به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، سرلشکر حمدانی در مصاحبه با سه تن از استادان موسسه تحلیلهای دفاعی دانشگاه دفاع ملی آمریکا به بیان نکاتی مهم درباره صدام پرداخته است که بخشی از آن در پی میآید:
حقیقت را بخواهید ما درسهای زیادی از جنگ با ایران گرفتیم اما نه بهاندازه و عمق کافی. در نبردهای آخر در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) ارتش عراق به سطح بالایی از تخصص و عملکرد رسیده بود ولی هزینه و تلفات این دستاورد خیلی بالا بود. بزرگترین درسی که گرفتیم این بود که جنگهای آیندهمان نباید چنین تلفاتی داشته باشد.
آرزوی فتح کویت
در پایان جنگ با ایران، وقت کافی برای سازماندهی ارتش عراق با توجه به درسهای جنگ نداشتیم. ما سعی کردیم تعداد نیروهای گارد ریاستجمهوری و ارتش را کاهش دهیم، اما دوباره جاهطلبیهای صدام کار دستمان داد. او فرصت کافی نداد تا از آموخته جنگ عبرت بگیریم و ایدئولوژی یا دکترین جنگی را توسعه دهیم. صدام به گونهای عمل میکرد که گویی وقتی برای سازماندهی ارتش ندارد. او هدفی در سر داشت که با فتح کویت به پایان میرسید. در پایان سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۷) و اوایل سال ۱۹۹۹ (۱۳۷۷) صدام حتی فکر کرده بود که گارد ریاستجمهوری را به اردن یا سوریه اعزام کند و با اسرائیل بجنگد.
رویای رهبری جهان عرب
صدام پس از جنگ ایران و عراق احساس میکرد که رهبر تمام کشورهای عربی است. خیلیها فکر میکردند که صدام در جنگ پیروز شده است. او بلندپروازیهای تمامنشدنی در سر داشت و فکر میکرد آن کسی است که تاریخ عرب در رویاهای افسانهای دنبال آن است.
ارتش عراق ۸ سال جنگیده بود و عراق به لحاظ اقتصادی تضعیف شده بود آیا شما نباید ۵ تا ۶ سال فرصت میدادید تا این اقتصاد احیا شود؟ اما او فقط ۵ ماه تا جنگ بعدی صبر میکرد. این مسئله به بلندپروازیهای او مربوط میشد. کشور عراق با جاهطلبیهای رهبر خود چه باید میکرد؟
خوشبینی بیدلیل
گذشته از این حقیقت که صدام آرزو داشت رهبر اعراب باشد و اطمینان داشت میتواند این ماموریت را انجام دهد و اسرائیل را نابود کند. منظورم این است که او فقط به گفتههای خودش اعتقاد داشت، چون عادت کرده بود نکات منفی را نادیده بگیرد و فقط به نکات مثبت توجه کند.
او در بسیاری از جلساتی که با من داشت ابراز اطمینان میکرد که میتواند به هدف محو اسرائیل دست یابد. صدام کشورهای عرب را به بزدلی و ضعیف بودن متهم میکرد که چرا به او نمیپیوندند.
تصور سنتی از جنگهای مدرن
صدام در تمام عمر خود، جنگ را مشاجرهای قبیلهای یا مانند درگیری اسکندر مقدونی و داریوش یا درگیری صلاحالدین ایوبی و صلیبیون فرض میکرد. منظور او از جنگ همین بود که با دنیای امروز مطابقت نداشت. او همیشه خود را چنگیزخان مغول، هانی بال یا اسکندر فرض میکرد. او تصویر این جنگجویان را که با شمشیر میجنگیدند را در اختیار داشت. صدام هرگز متوجه نشد که تفاوت عظیمی میان جنگهای مدرن و جنگهای باستان وجود دارد.
در جنگ مدرن ملاحظات دیگری مثل ملاحظات سیاسی و حدود بینالمللی وجود دارد که شما نمیتوانید بهآسانی از آن صرفنظر کنید. من چون نمیتوانستم مستقیماً با او مخالفت کنم یکبار به او گفتم: «بیشتر فرماندهان ما به جنگ از منظر قبیلهای یا جنگ تنبهتن نگاه میکنند و تصویر بزرگتر از جنگهای مدرن ندارند». البته او گوش نمیکرد.
منبع: جنگ صدام.سرلشکر رعد مجید حمدانی.ترجمه داود علمائی. انتشارات مرزو بوم