوصلۀ دیدن و شنیدنشان نیست. شاعران و نویسندگان و خوشنویسان ازجملۀ همین آدمیزادگانند که حواسشان به واژهها بیشتر از دیگر همنوعانشان بوده است. این بیتِ معروف استاد منوچهری دامغانی را با صدایی که به گوشمان میرساند، بخوانیم:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است // باد خنک از جانب خوارزم وزان است
همینکه این بیت را میخوانیم یا میشنویم، گویی صدای خشخش برگهای خشک و زرد پاییزی در گوشمان میپیچد و خنکی هوای فصل خزانی را بر تنمان حس میکنیم و این احساس، برآمده از دقتِ منوچهری دامغانی در ظاهر و باطن حرف «خ» و واژه های دارای تناسبی است که با این حرف پدید آمدهاند.
نمونهای دیگر از این دقت در واژگان را میتوان در این بیتِ نامی حکیم ناصر خسرو قبادیانی دید:
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا // گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا
استاد در این بیت، «غربت» را به دلیل آزاررسانی و دلگزندگیاش به کژدم یا عقرب مانند کرده است؛ اما بهجز این شباهت معنایی بین دو واژۀ کژدم و غربت، دنباله یا دندانۀ بالاآمدۀ حرف «ت» در واژۀ غربت نیز توجه شاعر را به خود جلب کرده بوده که آن را برای همنشینی با «کژدم» برگزیده است. درواقع چشمِ هنربینِ ناصر خسرو ظاهر واژۀ «غربت» را نیز درست مانند کژدمی میدیده که دُمِ نیشدارِ خود را (همان دندانۀ پایانی حرف ت) را بالا گرفته است. بر همین اساس، با اینکه میتوانسته به جای «کژدم» واژۀ «عقرب» را به کار برد، اما چون به دندانۀ دُممانندِ «ت» نظر داشته، «کژدم» را برگزیده تا این شباهت تصویری را بیشتر به ذهن خواننده نزدیک نماید. نمونهها فراوان است و مجال بیشتر پرداختن به آنها نیست.
اما منظور از این مقدمه! مرادِ نگارنده از این چند سطر، پیشکشیدنِ این موضوع است که میتوان به واژههای زبان، نگاهی کنجکاوانه داشت؛ نگاهی متفاوت از نگاهِ کاربردیِ روزمره. اگر اینگونه به واژهها بنگریم، بیتردید نکتههای جذابی از ظاهر و باطنِ این سربازانِ آرامِ زبان درخواهیم یافت؛ نکتههایی که حکایتگر «قصههای واژهها» است. نگارنده بر آن است که از این پس ذیل همین عنوانِ «قصّههای واژهها» به سرگذشتِ شماری از واژههای آشنا و غریبی که در گفتار و نوشتارمان از آنها بهره میبریم، بپردازد.
قرعۀ نخستین واژه اما به نامِ «آدم» خورد. واژهای که نامِ پدرِ نخستینِ ابنای بشر را به ذهن میرساند.
ریشۀ آدم
دربارۀ اینکه اصل واژۀ آدم از چه زبانی است و ریشۀ آن چیست، آرای گوناگونی مطرح شده است. قاطبۀ محققان این واژه را غیرعربی دانستهاند که باوجود اینکه ۲۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است (۱۷ بار «آدم» و ۸ مرتبه نیز در قالب «بنیآدم»)، آن را باید در شمار واژگان دخیل قرآن کریم بهشمار آورد. به باور بسیاری از محققان، این واژه در اصل، عبری است و لفظ «آدام» نیز صورتی دیگر از آن بهشمار میآید.
راغب اصفهانی، ادیب و لغتشناس نامدار ایرانیِ سدۀ پنجم هجری، در کتابِ ارزشمند «مفردات الفاظ القرآن» چهار وجه را در سبب پیدایش واژۀ آدم یادکرده است. نخست اینکه این واژه از «ادیم الارض»، یعنی روی و سطح زمین، پدید آمده است؛ چراکه خداوند خاکِ آدم را از روی زمین برگرفت.
دوم اینکه آدم را به سبب گندمگونی رنگ پوستش بدین نام خواندهاند، چه اینکه از معانیِ «اُدمة» نیز یکی گندمگونی است. [۱] شمسالدین محمد بن ابیطالب انصاری دمشقی نیز در کتاب «نُخبة الدهر فی عجائب البَرّ و البحر»، آنگاه که به توصیف اقلیمِ دوم از اقلیمهای هفتگانه میپردازد، بدین اشاره میکند که مردمان آن اقلیم را «آدم» گویند. این نویسنده برای این نامگذاری دلیلی آورده که به این بخش از کلام راغب اصفهانی دربارۀ ریشههای محتملِ واژۀ «آدم» مرتبط است. انصاری دمشقی نوشته است که «گرمای اقلیم دوم از اقلیم یکم کمتر است و شهرهای سند و هند و همۀ سرزمینهایی را که مردمانشان همانند این دو ناحیه گندمگونند، بهجز سودان، دربر دارد. ازآنروی مردمِ این اقلیم را «آدم» (گندمگون) خواندهاند که گرمی خورشید، آنچنان بر آنان نرسیده است که سرها و مویهایشان را بسوزاند و پوستهایشان را سیاه کند، بلکه تنها رنگ آنها را تغییر داده و کمی سیاه کرده است. اینچنین رنگی دودی خوانده میشود». [۲]
اما سومین وجهی که راغب دربارۀ ریشۀ واژۀ «آدم» برشمرده، این است که آدم را بدین سبب به این لفظ خواندهاند که آمیختهای است از عناصر مختلف؛ چراکه یکی دیگر از معناهای «اُدمة»، آمیختگی و موافقت و سازگاری است. [۳]
چهارمین وجه نیز گویای این است که واژۀ آدم برگرفته از إدام، به معنی بوی خوش (طیب) است. طبق این نظر، آدم را از آنروی بدین نام خواندهاند که به سبب دمیده شدنِ روح خدایی در کالبدش، طیّب شده است. [۴]
ابن انباری، لغتشناس سدۀ ششم هجری، نیز اشاره کرده که آدم، واژهای غیرعربی و عجمی است و گفته شده که میتواند از ریشۀ اُدمَة مشتق شده باشد و اصل آن با دو همزه بهصورت «اَادَمُ» بوده که به شکل «آدم» تغییر یافته است. [۵]
آدم، نامِ حضرت ابوالبشر (ع)
نخستین معنای واژۀ «آدم»، اشاره دارد به نامِ حضرتِ آدم صفیالله (ع)؛ همو که طبق روایتهای اسلامی، پدرِ بشر است و نخستین انسان و اولین پیامبر و همسر حوّا (س) بود. با این معنا از دید دستور زبان، واژۀ آدم اسم خاص است.
طبقِ آنچه در قرآن کریم و روایتهای اسلامی آمده، خداوند متعال پس از آفرینش جنّیان و مسکنگرفتنشان در زمین و سرانجام، عصیان و گناهکاری آن طایفه، خواست که مخلوقی تازه بیافریند؛ آفریدهای که خلیفة الله بر روی زمین باشد. از اینروی حضرت ربّ الارباب کالبدِ آدم (ع) را از گِل میسازد و پس از مدتی، از روحِ خویش در آن کالبد میدمد.
گَردیزی در «زَینُ الاخبار» نوشته است که خداوند متعال آدم را در روز آدینه (جمعه) از گِل بیافرید و «بعد از آنکه جان به معدۀ آدم رسید، خواست کی [= که] برخیزد، نتوانست؛ کی [=که] هنوز یک نیمه گِل بود و خدای، تعالی، از آن گفت: «و کان الانسانُ عجولا [۶]». [۷]
آفرینش آدم؛ لجاجتِ خاک؛ حسادت ابلیس
اشاره شد که یکی از احتمالهایی که اهل لغت برای ریشۀ واژۀ «آدم» درنظر گرفتهاند، این است که آدم از ادیم (ادیم الارض یعنی سطح و روی زمین) گرفته شده باشد. بسیاری از متنهای تفسیری و کتابهای تاریخی کهن فارسی با اندک اختلافهایی، روایتی را دربارۀ چگونگی آفرینش آدم (ع) از خاک نقل کردهاند که به همان احتمال همریشگیِ «آدم» و «ادیم» نیز اشاره دارد. کتاب ارزشمند «مُروجُ الذَّهب و مَعادن الجوهر» اثر علی بن حسین مسعودی، مورّخ و جغرافیدانِ بزرگ سدۀ چهارم هجری قمری، نیز این روایت را که با روایت یهود از آفرینش آدم (ع) مشابه است، در خود ثبت دارد.
آنگونه که مسعودی نوشته است، آنگاه که حضرت باریتعالی اراده کرد که آدم (ع) را از خاک بیافریند، جبرئیل را به زمین فرستاد که گِلی از آن بیارد. زمین بدو گفت: «از دست تو به خدا پناه میبرم که مرا ناقص نکنی.» و او بازگشت و چیزی از آن برنگرفت و گفت: «خدایا، او به تو پناه برد.» سپس خدا میکائیل را فرستاد و زمین با او همان گفت، که بازگشت و چیزی از آن برنگرفت. پس از آن، خدا فرشتۀ مرگ را فرستاد و زمین باز اعوذبالله گفت و به خدا پناه برد، ولی فرشتۀ [مرگ] گفت: «من نیز به خدا پناه میبرم که برگردم و فرمان وی را کار نبسته باشم.» و از خاک سیاه و سرخ و سپید برگرفت. بدینجهت آدمیزادگان به رنگهای گوناگون شدند و او را آدم نامیدند که از ادیم، یعنی کف زمین گرفته شد و جز این نیز گفتهاند...». [۸]
این آفریدۀ تازه اما از سویی اعتراض فرشتگان را برانگیخت؛ که پس از سرکشیهای جنّیان، گمان میکردند، مخلوق تازه نیز راه همان طایفه را پیش خواهد گرفت و و ازسویی حسادتِ ابلیسِ برآمده از آتش را شعلهور کرد و هزاران سال عبادتِ او را به باد داد و وی را دشمن خدا و آدم ساخت.
حضرت پروردگار در چند جای قرآن کریم، به سرکشی ابلیس در ماجرای آفرینش آدم اشاره فرموده است؛ ازجمله در سورۀ مبارک ص: «[خداوند] فرمود: ای ابلیس، چه چیز تو را مانع شد که برای موجودی که به دستان قدرت خویش خلق کردم، سجده کنی؟ تکبّر کردی یا از بلندمرتبگانی؟! (۷۵) ابلیس گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدی و او را از گِل. (۷۶) خداوند فرمود: پس از این درگاه بیرون شو که تو رانده شدهای؛ (۷۷) و همانا لعنت من تا روز رستاخیز بر تو خواهد بود» (۷۸)». [۹]
آدم و حوّا؛ راز محبت مردان نسبت به زنان
حضرت حق، همچنانکه در قرآن کریم نیز فرموده است، همسری نیز از جنسِ آدم برای او خلق میکند تا مایۀ راحت و آسایش او باشد: «هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا لِیَسکُنَ إِلَیهَا: او خدایی است که شما را از یک نَفس (جان) آفرید و همسرش را از [نوع] او قرار داد تا بِدان آرام گیرد». [۱۰]
در برخی از متون فارسی، براساس آنچه از آیین یهود وارد فرهنگ اسلامی شده است، بدین اشاره شده که آنگاه که آدم (ع) در بهشت آرمیده بود، خداوند حضرت حوّا (س) را از دندۀ چپ او بیافرید. حال آنکه طبق اشارۀ قرآن کریم، آفرینش حوّا (س) نیز از نوعِ خود آدم (ع) بوده است. دربارۀ آفرینش حوّا (س) در کتاب «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات» که متنی است به یادگار مانده از سدۀ ششم هجری قمری، هم اشارۀ لطیفی رفته که یادکرد آن خالی از لطف نیست.
محمد بن محمود بن احمد طوسی، مؤلف این کتاب نیز از جمله افرادی است که خلقت حوّا (س) را از پهلوی چپ آدم (ع) دانسته است. وی اما برمبنای همین روایت و خلقتِ حوّا (س) در بهشت، نوشته است که «سبب دوستی زنان در دلِ مردان از آن سبب است کی [= که] زنان را در بهشت آفریدهاند و آدم را در زمین». [۱۱]
در سطرهای پیشین به حسادت و دشمنی ابلیس نسبت به آدم (ع) اشاره شد. شیطانِ رجیم که کینۀ آدم (ع) را به دل گرفته بود، کوشید تا آدم (ع) و حوّا (س) را بفریبد. پس با برانگیختنِ آنان به خوردن از ثمر «شجرۀ ممنوعه»، موجبِ خروج آنان از بهشت برین و هبوطشان به زمین شد. طبق آنچه در متون کهن آمده، آدم (ع) در سرندیب (ناحیهای در جنوب شبه قارّۀ هند) افتاد و حوّا در جدّۀ شبهجزیرۀ عربستان. [۱۲] آدم و حوّای در زمینغریبمانده که از اصلِ خویش دور افتاده بودند، در موقف «عرفات» یکدیگر را دوباره میبینند.
در «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات» محمد بن محمود طوسی به وجود قدمگاه آدم (ع) در کوهی بلند به نام زهون در هندوستان اشاره شده و نکتههایی شگفت نیز دربارۀ آن ثبت شده است. طوسی دراینباره نوشته است که «... بر آن کوه اثر قدم آدم، علیهالسلام، پدید است؛ هر قدمی هشتاد اَرَش [۱۳]. همه شب و روز بر آنجا برق جَهَد، بی سحاب و بی رعد و آن برق درفشیدن [۱۴] یاقوت است بر آن و هرگز ممکن نبُوَد کی کسی بر آن کوه تواند رفتن. هرروز بارانی ببارد و قدمگاهِ آدم از غبار بشوید و از آن، سیلها آید و پارهای [= پارههای] یاقوت به زیر آرد و در بحر ریزد و غوّاص فرورود و پارها را برآرد». [۱۵]
یادگاریهایی بهشتی؛ ارمغان آدم (ع) برای مهمانان دنیا
در «قصص الانبیا» اثر ابواسحاق نیشابوری نوشته شده است که وقتی آدم (ع) و حوّا (س) از بهشت به زمین آمدند، چند چیز را از بهشت با خود به زمین آوردند؛ ازجمله، نگینی که بعدها خداوند آن را در اختیار حضرت سلیمان (ع) قرار داد. ازجملۀ این شیءهای همراه آدم (ع) و حوّا (س)، دو جفت برگِ درخت انجیر هم بود که پس از آنکه آدم (ع) و حوّا (س) از ثمر میوۀ درخت ممنوعه خوردند و بهناگاه برهنه شدند، آنها را برای پوشاندنِ خویش به کار گرفته بودند.
صاحبِ قصص الانبیا دربارۀ این دو جفت برگ انجیر نوشته است که «چون به دنیا آمدند، از آن دو برگ [همراهِ آدم]، یکی آهو بخورد، تا روز قیامت ازو مُشک همیآید؛ و یکی گاو [۱۶] بخورد، تا قیامت عنبر همیدهد و آن دو برگ که با حوّا بود، یکی کِرم بخورد، تا قیامت ابریشم همیدهد و آن یکدیگر نحل بخورد، تا قیامت ابریشم همیدهد، تا خلق بدانند که نعمت بهشت چون است». [۱۷]
چند آدمِ دیگر
به جز حضرت آدم (ع) که به این نام نامی شده، افراد دیگری هم بودهاند که نامشان آدم بوده است. یکی از نزدیکترینِ این آدمها ازدید زمانی به حضرتِ ابوالبشر (ع)، آدم پسر سام بن نوح (ع) است. در متون کهن همچون تاریخ بلعمی، به هنگام ذکر نسب حضرت هود (ع) و حضرت صالح (ع) از این آدم بن سام نیز در سلسله نسب آن پیامبران نام برده شده است.
در میان روایان حدیث شیعه نیز راویانی با نام آدم بودهاند که یکی از آنان، آدم بن متوکّل است که از اصحاب امام صادق (ع) بوده و از ایشان حدیثهایی روایت کرده است. نامِ کامل او ابوالحسین آدم بن متوکل بیّاع اللؤلؤ بوده که به آدم بیّاع اللؤلؤ نیز معروف است. [۱۸]
به جز این محدّث، یکی دیگر از محدّثان شیعه نیز آدم نام داشته است. آندسته از زیارتکنندگان و مجاوران بارگاه کریمۀ اهل بیت (ع) که گذرشان به گورستان تاریخی شیخان قم افتاده باشد، بهاحتمال میبایست مزار جناب آدم بن اسحاق اشعری قمی را زیارت کرده باشند. وی یکی از راویان معتبر حدیث شیعه است که در سدۀ سوم هجری درگذشته. جالب اینکه نام جدّ این محدّث شیعه نیز آدم بوده است.
از دیگر آدمیانی که «آدم» نام داشته، ابوسعد آدم بن احمد بن اسد هروی است که یکی از لغتشناسان سدۀ پنجم و ششم هجری بوده. آدم هروی اهل هرات بوده اما سالهای بسیاری از عمر خویش را در بلخ گذرانده بوده است. طبق آنچه یاقوت حَمَوی در «معجم الادبا» نوشته است، خواجه رشیدالدین وطواط، نویسنده و شاعر نامدار زبان فارسی که دبیر اتسز خوارزمشاه بوده، از شاگردان ابوسعد آدم هروی بوده است. [۱۹]
یادآوری این نکته نیز جالب است که پدرِ شاعر بزرگ و بلندآوازۀ ادب فارسی، حکیم سنایی غزنوی، نیز آدم نام داشته است. نام و عنوان کاملِ حکیم سنایی که از ضمنِ آن میتوان نام پدرش را دریافت، از این قرار است: ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی.
آدم آل عبا (ع)
امام چهارم، حضرت علی بن الحسین (ع)، را عموم شیعیان و مسلمانان به لقبهایی چون زینالعابدین، زین العباد و سجّاد میشناسند. اما یکی از لقبهای ایشان که شاید کمتر به گوش خورده باشد، «آدمِ آل عبا» است. دربارۀ اینکه چرا این لقب را به حضرت سجّاد (ع) دادهاند، آمده که چون نسل امامان (ع) و فرزندانشان از شجرۀ طیّبۀ وجود ایشان بقا و دوام گرفته است، ایشان به آدم آل عبا معروف شدهاند. [۲۰]
اما شاعران زبان فارسی به این لقبِ حضرت زین العابدین (ع) توجه داشتهاند و آن را در شعر خویش به کار گرفتهاند. نشانی از این لقب را در دیوان «کلیات شمس» مولانا جلالالدین محمد بلخی میتوان یافت:
«آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد // هم باقر و صادق گوا الله مولانا علی» [۲۱]
نورالدین آذری، شاعر گمنام شیعه مذهب که در سال ۸۶۶ هجری قمری در اسفراین درگذشته است نیز این لقب را در شعر خویش آورده است:
«السّلام ای آفتاب شرع، زین العابدین // نورِ طوفان تظلّم، آدم آل عبا». [۲۲]
در شعر ابن حسام خوسفی (م. ۸۷۵ ه.) و اهلی شیرازی (م. ۹۴۲ ه.) نیز لقبِ «آدم آل عبا» خودنمایی میکند. بیتهای ذیل بهترتیب از ابن حسام و اهلی است:
«دویم علی و چهارم امام، زَینِ عباد // که مقتدای زوایای چار امکان است
علی و همسرِ او، جَدِّ او و جَدّۀ اوست // که شمع دودۀ عمران و آل عمران است
ستوده آدم آل عبا که چون آدم // زمین علم و عمل را زعیم و دهقان است...». [۲۳]
«بسکه پُر شد اشک چون باران زین العابدین // ناودانِ خون شد از دامان زین العابدین
کشتی نوح است لطفِ خاندان، ور نی جهان // گُم شدی در اشک چون طوفانِ زین العابدین
آدم آل عبا خوانند او را زانکه هست // رونقِ آدم ز فرزندان زین العابدین...». [۲۴]
آدم؛ خطابی برای افراد بشر
همچنانکه ملاحظه شد، واژۀ آدم در آغاز اسم خاص بود که تنها به حضرت ابوالبشر (ع) اختصاص داشت، اما هرچه به امروز نزدیک شدیم، در معنای این واژه نیز تغییر پدید آمد؛ بهگونهای که امروز این لغت به تک تک افرادِ نوع بشر نیز اطلاق میشود و فارسیزبانان، واژههای آدم و انسان را هممعنیِ یکدیگر به کار میبرند. واژۀ آدم براساس این معنیِ تازه، از دید دستوری اسم عام است. البته فاصلهای که آدمِ اسم خاص تا آدمِ اسم عام پیموده، به کمک واسطههایی چون واژههای «آدمیزاد» و «آدمی» بوده است. این دو واژه نیز به معنی انسان و تکتک افراد بشر است که امروز به ویژه در گفتار، در مقایسه با واژۀ آدم (انسان) کمتر به کار گرفته میشود. در گذشته اما این واژهها کاربرد بسیاری در میان فارسی زبانان داشته که نمونههایی از آن را در این بیتها میتوان دید:
آگاه نیست آدمی از گشت روزگار // شادان همینشیند و غافل همیرود (مسعود سعد سلمان)
***
من و تو ز خاکیم و خاک از زَمی [۲۵] // همان بِه که خاکی بُوَد آدمی (نظامی / شرفنامه)
***
این پنج روزه مهلتِ ایام، آدمی // بر خاکِ دیگران به تکبّر چرا رود؟ (سعدی)
***
یادگاری که از آدمیزاد است // سخن است، آندگر همه باد است (نظامی / هفتپیکر)
***
ببخش ای پسر، که آدمیزاده صید // به احسان توان کرد و وحشی به قید (سعدی / بوستان)
***
مگر تو حورِ بهشتی بدین لطافت و حسن؟ // که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است (جلال عضد یزدی)
***
دو مردن بُوَد آمیزاد را // گرفتارِ این محنتآباد را
یکی مردن از شهوتِ حرص و آز // ز بایستها داشتن دست باز
دوم رشتۀ جان بریدن ز تَن // گسستن کششهای روح از بدن
کسی کو به مرگِ نخستین شتافت // ز مرگِ دوم عمرِ جاوید یافت (جامی / خردنامۀ اسکندری)
***
تنِ آدمی شریف است به جان آدمیت // نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی // چه میانِ نقشِ دیوار و میان آدمیت؟...
بهحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد // که همین سخن بگوید به زبان آدمیت...
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند // بنگر که تا چه حدّ است مکانِ آدمیت (سعدی)
آدم در مثلهای فارسی
واژۀ آدم در معنای انسان (اسم عام) و همخانوادههایش همچون آدمی و آدمیزاد به مثلها و تمثیلهای بسیاری در زبان فارسی راه یافته است. برخی از این مثلها مشهور است و افراد بسیاری آنها را شنیده و گفتهاند؛ همچون: آدمی را آدمیت لازم است؛ یا کوه به کوه نمیرسد، آدم به آدم میرسد؛ یا آدم به امید زنده است؛ و نیز آدم سگ بشود، کوچکِ خانه نشود. اما شماری از این زبانزدها نیز البته برای گوشِ امروزیان کمتر آشنا است؛ مانند این مثل:
«آدم از دزدی فلانی میشود // رفتهرفته ایلخانی میشود». مرحوم استاد احمد بهمنیار در کتاب ارزشمند «داستاننامۀ بهمنیاری» در معنی این مثل نوشته است: «غالبِ مقتدران از غارت اموال مردم دارای اقتدار شدهاند. نتیجۀ غارتگری نیل به ثروت و مقامِ عالی است». [۲۶]
در تعدادی از مثلها و تمثیلها نیز واژۀ آدم با صفتهایی نیک یا بد همراه است:
«آدمِ بیسواد کور است»؛ «آدمِ خوشحساب شریک مال مردم است»؛ «آدم گدا، اینهمه ادا؟!»؛ «آدم گرسنه ایمان ندارد»؛ «آدم گرسنه با شیر میجنگد»؛ «آدم مفلس در امان خدا است»؛ «آدم ترسو همیشه سالم است»؛ «آدم کچل از زلف بدش میآید»؛ «آدم ناشی سرنا را از سرِ گشادش میزند»؛ و «آدم دروغگو تَهِ کلاهش سوراخ دارد». توضیخ مرحوم استاد بهمنیار دربارۀ این مثل و خاستگاهش از اینقرار است: «دروغگو به علامت شناخته میشود. مأخذ مثل این است که شخصی در مجلسی دروغی گفت؛ دیگری برای اینکه او را رسوا کند، گفت آنکه ته کلاهش سوراخ دارد، دروغ گفت. این شخص [دروغگو] فوراً دست به کلاه خود برد که ببیند سوراخ کجا است». [۲۷]
از حسنِ تعلیلهای عامیانهای هم که دربارۀ واژۀ آدم معروف است، یکی این است که میگویند «آدم، آه است و دَم» یا «آدمی، آه است و دَمی»؛ یعنی آدمیزاد هرلحظه ممکن است با مرگ رویارو شود. این جملۀ زبانزد نیز ذوقِ لطیفی در خود نهفته دارد و نشانگر هنرمندی مردمانی است گمنام که ظاهرِ واژۀ آدم و شباهتِ ظاهری آن با «آه» و «دَم» را به تجربۀ شخصی و جمعی آدمیان از زندگیِ کوتاهمدتِ دنیایی پیوند زدهاند.
ارجاعها:
۱. رک: المنجد. «ا د م».
۲. «نخبة الدهر فی عجائب البرّ و البحر»؛ شمسالدین محمد بن ابیطالب انصاری دمشقی؛ ترجمۀ سید حمید طبیبیان؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۴۲۷.
۳. رک: المنجد. «ا د م».
۴. رک: «المفردات الفاظ القرآن»؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ تحقیق صفوان عدنان داوودی؛ بیروت: دارالشّامیه؛ ص ۷۰.
۵. رک: «البیان فی غریب اعراب القرآن»؛ ابن انباری، عبدالرحمان بن محمد؛ تحقیق طه عبدالحمید طه؛ قم: دار الهجره؛ ۱۳۶۲؛ ج ۱، ص ۷۴.
۶. سورۀ مبارک اسراء، آیۀ ۱۱.
۷. «زَین الاخبار»؛ ابوسعید عبدالحیّ گردیزی؛ تصحیح رحیم رضازادۀ ملک؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۴؛ ص ۱۴.
۸. «مروج الذهب و معادن الجوهر»؛ علی بن حسین مسعودی؛ ترجمۀ ابوالقاسم پاینده؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۹۰؛ ج ۱ریال ص ۲۱.
۹. قرآن کریم؛ سورۀ مبارک ص، آیههای ۷۵ تا ۷۸؛ ترجمۀ محسن قرائتی در تفسیر نور.
۱۰. قرآن کریم؛ سورۀ مبارک اعراف، آیۀ ۱۸۹؛ ترجمۀ محسن قرائتی در تفسیر نور.
۱۱. «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات»؛ محمد بن محمود بن احمد طوسی؛ تصحیح منوچهر ستوده؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۹۱؛ ص ۴۳۲.
۱۲. رک: «قصص الانبیا»؛ ابواسحاق نیشابوری؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۶؛ ص ۲۰.
۱۳. اَرَش واحدی است برای اندازهگیری طول. به باور برخی حدّ فاصل آرنج تا نوک انگشت میانی دست را یک ارش گویند؛ و گروهی نیز معتقدند که مقدار طول هر دو دست آدمی را ارش گویند (رک: لغتنامۀ دهخدا. «ارش»).
۱۴. یعنی درخشیدن.
۱۵. «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات»؛ محمد بن محمود بن احمد طوسی؛ تصحیح منوچهر ستوده؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۹۱؛ ص ۱۳۱.
۱۶. منظور از گاو، ماهی «گاو عنبر» یا کاشالوت است که مادۀ خوشبوی عنبر از آن به دست میآید.
۱۷. «قصص الانبیا»؛ ابواسحاق نیشابوری؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۶؛ ص ۲۲.
۱۸. رک: «معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرّواة»؛ سید ابوالقاسم خویی؛ قم: مرکز نشر الثقافة الاسلامیة فی العالم؛ ۱۳۷۲؛ ج ۱، ص ۱۱۱.
۱۹. «معجم الادباء»؛ یاقوت حموی؛ ترجمۀ عبدالمحمد آیتی؛ تهران: سروش؛ ۱۳۸۱؛ ج ۱، ص ۲۷.
۲۰. رک: «مناقب و مراثی اهل بیت، علیهمالسلام»؛ احمد احمدی بیرجندی؛ مشهد: آستان قدس رضوی (ع)؛ ۱۳۸۴؛ ص ۱۱۵.
۲۱. «کلیات شمس»؛ مولانا جلالالدین محمد بلخی؛ تصحیح بدیعالزمان فروزانفر؛ تهران: امیرکبیر؛ ص ۱۱۸۹.
۲۲. «تاریخ تشیّع در ایران»؛ رسول جعفریان؛ تهران: نشر علم؛ ۱۳۸۷؛ ص ۸۶۹.
۲۳. «مناقب و مراثی اهل بیت، علیهمالسلام»؛ احمد احمدی بیرجندی؛ مشهد: آستان قدس رضوی (ع)؛ ۱۳۸۴؛ ص ۱۱۲.
۲۴. «امام سجّاد، علیهالسلام، در آیینۀ شعر فارسی»؛ محمدباقر نقوی؛ تهران: مجمع جهانی اهل بیت (ع)؛ ۱۳۹۴؛ ص ۵۱.
۲۵. زمی مخفف زمین است.
۲۶. «داستاننامۀ بهمنیاری»؛ احمد بهمنیار؛ تهران: دانشگاه تهران؛ ۱۳۸۱؛ ص ۹۲.
۲۷. همان. ص ۹۳.