او صبح جمعه بر دستان پرمهر مردمان پایتخت تشییع و پس از وداع با خانه ارغوانیاش، راهی زادگاهی شد که بسیار دلتنگش بود و بالاخره دیروز شنبه با بدرقه باشکوه و مملو از عشق و احترام مردمان سرزمین مادری در باغ محتشم رشت در سایه سار ذهنهای روشن، یادها و خاطرات مردمان ایران زمین آرمید.
اما صحنه های تشییع این شاعر بلندآوازه معاصر سرزمینمان طی این دو روز و کش و قوس های آمدن و نیامدن پیکر این شاعر به وطن این سوال را در ذهن ایجاد کرد که اگر ابتهاج به جای رشت در کلن آلمان به خاک سپرده میشد، چه تفاوتی میکرد؟ آیا اهالی کلن آلمان هم می دانستند او چه هنرمند ارزشمندی بوده و ارزش شعرها و سروده هایش را می دانستند و برایش سنگ تمام میگذاشتند؟
کم نداریم فرهیختگان، هنرمندان و نخبگانی که به جبر روزگار و با هر بهانه و دلیلی جلای وطن کرده یا از میهن دورمانده اند و در آرزوی سرزمین مادری و در غربت و تنهایی دار فانی را وداع گفته اند. از اینها برخی خانه ابدیشان همان زادگاهشان شده، اما کم نیستند آنانکه پیکرشان در خاک غربت دفن شده و عده ای هم در آن سرزمین ها به امانت سپرده شده تا زمانی که به مام میهن بازگردانده شوند.
استاد محمد علی اسلامی ندوشن، حقوقدان و فرهنگشناس برجسته ایرانی که پیکرش در کانادا به امانت است و رضا براهنی شاعر، نویسنده و منتقد نیز یکی دیگر از آنانی است که اخیرا درگذشت و جسدش به امانت در کانادا مدفون شد.
در سالگرد تولد ۹۲ سالگی استاد امیر هوشنگ ابتهاج، بزرگ شاعر و غزلسرای ایرانی، دکتر میلاد عظیمی، استادیار ادبیات دانشگاه تهران نوشته بود: «در این غروبگاه عمر، آرزوی بزرگ شاعر ما این است که آخرین نفس را در هوای ایران بزند و در خاک ایران بمیرد.» و ابتهاج برخلاف اسلامی ندوشن و براهنی، هر چند نتوانست آخرین نفس ها را در هوای آشناییها بکشد، اما در میان خاک مهر آرام گرفت.
او که شعر «مرگ در غربت» دلمشغولی ذهنی تنهاییهایش در سرزمین بیگانه می شود ومی نویسد و می خواند :
«بگذار تا بگریم پیشاپیش / در غربت نخواسته بر روزِ مرگِ خویش/ احساس می کنم/ خاکم در این مغاک غریبه است/ آری بنفشهها لب جوی / اینجا زبان زمزمه آب را نمی دانند.
آری! او با همه لطافت روح و صلابت ذهن و ظرافت گفتار در ۹۲ سالگی اش با وجود غربتی که سالها بر روح و جانش سایه افکنده بود، کنار نیامد
پس از آن هم طی دو هفته اخیر از زمانی که در بیمارستانی در کلن آلمان درگذشت تا دیروز شنبه پنجم شهریورماه که در رشت تشییع و تدفین شد، اختلاف نظرهایی میان فرزندانش در مورد محل تدفین او رخ داد؛ آنگونه که برخی مایل به انتقال پیکر پدر به ایران بودند و برخی شاید به دلیل اقامت خود در خارج کشور چندان به این انتقال راضی نبودند. در این میان بعضی روزنامه نگاران خارج کشور هم از فشار اپوزیسیون برای ممانعت از انتقال پیکر سایه شعر معاصر به ایران گفتند.
در نهایت قسمت اینگونه رقم خورد که سرانجام با وجود تاخیری دو هفته ای، این شاعر بلندآوازه شعر معاصر و قدیم به وطن بازگشته و در آغوش مام میهن آرام گیرد.
اما اگر سایه به جای رشت در آرامگاهی در کلن آلمان به خاک سپرده میشد، مراسم و مدفنش چه تفاوتی با امروز داشت؟
البته احتمالا فرزندانش راحتتر به وقت دلتنگی بر مزار پدر حاضر شده و فاتحه ای نثار و لحظاتی با پدر درد و دل میکردند.
اما مشخص نیست صحنههای زیبای عشق و علاقه مردمان فرهنگ دوست این خاک پرمهر به شاعر خوش قریحه و پرنیان اندیششان که طی این دو روز از خیابان حافظ تهران تا باغ مصفای محتشم رشت خلق شد هم نمود مییافت یا نه!؟
جمعیت انبوهی که از ساعتی قبل از زمان اعلام مراسم از دور و نزدیک با لباس های محلی کردی و گیلکی در هوای شرجی و دم گرفته که نفس کشیدن را دشوار میکند، به انتظار سایه ارغوانی شعر معاصر آمده بود تا حرمت کنند بزرگ شاعری مردمی که مردمدوست و مردمدار بود. احترام بگذارند بر او که تا واپسین نفس هایش عشق به ایران و ایرانی را در دل و جان داشت و برای آنها سرود و نوشت.
کودکی که بر نرده های آهنی کشیده بر دور محوطه، خود را آویخته تا بشناسد شاعر بلندآوازه سرزمینش را هر چند دیر؛ پیرمردی که با کمری خمیده به عصایش تکیه داده و با عینک ته استکانیاش میکوشد نوشتههای متن مقاله چاپ شده با پوستری بزرگ از استاد ابتهاج را بخواند تا پیکر استاد برسد.
عده ای شعار «زنده باد سایه» سر داده و گروهی دیگر با اسپیکرها و گوشی های خود سرود «ایران ای سرای امید» مرحوم ابتهاج را با صدای استاد شجریان پخش و با آن زمزمه میکنند.
مردمانی دیگر اشعار سایه را که از بلندگو به طور مستمر پخش می شود، با خود زمزمه و برخی به صدای بلند همنوا با صدای استاد قرائت میکنند و بیهیچ شکوه ای چشم انتظارند تا پیکر سایه شعر و ادب معاصر را بر دستان خود به عشق ببرند و در دل جای دهند و بر ذهن مانا دارند.
چون او کم نیستند فرهیختگان، دانشمندان و هنرمندانی که از غربت به ستوه آمده اند و مدام آغوش مام وطن را آرزو می کنند.ضمن آنکه هنرمند، عالم ، دانشمند و فرهیخته از زوایه دیگر متعلق به ملت، تاریخ ، کشورش و فرهنگ خویش هست چرا که ایران ، تاریخ و فرهنگ غنی آن جدا از بزرگان و اندیشمندان آن نیست.
البته اکنون که ماجرای سایه این شاعر بزرگ معاصر اینگونه در میان احترام مردمان سرزمینش ختم به خیر شد و عزتش بر جای ماند؛ باید به همین بهانه اندکی تامل کرد در شرایط برخی فرهیختگان و اهل علم و اهالی فرهنگ و هنر که مشتاقند در سرزمین خود نفس بکشند و حیات خود را به حیات مردمانشان و خاک پرمهر ایران گره زنند و جایی زیند که زندگی را ارج و قربی دیگر است.
از سویی همه آنانی که به هر دلیلی جلای وطن کرده اند علی رغم همه دلخوری ها و ناراحتی هایی که ممکن است به حق یا ناحق داشته باشند، انتظار است ارتباط و تعلق خود را به این خاک، ملت، تاریخ و آینده سرزمین مادریشان قطع نکنند و زکات علم، هنر، اندیشه و ثروتشان را در دیار خود بپردازند.
جایی که مردمانش هنوز با همه مسائل به مهر و عاطفه زبانزدند، آنجا که سرزمین دوستی ها، عشق، احترام و زیباییهاست. آنها که دستشان به کار است، باید با خدمتی یا همتی یا دست کم مدارا و چشمپوشی کاری کنند تا اهالی علم و فرهنگ و هنر، حاضر به ترک میهن نباشند و یا اگر رفته اند بازگردند از آنرو که کشور، نظام ، دولت و فرهنگ ما این ظرفیت پذیرش را دارد.
باشد تا در این فرصتی که فراهم می شود دوباره چه بسیار اهل فرهنگ، هنر و علم بر خاک سرزمین بوسه زده و داشته هایشان را بر این سرزمین نثار نمایند.
فاطمه یوسفی