تهران- ایرنا- یکی از مهمترین انتقادات به تولیدات سینمایی و این روزهای شبکه نمایش خانگی، شروع خوب و جذاب ولی پایانی بدفرجام است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، سینمای ایران و تولیدات شبکه نمایش خانگی در سال‌های اخیر به شدت با این معضل روبرو هستند که شروعی خوب دارند و هیجان تماشای اثر را بر می‌انگیزند؛ اما در ادامه به دلیل ضعف داستان‌پردازی، تکراری بودن داستان و قصه و مواردی از این دست مخاطب را دلزده می‌کنند.

سریال می‌خواهم زنده بمانم (ساخته شهرام شاه‌حسینی) یکی از تازه‌ترین تولیدات شبکه نمایش خانگی بود که به‌تازگی پخش فصل نخست آن به پایان رسید. سریالی که مخاطبان علاقه‌مند و منتقدان دل‌زده‌ای داشت.

اولین قسمت سریال می‌خواهم زنده بمانم به کارگردانی شهرام شاه‌حسینی و تهیه‌کنندگی محمد شایسته، در تاریخ ۴ اسفند ۹۹ در شبکه نمایش خانگی به نمایش درآمد و تا به امروز یکی از سریال‌های پراقبال در این مدیا بوده است.

سریالی که البته مانند دیگر سریال‌های شبکه نمایش خانگی حواشی پیش‌آمده برای آن (شکایت نیروی انتظامی از این سریال به دلیل «نمایش آنچه با واقعیت همخوانی نداشت») علاوه بر وقفه‌ای که در پخش سریال ایجاد کرد بار دیگر به بیشتر دیده شدن و توجه مضاعف به آن یاری رساند.

یکی دیگر از نقاط قابل‌توجه به این سریال آهنگ پایانی آن بود که توسط همایون شجریان خوانده شد بود. موضوعی که بیش‌ازپیش مقدمات توجه به این سریال را فراهم می‌کرد و سازندگان اثر نهایت استفاده از این چهره را کردند.

تولیدکنندگان سریال‌های شبکه نمایش خانگی به‌خوبی از پس برخی مولفه‌های موفقیت تولیدات سینمایی برآمده‌ و به‌درستی دریافته‌اند تبلیغات نقش بسزایی در موفقیت بالقوه یک اثر برای دیده شدن دارد.

به همین دلیل این روزها جایی در تهران نیست که در آن حرکت کنید و بیلبوردهای بزرگ تبلیغات در اندازه‌های مختلف را درباره سریالی چون می‌خواهم زنده بمانم نبینید. از اتوبان‌ها گرفته تا مترو همه یکدست تبلیغ پلتفرمی خاص و سریالی مشخص را می‌کنند اما این بحث بازاریابی و تبلیغات برای یک اثر تنها بخشی از مسیر موفقیت آن است و در نظر نگرفتن سایر مؤلفه‌ها در درازمدت باعث دل‌زدگی مخاطب خواهد شد.

نکته قوت دیگری که این روزها در مورد سریال‌های شبکه نمایش خانگی می‌توان به آن اشاره کرد استفاده از بازیگران صاحب‌نام و برجسته‌ای است که پیش‌تر برخی از آنان را صرفاً در سینما و بعضاً به‌عنوان سوپراستارهای سینمای تجاری دیده‌ایم؛ موضوعی که البته همانند بحث قبلی در فقدان موارد دیگر چون خلأ یک فیلم‌نامه خوب یا پایان‌بندی مناسب و غیره به خطا رفته و خروجی موفقی را رقم نمی‌زند.

در می‌خواهم زنده بمانم، هنرپیشه‌های سینمایی برجسته‌ای بازی کردند. بازیگرانی که البته به‌خوبی از پس نقش خود برآمده‌اند. سحر دولتشاهی، بابک بهداد، مهران احمدی، آناهیتا درگاهی و بابک کریمی ازجمله بازیگرانی هستند که در این اثر به‌خوبی نقش‌هایشان را به نمایش می‌گذارند و با استفاده از تجربیات قدرتمند کارنامه هنری خوب خود، به ارائه بازی قابل قبولی می‌پردازند. حتی علی شادمان که در مقایسه با سایر بازیگران این مجموعه بازیگری کم سن و سال و کم‌تجربه‌تر محسوب می‌شود بازی درخشانی از خود را ارائه می‌دهد و بیش‌ازپیش استعداد بازیگری خود را به تصویر می‌کشد.

البته در این سریال برخی شخصیت‌پردازی‌های بسیار به تیپ نزدیک شده‌اند و برای این سبک نمی‌توانند انتخاب هوشمندانه‌ای باشند؛ به‌طور ویژه می‌توان به شخصیت لات و خلاف‌کارهای سریال می‌خواهم زنده بمانم اشاره کرد. سینمای ایران همواره شاهد تیپ‌های لات سبیل‌کلفت با پشت موهای فری بوده که همه یک‌جور حرف می‌زنند و رفتار می‌کنند و هیچ‌کدام ویژگی‌های شخصیتی چندبعدی را ندارد تا اندکی جذابیت برای کاراکتر ایجاد کند.

مثلث عشقی هما (با بازی سحر دولتشاهی)، نادر (با بازی پدرام شریفی) و امیر شایگان (با بازی حامد بهداد) یکی دیگر از داستان‌های تکراری این سبک قصه‌پردازی‌های ایرانی است که به‌قدری یادآور سریال شهرزاد است که بسیاری را به باور الگو گیری مستقیم این فیلم‌نامه از آن فیلم‌نامه می‌رساند.

مثلث هما، نادر و امیر آن اندازه شبیه مثلث عشقی شهرزاد (با بازی ترانه علیدوستی)، فرهاد (با بازی مصطفی زمانی) و قباد (با بازی شهاب حسینی) است که هر مخاطبی به‌سرعت به یاد شهرزاد می‌افتد. در آنجا شهرزاد به خاطر نجات فرهاد از مرگ و حفظ موقعیت پدرش در دستگاه بزرگ آقا، تن به ازدواج با قباد می‌دهد و در اینجا هم هما به خاطر نجات پدرش همایون حقی (با بازی بابک کریمی) تن به ازدواج با امیر شایگان.

سؤال کلیدی در اینجا این است که امیر شایگان با موقعیت ویژه و خوبی که دارد چطور ناگهان دل به دختری می‌بازد که برای او دختر خاصی محسوب نمی‌شود.

سریال می‌خواهم زنده بمانم در دهه ۶۰ روایت می‌شود؛ همان نوستالژی محبوب.

در حقیقت این سریال از یکی دیگر از مولفه‌های بالقوه محبوبیت بهره گرفته و موفق می‌شود تا مخاطب را بیش‌ازپیش به خود نزدیک سازد؛ نوستالژی‌ها به دلیل یاد خوش گذشته همواره جذابیت‌های بسیاری دارند به‌خصوص این‌که می‌خواهم زنده بمانم زمانی که روایت می‌کند به ارائه دقیق جزئیات پایبند است و تلاش می‌کند در طراحی لباس و صحنه و ... این حس نوستالژیک را منتقل کند.

هرچند در اینجا نیز ردپای تکرار بار دیگر به میان کشیده می‌شود و صحنه‌ها و موضوعاتی چون تجسس ماشین‌ها در ایست بازرسی و کنترل کردن نسبت دختران و پسران و ممنوعیت نوار کاست و ویدئو و ... بسیار یادآور فضایی است که در فیلم سینمایی نهنگ عنبر و نهنگ عنبر ۲ (سامان مقدم، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۶) به تصویر کشیده می‌شود. در نتیجه حس خوبی که مخاطب از این فیلم دارد بیش از آنکه مربوط به خود سریال باشد وامدار حال و هوای دوره تاریخی است که منتقل می‌کند.

یکی از نقاط قوت سریال می‌خواهم زنده بمانم که در موفقیت این سریال بین مخاطبان اثر داشت و نمی‌توان به‌سادگی از کنار آن گذشت جسارت در طرح مسئله است. در می‌خواهم زنده بمانم به‌صورت جدی به مسئله سوءاستفاده از قدرت در برخی نهادهای انقلابی اشاره می‌شود.

و درنهایت باید گفت هرچه این سریال به جلو حرکت می‌کند، بیشتر در دام کلیشه‌های تصنعی رفتار و گفتار بازیگران فرو می‌رود و مؤلفه بسیار مهمی که در این دست تولیدات به‌شدت در ذوق می‌زند یعنی دست‌کم گرفتن هوش مخاطب، بیشتر برجسته و داستان لوث می‌شود.

در نتیجه این سریال‌ها همان ابتدا تکلیف مخاطب را روشن می‌کنند که قرار است شاهد چه داستانی باشد: داستانی نهیب زننده که عاقبت کار را نشان می‌دهد و نکته خاصی را برای دنبال کردن باقی نمی‌گذارد. مخاطب در تماشای این دست تولیدات عمدتاً آن‌چنان غافلگیر نمی‌شود که با پایان قسمت حاضر، هیجان‌زده دنبال تماشای قسمت بعد باشد و از همان قسمت‌های آغازین می‌داند حرف نهایی چیست.

 این نکته شاید مهم‌ترین غفلت تولیدکنندگان آثار شبکه نمایش خانگی باشد که مخاطبشان تشنه و مشتاق قسمت بعد و فرجام داستان نیستند.