یحییزاده در سال ۱۳۳۱ در سوادکوه مازندران دیده به جهان گشود، حدود ۱۵ سال سن داشت که برای کار عازم تهران شد، نیمه شب به پایتخت رسید چون مکانی برای اسکان نداشت در مخروبه ای پشت بازار بزرگ جایی که کارتون ها را می ریختند خوابید. برف و باران شروع شد، از شدت سرما چند کارتن را به جای پتو بر روی خود انداخت، معتادهایی که از آنجا عبور میکردند به او لگد می زدند، بالاخره شب به صبح رسید، از خواب بیدار شد، لباس هایش خیس و گل آلود شده بود، به سمت چهارسوی بزرگ رفت، ماموران پلیس او را به خاطر سر و وضع نامناسبش دستگیر کردند او که به شدت می گریست به ماموران گفت من ولگرد نیستم برای کار به تهران آمدم!
فردی که همان حوالی در یک باربری مشغول کار بود ضامن او شد تا پلیس او را رها کند.آفتاب شده بود با دوزاری که در جیب داشت یک نان خرید و بعد که مغازه ها در بازار باز شدند به دیدن یکی از اقوام دور خود که در آنجا مغازه داشت رفت او نیز محمد حسین را برای کار به یک کارخانه فرستاد. او همزمان که سخت کار می کرد درس هم می خواند و نمره های بالایی در امتحانات کسب می کرد تا اینکه با پشتکارش توانست در مدرسه آل احمد منطقه یک تهران به استخدام آموزش و پرورش درآید. سال ۱۳۶۲ از وی خواسته شد برای برگزاری امتحانات جانبازان به آسایشگاه ثارالله برود از آنجا بود که رابطه او با جانبازان آغاز شد.
گروه ایثار و شهادت ایرنا، در دیداری که از آسایشگاه امام خمینی (ره) داشت، با این آموزگار که ۳۸ سال از عمر خود را وقت رشد و تعالی جانبازان کرده به گفت وگو نشست.
انگیزه برای ادامه زندگی با تحصیل
محمدحسین یحیی زاده در خصوص کمک به جانبازان برای ادامه تحصیل گفت: تا سال ۱۳۶۵ جانبازان آسایشگاه امام خمینی (ره) خود درس میخواندند و برای امتحان به مدرسه آل احمد میآمدند و من از آنها امتحان می گرفتم، یک روز مسئول آموزش و پرورش منطقه یک، با من تماس گرفت و گفت: جانبازان نامه ای به شکل تومار نوشته و امضا کردند و از مدیرکل آموزش و پرورش خواسته اند از شما تقدیر شود، همچنین درخواست برگزاری کلاس هایی به صورت منظم در آسایشگاه را دارند، پس از آن در سال ۱۳۶۵ آموزش و پرورش از من خواست برای برگزاری کلاس به آسایشگاه امام خمینی (ره) بروم من هم پذیرفتم.
وی افزود: در هر اتاق ۶ جانباز و در مجموع حدود ۸۰ جانباز در اتاق های این آسایشگاه بستری بودند، بسیجیهای کم سن و سال از ۱۵ سال به بالا، که تحصیلات آنها در حد خواندن و نوشتن از راهنمایی تا دبیرستان بود، برای آنها کلاس تشکیل دادم و مشوقشان شدم اکنون بیشتر جانبازان توانسته اند به مدارج علمی بالا دست یابند و به عنوان استاد دانشگاه، پزشک و کارمند صدا و سیما مشغول به کار شوند، تعدادی از آنها نیز طی این سالها بر اثر عوارض ناشی از مجروحیت به شهادت رسیدند.
گزارش مستندگونه ایرنا از آسایشگاه امام خمینی ویژه جانبازان قطع نخاعی
جانبازان قطع نخاعی که به مدارج علمی بالا دست یافتند
این آموزگار و مددکار آسایشگاه امام خمینی(ره) در خصوص اولین دانش آموز خود در این آسایشگاه گفت: پیل پا یکی از جانبازان قطع نخاعی اولین دانش آموز من در سالهایی بود که تدریس را در آسایشگاه امام خمینی (ره) آغاز کردم پس از آن به اتاق جانبازان راه یافتم، با آنها حسابی دوست شدم و سعی کردم از این طریق آنان را به درس خواندن تشویق کنم، به دلیل اینکه من به عنوان یک معلم با آنها خشک رفتار نمیکردم تقریبا بیشتر جانبازان این آسایشگاه مشغول درس خواندن شدند. صبح ها پس از آمدن به آسایشگاه، جانبازان را از خواب بیدار می کردم تا درس بخوانند و کم کم با حرکت دادن آنها بر روی تخت به جانبازان انگیزه می دادم بر روی ویلچر بنشینند. پیل پا اکنون دارای سه فرزند دختر وبا مدرک کارشناسی حقوق در شهرداری اندیمشک مشغول به فعالیت است.
یحیی زاده خاطرنشان کرد: رضیعی یکی دیگر از جانبازان این آسایشگاه بود، اولین بار که او را دیدم به من گفت: من تا اول دبیرستان در هنرستان درس خوانده ام، میتوانم ادامه تحصیل دهم؟ جواب دادم: بله می توانی؟ گفت: من هنرستانی ام! گفتم کاری ندارد تغییر رشته بده، اواخر خرداد چند کتاب به او دادم تا شهریور آنها را بخواند و بتواند رشته خود را به تجربی تغییر دهد، در امتحان تغییر رشته قبول شد و تا مقطع دکترا ادامه تحصیل داد و اکنون به عنوان متخصص پوست مشغول فعالیت است.
وی ادامه داد: کم کم سعی کردم معلم ها را با خود به آسایشگاه بیاورم تا در رشته های مختلف به جانبازان درس دهند من نیز خودم تدریس می کردم و برگزاری امتحانات بر عهده من بود، عرب زاده نیز یکی از جانبازانی بود که با اصرار بنده به دانشگاه رفت و دانشجوی موفقی بود اما پس از چندی به دلیل مشکل کلیوی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
آموزگار و مددکار آسایشگاه امام خمینی(ره) اذعان داشت: ماشاء الله نصیری فر نیز یکی از جانبازان نحیف و بی بنیه آسایشگاه امام خمینی (ره) حتی نمیتوانست بر روی تخت بنشیند دور او را بالش میگذاشتیم تا از روی تخت نیفتد، زمانی که معلم به وی درس میداد از شدت فشاری که به نصیری وارد می شد فشار خون وی پایین میآمد و از حال می رفت، معلم او می گفت که آقای یحیی زاده ولش کنید، نمی تواند درس بخواند اما من کوتاه نیامدم، با هر سختی که بود درس خواند و وارد دانشگاه شد و از لحاظ روحی و روانی و حتی جسمی حال وی بهتر شد، اکنون بر سر کار میرود و میتواند روزی ۱۵ تا ۱۶ ساعت بر روی ویلچره بنشیند.
یحییزاده اضافه کرد: سیدمهدی حسینی یکی دیگر از جانبازانی است که نخستین بار که کتاب را جلوی او گذاشتم با حسرت گفت میشه من دیپلم بگیرم؟! من با خنده گفتم دیپلم چیه ! اکنون به عنوان آموزگار تدریس میکند و در مقطع دکترا در حال ادامه تحصیل است.
وی تاکید کرد: از ۸۰ جانبازی که در آن زمان در آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) بستری بودند شاید کمتر از ۱۰ نفر آنها به آسایشگاه میآیند بقیه درس خواندند، زندگی تشکیل دادند و اکنون مشغول کار هستند.
آموزگار و مددکار آسایشگاه امام خمینی(ره) اذعان داشت: جانبازان قطع نخاع دیگری در بیمارستان امام خمینی (ره) همچون علیرضا مطلبی دارای مدرک دکترای حقوق، علی اکبر خزایی کارشناسی ارشد فقه و حقوقه، ماشالله نصیری فر کارشناس زبان، حسین براتعلی کارشناس فلسفه، مهران عبدالمناف کارشناسی حقوق و ارشد ورزش توانستند به مدارج علمی دست یابند.
یحیی زاده اضافه کرد: منصور اسماعیلی یکی دیگر از جانبازان قطع نخاع این بیمارستان که تمام بدنش سوخته بود با تلاش و پشتکار توانست در رشته مدیریت بازرگانی قبول شود، پدر او بعدها بسیار از من تشکر کرد و گفت زندگی پسرم را تغییر دادی. او اکنون استاد دانشگاه است.
وی توضیح داد: من فقط به جانبازان درس نمی دادم بلکه با آنها به سفرهای سیاحتی و زیارتی نظیر شمال و مشهد می رفتم، حتی پس از قبول شدن آنان در دانشگاه برای انتخاب واحد با آنها به دانشگاه می رفتم یکبار با ۱۵ جانباز اول صبح به دانشگاه رفتم و برای همه آنها انتخاب واحد کردم. برخی از اساتید دانشگاه را نیز برای برگزاری کلاس فوق العاده زبان انگلیسی، عربی و فلسفه برای جانبازان در آسایشگاه دعوت میکردم.
یحیی زاده گفت: من ادعایی ندارم ولی بعضی از جانبازان به من میگویند تو به ما حیات دادی، زمانی که به آسایشگاه آمدم همه بر روی تخت بودند و برای نظافت هم نمیتوانستند از تخت پایین بیایند. بسیار منزوی و کم انگیزه شده بودند من برای آنها علاوه بر تدریس، کارهای دیگری نظیر فرهنگی، اداری و مددکاری انجام میدهم، کار کردن برای جانبازان مایه افتخار است و از لحاظ وجدانی از خودم راضی هستم.
به خواسته خودم به آسایشگاه آمدم
آموزگار و مددکار آسایشگاه امام خمینی(ره) خاطرنشان کرد: من به خواسته خود برای کمک به جانبازان به آسایشگاه آمدم بنیاد شهید از این موضوع اطلاعی نداشت نه چیزی گفتم، نه چیزی خواستم، نه کمکم کردند و نه حتی مدرکی در پرونده ام گذاشتم که از آن بهره برداری کنم، روال کاری خود را در آموزش و پرورش داشتم اوقات فراغت را به اینجا میآمدم بعد از ازدواج هم بیشتر وقتم را با جانبازان گذراندم تا فرزندان خودم.
وی افزود: سال ۶۹ یکی از معاونان بنیاد شهید به آسایشگاه آمد و گفت: یحییزاده تو مگر زن و بچه نداری تا کی میخواهی مجانی کار کنی؟ گفتم: اتفاقا مستأجرم. زن و بچه هم دارم. همان موقع یک نامه نوشت و گفت به عنوان مسئول فرهنگی در اینجا مشغول به کار شوم.برخی اوقات برای من حقوقی واریز میشد اما بگیر نگیر داشت گاهی قطع میکردند. گاهی میگفتند از اینجا برو . بنیاد شهید سنگ اندازی می کرد. حتی به من پیشنهاد دادند به عنوان معاون مجتمع جانبازان تهران مشغول به کار شوم اما من نرفتم پشت میز بشینم دلم میخواست پیش جانبازان باشم.
یحیی زاده ادامه داد: یک بار جانبازان از من حمایت کردند مدیرکل آسایشگاه ها من را خواست. گفت: چرا جانبازان تا این حد از تو حمایت میکنند؟ گفتم اگر شما از کسی یک آدرس بپرسی، جواب بدهد از او تشکر می کنی درسته ؟ خب حتما، من برای آنها زحمت کشیده ام که از من تشکر و حمایت می کنند چند بار خواستند که من دیگه آسایشگاه نیام اما من مقاومت کردم. منو خدا کشونده پیش جانبازان، خودش هم کمکم می کنه.
وی توضیح داد: سعی میکنم وظیفهام را به خوبی انجام دهم، در مورد جانبازان احساس خاصی دارم همیشه فکر میکنم به خواست خدا به اینجا آمدم و این کار را دوست دارم، نمیگویم آدم بسیار مذهبی ای هستم اما سعی می کنم وظیفه ای که خدا به عهده من گذاشته را درست انجام بدهم. من از شنیدن خبر شهادت جانبازان قطع نخاعی آسایشگاه بسیار مثاثر میشوم و در مراسم آنها حتی اگر در شهرستان برگزار شود شرکت می کنم.
همسرم مرا بسیار درک میکند
آموزگار و مددکار آسایشگاه امام خمینی(ره) در پاسخ به این پرسش که به علت اینکه زیاد در خانه حضور ندارید با همسرتان به مشکل بر نمی خورید،گفت: با وجود اینکه تمام وقت خود را با جانبازان سپری میکنم همسرم در این خصوص مشکلی ندارد چراکه او خواهر شهید است و جانبازان و خانواده شهدا را به خوبی درک میکند، حسین معصومی برادر همسرم در تیپ هوابرد ارتش فعال بود با شهیدان صیادشیرازی و چمران به کردستان رفت، زمان آزادسازی سوسنگرد چمران بر اثر ترکش از ناحیه پا مجروح شد و حسین هم در همان عملیات به شهادت رسید و در امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
یحییزاده با بیان اینکه من برای فرزندانم نتوانستم کاری انجام دهم و همه زحمت آنها بر دوش مادرشان بود، افزود: دارای یک فرزند دختر و یک پسر هستم دختر من در رشته نرم افزار کامپیوتر و پسرم در رشته عمران مقطع فوق لیسانس تحصیل کرده اند.
سختی های کار
این آموزگار و مددکار آسایشگاه امام خمینی(ره) در خصوص سختی کار با جانبازان قطع نخاع نیز گفت: بودن در کنار جانبازان برای من لذت بخش است من سختی احساس نمی کنم فقط به خاطر اینکه قبلا جانبازان را از روی تخت جابه جا میکردم دچار کمر درد شده ام اما به روی خودم نمی آورم سعی می کنم با جانبازان لحظات خوبی را سپری کنم.