۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۴
کد خبرنگار: 3003
کد خبر: 84463389
T T
۱ نفر

برچسب‌ها

قصه‌های واژه‌ها ۴؛

از وزیر تا وزیر

۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۴
کد خبر: 84463389
امیرحسین دولتشاهی
از وزیر تا وزیر

تهران- ایرنا- در تاریخ ایرانِ اسلامی در عهد سلسله‌های حکومتی گوناگون همواره وزیران نامداری در دستگاه حکومت خدمت می‌کرده‌اند که افزون بر وزارت، در حوزۀ ادب و دانش نیز جزو بزرگان و مفاخر سرزمین ایران بوده‌اند؛ وزیرانی که هریک سرنوشتی گوناگون یافته‌اند.

واژۀ «وزیر» یکی از کلمه‌های آشنا و پُرتکرار برای گوش و زبان فارسی‌زبانان است. این واژه که امروز با واژه‌هایی چون «حکومت»، «دولت» و «سیاست» پیوندی ناگسستنی یافته، در روزگاران گذشته نیز هم در زبان فارسی و هم در زبان عربی کاربرد فراوان داشته است. البته در دوره‌های پیش از این تاریخ ایران، واژه‌های دیگری نیز هم‌معنی و مترادف با وزیر، رایج بوده است. از جملۀ این کلمه‌ها می‌توان به «صدر» اشاره کرد که حضورِ امروزیِ خود را همچنان در قالب ترکیب «صدر اعظم» در ادبیات سیاسی دنیای کنونی حفظ کرده است. واژه‌های «دستور» و «خواجه» نیز در دوره‌های گذشته در معنی وزیر به کار رفته است.

آنچه در این شماره از «قصه‌های واژه‌ها» از نظر خواهد گذشت، بررسی سرگذشت واژۀ «وزیر» است. اینکه اصل این واژه به چه معنایی است و از چه زبانی برآمده است و نیز یادکرد شماری از وزیران نامدارِ تاریخ ایران‌زمین، مطالبی است که در بازخوانی قصه‌های شکل‌گرفته دور و بر واژۀ وزیر بدان‌ها پرداخته شده است.  

واژۀ وزیر پارسی است یا عربی؟

اگر به مدخل «وزیر» در لغت‌نامۀ دهخدا رجوع کنیم، این معناها را برای این واژه خواهیم یافت: «معاون. هم‌پشت و مددکار. هم‌نشینِ خاص پادشاه که مشیر تدبیر و ظهیرِ سَریر باشد و تحمل بارِ گران مملکت نماید. آن‌که در برداشتنِ بار شخصی شریک باشد. کسی که در ادارۀ کار مُلک شاه را یاری کند. دستور». [۱]

در این لغت‌نامه برای خاستگاه این واژه چند دیدگاه مطرح شده است، ازجمله اینکه وزیر، کلمه‌ای است عربی که دربارۀ ریشه و اشتقاقش اختلاف نظر وجود دارد. ابن‌ خَلَکان، فقیه و ادیب نامدار سدۀ هفتم هجری و صاحب کتاب معروف «وفیات الاعیان»، آورده است که گروهی همچون ابن قُتَیبۀ دینوری، ادیب بزرگ سدۀ سوم هجری، معتقدند که «وزیر» برگرفته از «وِزر» است و وِزر به معنی حمل و بار؛ و وزیر را از آنجایی‌که بار اصلی حکومت بر دوش او است، به این نام خوانند. طبق رای ابن خلکان، گروهی دیگر نیز مانند ابواسحاق ابراهیم زُجاج که از نحوشناسان سدۀ سوم و اوایل سدۀ چهارم هجری بوده است، بر این باورند که لفظ وزیر از «وَزر» به معنی ریسمان و حبلی که برای رهایی از هلاک بدان چنگ زنند، مشتق شده است. این را نیز باید اشاره کرد که یکی از معانی وَزَر، پناه‌گاه و کوه بلند است و این معنا نیز شاید در شکل‌گیری واژۀ وزیر مؤثر بوده باشد.

افزون بر اینها، در لغت‌نامۀ دهخدا به دیدگاهی دیگر نیز دربارۀ اصلِ واژۀ وزیر اشاره شده است؛ دیدگاهی که اصل این کلمه را از زبان اوستایی یا پهلوی می‌داند. مرحوم استاد ابراهیم پورداوود، اوستاپژوه بزرگ هم‌روزگارمان در توضیح‌های خویش در «خرده اوستا»، شرح داده که واژۀ وزیر، عربی‌شدۀ «وِیچیرَ» اوستایی است که به معنی فتوادهنده می‌باشد و «در فرهنگ‌ها لغات وجر، وجرش و وجرکر به معانی گزاره یا گزارش (شرح و تفسیر) و فتوی و دستور و فتوی‌دهنده یا مفتی ضبط شده و با [حرف] «چ» نیز آمده است». [۲]

از وزیر تا وزیر
آرتور کریسیتن‌سن

آرتور کریستین‌سن نیز در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» آورده است که در عهد هخامنشیان وزیر بزرگ یا صدر اعظم را «هزارپتی» (Hazarapati) یعنی رییس فوج هزار نفره از لشکریان، می‌گفته‌اند. این کلمه در دوره‌های بعد به صورت‌های «هزارپذ» و «هزارپت» تغییرکرد. به نوشتۀ کریستین‌سن، این عنوان «در زمان سلطنت اشکانیان باقی ماند و به عهد ساسانیان رسید. ارامنه وزیر اعظم ایران را «هزرپت درن اریتس» (Ariats Hazarapat dran) خوانده‌اند و در نامه‌ای که به مهرنرسه، صدراعظم یزدگرد دوم، نوشته‌اند، او را «هزارپت ایران و انیران» [۳] گفته‌اند و همین وزیر، وقتی که به ارمنیان نامه نوشته بود، خود را «وزرگ فرمذار ایران و انیران» معرفی کرده بود...». [۴]

ابن خلدون نیز دربارۀ واژۀ وزیر معتقد است که این واژه بر معنای «یاری» استوار است. او در فصل سی و چهارم از «مقدمه» نوشته است که واژۀ وزارت «یا از «موازرت» به معنی معاونت؛ و یا از «وزر» به معنی سنگینی مأخوذ است و گویی وزیر با اعمال خویش سنگینی‌های کار سلطنت را بر دوش می‌گیرد و آن هم به معاونت و یاری مطلق بازمی‌گردد...». [۵]

از وزیر تا وزیر

ابن خلدون در ادامه اما چهار نیازمندی و کار مهم را برای سلطان برشمرده و یادآور شده که بارِ برآورده‌کردن و سامان‌دادنِ مورد نخست از آن چهار نیازِ مهم سلطان، بر دوش «وزیر» بوده است. آن چهار مهم عبارت بوده است از امور مربوط به کشورستانی و کشورداری و جنگ و دفاع (وظیفۀ وزیر)؛ نامه‌نگاری‌های حکومتی؛ امور مالی و عایدات؛ و تشریفاتِ بارگاه پادشاه. [۶]

البته این را باید افزود که مراد از وزیر در آنچه ابن‌خلدون گفته، همان منصبی است که با عنوان‌های وزیر اعظم، رییس الوزرا، نخست‌وزیر، صدراعظم یا معاون اول رییس جمهور می‌شناسیم.

واژۀ وزیر در قرآن کریم

واژۀ وزیر دو بار در قرآن کریم آمده است و هر دو بار نیز این واژه در حق حضرت هارون (ع)، برادر حضرت موسی کلیم الله (ع)، بیان شده است؛ یک بار در سورۀ مبارک طه (آیۀ ۲۹) و دیگر بار در سورۀ مبارک فرقان (آیۀ ۳۵).

در آیه‌های ۲۴ به بعد سورۀ مبارک طه، آن‌گاه که خداوند متعال حضرت موسی (ع) را برای هدایت فرعونیان مأمور می‌کند و می‌فرماید «اِذهَب إِلَی فِرعَونَ إِنَّهُ طَغَی: به سوی فرعون برو؛ زیرا او [در برابر خدا] سرکشی کرده است (۲۴)»؛ حضرت موسی (ع) خطاب به خداوند عرض می‌کند که «پروردگارا، سینه‌ام را [برای تحمل این وظیفۀ سنگین] گشاده گردان (۲۵) و کارم را برایم آسان ساز (۲۶) و گرهی را [که مانع روان سخن گفتنِ من است] از زبانم بگشای (۲۷) تا سخنم را بفهمند (۲۸) وَاجعَل لِی وَزِیرًا مِن أَهلِی: و از خانواده‌ام دستیاری برایم قرار ده؛ (۲۹) هارون، برادرم را؛ (۳۰) پشتم را به او محکم کن (۳۱) و او را در کارم شریک گردان (۳۲) تا تو را [در میان مشرکان از داشتن شریک] بسیار و فراوان تنزیه کنیم (۳۳) و بسیار به یادت باشیم؛ (۳۴) بی‌تردید تو به ما بینایی. (۳۵) خدا فرمود: ای موسی، به‌یقین خواسته‌ات به تو عطا شد. (۳۶)». [۷]

در «ترجمۀ تفسیر طبری» که یکی از کهن‌ترین متن‌های برجای ماندۀ زبان فارسی است و در عهد سلطنت منصور بن نوح سامانی در میانۀ سدۀ چهارم هجری پدید آمده، دربارۀ این آیات چنین آمده است که چون «موسی، علیه‌السلام، مردی از قبطیان بکشته بود و از مصر گریخته بود، همی خواست که وی را یاری باشد اندر آن رسالت. چون گفت برو سوی فرعون، گفت یارب، برادر مرا هارون فرا وزیر من کن اندرین کار. وی را هَمبازِ [انباز؛ به معنی شریک و حریف و همتا و مانند و نظیر است که البته در اینجا به معنای شریک به کار رفته است.] من کن اندر پیغامبری تا پشت من به وی قوی باشد...». [۸]

از وزیر تا وزیر
مقام حضرت هارون نبی (ع) در اردن

همچنان‌که اشاره شد، در آیۀ ۳۵ سورۀ مبارک فرقان نیز واژۀ «وزیر» به کار رفته است: «وَلَقَد آتَینَا مُوسَی الکِتَابَ وَجَعَلنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیرًا: و به‌راستی به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را همراه او دستیار و کمک قرار دادیم». [۹] شیخ ابوالفتوح رازی (ره) در تفسیر «رَوض الجِنان و رَوح الجَنان» که متنی است به‌یادگارمانده از سدۀ ششم هجری و نیز کهن‌ترین تفسیر شیعی قرآن کریم به زبان فارسی به‌شمار می‌آید، دربارۀ این آیه توضیح داده که «وزیر، [بر وزن] فعیل باشد به معنی مفاعل، یعنی موازر و معاون؛ و آزَرَه، اَی اعانه [۱۰]؛ و حق تعالی ایشان هر دو برادر را نبوت داد و به یک جای به فرعون و قوم او فرستاد تا پشت و یار یکدیگر باشند». [۱۱]

بنابر آنچه در ترجمه‌ها و تفسیرهای قرآن کریم یافت می‌شود، واژۀ «وزیر» در کلام الله مجید در معناهایی چون حامی، یاور، شریک، همراه، مددکار، دستیار و پشتیبان به کار رفته است.

وزیری که اسم اعظم خداوند را می‌دانست

گرچه در قرآن کریم واژۀ وزیر دو بار به کار رفته که هر دو بار نیز در شأن حضرت هارون نبی (ع) است، اما در مصحف شریف از وزیران دیگری غیر از جناب هارون (ع) نیز یاد شده است. گذشته از حضرت یوسف (ع) که در حکومت مصر به مقام والای «عزیزی مصر» رسید و خزانه‌داری حکومت را بر عهده گرفت، دو شخصِ نیک و بد را می‌توان نام برد که هر یک عهده‌دار وزارتِ یکی از انبیا و یکی از اشقیا بوده‌اند: آصفِ برخیا و هامان.

در آیۀ چهلم از سورۀ مبارک نمل، خداوند متعال از ماجرای جابه‌جایی تخت ملکۀ سبا و انتقالش به بارگاه سلیمان نبی (ع) یاد کرده است: «کسی که دانشی از کتاب [لوح محفوظ] نزد او بود، گفت: من آن را پیش از آنکه پلک دیده‌ات به هم بخورد، نزد تو می‌آورم [و آن را در همان لحظه آورد]». [۱۲]

بسیاری از مفسران قرآن کریم، شخصِ یادشده در این آیه را همان «آصف برخیا» دانسته‌اند که دوست، کاتب، وصی و وزیر حضرت سلیمان (ع) بود. طبق آنچه در «ترجمۀ تفسیر طبری» نوشته شده، آصف پسر برخیا اسم اعظم خداوند متعال را می‌دانست «و او به سلیمان، علیه‌السلام، نزدیک بود و از مهتران بنی‌اسراییل بود؛ و از فرزندان لاوی بن یعقوب بود و از سبط نبوّت بود». [۱۳]

در برخی از متن‌ها همچون تفسیر «مجمع البیان» اثر شیخ طَبرِسی (ره) بدین اشاره شده که آصفِ برخیا وزیر و خواهرزادۀ حضرت سلیمان (ع) بوده است. در این تفسیر همچنین دربارۀ اسم اعظم که آصف برخیا آن را به کار گرفت، آمده است که «گفته‌اند اسم اعظم، «الله» و در مرحلۀ بعد، «رحمان» است. برخی گفته‌اند «یا حیّ یا قیوم» است که به زبان عبری «اهیا شراهیا» می‌شود. برخی گفته‌اند: «یا ذالجلال و الاکرام» و برخی گفته‌اند: «یا الهنا و اله کل شیء الهاً واحداً لا اله الّا انت» است. [۱۴]

در حدیثی مفصل از حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل شده که ایشان فرموده‌اند: «اسم اعظم خدا هفتاد و دو حرف است. در نزد آصف بن برخیا یک حرف بود؛ همان یک حرف را به زبان آورد، خداوند فاصلۀ بین او و تخت بلقیس را فروبرد، به‌طوری که تخت را برداشت، بعد زمین به مدت یک چشم‌به‌هم‌زدن به صورت اولی برگشت. در نزد ما به خدا سوگند هفتاد و دو حرف است؛ یک حرف دیگر [هم] هست که خداوند به خود اختصاص داده و در علم غیب است و لاحول و لاقوّة الّا بالله العلی العظیم». [۱۵] 

از دیگر نکته‌هایی که در متون دربارۀ جناب آصف برخیا نوشته شده، این است که آن‌گاه که حضرت سلیمان (ع) به حالت تکیه‌داده بر عصا، جان به حق داد، پیکرِ بی‌جانش به مدت یک سال به همان وضع برقرار بود و همگان از دیو و پری و آدمی گمان می‌کردند که سلیمان (ع) زنده است. حکمتِ این رویداد نیز در آن بود که حضرت سلیمان (ع) از خداوند خواسته بود که مرگش را از دیگران پنهان دارد تا جنّیانِ تحت فرمانِ سلیمان (ع) که مشغول ساخت بنای مسجد او بودند، این کار را به انجام رسانند. در آن یک سال اما آصف برخیا امور کشور را اداره می‌کرده است. [۱۶]

وزیری که نگذاشت فرعون ایمان بیاورد

دیگر وزیرِ شاخصی که در قرآن کریم از او نام برده شده است، «هامان» است؛ او وزیر فرعونِ زمان حضرت موسی (ع) بوده است. خداوند متعال در شش آیه از هامان نام برده است؛ سه نوبت در سورۀ مبارک قصص (آیه‌های ۶، ۸ و ۲۸)، دو بار در سورۀ مبارک غافر (آیه‌های ۲۴ و ۳۶) و یک مرتبه هم در سورۀ مبارک عنکبوت (آیۀ ۳۹). جالب اینکه در همۀ این آیه‌ها نام هامان با نام فرعون همراه است.

البته گروهی نیز معتقدند که «هامان» اسمِ خاص نیست. به‌مَثَل در «قصص الانبیا» اثر ابواسحاق نیشابوری که میراثی است از سدۀ پنجم هجری، آمده است که «هامان» نامِ شخصی ویژه نبوده، بلکه مانند «فرعون» که لقبی بوده است پادشاهان مصر را، هامان نیز لقب وزیرانِ فراعنه بوده است. ابواسحاق نیشابوری یادآور شده که «هامان نیز قومی بودند که به وزارت معروف بودند و وزارت در خاندان ایشان بودی». [۱۷]

در مصحف شریف اما بارزترین مساله ای که دربارۀ هامان بیان شده، درخواست فرعون از او برای ساخت برجی بلند است. به این ماجرا در آیۀ ۲۸ سورۀ مبارک قصص این‌گونه اشاره شده است: «و فرعون گفت: ای بزرگان قوم، من جز خویشتن برای شما خدایی نمی‌شناسم؛ پس ای هامان، برایم بر گِل آتش بیفروز و برجی [بلند] برای من بساز، شاید به [حال] خدای موسی اطلاع یابم؛ و من جداً او را از دروغگویان می‌پندارم». [۱۸] در آیۀ چهلم سورۀ مبارک غافر نیز به این ماجرا اشاره شده است. بدین ترتیب، فرعون از هامان می‌خواهد با گداختنِ گِل که همانا به ساختن پختن آجر اشاره دارد، برجی بسیار بلند برای فرعون بسازد تا او بتواند بر فراز آن برج برود و به خیال خام خود به خداوند یگانۀ خالق آسمان‌ها و زمین دست یابد.

از وزیر تا وزیر

ابواسحاق نیشابوری، به نقش‌آفرینی دیگری از هامان در رویارویی فرعون با حضرت موسی (ع) نیز پرداخته است. طبق آنچه وی در «قصص الانبیا» نوشته است، وقتی حضرت موسی (ع) برای هدایت فرعون نزد او رفت و معجزۀ عصای اژدهایی و ید بیضای خویش را نمایان ساخت، فرعون قصد داشت به خدای یگانه ایمان بیاورد، اما این کار را به قصد رای‌زنی با مردمانِ خویش یک روز به تأخیر انداخت. پس فرعون در این مهلت موسی (ع) را راهی کرد و در بارگاه خویش هامان و «بزرگان و سرهنگان را جمع کرد و... گفت مرا به دل افتاده است که به رسالت او به خدای او بگروم که بس نیکو پیغام آورده است و نیز حجّت‌های قوی آورده است؛ و من از عصای او سخت ترسیدم. همه لشکر و بزرگان به هامان نگریستند تا وی چه گوید. هامان گفت: اینکه تو می‌گویی خطا است! از پسِ خدایی به بندگی گردی؟! چگونه خواهد بودن؟ چندین سال خدایی رانده، اکنون بنده گردی؟! و ما همه بندۀ کسی دیگر باید کردن؟ این ذُلّ را کجا بریم؟ همه‌کس بر تو بخندند از این کارها! و امروز بدین جاه و حشمت و مملکت و سپاه چه افتاده است که بلای این موسیِ گریخته‌ از خویش دفع نتوانی کردن؟». [۱۹]

هامان البته به این انحرافِ عقیدتیِ فرعون بسنده نمی‌کند و او را تحریک می‌کند که یا موسی (ع) را به‌سختی بکشد، یا تبعیدش کند یا به زندانش افکند و یا اینکه دستور دهد تا او (هامان) و دیگر افرادِ فرعون، موسی (ع) و هر آن‌که پیروش باشد را بکشند. 

اولین وزارت در سرزمین پارسیان

برای یافتنِ پاسخ این پرسش که در تاریخ سرزمین پهناور ایران، از چه دوره‌ای ساختار وزارت در دستگاه‌ حکومت پدید آمده است، ناگزیر باید به متن‌های کهن فارسی رجوع کرد و نشانِ آن را در میان سطرهایی جست که تاریخ و اسطوره به هم آمیخته است. «فارس‌نامه» اثر ابن‌بلخی، یکی از همین متن‌های کهن فارسی است که از اوایل سدۀ ششم هجری به یادگار مانده است.

ابن‌بلخی هنگام پرداختن به پادشاهی «وشتاسف» که همان گشتاسپ، پسر لهراسب و پدرِ اسفندیار است، اشاره کرده که این پادشاه کیانی، نخستین فردی بوده که نهادِ دیوان‌ها و آیین وزارت را برقرار کرده است. ابن‌بلخی در این‌باره نوشته است که «ترتیب و قاعدۀ دیوان‌ها او نهاد، بر شکلی کی [= که] پیش از آن نبوده بود. اولاً آیین آورد کی [= که] مرجع همه کارها با وزیر باشد از دخل و خرج و حلّ و عقد؛ و وزیر را «بزرگ‌فرمای» خواندندی و وزیر را نایبی معتمد بود کی [= که] به هر سخنی و مهمی او را نزدیکِ مَلِک فرستادی و این نایب را ایرانمارغر [۲۰] خواندندی». [۲۱]

آنچه ابن‌بلخی دربارۀ گشتاسپ و پیدایش آیین وزارت در عهد او نوشته، معلوم نیست که تا چه اندازه به حقیقت نزدیک باشد؛ چراکه همان‌طور که اشاره شد، قولِ او یک‌سره تاریخی نیست و آمیخته‌ای است از تاریخ و اسطوره. اما اگر کمی از اسطوره فاصله بگیریم و به عهدِ تاریخی هخامنشی نزدیک شویم، درخواهیم یافت که در روزگار هخامنشیان، آیین وزارت برقرار بوده است. جالب اینکه نامِ پدرِ داریوش بزرگ هخامنشی «ویشتاسپ» بوده است و این نام آشکارا با «وشتاسف» یا همان «گشتاسپ»ِ اسطوره‌ای شباهتِ ظاهری دارد؛ شباهتی که شاید پلی باشد بر پیوندِ اسطوره و تاریخ. والتر هینتس در کتاب «داریوش و ایرانیان» از «وزیر دربار» در عهد هخامنشی سخن گفته است. او در این‌باره نوشته که «در صدر دربار هخامنشی وزیر دربار قرار داشت. نکتۀ مهم اینجا است که او فردی مادی بود. این از آنجا ناشی می‌شود که پارس‌ها دیوانِ دربار خود را از مادها گرفته بودند، که پیش از کورش بزرگ سروریِ پارس‌ها را داشتند». [۲۲]

از وزیر تا وزیر

نویسندۀ کتاب «داریوش و ایرانیان» ضمن نام بردن از «فرنکه» و «ارتتخمه» که وزیران دربار دورۀ داریوش بزرگ و خشایارشا بوده‌اند، دربارۀ شأن و وظیفۀ وزیر دربار هخامنشی نوشته است که «جایگاه وزیر دربار در دربار هخامنشی شبیه جایگاه وزیر اعظم قرون وسطا بود؛ ولی نه به‌اندازۀ قدرت او. وزیر دربار هخامنشیان شاه را از کارهای دولتی مطلع می‌کرد و همۀ پیام‌ها را به او می‌رساند. اما او مخصوصاً مردی بود که شاهنشاه اردۀ خود را به‌وسیلۀ او اجرا می‌کرد». [۲۳]

بزرگمهر حکیم

یکی از وزیرانی که در تاریخ ایران و ادب فارسی نماد و نمونۀ وزیری کاردان و باکفایت و خردمند است، بزرگمهر حکیم است. بزرگمهر، پسر بختگان، که نامش به صورت‌های «بزرجمهر» و «بوذرجمهر» نیز در برخی متن‌ها ثبت شده، وزیر خسرو انوشیروان ساسانی بود.

غیاث‌الدین خواندمیر در «دستور الوزرا» دربارۀ چگونگی راه‌یافتن بزرگمهر به بارگاه خسرو انوشیروان حکایت جالبی آورده است. طبق نوشتۀ خواندمیر، انوشیروان در خواب می‌بیند که درختی برابر تخت او می‌روید و همین‌که وی می‌خواهد باده بنوشد، خوکی را می‌بیند که بر مسندِ او می‌نشیند و به می‌گساری می‌پردازد. خوابگزارانِ خسرو از تعبیر این خواب درمی‌مانند؛ درنتیجه انوشیروان مردانِ خویش را به جای‌جای مملکت می‌فرستد تا معبّری بیابند ازبرای تعبیر خواب او. یکی از مردان خسرو انوشیروان که «آزادسرو» نام دارد، راهی مرو می‌شود و در آنجا گذرش به دبیرستانی می‌افتد و از معلمِ آن می‌پرسد که آیا از علم خوابگزاری سررشته دارد یا خیر. معلم اما چیزی از این علم نمی‌دانسته است. در همین حال بزرگمهر که جزو شاگردان بوده، به آزادسرو می‌گوید که «کیفیت واقعه را بیان کن، شاید تعبیر به خاطر رسد. استاد بانگ بر وی زد که خاموش باش!». [۲۴] آزادسرو اما خوابِ انوشیروان را برای بزرگمهر تعریف می‌کند. بزرگمهر نیز می‌گوید که تعبیر را تنها به خودِ انوشیروان خواهد گفت. بنابراین بزرگمهر را راهی تختگاه ساسانی می‌کنند. وی در نزد خسرو می‌گوید که «در شبستانِ پادشاه غلامی است که به یکی از اهل حرم الفت گرفته و اگر خاطر همایون خواهد که حقیقت این حال مکشوف گردد، حکم فرماید که کنیزکان یک‌یک از پیش او بگذرند». [۲۵] به هرحال، با بررسی کنیزکان معلوم می‌شود که یکی از غلامان، خود را در کسوت کنیزان درآورده بوده و بدین حیلت به حرم داخل شده بوده است. انوشیروان که کیاست و تدبیر بزرگمهر را می‌بیند، او را از ملازمان خویش قرار می‌دهد و پیوسته بر جاه او می‌افزاید تا اینکه به وزارت خویش می‌گماردش.

از وزیر تا وزیر

بزرگمهر، باب «برزویۀ طبیب» را در کتاب «کلیله و دمنه» به پاس تقدیر از برزویه که این کتاب را از هندوستان به ایران آورد، نوشته است. حضرت سعدی نیز که به خصلت‌ها و فضایل بزرگمهر حکیم علاقه‌مند بوده، در چند جای «گلستان»، از بزرگمهر یادکرده است؛ ازجمله در حکایت ۳۸ از باب نخست:

«گروهی حکما در حضرتِ کسری [۲۶] به مصلحتی در سخن می‌گفتند و بزرجمهر که مهترِ ایشان بود، خاموش بود. گفتند: چرا با ما در این بحث سخن نمی‌گویی؟ گفت: وزرا برمثال اطبّااند؛ و طبیب دارو ندهد جز سَقیم [۲۷] را. پس چون می‌بینم که رایِ شما برصواب است، مرا بر سرِ آن [سخن] گفتن، حکمت نباشد.

چو کاری بی فضولِ من برآید // مرا در وی سخن‌گفتن نشاید

وگر بینم که نابینا و چاه است // اگر خاموش بنشینم گناه است». [۲۸]

از دیوان تا وزرات‌خانه

در روزگار کنونی دولت‌ها سامان‌دادنِ کارهای بخش‌های مختلفِ حکومت را به وزیران گوناگون می‌سپارند. جایگاهی را هم که این وزیران در آنجا به مدیریت و ادارۀ امورِ واگذارشده به ایشان می‌گذرانند، «وزارت‌خانه» گویند. در روزگارانِ گذشته نیز در دستگاه حکومت به جز «وزیرِ اعظم» یا «صدر اعظم» یا «خواجۀ بزرگ» که حکم نخست‌وزیر در مناسبات سیاسی کنونی را داشت و از طرف پادشاه مسوولیت ادارۀ تمام امور مملکتی را به دوش می‌کشید، وزیران دیگری هم بودند که هر یک مانند وزیرانِ دنیای امروزی، مسوولیتی محدود و مشخص داشتند. امروز اگر ادارۀ حیطۀ کار هر یک از وزیران را «وزارت‌خانه» می‌نامند، در گذشته این اداره را «دیوان» می‌خوانده‌اند. نام شماری از دیوان‌ها که در دوره‌های گوناگون تاریخ اسلام و ایران وجود داشته‌اند، از این قرار است:

دیوان انشا یا رسایل یا طُغرا: دیوانی که به مکاتبات سلطنتی و فرمان‌های پادشاهی و اسناد دولتی می‌پرداخته است.

دیوان بَرید: برابر با وزارت پستِ امروزی که جابجایی نامه‌ها را به عهده داشته است.

دیوان استیفا: این دیوان عهده‌دار جمع‌آوری مالیات از مردم و رسیدگی به امور مالی حکومت بوده است.

دیوان اِشراف: این دیوان به‌تقریب بخشی از وظیفۀ سازمان بازرسی و نیز وزارت اطلاعات امروزی را برعهده داشته است. خبرگیرانِ این دیوان نحوۀ ادارۀ امورِ مملکت در جای‌جای کشور را به گوش صاحب‌منصبان دیوان اشراف می‌رساندند.

دیوان عَرض یا جُند: به امور لشکر و سپاهیان رسیدگی می‌کرده است.

دیوان احشام: این دیوان به امور مستخدمان دربار می‌پرداخته است.  

دیوان جَوالی: این دیوان عهده‌دار گرفتن جزیه از اهل ذمّه بوده است. [۲۹]

دیوان وکالت و ضیاع خاصه: این دیوان در عهد غزنوی و سلجوقی وظیفۀ نظارت و رسیدگی به امور خورد و خوراک و دیگر مسایل دربار سلطان را بر عهده داشته است.

دیوان ابنیه: عهده‌دار بنای عمارت‌های داخلی دولتی و ترمیم آنها بوده است.

دیوان تَرَکات: وظیفۀ رسیدگی به میراث برجای‌مانده از مردگان بی‌وارث را داشته است.

دیوان زمام: عهده‌دار بازرسی بوده است.

وزیر، پاسبانِ مملکت است، زشت بُوَد که...

امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وُشمگیر بن زیار، که کتاب ارزشمند «قابوس‌نامه» را در سدۀ پنجم هجری نگاشته، افزون بر ادیب‌بودن، تجربۀ امیر بودن را نیز داشته و در دولتِ آل زیار در نواحی محدودی از گرگان و طبرستان امارت داشته است. او به جز این، دخترِ سلطان محمود غزنوی را نیز به همسری گرفته بوده است.

این جناب امیر عنصرالمعالی باب چهلم از کتابِ «قابوس‌نامه» را به برشمردنِ آداب وزیری اختصاص داده است. آنچه امیر عنصرالمعالی در این باب بیان کرده، به‌دلیل اینکه خودِ او تجربۀ فرمانروایی و حکم‌راندن را داشته، ارزشی دوچندان دارد.

صاحب قابوس‌نامه در بخشی از باب چهلم این کتاب که «در آیین و شرط وزارت» نام دارد، به آنان‌که سودای وزارت در سر می‌پرورانند، نقشۀ راهِ درست وزارت‌کردن را چنین نموده است: «... در آبادانی کوش و جهان‌داری کن و بدان که جهان‌داری به لشکر تُوان کردن و لشکر به زر تُوان داشت و زر به عمارت‌کردن [۳۰] به دست تُوان آوردن و عمارت به داد و انصاف تُوان کرد؛ از عدل و انصاف غافل مباش». [۳۱]

امیر عنصرالمعالی در سطرهای مختلفی از این باب کتاب خویش، وزیران را هشدار می‌دهد که به پادشاهان و ولی‌نعمتانِ خود خیانت نکنند. وی در پایان این باب، جمله‌ای بسیار مهم دربارۀ جایگاه مهم و حساس وزیر در حکومت بیان کرده که بر نقشِ سلامت یا خیانتِ وزیر در بسامانی یا نابسمانی مملکت تأکید دارد. وی نوشته است که «وزیر، پاسبانِ مملکت بُوَد؛ و سخت زشت بُوَد که پاسبان را پاسبان باید». [۳۲]

از وزیر تا وزیر

شیخ نجم‌الدین رازی، معروف به نجم دایه، که از عارفان و نویسندگان نامدار اواخر سدۀ ششم و نیمۀ نخست سده هفتم هجری است، نیز در باب پنجم از سومین فصل کتاب عرفانی «مرصاد العباد» نکته‌هایی را در «سلوک وزرا» نوشته است. او در آغاز این فصل حدیثی را در اهمیت نقش وزیر از حضرت پیغامبر اکرم (ص) نقل کرده است. حدیث این است: «اذا اَرادَ اللهُ بِمَلِکٍ خیراً جَعَلَ لَهُ وزیراً صالحاً فَاِن نَسیَ ذَکَّرَهُ و اِن ذَکَرَ اَعانَه» [۳۳] هرگاه خداوند نسبت به فرمانروایی ارادۀ نیک داشته باشد، برای او وزیری شایسته قرار می‌دهد؛ وزیری که اگر آن فرمانروا [راستی و حق] را فراموش کند، به یادش آورد و اگر به یاد آوَرَد، او را [در اجرای آن حق] یاری کند.

نجم دایه معتقد است که «وزیر به‌مثابتِ ستون است خیمۀ مملکت را؛ چندانک [= چندان‌که] بارفعت‌تر و عالی‌قدرتر بُوَد، خیمۀ مملکت از او بشکوه‌تر و بازیب‌تر باشد. ولیکن وزیر باید که چون ستون چهار خصلت درو باشد: راستی و بلندی و ثبات و تحمّل». [۳۴] صاحب مرصاد العباد ضمن اینکه به شرح این چهار خصلت پرداخته، تأکید می‌کند که وزیر می‌باید این چهار ویژگی را هم در رابطۀ خود با خداوند متعال، هم با فرمانروا و هم با مردم حفظ نماید.

وزیران ادیب و دانشمند

در تاریخ ایرانِ اسلامی، در عهد سلسله‌های حکومتی گوناگون همواره وزیران نامداری در دستگاه حکومت خدمت می‌کرده‌اند که افزون بر وزارت، در حوزۀ ادب و دانش نیز جزو بزرگان و مفاخر سرزمین ایران بوده‌اند. شمار این وزیران ادیب، عالم و حکیم کم نیست و در برگ برگ صفحه‌های تاریخ این سرزمین می‌توان نام و نشان آن بزرگان را یافت؛ اما از آنجایی‌که مجالِ این سیاهه اندک است، تنها می‌توان از چند تن از آن وزیران اهل علم و ادب یاد کرد:

ابوعلی بلعمی: نام کاملِ وی ابوعلی محمد بن عبدالله بلعمی است و در عهد سامانیان وزارتِ منصور بن نوح سامانی را عهده‌دار بوده است. او همچنین مدتی وزیر عبدالملک بن نوح سامانی و نیز ابوصالح منصور بن نوح بوده است. ابوعلی بلعمی در عهد همین منصور بن نوح، به فرمان وی ترجمۀ کتاب تاریخ طبری را از عربی به فارسی آغاز می‌کند، اما از آنجایی‌که اثر او دارای مطالبی مستقل از تاریخ طبری بود، کتابش به «تاریخ بلعمی» معروف شده است. ابوعلی بلعمی خود وزیرزاده بود؛ و پدرش، ابوالفضل محمد بلعمی، وزارت اسماعیل بن احمد سامانی، احمد بن اسماعیل سامانی و نصر بن احمد سامانی را برعهده داشت. ابوعلی بلعمی گویا در سال ۳۶۳ هجری قمری درگذشته است. [۳۵]

صاحبِ کافّی اسماعیل بن عبّاد: این ادیب و لغت‌شناس و عربی‌دان ممتاز سدۀ چهارم هجری، از وزیران نامدار حکومت آل‌بویه در ایران بود. او وزیری مؤیّدالدوله و سپس فخرالدولۀ دیلمی را عهده‌دار بود. صاحب بن عبّاد هم در نثر و هم در شعر جزو ادیبان نامدار است. نوشته‌اند که وقتی «نوح بن منصور سامانی او را به وزارت خود دعوت کرد، از عذرهایی که آورده بود، یکی آن بود که حمل اموالش برای او دشوار است؛ زیرا فقط از کتب علم، چهارصد بار شتر یا بیشتر دارد». [۳۶] از آثار مهمِ صاحب بن عبّاد، کتاب «المحیط» است که از مهم‌ترین کتاب‌های لغت عربی به‌شمار می‌آید. صاحب بن عبّاد در سال ۳۸۵ ه‍. ق. در ری درگذشت و پیکرش را در اصفهان به خاک سپردند.

از وزیر تا وزیر
آرامگاه صاحب بن عبّاد

شیخ‌الرییس ابوعلی سینا: این دانشمند نامدار ایرانی را کمتر فارسی‌زبانی است که نشناسد. کتاب‌های طبی و فلسفی‌اش، «قانون» و «شفا» از مهم‌ترین آثار در دانش پزشکی و حکمت است. جالب اینکه این دانشمند بزرگ و فیلسوف پرآوازه نیز مدتی ردای وزارت را بر تن داشته است. براساس آنچه ابوعبید جوزجانی، شاگردِ نامدار شیخ‌الرییس در سرگذشت استاد خویش نوشته، در روزگار سلطنت شمس‌الدولۀ دیلمی (م. ۴۱۲ ق.) بر کرمانشاه و همدان، ابوعلی ‌سینا به او می‌پیوندد و وقتی شمس‌الدوله در کرمانشاه شکست می‌خورد و به همدان عقب‌می‌نشیند، در این شهر از بوعلی سینا می‌خواهد که وزارت او را بپذیرد. [۳۷] بدین ترتیب بوعلی سینا کسوتِ وزارت را نیز بر تن می‌کند. ابن‌سینا در سال ۴۲۸ هجری بر اثر بیماری قولنج از دنیا می‌رود. آرامگاه او در همدان است.

خواجه نظام‌الملک طوسی: بی‌تردید نامدارترین وزیرِ عهد سلجوقی خواجه نظام‌الملک طوسی است. او که شافعی‌مذهب بود و بر این مذهب تعصب می‌ورزید، وزارت سلطان الب‌ارسلان و پس از او، سلطان ملکشاه سلجوقی را برعهده داشت. خواجه به‌جز وزارت، در نویسندگی نیز جزو استادان بود. کتابِ «سیاست‌نامه» یا «سیر الملوک» او یکی از نمونه‌های عالی نثر فارسی در عهد سلجوقی است. اهل تاریخ، خواجه نظام‌الملک را یکی از عامل‌های اوج‌گرفتن حکومت سلاجقه در روزگار الب‌ارسلان و به‌ویژه ملکشاه می‌دانند. یکی از خدمات مهم و ماندگار خواجه، برپایی مدرسه‌هایی با نام «نظامیه» در شهرهایی چون نیشابور، اصفهان، بلخ، بغداد و بصره بوده است. گویا «نظامیه‌ها نخستین مدارسی بوده است که برای طلّاب و دانشجویان آنها راتبه و شهریۀ معین و مداومی مقرر شده است. این مدارس به‌صورت آموزش‌گاه‌های مرتب شبانه‌روزی مخصوص شافعی مذهبان اداره می‌شده و وسایل آسایش طلّاب آنها از هر حیث فراهم بوده است». [۳۸] خواجه نظام‌الملک طوسی سرانجام در رمضان المبارک ۴۸۵ هجری هنگامی که به همراه لشکرِ ملکشاه عازم بغداد بود، به ضربِ خنجر یکی از فداییان اسماعیلی ترور شد. پیکر «سید الوزرا»ی سلجوقی را به اصفهان انتقال دادند و در محلۀ دارالبطیخ به خاک سپردند.

از وزیر تا وزیر

خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی: کتاب «جامع‌ التواریخ»، اثری است مفصّل در تاریخ مغول که آن را یکی از دانشمندانِ نامدار ایرانی، خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی، نوشته است. وی تاریخ‌نگار، طبیب، ادیب و حکیم بود و در کنار این همه فضایل، وزارت سه سلطان ایلخانی مغول، یعنی غازان‌خان، اولجایتو (سلطان محمد خدابنده) و ابوسعید را نیز برعهده داشت. شهرک دانشگاهی «ربع رشیدی» در تبریز به همت خواجه ساخته شد. این همه هنر و بزرگی اما طبیعی بود که حسادت بدخواهان را نسبت به خواجه برانگیزد؛ پس سرانجام سلطان ابوسعید بر اثر دمدمه‌های دشمنانِ خواجه، او را در سال ۷۱۷ هجری از وزارت برکنار کرد. در سال ۷۱۸ نیز به دستورِ سلطان، آن دانشمند بی‌مانند را به‌سزای آن‌همه خدمت و هنرمندی، به دو نیم کردند.

قائم مقام فراهانی: میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی یکی دیگر از وزیرزادگان تاریخ ایران است که خود نیز به وزارت رسیده است. او ادیبی چیره‌دست بود که کتابش با عنوان «منشآتِ قائم مقام» به‌خوبی گویای توانمندی او در نویسندگی است. این بیتِ معروف را نیز او سروده است:

روزگار است آن‌که گه عزت دهد گه خوار دارد // چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد.

پدر او، میرزا عیسی (معروف به میرزا بزرگ)، وزارت عباس میرزا نایب‌السلطنه را به عهده داشت و پس از وی، میرزا ابوالقاسم این سمت را عهده‌دار شد. با مرگ عباس میرزا و در پی آن، با درگذشت فتحعلی شاه، قائم‌مقام کوشید و توانست فرزند عباس میرزا را با عنوان محمد شاه بر تخت سلطنت قاجار بنشاند و خود نیز صدارت یا وزارت او را عهده‌دار شود. با این‌حال، سالی از حکومتِ محمدشاه نگذشته بود که شاه به سعایتِ حاسدان و توطئۀ بدخواهان، دستورِ قتل قائم‌مقام را صادر کرد. بدین ترتیب قائم‌مقام را در باغ نگارستانِ تهران قهوۀ قجری خوراندند و درحالی‌که هنوز جان در بدن داشت، با دستمال او را خفه کردند و پیکر بی‌جانش را بی غسل و کفن در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) به خاک سپردند.

وزیران بخوانند

حمدالله مستوفی، صاحب «تاریخ گزیده» در پایان شرح سرگذشت حضرت یوسف (ع)، نکتۀ دقیقی را تذکر داده است که خالی از لطف نیست این سیاهه با همین دقیقۀ مهم پایان پذیرد. این نویسندۀ نامدار سدۀ هشتم هجری، پس از اشاره به اینکه به لطف حضرت حق تعالی، یوسف نبی (ع) در دستگاه سلطنت مصر صاحبِ مقام والا شد و به مرتبۀ خزانه‌داری مصر (عزیز مصر) رسید، آورده است که آن‌گاه که پس از نود و هفت سال مدت عمرِ یوسف (ع)، حضرت ملک الموت (ع) جانِ وی را ستاند، «او را در تابوتی آبگینه نهادند و در میان نیل دفن کردند و بعد از مدتی موسی، علیه‌السلام، تابوت او برآورد تا در خلیل‌الله [۳۹] دفن کند. جبرئیل، علیه‌السلام، بیامد و گفت او را حساب پادشاهی بازمی‌باید داد، در حضرت خلیل‌الله راه ندارد؛ و او را بیرون خلیل‌الله دفن کردند.

بر پادشاهان و وزرا و ارکان دولت واجب است در این معنی تأمّل نمودن و توشۀ راه آخرت ساختن و تصور کردن که جایی که با یوسف، علیه‌السلام، این خطاب رَوَد، احوالِ دیگران خود چون بُوَد». [۴۰]‌

ارجاع‌ها:

۱. لغت‌نامۀ دهخدا. «وزیر».

۲. «خرده اوستا»؛ تفسیر ابراهیم پورداوود؛ بمبئی: انجمن زرتشتیان ایران؛ ص ۷۸.

۳. اَنیران، به معنی غیرایرانی است. عبارت «ایران و انیران» که در آثار عهد ساسانی در دنبالۀ عنوان «پادشاه» یا «وزیر بزرگ» می‌آمده (مانند پادشاه ایران و انیران) اشاره به این دارد که آن فرمانروا بر سرزمین ایران و نیز سرزمین‌های غیرایرانیِ تحت سلطۀ ایرانیان حکم‌ می‌رانده است.

۴. «ایران در زمان ساسانیان»؛ آرتور کریستین‌سن؛ ترجمۀ غلامرضا رشید یاسمی؛ تهران: دنیای کتاب؛ ۱۳۶۸؛ ص ۱۷۰ تا ۱۷۲.

۵. «مقدمۀ ابن‌خلدون»؛ عبدالرحمن بن خلدون؛ ترجمۀ محمد پروین گنابادی؛ نسخۀ دیجیتال، منتشرشده در تیرماه ۱۳۹۰ (براساس نسخۀ چاپی منتشر شده در سال ۱۳۳۶)؛ ص ۴۱۰.

۶. همان.

۷. قرآن کریم؛ سورۀ مبارک طه، آیه‌های ۲۴ تا ۳۶؛ ترجمه از استاد شیخ حسین انصاریان.

۸. «ترجمۀ تفسیر طبری»؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: توس؛ ۱۳۵۶؛ ج ۴، ص ۱۰۱۸.

۹. براساس ترجمۀ استاد شیخ حسین انصاریان.

۱۰. گویای این است که «آزَره» به معنی این است که او را یاری کرد.

۱۱. «رَوض الجِنان و رَوح الجَنان فی تفسیر القرآن؛ شیخ ابوالفتوح رازی؛ تصحیح محمدجعفر یااحقی و محمدمهدی ناصح؛ مشهد: آستان قدس رضوی (ع)؛ ۱۳۸۱؛ ج ۱۴، ص ۲۲۰.

۱۲. براساس ترجمۀ استاد شیخ حسین انصاریان.

۱۳. «ترجمۀ تفسیر طبری»؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: توس؛ ۱۳۵۶؛ ج ۵، ص ۱۲۵۲.

۱۴. «تفسیر مجمع البیان»؛ شیخ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی؛ ترجمۀ ج ۱۸، ص ۱۱۳.

۱۵. «ترجمۀ جلد هفتم بحار الانوار: بخش امامت»؛ علّامه محمدباقر مجلسی؛ ترجمۀ موسی خسروی؛ تهران: اسلامیه؛ ج ۵، ص ۳۳.

۱۶. رک: «قصص الانبیا»؛ سید نعمت‌الله جزایری؛ ترجمۀ صادق حسن‌زاده؛ قم: اجود؛ ۱۳۸۸؛ ص ۵۴۰ و ۵۴۱.

۱۷. «قصص الانبیا»؛ ابواسحاق نیشابوری؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۲؛ ص ۱۷۴.

۱۸. براساس ترجمۀ استاد شیخ حسین انصاریان.

۱۹. همان. ص ۱۷۴.

۲۰. مصححان کتاب، یعنی جنابان گای لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون در حاشیه نوشته‌اند که این واژه ممکن است ریختی از «ایران اندرزغر» باشد (رک: «فارس‌نامه»؛ ابن‌بلخی؛ تصحیح گای لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۵؛ ص ۴۹، پاورقی شمارۀ ۱). باتوجه به این دیدگاه، می‌توان گفت که اندرزغر نیز تغییریافتۀ «اندرزگر» بوده است. در عهد ساسانیان مشاوران را اندرزگر می‌خوانده‌اند (رک: لغت‌نامۀ دهخدا. «اندرزگر»). اما به جز این، استاد ناصر تکمیل همایون با توجه به کاربردِ کهنِ واژۀ «آمار» در زبان پهلوی، معتقد است که لفظ «ایرانمارغر» همان «ایران آمارگر» بوده است (رک: مقالۀ «شمارش ارقام و تخمین نفوس در ایران باستان»؛ ناصر تکمیل همایون؛ مجلۀ جمعیت؛ زمستان ۱۳۷۳، شمارۀ ۱۰؛ ص ۲۳).

۲۱. «فارس‌نامه»؛ ابن‌بلخی؛ تصحیح گای لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۵؛ ص ۴۸ و ۴۹.

۲۲. «داریوش و ایرانیان»؛ والتر هینتس؛ ترجمۀ پرویز رجبی؛ تهران: ماهی؛ ۱۳۸۹؛ ص ۲۸۳.

۲۳. همان.

۲۴. «دستور الوزرا»؛ غیاث‌الدین خواندمیر؛ تصحیح سعید نفیسی؛ تهران: اقبال؛ ص ۱۶.

۲۵. همان.

۲۶. یعنی در بارگاه خسرو انوشیروان.

۲۷. سقیم به معنی بیمار است.

۲۸. «گلستان»؛ مصلح بن عبدالله سعدی؛ تصحیح غلامحسین یوسفی؛ تهران: خوارزمی؛ ۱۳۸۴؛ ص ۸۳.

۲۹. جوالی، جمعی جالیه است، یعنی آن‌که جلای وطن کرده است؛ و در اصطلاح مراد از جوالی اهل ذمّه است.

۳۰. عمارت‌کردن هم به معنی ساخت و ساز است و هم به آبادکردن اشاره دارد؛ و در اینجا نیز به معنی آبادان‌کردن سرزمین و مملکت به کار رفته است.

۳۱. «قابوس‌نامه»؛ امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر؛ تصحیح غلامحسین یوسفی؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۰؛ ص ۲۱۸.

۳۲. همان. ص ۲۲.

۳۳. «مرصاد العباد»؛ شیخ نجم‌الدین رازی؛ تصحیح محمدامین ریاحی؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۹؛ ص ۴۶۵.

۳۴. همان. ص ۴۶۶.

۳۵. رک: «تاریخ ادبیات در ایران»؛ ذبیح‌الله صفا؛ تهران: فردوس؛ ۱۳۸۰؛ ج ۱، ص ۶۱۹.

۳۶. همان. ص ۲۶۲.

۳۷. رک: «سرگذشت ابن‌سینا به قلم خود او شاگردش»؛ ابوعلی سینا و ابوعبید جوزجانی؛ ترجمۀ سعید نفیسی؛ تهران: انجمن دوستداران کتاب؛ بی‌تا؛ ص ۸ و ۹.

۳۸. لغت‌نامۀ دهخدا. «نظامیه».

۳۹. منظور شهر الخلیل (حبرون) در فلسطین است که طبق روایت معروف مزار حضرت ابراهیم (ع) و شماری دیگر از پیامبران (ع) نیز در آنجا قرار دارد.

۴۰. «تاریخ گزیده»؛ حمدالله مستوفی؛ تصحیح عبدالحسین نوایی؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۷؛ ص ۳۶.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha