تهران- ایرنا- با وجود انتشار اخبار و گزارشهای بسیار که عموما به دستاوردهای شهید سلیمانی در مبارزه با داعش اشاره دارد اما دشمنان با شبهه افکنی تلاش دارند حقایق را وارونه کنند. شناخت این تلاش مذبوحانه و کسب اطلاعات کافی از نقش آن شهید در مهار دیو تروریسم، تصویر دقیق‌تری از فرمانده مقاومت ارایه می‌دهد.

دشمنان اگرچه تلاش دارند با وارونه جلوه دادن حقایق، از دستاوردهای مبارزه با داعش و تروریسم در منطقه بکاهند اما به نظر می رسد آنان از یک پارادوکس آزار دهنده رنج می برند؛ چون نه می توانند محبوبیت آن شهید والامقام با تشییع ۷ میلیونی در تهران با حضور همه اقشار مختلف مردم و مسئولین از هر جناحی را انکار کنند و نه می توانند چشم به روی حقیقتی با نام جبهه مقاومت ببندند که مانع و سدی محکم در مقابل ماهیت جریان ویرانگر تکفیری و تروریستی شد .

بیشتر به نظر می رسد، فقدان و یا ضعف اطلاعات درباره شخصیت قاسم سلیمانی و نیز شرایط منطقه و اضطرار امنیتی و همچنین عدم شناخت کافی از تبار گروه های تروریستی و رابطه آنان با پایگاه های اجتماعی آنان در سراسر منطقه،‌ عملا  منجر به تحلیل ها ، برداشت ها و قضاوت های بعضا نادرست شده است که البته نمی توان به این گروه از افراد خرده گرفت، چرا که شاید بخشی از اطلاعات مربوط به این دوران سالیان دراز در فایل های محرمانه بماند.

سرباز قاسم سلیمانی که بود؟

برای شناخت سردار سلیمانی ابتدا باید شخصیت او را واکاوی کرد تا در قضاوت این اسطوره بی پایان تاریخ به خطا نرویم. اولا او یک سرباز بود؛ سرباز واقعی که هم برای اعتقاداتش جنگید؛ اعم از سربازی ولایت و اسلام و تشیع و هم برای آرمان های مردمش، او هم سرباز ولایت بود و هم سرباز میهن. بنابراین نمی توان او را مصادره جناحی، حزبی و گروهی کرد.

حاج قاسم ما فریاد می زد که مدافع حرم است، اما دلش همانگونه که برای کودکان ایرانی می تپید برای کودکان مظلوم در سایر نقاط جهان هم می تپید؛ تفاوتی هم نمی کرد که شیعه باشد، سنی باشد یا مسیحی.از طرفی هم خوب می دانست که آتش برافروخته استثنا بردار نیست و روزی دامن ما را هم خواهد گرفت، بنابراین باید مرزها را مصونیت بخشید؛ این تفکر حاج قاسم است و در عمل آن را به نمایش گذاشت.

دوم اینکه سردار قائل به دسته و گروه و جناح و باند نبود. او خود را فرمانده یک جریان خاص نمی دانست؛ او فرمانده همه بود؛ آنگونه که در بدرقه اش به جانب خانه ابدی، همه قشر و طیفی و از هر رنگی حاضر بودند و در داخل با او به مثابه یک قهرمان ملی و در عراق با عنوان یک یاور و ناجی وداع کردند و در صحنه جهانی هم کسی نتوانسته او را نادیده بگیرد، حتی اگر نامش را در به زور صهیونیست ها از شبکه های اجتماعی مانند توئیتر حذف کرده باشند.

قاسم سلیمانی، همانطور که از مکتوبات و فیلم های سخنرانی هایش مشخص است، به شدت با قطبی سازی جامعه مخالف بود، تا جایی که به برخی جریان های تند نهیب می زد که دست از چپ و راست و اصولگرا و اصلاح طلب بازی بردارند و در بحث های اجتماعی هم تاکید می کرد که "بدحجاب ها هم دختران ما هستند".

او با جریان های سیاسی هم نه در چارچوب جنگ قدرت که در قالب یک تفکر فراگیر و سراسری رابطه داشت؛ با کسی قهر نبود ، چنانچه با هر طیفی نشست و برخاست داشت و هیچ راهی را به سوی گفت وگو و مفاهمه نبست و آرزویش وحدت و همدلی در سطح ملی بود.

آرمان های سردار در عالم واقع

نکته دیگری که در ارتباط با شناخت سردار لازم است تا در تحلیل ها و ارزیابی ها به خطا نرویم، این است که آرمان های سردار را در عالم واقع باید دید.

ابتدا به این سوال باید پاسخ داد که آیا سردار برای حفظ و حراست ایران به خاکریزهای لبنان، سوریه و عراق رفت، یا این خاکریزها برای فزونی طلبی و کشورگشایی بود؟

آنچه موضوع را پیچیده می کند، این است که کمتر کسی به عمق ماجرا دقت می کند و اینکه حفظ و حراست بدون حضور معنا ندارد. اینکه منتظر بنشینیم تا در دروازه های کشور از دشمن استقبال کنیم دیگر در هیچ تئوری دانشگاهی پسندی هم قابل قبول نیست. همین حالا کدام کشور خاورمیانه را می توان سراغ داشت که خاکریزهایش هزاران کیلومتر دورتر بنا نشده باشد؛ مثلا ترکیه که از قفقاز تا لیبی نیروهایش را به خط کرده است.

حالا آمریکایی ها و قدرت های غربی و روسیه و چین بماند، حتی عربستان و امارات کوچک هم در چهارگوشه منطقه خیمه زده اند و کسی هم نمی گوید چرا؟

چرا از اسد دفاع کرد؟

مخالفین حضور مستشاری سردار در سوریه، دفاع از مردم این کشور را به حمایت از ابقای بشار اسد رییس جمهوری این کشور تقلیل داده اند. این گروه یا نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که جریان معارض واقعی در سوریه یکی دو حزب کوچک بودند که به محض ورود سوریه به گرداب جنگ داخلی، عملا از چرخه خارج شدند، و در مقابل جریان اصلی، گروه های تروریستی و تکفیری بودند.

هنوز خیلی ها خوب نمی دانند که مناسبات فکری و مجاری تغذیه ایدئولوژیک جریان ها و گروه های مسلح در سوریه و عراق و شیوه های شیفت از گروهی به گروه دیگر به چه شکل است.

اکثر گروه های شکل گرفته از سال ۲۰۱۱ به این سو در سوریه به نوعی از القاعده متولد شده بودند و تنها ارتش آزاد بود که از گروهی افسران و سربازان ارتش سوریه و گروه دیگری از داوطلبان ضد دولتی تشکیل شده بود و در ادامه از اعضای القاعده و افراط گرایان مذهبی هم به این گروه ملحق شدند. مثلا النصره یا تحریر الشام یا جندالشام و ده ها گروه دیگر در تفکر و عمل هیچ تفاوتی با القاعده و داعش نداشتند.

اگر آن روزهای ۲۰۱۱ هنوز داعش متولد نشده بود، اما لشکریان بالقوه این گروه که بودند. آنها در همین گروه های تکفیری و حتی ارتش آزاد اسلحه در دست داشتند.

برخی ها تصورشان این است که سابقه داعش به روزهای سقوط موصل مربوط می شود در حالی که سابقه داعش در عراق مربوط به سال ۲۰۱۰ و هنگامی است که آمریکایی ها پایان القاعده را اعلام کردند. برای اولین بار در همین سال، هسته های از هم پاشیده القاعده ابتدا در استان دیاله و سپس در استان موصل تولد تشکیلات جدید تکفیری به نام "دولت اسلامی عراق" را اعلام کردند که بعدها پایه داعش در سوریه و عراق شد.

زمانی هم که داعش در ۲۰۱۳ با عنوان "دولت اسلامی عراق و شام" اعلام موجودیت کرد، ابتدا به سوریه رفت و در بحبوحه جنگ داخلی در این کشور به یارگیری پرداخت، اما این جغرافیای ظهور داعش در سوریه در بیابان های شرقی این کشور و به دور از صحنه نبردهای جاری میان ارتش اسد با سایر تکفیری ها مانند النصره بود، بطوری که تا پیش از ورود به عراق در نواحی خارج از کنترل ارتش و نیروهای متحد اسد فعالیت می کردند.

داعش ابتدا با النصره متحد شد و بسیاری از نیروهای مزدور سوری و خارجی این گروه و نیز سایر گروه ها را به خود جذب کرد و پس از قدرت گیری دوباره از آن جدا شد و سرانجام در سال ۲۰۱۴ به عراق یورش برد. بنابراین داعش ادامه جنگی بود که تکفیری هایی همچون النصره و ارتش آزاد در سوریه به راه انداخته بودند.

این تصور غلط است

اینکه برخی ادعا می کنند، ابتدا که قاسم سلیمانی به سوریه رفت داعش نبود و مخالفان دولت اسد بودند، از اساس غلط است، چرا که پایگاه اجتماعی داعش همان طیفی از جامعه سوری بود که بدنه اصلی گروه های به اصطلاح جهادی و در راس آنها القاعده را تشکیل می داد و فقط شیفت عوامل و جنگجویان صورت می گرفت که هنوز هم ادامه دارد. حتی در هرم قدرت این گروه های تروریستی نیز چنین نسبتی برقرار بوده و هست، بطوری که اکثر فرماندهان و رهبران النصره و جیش الشام و داعش و ... از القاعده آمده بودند؛ حتی ابوبکر البغدادی سرکرده اول گروه تکفیری و تروریستی داعش هم از فعالان در القاعده بوده است.

در کنار اینها، مساله اصلی ایدئولوژی و تفکر تکفیری این گروه هاست که خطرناک جلوه می کند و قبل از ورود داعش هم در سوریه و عراق وجود داشت؛ این گروه ها قبل از آنکه داعش وارد معادلات در سوریه شود، هزاران هزار قطعه عکس و ویدئو را در فضای مجازی پخش می کردند که در آن سربریدن ها و با سرهای بریده فوتبال بازی کردن ها را نمایش می داد. آن فردی که جگر سرباز ارتش سوریه در آورد و در فیلم نشان داده می شود که آن را به دهان گرفته و می خورد، یک عضو ارتش آزاد بود.

به علاوه در عراق نیز وضع به همین منوال بود؛ داعش از دل القاعده متولد شده بود و اکثر نیروهای بومی القاعده و باقی مانده های ارتش بعث صدام بعدها به داعش ملحق شدند. در مروری بر رویدادهای سال ۲۰۱۴ میلادی کاملا روشن می کند که موصل و بسیاری از شهرهای بزرگ شمالی، غربی و شرقی عراق، قبل از رسیدن کاروان البغدادی از سوریه در دهم ژوئن، سقوط کرده بود.

تصمیم سخت در روزهای تعیین کننده

در سال ۲۰۱۱ زمانی که سردار به سوریه رفت تا جلوی سقوط اسد را به عنوان یک دولت قانونی بگیرد، روزی بود که باید تصمیمی سخت گرفته می شد، چرا که تبارشناسی گروه هایی که علیه اسد سلاح بدست گرفته بودند، هشدار می داد که یا باید اجازه می دادیم اولین کشور تروریستی تمام عیار در جهان شکل بگیرد - که اگر دمشق سقوط کرده بود و این اتفاق افتاده بود، حفظ و حراست از عراق دیگر کار ساده ای نبود- یا برای جلوگیری از تولد چنین هیولایی باید به آتش می زدیم.

اگر ورود صورت نمی گرفت، دو کشور بزرگ منطقه با ژئوپلتیک خاص خود و منابع سرشار ثروت و نیروی انسانی (عراق و سوریه)، به کانون تروریسم جهانی تبدیل می شد؛ اگر تشکیل دولت اسلامی عراق و شام در زمین واقعیت محقق می شد و این غول از چراغ آزاد شده به حرکت در می آمد، اول اینکه برخی کشورهای منطقه بویژه عربستان و کشورهای عرب حوزه خلیج فارس آن را به رسمیت می شناختند و در مرحله بعد قطعا اولویت هایش را بر دو کشور منطقه متمرکز می کرد؛ ایران و جمهوری آذربایجان! (داعش  جمهوری آذربایجان را یک هدف بر روی نقشه جغرافیایی اش قرار داده بود و حتی در یک بیانیه وعده کرده بود که بزودی پرچم داعش را بر فراز بلندترین ساختمان باکو برافراشته خواهد کرد)

وقتی از قاسم سلیمانی یا همان "حاجی بزرگ" عراقی ها و ابومهدی المهندس و ترور ناجوانمردانه این دو فرمانده اصلی جنگ علیه تروریسم در عراق و سوریه سخن می گوییم، تصویر خیابان های بغداد و دمشق در مقابل چشمانمان نقش می بندد؛ پایتخت هایی که در روزهای سخت تنها بودند و مردمانشان بخصوص کودکان و زنان وحشت زده سایه تکفیری های خونریز را بر فضای شهرشان احساس می کردند و اگر این دو شهر سقوط کرده بود، امروز جهان با پدیده بزرگترین دولت تروریستی جهان روبه رو بود.

معنای این حضور به موقع را اکثر فرماندهان عراقی خوب می دانند؛ پل هوایی تهران- بغداد، یکی از سه رکن نجات عراق بود که دو رکن دیگرش فتوای تاریخی آیت الله سیستانی و شکل گیری بسیج مردمی بود.

سردار یک شخصیت ملی بود یا نه؟

دو سال از شهادت سردار گذشته است، اما هنوز حقایقی از روزهای سخت و تلخ محاصره دمشق و بغداد از کشوهای بایگانی محرمانه ها خارج نشده است و شاید انتشار اسرار نظامی و امنیتی آن روزها، سال ها وقت لازم داشته باشد. به همین دلیل حالا حالاها بخاطر همین محدودیت ها شناخت واقعی این سردار فعلا به اطلاعاتی خلاصه می شود که در دسترس است.

به عنوان مثال،‌ هنوز اطلاعات دقیقی از آنچه در یک هفته طوفانی سال ۹۶ پس از انجام همه پرسی جدایی کردها از بغداد گذشت، در دسترس نیست. کسی چه می داند که آن روزها و شب ها که سردار بارها بین سلیمانیه ، بغداد و اربیل و تهران در رفت و آمد بود چه گذشت؛ همان ایامی که او حتی برای چند ساعت هم نخوابید تا غائله ختم به خیر شود، آن هم در روزهایی که آب در دل هیچ کسی در ایران تکان نخورد.

شاید روایت آن روزی که سردار به العبادی عتاب کرد که هر چه سریعتر نیروهایش را به شمال ببرد و او امتناع کرد و به هشدارها توجهی نداشت، یک روزی همین روزها جایی منتشر و پخش شود.

کسی نمی داند اگر حاج قاسم آن روزها و شب ها می خوابید و ساده از کنار اتفاقاتی که در حال وقوع بود می گذشت، منطقه دچار چه فاجعه ای می شد؟! اعلام جدایی اقلیم کردستان عراق از دولت مرکزی می توانست سرآغاز شروع فتنه جدید امنیتی باشد که سال های سال ادامه می یافت و هزاران انسان بی گناه را به مسلخ می برد.

بنابراین شناخت سردار مقاومت و فرمانده اصلی و واقعی جنگ علیه تروریسم که جهان امنیت خود را مدیون اوست، لازمه کمی انصاف، تحلیل دقیق و اطلاعات واقعی است تا مشخص شود آیا او را چرا باید سردار ملی نامید.

حقایقی که باید دانست

تا جایی که از رد پای سرداران سفر کرده می توان استنباط کرد؛ اینکه آنها در بسیاری از خصوصیات فردی و اجتماعی شبیه هم بودند. آنها مردانی بودند از جنس مردم ، اما با آرمان های بزرگ و دل هایی دریایی.

جذب حداکثری؛ از همه قوم ها و مذاهب و احزاب و جریان های فعال، زیر پرچم مقاومت در عراق بودند. حتی کردها که طی دو دهه گذشته همواره ساز خود را کوک کرده اند،‌ اما در بیشتر موارد با سرداران مقاومت و فرماندهان پیروزی هماهنگ بودند.

اگر خاطرات ترکمن ها، کردها، ایزدی ها و مسیحیان عراقی را مروری کنید می بینید چقدر این دو شبیه هم هستند؛ در دفاع از انسانیت، یاری مظلوم و دادرسی صدمه دیدگان، بطوری که رنگ و زبان و قومیت و مذهب و حتی دین برایشان ارجحیت نداشت.

به عنوان مثال، چه کسی می داند که بر سر ترکمن های مظلوم شیعه در شمال عراق چه آمد و اگر سردار نرسیده بود، به کجا ختم می شد؟!

"ابومصطفی الامامی" معاون فعلی فرمانده الحشد الشعبی در محور شمال عراق، اخیرا تنها گوشه ای از آن روزهای سخت و پر اضطراب را روایت کرده است.

ترکمن ها در حالی از ابتدا حق حتی سلاح برای حفاظت از خود نداشتند که القاعده شیعیان را در مناطق شمالی و شرقی عراق هدف می گرفت و کردها هم از سال ها قبل با حمایت آمریکا مسلح بودند و نیروی پیشمرگه را داشتند و این ترکمن ها بودند که بدون سلاح و پناه در معرض حملات وحشیانه ابتدا القاعده و سپس داعش قرار داشتند.

از همین رو تلعفر، بشیر و بخش هایی از دشت نینوا در ژوئن ۲۰۱۴ همزمان با موصل، سقوط کرد؛ آمرلی در استان صلاح الدین به محاصره کامل درآمد و بخش هایی مانند تازه در جنوب کرکوک در معرض تهدید قتل عام و کشتار جمعی قرار گرفت.

شاید بهتر باشد روایت افرادی مانند ابو رضا النجار فرمانده الحشدالشعبی در شمال عراق را هم شنید در زمانی که ترکمن ها بدون سلاح و بی پناه در انتظار نسل کشی قرار گرفته بودند و اگر نبود سردار سلیمانی و یار با وفایش ابومهدی المهندس، امروز معلوم نبود تاریخ چگونه نام این مناطق را در کنار شهرهایی مانند سربرنیتسا در بوسنی می نوشت؟

هنوز کمتر اطلاعاتی از کمک های سردار به ایزدی ها و مسیحیان و کمک به آنان برای مقاومت در برابر وحوش داعش به رسانه ها درز کرده است.